دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

اقتصاد مشاركتى يك آلترناتيو اقتصادى


مايكل آلبرت
ترجمه: مهران قاسمى

بگذاريد موضعم را در همين ابتدا روشن كنم، من هم مانند تمامى شما از كاپيتاليسم نفرت دارم. من اقتصادى را كه در آن بيل گيتس، ثروتى معادل مجموع ثروت شهروندان نروژ داشته باشد را بر نمىتابم. من نمىخواهم مردمان آوارهاى را ببينم كه در زير پلها زندگى مىكنند و شركتها و موسسات تجارى را كه املاك وسيع در اختيار دارند. من از مسابقه كثيفى كه در آن اغلب مردم بازنده هستند و برندگان، موشهاى صحرايى چاقى هستند كه هيچ منفعتى براى ديگران ندارند، متنفرم. من از ديكتاتورى شركتهاى چندمليتى كه شرافت، قدرت تاثيرگذارى و حتى غذا و امكان حيات كارگران را به يغما مىبرند، خسته شدهام. من نه به اقتصاد بازار علاقهاى دارم و نه در پى اقتصاد متمركز هستم. من از تداوم بردهدارى، هر چند به شكل و گونهاى جديد، از اختلاف طبقاتى و حكمرانى گروهى خسته شدهام. من خواهان اقتصادى كه در آن افرادى چون بوش و رامسفلد توليد مىشوند، نيستم. افرادى كه با قدرت بى پايان خود تصور مىكنند كه اگر شما افغان باشيد، مىتوانند روانه سطل زبالهتان كنند. يا حتى اگر عراقى باشيد، فلسطينى يا كرهاى، ونزوئلايى يا آرژانتينى يا برزيلى، از هر طبقه و گروه و مليتى به جز خانواده بوش و رامسفلد كه باشيد، آنها مىتوانند شما را به سطل زباله بيندازند. من از اين وضعيت متنفرم. از نگاه من آنچه كه بايد روانه سطل زباله شود «كاپيتاليسم» است. ما و ميليونها تن ديگر هستيم كه بايد كاپيتاليسم را از تاريخ بشرى حذف كنيم. اما اگر قرار باشد كاپيتاليسم را حذف كنيم، چه مدلى را بايد جايگزين آن كنيم؟ اگر به اين باور رسيدهايم كه «دنيايى بهتر» ممكن است، ويژگىهاى اين دنياى بهتر چيست؟

ما خواهان جهانى هستيم كه در آن در حالى كه گروهى خاويار خورده و در هواپيماهاى شخصى خود مسافرت مىكنند، ديگران در زير پل زندگى نكرده و براى زنده ماندن در سطلهاى زباله در جست وجوى غذا نباشند. ما خواهان توزيع مناسب و همسان منابع و فرصتها هستيم. خاندانهاى قدرتمند و صاحبان صنايع عظيم كه با نابودسازى و به بازى گرفتن سرنوشت انسانها ثروتمندتر مىشوند، مديران و متفكرانى كه حتى زمان دستشويى رفتن كارگران را هم تعيين مىكنند و عملاً زندگى ۸۰ درصد جمعيت جهان _ طبقه كارگر _ را تحت كنترل دارند، در اين «جهان بهتر» جايى نخواهند داشت. ما به جاى كاپيتاليسمى كه تنها به حفظ و توسعه طبقه ثروتمند و حاكم منتهى شده و ديگران را از دسترسى به منابع و فرصتها باز مىدارد، خواهان ايجاد الگويى نوين هستيم، الگويى مبتنى بر توسعه عمومى، عدالت اجتماعى و رفاه مردم.


يك آلترناتيو اقتصادى

«اقتصاد مشاركتى» يك آلترناتيو اقتصادى براى كاپيتاليسم است، نه تنها براى كاپيتاليسم بلكه حتى جايگزينى براى آنچه كه در چين، روسيه و ساير كشورهاى جهان به گونهاى فرصتطلبانه، سوسياليسم خوانده شده است. «اقتصاد مشاركتى» پاسخى است به ادعاى مشهور اما نامعقول «مارگارت تاچر» مبنى بر اينكه «هيچ آلترناتيوى وجود ندارد». تاچر مىخواست كه ما، همه ما باور كنيم كه رنج بردن از فقر همان ميزان گريزناپذير است كه گريز از جاذبه زمين. فقر براى ما بايد تبديل به واقعيتى غيرقابل تغيير مىشد، اما تنها يك دروغ بود، يك دروغ واضح. «اقتصاد مشاركتى» يا اقتصاد جايگزين، بر مبناى چهار ارزش كليدى شكل گرفته است و نهادهاى تعريف شدهاى نيز براى تحقق اين چهار ارزش شكل خواهند گرفت.

 
اقتصادى مبتنى بر همبستگى

 ارزش نخست، «همبستگى» است. اقتصادها بر نحوه تعامل مردم با يكديگر تاثير گذارند. كاپيتاليسم، سيستمى مبتنى بر اصل «مجموع صفر» است، در اين سيستم پيشروى يك تن به معناى عقب نشينى ديگرى است. در اين سيستم براى پيش رفتن نبايد توجهى به درد و رنج آنها كه عقب ماندهاند، داشت. صريحتر بگويم، بايد بر آنها گام گذاشته و بيش از پيش آنها را در اعماق فقر فرو برد. جمله مشهورى است مبنى بر اينكه «انسانهاى خوب، آخر از همه به خط پايان مىرسند»، من معتقدم كه در كاپيتاليسم، «آشغالها» به سطح آمده و پيشرفت مىكنند. براى اثبات اين موضوع نگاهى به رهبران آمريكا، بيندازيد. «اقتصاد مشاركتى» در نقطه مقابل، اساساً باعث شكلگيرى اقتصادى مبتنى بر «همبستگى» مىشود. نهادهاى توليد، مصرف و تخصيص منابع در اين اقتصاد نه تنها باعث برهم خوردن رابطه ميان افراد نشده بلكه ضداجتماعىترين افراد را نيز به سمت و سويى سوق مىدهد كه براى ديگران منفعت آور باشند. هر نوع پيشرفت در اقتصاد مشاركتى مبتنى بر همبستگى است. همبستگى به عنوان نخستين ارزش در اقتصاد مشاركتى داراى جايگاه ويژهاى است. تنها شايد يك شخص روانى ممكن است به اين نتيجه برسد كه اقتصاد در صورتى كه خصومت و ضديت با اجتماع را برانگيزد، مىتواند كاركرد بهترى داشته باشد. هر انسان عاقلى قطعاً با اين موضوع كه اگر اقتصاد باعث همبستگى جامعه شود، كاركردى مفيدتر خواهد داشت، موافقت خواهد كرد. بدين ترتيب جايگاه نخستين ارزش از ارزشهاى چهارگانه اقتصاد مشاركتى مشخص مىشود، همبستگى.

 
تكثر، ارزش دوم اقتصاد مشاركتى

دومين ارزشى كه در يك اقتصاد خوب و مناسب به دنبال آن هستيم «تكثر» است. اقتصادها بر دامنه گزينههايى كه افراد در زمينه شغل و يا مصرف دارند تاثيرگذار هستند. بازارهاى كاپيتاليست، گزينهها را همگن ساخته و گاه تبديل به يك گزينه واحد مىسازند. در اين بازار هر چند فرصتها افزايش مىيابند اما در عمل اغلب راههاى حصول به رضايت و پيشرفت را با جايگزين كردن هر آنچه كه انسانى است و به ابعاد انسانى مرتبط مىشود با آنچه كه تجارى و سودزا و به طور خاص منطبق با منافع ثروت و يا قدرت است، مسدود مىكنند. «اقتصاد مشاركتى» اقتصادى متكثر است. نهادهاى اين اقتصاد نه تنها دامنه انتخاب را كاهش نمىدهند بلكه خود بر يافتن راهها و روشهاى متعددى براى حل مشكلات تاكيد مىكنند. اقتصاد مشاركتى اين امر را با به رسميت شناختن اصلى بديهى و ساده انجام مىدهد، اصلى مبتنى بر اينكه ما انسانها موجوداتى با توانايىهاى محدود هستيم كه مىتوانيم از آنچه كه ديگران انجام مىدهند- و ما خود توان يا زمان انجام آن را نداريم - منتفع گرديم. از سوى ديگر ما نبايد تمامى اميد و توان خود را تنها در مسير پيشرفت به كار گيريم به نحوى كه با به بنبست رسيدن آن ما هم متضرر شويم. در نظر گرفتن گزينهها و راههاى متعدد مىتواند تضمينكننده عدم شكست ما باشد. اين ارزش هم جاى مناقشه ندارد. تصور نمىكنم بتوان كسى را يافت كه بر اين باور باشد كه اقتصاد با كاهش گزينههاى موجود براى انتخاب، كاركردى بهتر خواهد يافت. بلكه برعكس، همه موافق هستند كه اگر اقتصاد ايجادگر و محافظ تكثر باشد به موفقيت بيشترى دست خواهد يافت. بدين ترتيب دومين ارزش مورد نظر ما هم مشخص شد؛ تكثر.


برابرى، ارزش سوم

سومين ارزشى كه ما انتظار داريم در يك اقتصاد خوب محقق شود «برابرى» است. اقتصادها بر نحوه توزيع «خروجىها» در ميان فعالان تاثيرگذار هستند. اين اقتصادها هستند كه بودجه يا سهمى را كه از توليد اجتماعى به ما اختصاص مىيابد، تعيين مىكنند. كاپيتاليسم به صورت فزايندهاى به دارايى و قدرت خريد توجه نشان مىدهد. از نگاه اين سيستم اقتصادى تنها افراد صاحب دارايى و يا قدرت خريد، لايق سود بردن هستند. با چنين نگاهى افراد صاحب دارايى يا قدرت خريدى كه براساس انحصار دانش يا مهارت، ابزار توليد بهتر، مزاياى سازمانى و يا استعدادهاى ذاتى امكان خواهند يافت به هر آنچه مىخواهند دست يابند. كاپيتاليسم در اين زمينه يادآور همان اخلاقياتى است كه توسط آل كاپون پايهگذارى شده و دانشكده اقتصاد هاروارد آن را گسترش مىدهد. اما اقتصاد مشاركتى، اقتصادى «برابرگرا» است. در اين اقتصاد نهادهاى توليد، مصرف و تخصيص منابع به نابودى و يا ممانعت از حصول به برابرى نپرداخته بلكه آن را تسريع مىكنند. اكنون اين مسئله مطرح مىشود كه برابرى چيست و منظور ما از به كارگيرى اين لفظ چيست؟

اقتصاد مشاركتى فى نفسه پاداشدهى و امتيازدهى به مالكيت مخالف است، هم چنان كه با امتيازدهى به قدرت هم مخالف است. اما در مورد توليد چه؟ آيا بايد سهم افراد از توليد جمعى به همان ميزانى باشد كه در توليد آن نقش دارند؟ به نظر مناسب مىرسد اما آيا واقعاً اين گونه است؟

فرض كنيد افراد در كار مشابهى براى مدت زمان مشابهى با شدت مشابهى فعاليت داشته باشند. چرا بايد شخصى كه داراى ابزار بهترى است در مقايسه با فردى كه داراى ابزار نامناسبى است درآمد بيشترى داشته باشد؟ چرا بايد شخصى كه به هر نحوى در توليد كالاهايى با ارزش افزوده بالاتر به كار گماشته شده است، درآمد بيشترى از شخصى داشته باشد كه كالايى با ارزش كمتر توليد مىكند. كالايى كه به رغم ارزش افزوده پايينتر بسيار مورد نياز جامعه است؟ چرا افرادى كه در قرعهكشى خصوصيات ژنتيك خوششانستر بوده و ژنهاى بهترى را به چنگ آورده و اكنون داراى قدرت بيشتر، واكنش سريعتر يا استعداد موسيقى... هستند بايد در مقايسه با افراد كم شانسترى كه چيز چندانى از اين قرعهكشى به دست نياوردهاند، در شرايطى كه هر دو طرف با شدت يكسان كار مىكنند، درآمد بيشترى داشته باشند؟

در اقتصاد مشاركتى، مبناى پاداش و امتيازدهى تلاش و ايثار فرد است. اگر دو شخص به مزرعه رفته و مشغول جمعآورى محصول شدند در حالى كه يكى از اين افراد قوىتر بوده يا ابزار بهترى در دست دارد، و هر دو نفر با شدت يكسان و براى مدت زمانى مشابه در زير نور آفتاب مشغول به كار باشند، بديهى است كه شخص قوىتر داراى ابزار مناسبتر محصول بيشترى برداشت خواهد كرد. اما در اقتصاد مشاركتى هر دو نفر به دليل تلاش و ايثار يكسان خود، پاداشى يكسان دريافت خواهند كرد. فرض كنيد يك آهنگساز بزرگ يك شاهكار موسيقايى ساخته و يك آهنگساز خوب هم يك قطعه ارزشمند. در اقتصاد مشاركتى در صورتى كه هر دو نفر مدت زمانى مشابه و با شرايط يكسان كار كرده باشند هر چند حاصل تلاشهاى آنان متفاوت است اما پاداشى يكسان خواهند گرفت. در اين اقتصاد اگر سختتر كار كنيد، طولانىتر كار كنيد، در شرايط نامساعدترى كار كرده و يا كار خطرناكتر و دشوارترى را بر عهده داشته باشيد، پاداش بيشترى خواهيد گرفت. در اقتصاد مشاركتى داشتن ابزار بهتر يا توليد كالايى كه به هر نحوى داراى ارزش افزوده بالاترى شده، يا دارا بودن استعداد خلاقه، مبناى پاداشدهى نيست. اين به معناى بىتوجهى به توانايىها و يا مهارت افراد نيست. افراد به دليل تلاش و ايثار خود براى كسب اين مهارتها و توانايىها پاداش خواهند گرفت، اما اين به معناى پاداشدهى براساس «حاصل كار» يا «خروجى» نيست. پاداشدهى صرف به تلاش و ايثارى كه افراد در كار خود صرف مىكنند، موضوعى بحثبرانگيز است. برخى از آنتىكاپيتاليستها تصور مىكنند كه افراد بايد نسبت به ماحصل كار خود پاداش بگيرند. بدين ترتيب يك ورزشكار بايد ثروت عظيمى يافته و يا يك دكتر كه شرايط كارى چندان دشوارى را تجربه نمىكند بسيار بيشتر از يك كارگر سختكوش يا حتى يك آشپز درآمد داشته باشد. اقتصاد مشاركتى اين «نرم» را رد مىكند. در حقيقت در اقتصاد مشاركتى شخصى كه داراى شغل راحت، مطلوب با امكانات كامل و... است در مقايسه با شخصى كه داراى شغلى سخت و دشوار اما شايد با ارزش افزوده كمتر اما همزمان مورد نياز جامعه است، بايد درآمد كمترى داشته باشد. بدين ترتيب سومين ارزش ما نيز به رغم بحثبرانگيز بودن تعيين شد. ما اقتصادى مىخواهيم كه به تلاش و ايثار پاداش دهد و هنگامى كه افراد امكان كار كردن را از دست دادهاند از درآمد كامل و كافى برخوردار باشند. دستيابى به اين ارزش قطعاً با عواقب سخت و دشوارى همراه است. مسير سختى بايد پيموده شود، اما اگر بتوانيم به اين نوع از «برابرى» دست يابيم قطعاً طى كردن اين مسير دشوار چندان نمىتواند هولناك تعبير شود.

 

اقتصاد خودمديريت

 چهارمين و آخرين ارزشى كه اقتصاد مشاركتى براى تحقق آن تلاش مىكند «خودمديريت» است. اقتصادها بر ميزان نقش فعالان در فرآيند تصميمگيرى در مورد توليد، مصرف و تخصيص منابع مالى تاثيرگذار هستند. در كاپيتاليسم، صاحبان سرمايه يا همان كاپيتاليستها داراى نقش عظيمى هستند. مديران و كارمندان سطح بالا كه عموماً جايگاههاى كليدى را اشغال كردهاند، نقش بسيارى در اتخاذ تصميم نهايى دارند. در اين ميان غالب افراد داراى هيچ نقشى نيستند. در عمل افرادى كه بخش عمده كارهاى دشوار و طاقتفرسا را بر عهده دارند، حتى در مورد ماهيت تصميمات اتخاذ شده هم آگاهى ندارند چه برسد به اينكه قدرت تاثيرگذارى بر آنها را دارا باشند. در درون مجموعههاى تحت مديريت كاپيتاليستها، استبدادى بسيار شديد از مجموعههاى تحت ديكتاتورى به چشم مىخورد. استالين شايد هرگز حتى در روياهاى خود نيز تصور نمىكرد كه مردم اين كشور براى رفتن به دستشويى موظف به كسب اجازه او باشند، اقدامى كه امروز براى بسيارى از كارگران و كارمندان در محيط كار روى مىدهد. اقتصاد مشاركتى، اما در نقطه مقابل اقتصاد دموكراتيك است. مردم كنترل زندگى خود را به دست گرفته و هر شخصى در تعيين تصميمات نقشى بر عهده دارد، نقشى كه حقوق ديگران را كمرنگ نمىكند. افراد در مورد تصميمات به همان اندازهاى قدرت تاثيرگذارى دارند كه اين تصميمات بر شرايط كار يا زندگى آنها تاثير گذار باشد، اين در حقيقت تعريفى ديگر از «خودمديريت» است. كارگرى را در يك گروه بزرگ در نظر بگيريد. او مىخواهد تصويرى از دختر يا پسر خود را در كنار محل كارش داشته باشد. چه كسى بايد در اين زمينه تصميمگيرى كند؟ آيا مالك كارخانه بايد تصميم بگيرد؟ يك مدير؟ يا تمام كارگران؟ بديهى است كه تمام اين موارد بى معنا است. كارگرى كه مىخواهد عكس دختر خود را بر روى محل كارش قرار دهد، خود تنها كسى است كه با اختيار تام بايد تصميمگيرى كند. او در اين موقعيت خاص، اصطلاحاً بايد به نوعى «ديكتاتور» مانند رفتار نمىكند. حالا تصور كنيد كه همان كارگر مىخواهد راديويى را به روى ميز كار خود قرار داده و صداى آن را هم بلند كرده و به موسيقى «راك اندرول» يا «هوى متال» گوش دهد. اكنون چه كسى بايد تصميم بگيرد؟ همه مىدانيم كه تمامى افرادى كه صداى اين راديو را مىشنوند بايد در اين مورد تصميم بگيرند. در اين ميان افرادى كه بيشتر توسط صداى اين راديو آزار ديده _ يا شايد هم از آن منتفع مىشوند _ بايد نقش بيشترى در تصميمگيرى داشته باشند. براى درك صحيح بودن اين روند تصميمگيرى نيازى نيست كه دكتراى فلسفه داشته يا استاد دانشگاه باشيد. نيازى هم به عبارات پيچيده و سنگين نيست، موضوع بسيار ساده است. ما نمىخواهيم يك نفر با يك حق راى، تعيين بخش عمدهاى از تصميمات تاثيرگذار بر زندگى ما را بر عهده داشته باشد. ما در اقتصاد مشاركتى به دنبال «خودمختارى»، «اجماع»، «راىگيرى» يا هر روش تثبيت شده ديگرى نيستيم. در حالى كه هر يك از اين روشها مىتوانند در مواردى موثر واقع شوند، در مواردى ديگر كاركردى به شدت نامناسب و شايد ويرانگر بر جاى خواهند گذاشت. آنچه كه به دنبال شكلدهى به آن هستيم، سيستمى از تصميمگيرى است كه در تمامى مراحل آن هر فعالى بر اساس ميزان تاثيرپذيرى از آن تصميم، حق دخالت و مشاركت داشته باشد. بدين ترتيب چهارمين ارزشى كه در اقتصاد مشاركتى به دنبال احقاق آن هستيم نيز آشكار مىشود، خودمديريت.
كارآمدى، ارزشى عامتر

با بررسى اين چهار ارزش، نوبت به بازگويى ارزشى عامتر مى رسد. در اقتصاد مشاركتى ما مىخواهيم «كارآمد» باشيم. «كارآمدى» شايد در شما هم _ همانند من _ احساس نه چندان مساعدى را برانگيزد، در حالى كه نبايد چنين باشد. كارآمدى مىتواند به معناى تحقق آرزوهاى ما و عدم ازدست دادن موارد با ارزشى باشد كه به آنها نياز داريم. بديهى است كه در شرايطى كه نقطه مقابل كارآمدى، به هدر دادن مواد ارزشمند و يا نرسيدن به اهداف و آرزوها است، نمىتوان با «كارآمدى» مخالف بود. اما احساسى كه از آن صحبت كردم، چرا چنين احساسى با شنيدن اين عبارت در ما ايجاد مىشود؟

دليل ساده است. در كاپيتاليسم، «كارآيى» يا «كارآمدى» به معناى تلاش براى رساندن صاحب سرمايه يا صنعت به حداكثر سود، بدون هدر دادن منابع مورد استفاده است. كاپيتاليستها اصولاً اهميتى به مرگ انسانها در اثر بيمارىهاى تنفسى يا حتى تهديد انسانها با تفنگ و گرسنگى نمىدهند، حداقل تا زمانى كه منافعشان تامين باشد، هيچ چيز ديگرى اهميت ندارد. كاپيتاليستها به شرايط نامساعد محل كار كارگران خود اهميتى نمىدهند. آنها حتى به نابودسازى منابعى كه مورد استفادهشان قرار نمىگيرد _ هر چند ممكن است براى ديگران حياتى باشند _ اهميتى نمىدهند. در كاپيتاليسم «كارآيى» يا «كارآمدى» هيچ منفعتى را متوجه كارگران نمىكند و تنها به تامين منافع كارفرمايان منتهى مىشود. بديهى است كه ما هيچ يك نبايد احساس چندان خوشايندى در قبال اين واژه داشته باشيم. اما در اقتصاد مشاركتى، كارآمدى به معناى توليد، مصرف و تخصيص منابع به نحوى است كه با نيازها سازگار بوده و بتواند در عين حال به بسط و گسترش تكثر، همبستگى، برابرى و خودمديريتى بينجامد. بدين ترتيب اقتصاد مشاركتى با تعريفى كه از «كارآمدى» ارائه شد و نه آن تعريفى كه مدنظر كاپيتاليسم است، اقتصادى كاملاً «كارآمد» است.