رابطه
بین سطوح اقتصادی و سیاسی در
شيوه تولید کمونیستی
پال كك شات
الین کترل
پیش گفتار: هر کس در شرايط حاضر
ايده کمونیسم را تبلیغ ميکند باید رویداد اصلی و
تاریخی نیمه دوم قرن بيستم یعنی سقوط نظام شوروی
را درنظر گيرد. عليرغم اين كه خود را «کمونیست»
تعریف کنیم یا نه اگر طرح ما شامل سلب مالكيت از
طبقه سرمایهدار و تاسیس شكلی از اقتصاد اجتماعی
باشد که بر اساس منافع تولیدکنندگان همبسته هدايت
شود، به عنوان کمونیسم شناخته شده و با کمونیسم
شوروي سالهای 1917 تا 1990 يكي دانسته ميشود.
باید توضیح دهیم طرح ما با مدل شوروی چه تفاوتی
دارد. در شرايطیکه مدل شوروی با شکست روبرو شده
است، باید برای نظام مورد قبولمان که معتقدیم
ميتواند پیروز شود توضیح قانعکنندهای ارائه
دهیم.
برای پیشبرد این وظیفه، مهم است
وضعیت کمونیسم بهمثابه یک شيوه تولید و رابطه بین
سطوح اقتصادی و سیاسی آنرا روشن کنیم. از این رو
برای تحقق اين وظيفه تاریخی بر طرحهای مربوط به
برنامهریزی اقتصادی متمرکز شدهایم. (نگاه کنید،
مخصوصا، به نوشته کک شات و کترل، سال 1993).
طرحهایمان را در نوشته سال 1997 خلاصه کردهایم،
از آنها دفاع و روزآمدشان کردهایم.بهجای ارائه
آن نظرات، در اینجا ترجیح دادیم از روشهای جدیدی
استفاده کنیم.
1-
شیوه تولید و شکلبندی اجتماعی
ویژگی همه شکل بندیهای اجتماعی–
تاریخی ترکیب مشخصي از شيوههاي گوناگون تولید است
كه در هر زمان معین یک وجه آن غالب است و دیگر
شيوهها تولید تابع آنند. دو نکته اساسی، شکلهای
اقتصادی رقیب را از هم متمایز ميكند: نحوه مشخص
سازماندهی تقسیم اجتماعی کار و شیوه تصاحب تولید
اضافي.(1) برای اینکه يك شيوه تولیدی به وجه غالب
فراروید، لازم است شکل تقسیم کار و تصاحب تولید
اضافي در مقیاسی گسترده بازتولید شود. شيوههاي
تولیدی رقیب، در نهایت امر، رقابت خود را با قهر و
یا تهدید به قهر به سرانجام رساندهاند. درگیری بر
سر رقابتهای توسعهطلبانه بردهداری و
سرمایهداری و گسترش آن به سرزمینهای جدید در
آمریکا با جنگ داخلی پايان يافت. رقابتهای
توسعهطلبانه بین نظام شوروي و سرمایهداری در قرن
بیستم با جنگ ستارگان و تهدید به نابودی هستهای
حل و فصل شده است. ( آمریکا طبق نظر آشکار بسیاری
از متخصصان استراتژی، موفق شده با برنامه جنگ
ستارگان و افزایش بودجه نظامی « اقتصاد شوروی را
شکست دهد»). اما نیروی غالب برای اينكه پیروز شود
باید به لحاظ بسیج نیرو، سطح توليد و نیروی مولد
بیشتری از نیروی مغلوب داشته باشد. باید مازاد
تولید بیشتری داشته باشد تا بتواند طبق نيازهاي
جنگ آز آن صرفنظر كند.
توجه بيش از حد بر کمبود کالاهای
مصرفی در سیستم سوسیالیستی کاري اشتباه است. اگر
مساله اصلی سطح استاندارد زندگی باشد، این
آمریکاست که باید شکست میخورد نه اتحاد جماهیر
شوروی. در سال 1989 دستمزد واقعی در ایالات متحده
از سال 1973 پائینتر بود، در حالیکه دستمزدها در
شوروي حتی طی « دوره رکود اقتصادی»، سالهای
زمامداری برژنف که رکود را تنها در مقایسه با رشد
سریعتر سالهای حاکمیت استالینی و خروشچف (شرودر
سال 1992) در نظر میگرفت، افزایش داشت. اگر
ناتوانی در بالا بردن استاندارد زندگی توضیح دهنده
سقوط رژيم شوروی باشد، بقای رژیم یلتسین را تنها
میتوان یک معجزه دانست. طی زمامداری او دستمزدهای
حقیقی به سطحی سقوط کرد که در تاریخ زمان صلح
بیسابقه بود.
ما بحرانهای ناشی از شکل تصاحب
تولید اضافي، میزان و مصرف آنرا در دو علت زير
میدانیم:1- شکلهای مشخص تضاد طبقاتی كه ناشی از
شيوه تولید در نظام شوروي است و 2- شکلهای حقوقی
دولتهای سوسیالیستی.
در اين بحث به تبعيت از ماركس
فقط از شيوه تولید سرمایهداری و کمونیستی صحبت
ميكنيم و از شيوه تولید سوم یعنی «سوسیالیستی»
صرفنظر میکنیم.(2) کشورهایی که خود را
«سوسیالیستی» مینامیدند، شکلبندیهای اجتماعیای
بودند که با ترکیب مشخصی از شيوه تولید
سرمایهداری و کمونیستی تعریف میشدند. این ترکیب
مشخص هم داخلي بود یعنی رابطهاي بین شکلهای
اقتصادی که در آنها بازتولید انجام میگرفت و هم
خارجی یعنی مبارزه سیاسی- نظامی با بلوک
سرمایهداری.
هدف ما مشخص کردن ویژگیهای اساسی
وجه تولید کمونیستی است. در اين بحث ما ابتدا
ویژگی سطح اقتصادی كمونیسم يعني شکلهای تقسیم کار
و نحوه تصاحب توليد مازاد و چگونگی ارتقاء آن به
کمک تکنولوژی اطلاعات را بررسی میکنیم. سپس در
سطح سیاسی، به ضعفهای قانون اساسی دولتهای
سوسیالیستی واقعا موجود ميپردازيم و شکلهایی را
پیشنهاد كرده که به سابقه تاریخی متکی است و
امیدواریم خصلت استدلاليتر داشته
باشد.
2-
سطح اقتصادی
تقسیم کار: همه جوامع باید نیروی
کار را بین فعالیتهای گوناگون تقسیم کنند. زمان
کار سرچشمه تولید اصلی و به گفته آدام اسمیت «پول
اساسی رایجی» است که با آن نیازهای خود را از
طبیعت خریداری میکنیم. قیاس آدام اسمیت بجاست:
همانطور که پول قدرت خرید مجرد است و خرید هر
کالایی را ممکن میسازد، نیروی کار نیز قدرت مولده
مجرد است. جامعه با تغییر چگونگی مصرف نیروی کار
خود، توان مصرفی خود را نیز تغییر میدهد.
هزينه کار اجتماعی در اقتصادهاي
مبتني بر بازار خود را تا حدودی در قیمت اشیاء
نشان میدهد. در برنامهريزي، هزینه تولید هر شئی
معادل ارزش آن است كه در معادلات برنامهريزي خود
را به صورت كميتي منفي نشان ميدهد. اين مساله را
با وارونه كردن علائم جبري (مثبت و منفي) ميتوان
حل كرد.(3). قابليت انطباق نیروی کار، اگر به طور
مجرد در نظر گرفته شود، به معنی سنجش آن با ساعت
کار است. هر كالايی را میتوان با سنجه کمی معینی
اندازه گرفت یعنی نیروی کاری که برای ساختن آن
لازم است. این فهرست جفتها – (تولید یک یا ارزش
یک)، ( تولید دو یا ارزش دو) – همان شکل منطقی را
دارد که مثلا فهرست قیمتها. قیمت پولی یا ارزش
نیروی کار را میتوان همچون واحد محاسبه بهخوبی
به خدمت گرفت. آنها نقش مجریانی را دارند که
نوعهای نامتجانس را به شکل یک سنجه واحد تنظیم
میکنند.
اما وجود پول صرفا در برگیرنده
فهرست قیمتها نیست بلکه دال بر وجود یک فهرست
حساب اعتبار نیز هست. این فهرست شکل (موضوع يك یا
اعتبار يك)،( موضوع دو یا اعتبار دو) را دارد که
هر موضوع حقوقی را به یک اعتبار پولی یا ستون
بدهکاری مرتبط میسازد. این فهرست ممکن است بهشکل
پولهایی که در دفترچه حساب بانکی گذاشته میشود
یا به شكل كارت بانكي یا حتی در شکل ابتداییتر
بهصورت سکه در کیف پول، وجود داشته باشد. همه
اینها تکنولوژیهای تاریخی متفاوتی هستند جهت ثبت
اطلاعات واحد. در اینجا پول ظاهرا فقط واحد
اندازهگیری کالاها نیست بلکه طبق گفته آدام
اسمیت قدرتی است که بر نیروی کار دیگران فرمان
میراند. حساب اعتبارات در واقع رمز سلسله مراتب
اجتماعی است. شاخص عضویت طبقات فرادست در طی تاریخ
عبارت بوده است از قدرت فرمان دادن به دیگران براي
انجام کار. تداوم چنین محاسباتی در جوامع
سوسیالیستی نشانه بقای اشکال سلطه سرمایهداری
است.
محاسبه اقتصادی: هر اقتصادی باید
سازوکارهایی را جهت سامان بخشیدن به تخصيص نیروی
کار بین شاخههای گوناگون تولید و برای کنترل
تقسیم مناسب بین کار لازم و اضافي داشته باشد. این
روند نظارت شامل سه حرکت است: جابجایی مردم،
محصولات و نشانهها.
جابهجایی نشانهها آن چیزی است که
ما با شمارش یا محاسبه مربوط میدانیم(4). چنین
محاسبه نمادینی در دفتر حسابها و همینطور به کمک
جابهجایی نمادهای فیزیکی – سکه یا اسکناس – بین
عاملان صورت میپذیرد. اما راهحل اقتصادی در
صورتیکه بهصورت یک کل در نظر گرفته شود،
اقداماتی را در بر میگیرد که به حرکت درآورنده
مردم و تولیدات است. ویژگی اقتصادهای بازار اینست
که راهحل اقتصادی آنها، در جائیکه کمونیسم
میتواند نمادها را جابهجا كند، بر جابهجايي
مردم تکیه دارد.
در اقتصاد بازار، لحظه نمادین
عمومي راهحل اقتصادی تنها و تنها با قدرت مجرد
فرماندهی، یعنی پول سروکار دارد. دستکاری در
حسابهای اعتباری بانکی تضمینکننده آنست که در
جابهجایی تولیدات از مالک الف به مالک ب نوعی
عدالت متوازن در قدرت سلطهگری آنها در کار باشد.
در پس ظاهر این عدالت متوازن یک دستکاری نمادین
خصوصی وجود دارد که در تقسیم برنامهریزی تولید
بین بنگاهها به عمل درمیآید. در اینجا نمادها
نشاندهنده اشیاءاند و نه قدرت اجتماعی: تیغه
توربین، تیغههای حرکت دهنده، لوله تهویه هوا. این
کارکرد ویژه نه بر اساس توازن حسابها بلکه افزایش
بیش از اندازه قطعات تولید شده است. این شکل شمارش
نمادین درونمایه برنامهریزی کمونیستی است.
مرحله دیگر راهحل اقتصادی شامل
حرکت اشیاء و افراد است: تولیدات برای مصرفند و
اشتغال وظيفه انسان است. در اقتصاد بازار این دو
حرکت، حرکت نمادین و فیزیکی، دایره درهم تنیدهای
را تشکیل میدهند. تغییر نسبت مالکیت بر تولید و
در نتیجه میزان اعتباری که به حساب شرکتهای
تولیدی گذاشته میشود، بر قیمت تولیدات شرکتها و
همانطور هم بر برنامههای تولیدی آنها که باز هم
تغییر نمادین است (گیرم این بار تغییر خصوصی) اثر
میگذارد. این تغییر در نهایت بر سطوح اشتغال اثر
میگذارد و در واقع تقسیم کار در جامعه را تغییر
میدهد.
گنجایش محاسبه یک نظام را درجه
تشابه و سیکل زمانی آن تعیین میکند، حامیان بازار
تشابهات را تشويق و در پيوند با سیکلها سکوت
اختیار میکنند
NASDAQ میتواند ظرف چند ثانیه سیکل خود را طی
کند، اما محاسبه چنین بازارهای نمادیني در سطحی
عالی قرار دارد. بازار تولید اما متفاوت است: سیکل
زمانی این بازارها از نظم زمانی زیر برخوردار است:
هیجده ماه برای سیکلهای انباري یا هفت سال برای
سرمایهگذاریهای ثابت. بی ثباتی، رکود و رونق
یعنی عواملی که اقتصادهای مبتني بر بازار تابع
آنند از درهمریختگی زمانهای سیکل ناشی میشود.
سهميهبندی بازارگونه تحت نظام
کمونیستی: مارکس برای کمونیسم دو مرحله قائل بود.
در مرحله نخست اصل حق بورژوایی حفظ میشود: آنچه
مردم از جامعه بهشکل کالا باز پس میگیرند با
نیروی کاری که مصرف میکنند تناسب دارد. درآمد
حاصل از مالكيت (بر سرمايه يا زمين...) وجود
ندارد، اما رابطه متقابلی که اساس مبادله کالاست
همچنان باقی میماند. به کارگران طبق نیروی
کارشان دستمزد پرداخته میشود و به اندازه نیروی
کارشان کالا در اختیارشان گذاشته میشود. این طرح
شامل بازار به معناي خاص كلمه نیست بلکه بيشتر
بازارگونهاند. مارکس تلاش بسیار داشت نشان دهد که
كوپنهای کار پول نیستند ( باید پس از مصرف همانند
بلیط تئاتر باطل شوند).
در عین حال دست یابی به توازن كلي
بین مساله كوپنهای کار و تولید کالاهای مصرفی کار
نسبتا آسانی است، اما مساله ترکیب مجموعه کالاهای
مصرفی و تنظیم آن همچنان حل نشده باقی میماند.
در این مورد اقتصاد کمونیستی میتواند از
سازوکارهای بازارگونه استفاده کند. همانطور که
در نوشته ما (کک شات و کترل در سال 1993 ) نشان
دادیم همواره ترکیبی از مجموعه کالاهای مصرفی وجود
خواهد داشت، بهطوریکه « فروش» همه تولیدات به
ارزش نیروی کاری که در آنها بهکار رفته است
دقیقا عرضه و تقاضا را متعادل ميكند. مقامات
برنامهریز میتوانند از هر دو شاخص برای هدایت
ترکیب مجموعه کالاهای مصرفی به منظور دستیابی به
چنین آمیزهای استفاده کنند. آنها میتوانند از
میزان تغییر فهرست موجودیها بهمثابه شاخص تقاضاي
مصرف کننده، بازده خود را با آن انطباق دهند یا
قيمت فروش را با كوپنهای کار منطبق سازند
بهطوریکه کالاهایی که عرضه آنها کمتر از تقاضا
است قيمتشان بالاتر از ارزششان ارتقاء يابد. سپس
میتوانند تولید کالاهایی را که قیمتشان از ارزش
آنها بیشتر است افزایش دهند و تولید کالاهایی را
که قیمتشان از ارزش آنها پائینتر است کاهش
دهند.اين كه كداميك ازين سازوكارها را مورد
استفاده قرار داد به جنه عملي كار بستگي دارد.
محاسبه بر مبناي برنامه و
برنامهریزی کمپیوتریزه شده: تفاوت بین اقتصادهای
کمونیستی و بازار در اينست که اولی تقسیم نیروی
کار را به کمک محاسبات جنسی (تولیدات) تنظیم
میکند در حالیکه دومی بامحاسبات پولی. محاسبات
بازار محاسبه تفوق و سلطهگری است. اما
برنامهریزی، محاسبه بیواسطه تولیدات و نیروی کار
است: همان سیستم معروف توازنهای مادی.(5) برنامه
جلوه نمادین تولید آینده است. در یک اقتصاد
برنامهریزی شده زمان محاسبه اقتصادی کاملا نمادی
است یعنی حسابسازی ارقامی است که مقدم بر مساله
رهنمود هاست. از آنجا که هیچ زمان محاسبه وجود
ندارد که مردم و تولیدات مجبور به جابهجایی
باشند، محاسبه بر تخصیص منابع مقدم است. بر مبناي
این ساختار از محاسبه در نظام کمونیستی، بحرانهای
ادواری اقتصادهای نوع بازار وجود نخواهد داشت. از
آنجا که هیچ وقت طي عمل محاسبه، مردم و تولیدات
جابهجا نميشوند، محاسبه بر تخصیص منابع مادي
مقدم است. با این ساختار محاسبه، در نظام کمونیستی
بحرانهای ادواری اقتصادهای نوع بازار محلی از
اعراب
ندارند.
تدارک نقشه کامل، متوازن و غیر
متمرکز در اساس قابل محاسبه است، اما آنچه در
اساس قابل محاسبه است ممكن است در عمل چنين نباشد.
برنامه پنج سالهای که تدارکش پنجاه سال طول بکشد
به درد هیچکس نمیخورد. مخالفین سوسیالیسم بر سر
پیچیدگی غیرعملی میلیونها معادلهای که باید حل
کرد، جار و جنجال زیادی به راه انداختهاند. با
این همه، ما روزانه میلیونها معادله حل میکنیم.
پیش بینی هوا شامل بررسی درجه حرارت، فشار هوا و
سرعت باد در ميلیونها وضعیت مکانی – زمانی
مجزاست. دو وجه اشتراک آنها با برنامه در معیار
فوریت و سرعت است. راهحل پیش بینی هوای فردا اگر
بخواهد به دو روز محاسبه نیاز داشته باشد، بی
فایده است. مساله اساسی در اینجا پیچیدگی راهحل و
سرعت رایانههایی است که مورد استفاده قرار
میگیرند. پیچیدگی يك راهحل يعني درجه زمان لازم
جاری نسبت به اندازه مساله .#
اگر بخواهیم راهحلی نتیجهبخش باشد، زمان جاری
باید به نسبت اهمیت مساله تدریجا افزایش یابد.
میلیونها معادلهای که در پیش بینی کوتاه مدت هوا
قابل کنترلند به این دلیل است که کنش متقابل محلی
در آن دخالت دارد: هر کیلومتر مکعب هوا تنها با
هواي همجوار نزدیک خود کنش و واکنش دارد. این
قضیه پیچیدگی مساله را محدود میكند.
در جای دیگری راهحلهای متوازن
برنامهای را که دارای پیچیدگی محدود است طرحریزی
کردیم، مخصوصا راهحلهایی که نظم ان (n
) لوگاريتم ان (n)
را دارند. ( نگاه کنید به کک شات
سال 1990 و کک شات و کترل سال 1993)، نقشههایی
چون همانندنمایی هوا عمدتا با کنش متقابل محلی
مشخص میشود.(6) رایانههای بسیار پیشرفته
میتوانند برنامه متوازنی را برای اقتصاد کلان
صنعتی تدوین کنند به همان سرعتی که هوای فردا را
پیش بینی میکنند. اگر بتوان بهطرز کامل
برنامهریزی کرد، مسائل حادی چون تشویق به تولید
اقلام سنگین به همراه تعیین وزن چنین محصولاتی در
کار نخواهد بود.
اندازهگیری تاثیر اقتصادی سیستم
برنامهریزی کارآمد کار مشکلی است. افزایش کارآیی،
تولید مازاد بالقوه را تقویت میکند و اگر چنین
تولیدی در ابزار و کارخانه جدیدی مجددا
سرمایهگذاری شود، میزان رشد درازمدت را افزايش
خواهد داد. البته داوری اینکه چنین امری در مورد
شوروی چه میتوانست باشد کار دشواری است. این
ادعا که گفته ميشود نظام برنامهریزی متمرکز آنها
ناکارآمد بود نادرست است. سیستم آنها میتوانسته
است بوروکراتیک و به لحاظ تکنولوژی اطلاعات عقب
مانده بوده باشد، اما این سیستم تقسیم کار
پیچیدهای را حفظ و تنظیم کرد، ربع میلیارد جمعیت
را تامین کرد و پس از سال 1945 به مدت چهل سال رشد
اقتصادی مداوم داشت. شاید مساله تعیينکننده نه
کارآیی بلکه عوامل دیگری است: وجود پول، تولید و
تخصیص ارزش مازاد و ساختار طبقاتی سوسیالیسم.
3-
تولید اضافي
آن بخش از تولید را تولید اضافي
تعریف میکنیم که برای بازتولید دستگاه تولیدی و
جمعیت مولده کنونی لازم نباشد. تولید اضافي
بهگونهاي ویژه با استثمار پیوند خورده است.
تولید اضافي را یک طبقه غیرمولد تصاحب میکند و در
خدمت منافع خود قرار میدهد. اما تولید اضافي
ضرورتا استثمار نیست. وقتي طبقه غیرمولدی که سن
کار را پشت سر گذاشته است از بخشی از تولید اضافي
استفاده کند، چنین وضعیتی را به هیچ وجه نمیتوان
استثمار نامید. معمولا اگر تولیدکنندگان مستقیم یا
فرزندانشان از تولید اضافي استفاده کنند،
نميتوان آن را استثمار ناميد.
استفاده غیرمولد از تولید اضافي
مثلا در ارتش مشکلزا است. شهروندان یک جامعه
کمونیستی میتوانند زمان کار خود را به دفاع علیه
تهدید بیگانه اختصاص دهند، اما چنین هزینههایی به
استاندارد زندگیشان آسیب میرساند و میتواند به
شرایط استثمار نزدیک شود. معیار نهایی اینست که
آیا تولیدکنندگان استفاده از تولید اضافي را به
نفع خود میدانند یا نه. این امر مستلزم آنست که
پیرامون مقدار و چگونگی مصرف تولید اضافي به طور
جمعی تصمیم گرفته شود. (لازم است این تصمیمگیری
جمعی و داوطلبانه باشد. این تصمیم ممکن است از نظر
فرد زورگویانه باشد. من ممکن است علیه افزایش حقوق
بازنشستگی رای داده باشم، اما اگر چنین مالیاتی را
اکثریت تایید کرد مجبورم با آن همراهی کنم).
در شیوه تولید کمونیستی برای
تولید اضافي باید برنامهریزی کرد. این برنامه
ترکیب فیزیکی کل تولید را مشخص میکند، اگر این
برنامه تولید ده هزار تانک، دو هزار فروند
هواپیمای جنگنده، نیروگاه برق و غیره را در دستور
کار داشته باشد، بنابراین تولید اضافي را بدین
طریق تعریف کرده است: این تولیدات بر حسب ماهیت
خود بخشی از مصرف جاری را تشکیل نمیدهند. این
شیوه تولید اضافي با آنچه در کشورهای سرمایهداری
اتفاق میافتد کاملا متفاوت است: یا شرکتهای
خصوصی سود را تصاحب میکنند، یا دولت مالیات وضع
میکند. تفاوت از این حقیقت ناشی میشود که ابزار
تولید در مالکیت عموم مردم است. سرمایهداران
تولید اضافي را در شکل سود تصاحب میکنند، اما
آنها بسیارند و سود همچون پیآمد اتفاقی هرج و
مرج بازار بهنظر میرسد. دولت سرمایهداری
یکپارچه است، اما مالک ابزار تولید نیست، بنابراین
با وضع مالیاتهاي پولي میبایست تولیداضافي را
غیرمستقیم تصاحب کند.
در نظام کمونیستی حجم و ترکیب ارزش
اضافي اجتماعی_ در صورت دستيابي به هدفهای تعیین
شده – به وسيله ساختار برنامه تعیین ميشود. اما
تخصیص سرمایه به شکل پولواره آن، میتواند در
مورد بخشی از تولید مورد نیاز ادامه پیدا کند،
درست مثل زمانیکه به کارگران در ازاء مقدار
کارشان دستمزد پرداخته میشود و آنها از دولت
بخشی از کالاهای مصرفی خود را خریداری میکنند.
مارکس در کتاب: « نقد برنامه گوتا» خاطر نشان کرد
که نیاز به تولید اضافي مانع از اين ميشود كه
کارگران به طور منفرد ثمره کامل نیروی کار خود را
دریافت کنند. باید بخشي از ثمره كار كنار گذاشته
شود تا براي کسانیکه قادر به کار نیستند، یا برای
سرمایهگذاری خالص و از این قبیل امور مصرف شود.
اگر چنین نشود، بليطهای کاری بیشتری از آنچه در
ازاء دریافت کالاهای مصرفی داده میشود، مصرف
خواهد شد. نتیجه یا تورم است ( کاهش ارزش نیروي
کار) یا افزایش کمبود مزمن با بالا رفتن قدرت خرید
کارگران بیش از آنچه طبق نقشه به کالاهای مصرفی
تخصیص داده شده است.
در اتحاد جماهیر شوروی تخفیفهایی
که برای تامین ارزش اضافي اجتماعی داده میشد
ناپیدا بود. مالیات بر درآمد تنها بخش کوچکی از
درآمد دولت را تشکیل میداد، منبع اصلی درآمد دولت
سود شرکتهایی بود که در مالکیت عمومی قرار داشت.
اگر چه دولت با اخذ مالیات بر
فروش و تولیدات، مخارج تولید اضافي خود را تامین
میکرد، اما این وضعیت کاستیهای خود را داشت.
دولت بهمثابه مالک ابزار تولید نیازی به تامین «
مالی» هزینههای خود نداشت، تولیداتی را که صرف
سرمایهگذاری یا نیروی ارتش میکرد از همان آغاز
بهخودش تعلق داشت و لازم نبود خریداری شوند. نقش
واقعی مالیات بر سرعت گردش کالاها جهت تضمین تعادل
بین روبلهاي منتشر شده و کالاهایی بود که به
وسيله مغازههای دولتی در مقابل اين روبلها
مبادله ميشد. در عمل بهعلت اینکه بالا رفتن
قیمتها منعطف نبود و دستمزد سریعتر از رشد کل
کالاهای مصرفی برنامهریزی شده افزایش مييافت،
همواره مازادي از روبل را در حسابهاي کارگران به
وجود ميآورد. این قدرت خرید اضافی همراه با
قیمتهای ثابت، پیششرط کمبودهای قابل مشاهده
بود.
اين واقعيت كه درآمدهای
دولتی، نه به صورت كسر كردن آشکار دستمزدها و نه
افزایش آشکار قیمتها تامين ميشد، نامرئی به نظر
ميرسد و میتوانست از لحاظ سیاسی تا حدودی سودمند
باشد. اما پیآمدهای درازمدت آن به شكل کمبودهای
عمومی و بی اعتمادی به پول رایج بود. کمبودهای
مبتنی بر « مالیات» پنهان در اتحاد شوروی زمانیکه
گورباچف الکل را غدغن کرد و جلوي مالیات بر ودکا
را گرفت ( کانین سال 1992) و به پیروی از نصحیت
اصلاحطلبان سوسیالیست اجازه داد شرکتها بیشترین
سود را داشته باشند، به طرز آشکاری بر ملا شد. در
اثر این اقدام کسر بودجهای که در مالیه دولت
بهوجود آمد سبب افزایش بیش از اندازه قیمت روبل
شد و کمبود و تورم را به دنبال داشت. این پدیدهها
به تقویت حامیان شوک درمانی منجر شد، کنترل بر
قیمتها عموما از میان رفت، نظارت بر برنامهریزی
کنار گذاشته شد یعنی سرمایهداری دوباره بهطور
کامل احیا شد.
عامل پیچیده دیگر این حقیقت بود
که بخش بزرگی از تولیدات ضروری در اقتصاد
سوسیالیستی (چون آموزش و پرورش، مسکن و درمان) بر
مبنای نیاز یا مجانی یا پائینتر از ارزششان توزیع
میشد، به پیروی از این نظر مارکس که چنین
توزیعهایي ویژه فاز بالاتر کمونیسم است.
در نتیجه دستمزدی که به کارگران
در بنگاههای دولتی پرداخته میشد کمتر از ارزش
نیروی کارشان بود و هزینههای باقی مانده جهت
بازتولید نیروی کار را با دستمزد اجتماعی تامین
میکردند، امری که در هماهنگی با شکل مالیاتبندی
دو پیآمد نامطلوب داشت: نخست اینکه با افزایش کل
سهم تولیدی که به بازار عرضه نمیشد، نظام، در
صورت افت مالیات، گرایش بیشتری به تورم پنهان پیدا
میکرد. دوم اینکه ارزش نیروی کاری که در سطح
بنگاهها مورد استفاده قرار میگرفت بهطور
سیستماتیک کاهش مییافت و کارسازیهای بی مورد و
کار متراکم بهجای استفاده از تکنیک تولیدی را
تشویق میکرد. این امر بهنوبه خویش رشد بارآوري
کار را به خطر انداخت و سطح تولید اضافي بالقوه را
کاهش داد.
محدود کردن درازمدت تولید اضافي به
آن معنی بود که نیاز به هزينههاي دفاعي و
سرمایهگذاری هر چه بیشتر با یکدیگر تعارض پیدا
کردند. نتیجه اين امر پائین آمدن سهم
سرمایهگذاری خالص در طرحهای دههي هفتاد و هشتاد
بود. سرمايه گذاري با توجه به كاهش مازاد موجب
ميشد كه سیستم مالیات بر فروش به کاهش تولید
واقعی مازاد منتهی
شود.
در صورت وجود اراده سیاسی،
کمبودهای نظام مالیاتی اتحاد جماهیر شوروی با اخذ
مالیات بر درآمد متناسبی که با خط مشی قیمتگذاری
همطراز تکمیل میشد، ميتوانست بر طرف شود. از
تقاضای پنهان برای کالاهای مصرفی میشد جلوگیري
كرد و کمبودهای عمومی قابل مشاهده از بین برده
شوند. در آنصورت هزینه استخدام نیروی کار در سطح
بنگاهها دیگر بهطور سیستماتیک کم برآورد نمیشد.
این امر از انبوه کارسازی جلوگیری و استفاده از
تکنیک صرفه جویانه در نیروی کار را تشویق ميکرد.
ما بیشتر طرفدار « مالیات سرانه»
ثابتیم تا طرفدار مالیات بر درآمد نسبی. ( کک شات
و کک مترل سال 1993) اين طرفداری جنبه فرعی دارد،
اما این نوع مالیات مزایایی دارد. مالیات سرانه
انگیزه قویتری برای کار بهوجود میآورد، چرا که
به کارگران ارزش کامل محصولشان به طور نهايي
پرداخت میشود. در عین حال كه اين امر بيشتر بر
وظیفه عمومی کار بهنفع جامعه تاکید دارد تا برای
فرد. ( در نبود تفاوتهای درآمدی چشمگیر، بحث
طرفداران توزیع مجدد مالیات بر درآمد در اقتصاد
سرمایهداری منتفی است). در اقتصاد کمونیستی، هر
نوع خط مشی مالیاتی هم که بهکار برده شود، مساله
اساسی اینست که دريافت مالیات به طور مداوم با
کسری توام نباشد. باید سازوکارهایی وجود داشته
باشد که دريافت مالیات و مخارج دولتی متوازن
باشد.
همانطور که در بالا بحث کردیم،
دريافت مالیات ارزش اضافي ایجاد نمیکند، در یک
اقتصاد برنامهریزي شده در تدوین برنامه ترکیب
انواع تولید طراحي شده است: از این طريق به میزاني
که برنامه عملی ميشود، تقسیم تولید اجتماعی بین
مصرف ضروری و تولید اضافي مشخص میشود. این امر دو
پرسش را مطرح میسازد: برنامه چگونه طراحي و
تصمیمگيري ميشود و چگونه به اجرا در ميآيد ؟
این پرسشها در عین اين كه از نظر اقتصادی واجد
اهميتاند (در رابطه با محاسبه برنامهها و
شکلهای محاسبه اقتصادی ) در اساس و جوهر خود
سیاسی بهشمار مي
روند.
4- سطح سیاسی
ماتریالیسم تاریخی شکل
بندی اجتماعی را کلیتي ساختارمند
میداند که از سطحها یا زیر – سیستمهای مختلفی
تشکیل شدهاند. در این چارچوب وجه اقتصادی
تعيينكننده است چرا كه اين وجه تعيين ميكند که
چه سطحي غالب باشد.( آلتوسر و بالیبار. سال 1968.
بخش دوم. فصل اول، مارکس. 1971 الف). در جوامع
سرمایهداری اين سطح اقتصادی است كه سطح غالب است،
چونكه تولید اضافي، حاصل مناسبات اقتصادی خصوصی
بین افراد را تعيين ميكند. در جامعه کمونیستی سطح
سیاسی یا ایدئولوژیک غالب است زیرا تولید اضافي
حاصل برنامهای است که سیاست ساختار آن را تعیین
ميکند و اجراي برنامه تحت تاثیر سطح ایدئولوژیک
قرار دارد. این ویژگی اساسی وجه تولید اهميت قدرت
سیاسی و نفوذ « حزب» را تعیین ميکنند.
ضعفهای تئوری لنینی دولت: خطوط
اساسی تئوری دولت سوسیالیستی لنینی بسیار معروفند.
در دولت سوویتها یا شوراها با معضل ترکیب
کارکردهای حقوقی و اجرایی رو به رو هستيم. این
شوراها یا بر اساس حق رای محدود كارگران یا از
طريق حق رای عمومی انتخاب میشوند. حزب پیشاهنگ بر
شوراها سروری میکند. بخش عمده نمایندگان، اعضاي
حزبند. نمایندگان به وسيله انتخابکنندگان خود
ميتوانند فراخوانده شوند. اين امر خود ضامن نظارت
پایهها محسوب ميشود. موقعیت اجتماعی آنها با
موقعیت پایگاه حزب هماهنگ است، بدین صورت که
دستمزد آنها با متوسط دستمزد کارگران برابر است.
این را نیز همگان میدانند که نهاد قدرت نهاد قدرت
دولت لنینی را به مرور زمان به فساد كشانده است.
حق فراخواني به طور صوري در شوروي وجود داشت ولي
به عنوان مانعي در راه جلوگيري از فساد بيتاثير
بود. در كجا سلطه يك حزب بر دولت ميتواند چالش
موثري را عليه نمايندگان فاسد سازماندهي كند؟
رهبران سیاسی محلی و ملی از امتیازاتي بیش از
استاندارد زندگی کارگران یدی بهرهمند بودند.
در اصل، فرض بر این بود که حزب
خلوص و نفوذ نهادهای دولتی را تضمین كرده و
فداکارترین و پیشروترین اعضاء طبقه کارگر را جلب
کند( تا در معناي کامل کلمه اشرافیت کارگری
باشند). در حالي كه این فرمولبندی در شرایط
مبارزه انقلابی، که کمونیست بودن خطرناک بود،
قانعکننده بود، پس از به قدرت رسیدن کمونیستها
به عکس خود تبديل شد. یک حزب حاکم کسانی را جلب
میکند که به خواهند حکومت کنند، کسانی که به لحاظ
ترکیب اخلاقی و اجتماعی بهناچار تغییر میکنند.
در اینجا راهکاری داروینی عمل میکند. سلطه
کمونیستی شوراهای سال 1917 که فيالبداهه بهوجود
آمدند جزء پیش فرضهاي انقلاب بودند. اگر شوراها
همانند مجارستان تحت سلطه سوسیال دموکراتها بود،
نیروی ارتجاع آنها را نابود كرده بود. سیستم
نمایندگی سلسه مراتبی، جائیکه شوراهای محلی به
شوراهای عالیتر نماینده میفرستادند طوری بود که
به نفع سلطه يک حزب واحد بود. درجائیکه این حزب
واحد یک حزب کمونیست باشد به طور بیرحمانه قدرت
سیاسی و نظامی طبقات دارا را سرکوب ميکند.
بنابراين هر دولت شورایی كه به مدت طولاني حكومت
كند تحت سلطه حزبي است كه ذاتا کمونیست است هر چند
كه نامش را كمونيست ننامد. از دیگر سو، همان اصلی
که وجود آغازین دولتهای شورایی را تضمین کرد با
تبدیل اشرافیت به جرگه سالاری (اولیگارشی) فساد
درونی آن را نیز تعیین ميکرد. سازوکارهای
فراخوانی و پرداخت دستمزد برابر با دستمزد کارگران
که سازوکارهای لنینی نمایندگان بود در مقابل فساد
دولت – حزب کارآیی نداشت.
دروغ لیبرالیسم: منتقدین لیبرال
سوسیالیست در اتحاد جماهیر شوروی بر این عقیده
بودند که فساد از قدرت انحصاری حزب واحد نشأت
میگیرد - که داوری نسبتا درستی است – اما اضافه
کردند که انتخابات چندحزبی علاج کار است. این راه
درمان در پایان دهه هشتاد به آزمون گذاشته شده و
نتیجه تغییرناپذیر آن این بود که قدرت گاه به دست
لیبرال سوسیالیستها محول شد و گاه به لیبراليزه
كنندههاي واقعی انتقال يافت. اینرا میتوان درک
کرد که سیاستمداران لیبرال غرب برگزاري انتخابات
آزاد و عادلانه در کشورهای کمونیستی را مورد تشويق
قرار ميدادند. اما اینکه سوسیالیستها نیز چنین
سياستي اتخاذ کرده باشند از درک کاملا اشتباه از
ماهیت سیاست و انتخابات بر میخیزد که ریشه در این
برداشت سادهاندیشانه دارد که انتخابات را ابزار
دموکراسی میداند. ارسطو در کتاب « سیاست» گفته
است انتخابات اشرافی است و نه دموکراتیک: در
انتخابات عنصر گزینش سنجيده یعنی انتخاب «بهترین»
افراد یا (Arsto)
بهجای حکومت همه مردم عرضه میشود. سیستم
انتخابات همواره به نفع لایههای بالایی جامعه است
یعنی کسانیکه بهترین تحصیلات را دارند و بیشاز
ديگران از پول و ابزار ارتباطی بهرهمند هستند. یک
جمهوری انتخابی شکل بهینه حاکمیت بورژوازی است. يك
چنین جمهوری همانطور که مورس فینلی گفته است به
سلطه سیاستمداران حرفهای که تقریبا بهشیوه
انحصاری از طبقات متوسط و بالا برخاستهاند منتهی
میشود. (7)
دولت اتحاد جماهیر شوروی بهمثابه
دولتي كه متكي بر نوع معيني از انتخابات بود،
دولتی اشرافی بر پايه انتخابات بود، البته مبتنی
بر اشرافیت کارگری. حزب کمونیست شوروی با تحمیل
سهمیه معينی به ترکیب اجتماعی نمایندگان این
ویژگی اشرافی را حفظ کرد. عنصر انتخابات عمومی را
از طبقات پائین حذف كنيد، آن موقع با دولت روسیه
مدرن روبهرو ميشوید.
اصول دموکراسی: از بحث ما ظاهرا
اینطور فهمیده میشود که بر پيكر سیاسی سوسیالیسم
روسي بیماری خود محدودکنندهای عمل ميكرد.
گامهایی که براي پایهریزي و دوام آن برداشته
ميشد در واقع بذر فساد آن را فراهم می آورد. علاج
فساد آن تضمینکننده انحطاط آن محسوب ميشود، اما
این بهمعنی نادیده گرفتن توانمندی دموکراسی در
مفهوم اولیه آن یعنی حاکمیت تهیدستان است.
(8)
ما چنان در استفاده از واژه « دموکراسی» که به
انتخابات توانگرسالارانه در کشورهایی چون ایالات
متحده منجر شده عادت کردهایم که فراموش میکنیم
نهادهای پایهای و اولیه دموکراسی چه بودند.
فین لی ( سالهای 1973 – 1983)
آنها را بهگونهای تحسین برانگیز توضیح داده
است، البته میتوانیم ویژگیهای اصلی آنرا در زیر
خلاصه کنیم:
- اعضاء شورا با قرعهکشی و نه
انتخابات گزین میشوند که خود تضمینکننده آنست که
شوراها دقیقا نماینده گروه شهروندانند. در نتیجه
سیاستمدار حرفهای در کار نیست.
- دوره خدمت اعضاء شورا یکسال است.
- دادگاهها شکل هیات منصفه و بدون
وجود قاضی هستند و کنترل تودهها بر سیستم قضایی
را تضمین ميکنند.
-انتخابات در حکومتهای اشرافی
وجود دارد مگر در يك حوزه كه آن هم انتخاب
فرماندهان نظامی است.
- ما ادعا داریم که اگر قرار
باشد دولتهای شورایی در دراز مدت بقا داشته باشند
باید قرعهکشی یعنی اصل بسیار قدیمی دموکراسی را
دوباره کشف
کنند.(9)
نتیجه گیری
پیشنهادات مربوط به برنامهریزی و
هماهنگی در اقتصاد کمونیستی خوب و مفیدند
(پیشنهاداتی نظير آنچه كه ما ارائه داديم و آنچه
كه دیگران قبلا ارائه دادند) اما ضروری است
کمونیسم را بهمثابه یک شيوه تولید درک کنیم، يك
شيوه تولیدی که سطح سیاسی در آن دست بالا را
دارد. این امر توجه ما را به مشکلات تولید اضافي و
شکلهای مناسب دولت و مالیات بندی جلب میکند.
کمونیسم آینده باید راه جديدی را نشان دهد، بدیل
تاریخی ما نه « دموکراسی» بورژوایی (
انتخاباتشناسی توانگرسالارانه ) نه نظام شورایی
لنینی ، نه راه سوم در مفهوم حد واسط و خوشایند
بين اين دو است ، بلکه راه نوينی است با فاصله
گیری اساسی با همه اين
بديلها.
1-
« شکل مشخص اقتصادی كه در آن کار
اضافي پرداخت نشده از تولیدکنندگان مستقیم اخذ
ميشود رابطه بین حکومت کنندگان و حکومت شوندگان
را تعیین میکند، اين رابطه مستقیما از روابط
تولید نتيجه ميشود و به مثابه عنصری تعیینکننده
بر آن تاثير متقابل دارد ( مارکس، سال 1971 ص 791)
2- « در اینجا ما بايك جامعه
کمونیستی، نه به صورتي كه بر شالودههاي خود تکوین
یافته، بلکه بر عکس، تاره از درون يك جامعه سرمایه
داری سر برون آورده رو به رو هستيم ». ( مارکس،
سال 1974، صفحه 346
3-
این معکوس سازی درونمایه ایراد
اخیر الک نوو به کاربرد ارزش نیروی کار در
برنامهریزی است. (نوو سال 1983). او میخواست
ارزش چیز مثبتی باشد و نه هزینه ای منفی.
4-
يك صفحه كه بر روي آن علائم يا
سکههاي کوچکی جابجا ميشوند (چرتكه).
5- در نظامهای نوع شوروی بخشي از
توازن مادی عملی بود. تکنیک پردازش اطلاعات که
برای تحقق کامل توازن مادی لازم بود وجود نداشت،
امروز اما وجود دارد.
6- برای تولید هر محصولی عامل
سنجهای لازم است که از تعداد متوسط دروندادهای
مشخص بهدست آمده است.
7- « افزون بر این، این گروه جدید
به هر رو از بخش کوچکی از جمعیت برآمده است مثلا
در ایالات متحده منحصرا از میان حقوقدانان و تجار
بهطوریکه ما به سختی این حقیقت را درک میکنیم
که حتی در اواخر قرن 19 بخشی از نه فقط کارگران
یقه سفید بلکه یقه آبی فعالانه در رهبری حزب و
شعلهای دولتی، دست کم، در سطح شهرداریها شرکت
داشتند. در بریتانیا نیز با همین وضعیت روبروئیم،
منتهی با عنصر بیشتری از ثروت موروثی و کشاورزی
تجاری از یکسو و معلم، روزنامهنگار و
مأموراتحادیه از دیگر سو. ( فنیلی. سال 1937. 35)
8- « تفاوت اساسی بین دموکراسی و
جرگه سالاری ( اولیگارشی) تفاوت بین فقر و غناست.
هر جا مردم با منطق پولشان حکومت کنند، خواه کم
شمار باشند خواه بسیار، جرگه سالاري و جائیکه
تهیدستان حکومت کنند، در آنجا دموکراسی برقرار
است.» ارسطو. کتاب « سیاست».
9 - در این مورد برای بحث
بيشترتر نگاه کنید به کک شات و کترل (سال 1993 فصل
13).
منابع:
نگاه کنید به کتاب « قرائت کاپیتال» لوئی آلتوسر و
اتین بالیبار سال 1968. لندن کتابفروشی نیولفت.
- نگاه کنید به مقاله پال ككشات
1990 تحت عنوان « کاربرد تکنیک هوش مصنوعی در
برنامهریزی اقتصادی» در کتاب «سیستمهای آتی
کمپیوتر فصل 4 ص
2».
– نگاه کنید به کتاب « بهسوی
سوسیالیسم جدید» اثر كك شات و الین کترل 1993،
ناتینگام، انگلستان. کتابفروشی اسپاکس من.
- نگاه کنید به مقاله « ارزش،
بازار و سوسیالیسم.» در مجله« علم و جامعه» ص 61
فصل سوم. سال 1997.
– نگاه کنید به کتاب « تلاشي
سیستم اقتصادی شوروی» اثر مایکل المن و ولادیمیر
کنتودوویچ نشر سال 1992. لندن: روتلج.
-نگاه کنید به کتاب « دموکراسی:
قدیم و جدید.» اثر موزس فینلی سال 1973، نیوجرسی،
چاپخانه دانشگاه روتجرز.
-نگاه
کنید به کتاب: « سیاست در دنیای باستان» کمبریج،
انگلستان، مطبوعات دانشگاه کمبریج.
- نگاه کنید به مقاله « رشد
اقتصادی در دهه هشتاد « نوشته گرگوری کانین. از
کتاب المن و کنترویچ.
– نگاه کنید به « مقاله ای در نقد
اقتصادی سیاسی» کارل مارکس. سال 1971، لندن نشر
لارنس و
بشارت.
- نگاه کنید « سرمایه» جلد سوم. مسکو، نشر پروگرس
1971...
– نگاه کنید« نقد برنامه گوتا»
« در اینترناسیونال اول و پس از آن». 1974.
انگلستان- چاپ پنگوئن.
- نگاه کنید به کتاب « اقتصاد
سوسیالیسم قابل تحقق» نوشته الک نوو سال 1983. نشر
جرج الن واونوین.
– نگاه کنید به مقاله « مصرف
شورایی در دهه هشتاد. افسانه غم» در کتاب المن و
کنترویچ.
نقدي بر نظرات کک شات و کترل
پت دوين
کک شات و کترل از طرحی حرکت
میکنند که بسیاری موافق آنند. این طرح بر این
مبناست که در عین حال که در شيوه تولید
سرمایهداری سطح اقتصادی غالب است، در شيوه تولید
کمونیستی سطح سیاست دست بالا را خواهد داشت.
آنها مطرح میکنند که شکست اتحاد شوروی اساسا نه
بهخاطر نظام اقتصادی و کاستیهای مربوط به
کالاهای مصرفی مرتبط با آن بلکه بهخاطر نظام
سیاسی غیر دموکراتیک آن بوده است. در جای دیگری هر
دو نویسنده اظهار نظر میکنند که امروزه
برنامهریزی کامل اقتصاد به لحاظ فنی ممکن است،
امری که احتمالا در دوران حیات شوروی ممکن نبوده
است. در رساله کنونی آنها بر سطح سیاسی یا
ایدئولوژیک و اصول دموکراسی تاکید دارند.
در این بحث بر دو مساله مبهم كه
با هم رابطه دارند و فکر میکنم زمینه کار آنها
را تشكيل ميدهد و برای بحث پیرامون تكامل بیشتر
پروژه این سمپوزیوم جنبه اساسی دارد متمرکز
میشوم. ادعای نخست آنها اینست که امروزه
برنامهریزی اقتصادی بیواسطه و کامل ممکن است و
مساله دوم عبارتست از حمله آنها به لیبرالیسم و
دمکراسی نمایندگی.
مقدمتا دو مساله دیگر نیز مطرحند
که ارزش دارند به بحث گذاشته شوند، نخست اینکه
ککشات و کترل در بحث پیرامون آنچه آنها « تئوری
لنینی دولت» مینامند، این اظهار نظر جالب را
ارائه میدهند که یک نظام شورایی یا تک حزبی برای
انقلاب موفق ضروری است، اما چنین نظامی از همان
آغاز بذر تباهی نهایی را در بطن خود حمل ميكند.
این بحث در حالي كه میتواند در شرایط روسیه قبل
از انقلاب قانعکننده باشد، اما در خصوص
چشماندازهای کشورهای سرمایه داری پیشرفته که
دارای نظامهای سیاسی لیبرال دموکراتیکاند بسیار
بیربط است.
دوم اینکه آنها در بحث پیرامون
تولید افزوده در شيوه تولید کمونیستی معتقدند که
اگر بناست از استثمار جلوگیري شود «تولیدکنندگان»
میبایست در پيوند با تصمیماتی که درباره تولید
افزوده گرفته میشود « بهگونهایکه بهنفع آنها
باشد به توافق برسند.» اما در جامعه بی طبقه
خودگردان بههیچ وجه روشن نیست چرا فقط
تولیدکنندگان میبایست تنها گروهی باشند که در
این تصمیم گیری شرکت میکنند.
برنامهریزی کامل، غیر متمرکز و به
لحاظ اقتصادی بسیار بیواسطه:
کک شات و کترل طرحهای مربوط به
برنامهریزی اقتصادی خود را در جای دیگری تدوین
کردهاند و در این رساله نیز مختصرا شرح دادهاند.
آنها بخوبی نشان دادهاند که شمارشگری و محاسبه
برنامهریزی مرکزی متوازن جهت یک اقتصاد مدرن و
پیچیده کاملا امکانپذیر است، البته بر مبنای این
فرض که دانشی را که برای این محاسبه لازم است
میتوان متمرکز کرد. اما مسائلی را که از این
حقیقت ناشی میشود به بحث نمیگذارند، این امر را
كه در واقعیت بخش قابل توجهی از دانش مورد نیاز
جهت تصمیمگیری اقتصادی را، هر چقدر هم تکنولوژی
اطلاعات پیشرفته باشد و رایانهها پر قدرت،
نمیتوان متمرکز کرد.
این امر نه به این دلیل است که
فعالیت اقتصادی ضرورتا به دانش غیرمتمرکز محلی
دارای زمان و مکان وابسته است، بلکه اساسا به این
دلیل است که ماهیت نانوشته بخش قابل توجهی از این
دانش اجازه تدوین و انتقال خود را به مرکز
نمیدهد. دانش نانوشته از تجربه بر میآید و
عبارتست از دانش عملي شیوه انجام کارها. این دانش
همان دانشی است که در شرایط عدم اطمینان به آن
مراجعه میکنیم یعنی زمانیکه به داوری درباره
آنچه ممکن و آنچه احتمالا ناممکن است مینشینیم.
اين دانشی است تفكيكناپذير از
مردم محل، یعنی اين دانش از فرآيند همكاري افراد و
گروهها به دست ميآيد و مورد استفاده قرار
ميگيرد. بنابراین اساس فعالیت اقتصادی میبایست
بر ميناي شرکت فعال تولیدکنندگان مستقیم در
تصمیمگیری پیرامون آنچه باید تولید شود و چگونگی
تولید آن گذاشته شود. همینطور هم اگر بناست تولید
به رفاه انسانها کمک کند، در این تصمیمگیریها
باید آنهایی که مصرف کننده تولیدات هستند و
گروههای دیگری که روند تولید و مصرف بر زندگي
آنها اثر گذار است دخالت داشته و از دانش نانوشته
خود استفاده کنند. مدل برنامهریزی مستقیم و
متمرکز کک شات و کترل که در برگیرنده انتقال همه
دانش مربوطه به مرکز و انتقال رهنمودهای مفصل از
مرکز به بنگاهها است، در نگاه نخست بهنظر میرسد
ناتوان از حل مسائلی است که از دانش نانوشته، دانش
« عامه مردم» ناشی میشود.
لیبرالیسم و دموکراسی:
هدف و مبنای حمله کک شات و کترل همچون بسیاری از
سوسیالیستها به لیبرالیسم و دموکراسی نمایندگی
تحسین برانگیزند: نابودی طبقه یا گروه یا لایههای
حاکم. اما چارچوب تحلیلی و طرحهای پييشنهادی
آنها اساسا غلط تدوین شده و بسیار خطرناکند.
آنها بهجای حاکمیت لایه بالای جامعه- « آنهایی
که عالیترین تحصیلات و بیشترین دسترسی به پول و
وسائل ارتباطی دارند.» - از « حاکمیت تهیدستان» و
« کنترل تودهها» حمایت میکنند، حاکمیتی که وسیله
اعمال آن، طبق نظر آنها « اصل بسیار قدیمی
دموکراسی» یا گزينش از راه قرعه کشی است.
این تحلیل و بینش اما دو اشکال
دارد: نخست اینکه پیش فرض آن ادامه همان چیزی است
که نامش را تقسیم اجتماعی نیروی کار مینامیم و نه
پیش بینی نابودی آن. و در عین حال که این خود در
فاز نخست کمونیسم فرض معقولی است، نهادی كه کک شات
و کترل پیشنهاد ميكنند هیچ روند دگرگونکنندهای
در راستای جامعه بیطبقه و بی دولت که بر خود
حکومتی مشارکتی استوار باشد ارائه نمیدهند. این
به این خاطر است که اگر چه آنها میگویند در شيوه
تولید کمونیستی سطح سیاسی غالب است، در مدل آنها
سیاست بطرز عجیبی غایب است.
در طرح آنها جایی برای تکثر و
ابراز نظرات گوناگون پیرامون زندگی مطلوب وجود
ندارد. نهادهایی که دارای روندهای دموکراتیک
مشورتی بوده تا مردم و گروهها را یاری رسانند تا
با یکدیگر مراوده داشته و به منافع یکدیگر آگاه
باشند و آگاهی خود را دگرگون سازند، در طرح آنها
جائی ندارد. بدین ترتیب منافع اجتماعی را کسانی
تعیین میکنند که با قرعه انتخاب شدهاند نه اینکه
نماینده منافع اجتماعی کسانی باشند که آنها را
انتخاب کردهاند و با آنها کنش متقابل دارند. در
پيوند با مدل برنامهریزی مرکزی کک شات و کترل
باید گفت در سطح «سیاسی» مدل آنها در حقیقت بيشتر
خصلت فنمدارانه دارد تا اینکه از خصلت سیاسی
برخوردار باشد.
دوم اینکه جامعه کمونیستی
خودگردان باید جامعهای باشد که در آن اقتصاد و
سیاست هر دو تحت کنترل جامعه مدنی و کانونهای خود
سازمان یافتهای است که دارای منافع مشترک و
دسترسی یکسان به منابع خارجی و داخلی ضروری برای
مشارکت موثر در تصمیمگیری است. چنین امری در هر
جامعه پیچیدهای میبایست در برگیرنده ترکیبی از
دموکراسی مستقیم و نمایندگی باشد بهطوریکه جایی
هم برای انتخابات از طريق قرعهکشی داشته باشد،
اما نمیتواند جایگزین آن شود. سابقه تاریخی نشان
داده است که خطرات لغو گزینش از راه انتخابات کمتر
از خطراتی نیست که از تکیه صرف بر دمکراسی
نمایندگی میتواند وجود داشته باشد.
نقدي بر آراي ككشات و كترل
ديويد لايبمن
در مقالهاي که در افتتاحيه این
سمپوزیوم خواندم از همه خواستم از تمركز بر «
اختلاف برنامهاي» بگونه اغراق آمیز اجتناب کنند و
بيش از آن كه دنبال تفاوت بين « مدلهای» گوناگون
سوسیالیسم باشند در جستجوی زمینههای مشترک بين
آنها باشند. با پیروی از نصیحت خودم در اینجا با
دفاع از چالش روشن پال کک شات و الن کترل در قبال
ادعاهای غیرممکن بودن سوسياليسم نزد ایدئولوگهای
طرفدار بازار شروع میکنم. آنها در اين مقاله و
اثر قبلی خود (مخصوصا در کتاب « بهسوی سوسیالیسم
جدید» اسپرکسمن 1993) اين خرافه را كه «میلیونها
معادله» مساله هماهنگی فعالیتهای اقتصادی
غیربازاری امكانناپذير ميسازد مورد نقد مستدل
قرار ميدهند. کک شات و کترل در بحث خود پیرامون
مساله هماهنگی میگویند که این مساله همچون
پیشبینی هوا، به نسبت بیشتری با « کنش متقابل
محلی» سروکار دارد و تا حدودی قابل حل است. آنها
بدین ترتیب بینش خود را به تاکید پت دوین بر اهمیت
دانش محلی و برداشت من پیرامون هماهنگي(1) تعاملي
چند سطحی# نزدیکتر میکنند.
هدف کک شات و کترل نقد بازار
خودانگیخته است (« برنامهریزی» برخلاف « بازار»
شامل حرکت نمادها قبل از حركت انسانها و اشياء
است. اما راستای نقد آنها اين است که بیثباتی
سرمایهداری را با جابهجايي زمانهاي گردش که از
ویژگیهای اقتصاد بازار است مرتبط سازند.
یکسانانگاری سرمایهداری با اقتصادهای بازار
عموما امری پذيرفته شده است اما بنظر من اين امر
كاملا اشتباه است. اگر گفته لنین را تفسیر کنیم،
میتوانیم بگوئیم که بازار همیشه مشخص است: روابط
مبتني بر بازار انعكاس و تجسم مناسبات اجتماعی(
نیروی کار، مالکیت و قدرت) تاریخا ویژه است که
زمینهساز آن روابطتند. در مراحل آغازین تکوین
سوسیالیسم و شاید حتی در مراحل بعدی نیز محتوای
آنها را در پرتو چنین امري باید مشاهده كرد. (2)
« سوسیالیسم بازار» و «سوسیالیسم ضد بازار» هر دو
در این چشمانداز به شئی کردن بیش از اندازه مفهوم
« بازار» تن دادهاند، كساني كه ميخواهند به
طرفداران ایدئولوژی بازار به نحو غیر اتوپيك پاسخ
دهند بايد تغييرات و خصلت بالنده بازارها را در
نظر گيرند. اين تغييرات هم بقایای مناسبات
سرمایهداری که در جوامع سوسیالیستی باقي
ماندهاند هم وسايل تثبيت ارزشهاي کاری در شرایطی
که مالکیت عمومی هنوز به طور كامل در شعور
انسانها نهادي نشده است، هم شکلهای رابطه و
تحقیق متقابل در چارچوب وسيعتر هماهنگی و مشارکت
دموکراتیک را در بر ميگيرد.
بنابراین مساله نه بر سر از بین
بردن بازار كه فرارویی از آن و پشت سر گذاشتن آن
با دگرگونسازی واقعیات بالنده اجتماعی است كه
زمینههاي آن را ميسازد. آنچه از بازارها در
سوسیالیسم پيشرفته باقی میماند میتواند از طريق
ابتکارات محلی، خودویژگیهای محلی، نوآوریها و
توانایی پاسخ گویی به اتفاقات و امکانات پیشبینی
نشده و غیرقابل پیشبینی مهار شود. مشارکت چند
سطحی، همهجانبه و پیشرو بهوجودآورنده شفافیت،
ثبات و هدفمندی اقتصاد يعني کیفیات اساسی اقتصاد
سوسیالیستی است. به یقین لازم نیست فعالیت اقتصادی
را ريز به ريز در برنامه منسجم و واحدی جهت
دستیابی به این هدف پیشبینی کنیم- حتی اگر
توانایی شمارش رایانهای نیز در اختیار داشته
باشیم.
در شفاف كردن سوسیالیسم میبایست
هم از نسخه پیچی آرمانی خودداری کنیم و هم از
گرايش نهليستي كه ارائه هر گونه چشمانداز را
مردود ميداند. مارکسیسم با رد بینش نهلیستی،
سازماندهی مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایهداری در
چارچوب طرح عامترين خطوط يك بدیل برای آینده را
از وظايف خود ميداند در همان حال از ایجاد
نهادهای خیالی برای سوسیالیسم بدون توجه به زمینه
و سابقه تاریخی آن اجتناب ميكند.
یک مورد دیگر پیشنهاد کک شات و
کترل درباره جایگزینی حكومت انتخابی با اصل بسیار
قدیمی قرعهکشی است: آنها در انتخابات پارلماني يك
نوع اشرافیت را میبینند – حاکمیت نخبگان شایسته
سالار – از اين رو پیشنهاد میکنند « اعضاي شورا»
با قرعهکشی گزین شوند. این کار به نظر آنها
تضمین کننده آنست که ترکیب شوراها دقیقا گروه
شهروندان را نمایندگی کند و سیاستمداران حرفهای
را کنار گذاشته و سوء استفاده از قدرت را از میان
بردارد.
اما، همانطور که در مورد الغاء
بازار گفتم، تعجب میکنم كه این طرح بهتواند به
درستی با پویشهای واقعی تاریخی مقابله کند. در
جوامعی که سنتهای انتخاباتی ریشههای عمیق دارد،
جنبشهای کارگری مجبور شدند به چالش انتخاباتی با
احزاب سرمایهداری (یعنی احزاب سوسیال دموکرات در
اروپا که دستآوردهای فراوانی را به حساب خود واریز
کردهاند) برخیزند. در کشورهایی چون روسیه که
نهادهای انتخابی تاریخا ضعیف بودند جنبشهای
انقلابی حتی با احساس ضرورت بیشتری به شکلهای
انتخابی از جمله نظام شورایی نمایندگی، نمایندگی
سلسله مراتبی و فراخوانی رو آوردند.
پرسشی که مطرح است ازین قرار است:
در سوسیالیسم بلوغیافته كه با شهروندان يك دستتر
و تحصیلكردهتر رو به رو هستيم، چرا باید فرض را
بر این بگذاریم که انتخابات به ناگزیر به حاکمیت
شبهطبقه نخبگان منتهی شود؟ قرعهکشی به
نوبه خود و تقریبا بنا به تعریف بهمعنی گزين
کسانی است که برای رهبري آمادگی ندارند. این خود
حس هوسبازی و ناتوانی دولت را افزایش میدهد،
یعنی بیش از آنکه از لغزش اشرافیت به اقليت
سالاری( اولیگارشی) جلوگیری کند میتواند با
انتقال قدرت واقعی به یک بوروکراسی پایدار، یک «
دولت سایه» را که انتخابات با قرعهکشی زمینهساز
آنست را تحكيم کند.
بیتردید روندهای انتخاباتی
سوسیالیستی میبایستی به شيوههای گوناگون از
محدودیتهای دموکراسی صوری سرمایهداری فاصله
گرفته و تکوین یابد. از جمله این راهها عبارتند
از:
1-
همه پرسی مداوم
2-
پاسخگويي و حسابرسي بيسابقه
3-
ساختارهای مشارکتی که تعداد هر چه
بیشتری از مردم را در برگیرد و ايجاد فضای مطلوب
شفافیت و گفت و شنود.
اما اگر قرار باشد حال و هوای
سلطه سیاسی جای خود را به محیط خدمت همکارانه و
مبتنی بر اصول بدهد و اگر قرار است احساس فاصله
بین رهبران و ردههای پائین رفته رفته کم شود،
لازمهاش ترکیبی از نظامهای صوری است که احتمالا
در سطوحی قرعهکشی را هم شامل میشود، اما از آن
محتملتر به سیستمهای انتخاباتی که ریشهای عمیق
در تاریخ و سنتهای ما دارد تکیه میکند.
يادداشتها
1-
به یقین کک شات و کترل گاه نظری
بیش از اندازه خوشبینانه در مورد امکانات
داشتهاند. ادعای آنها مبنی بر اینکه «کمپیوترهاي
بسیار مدرن با برنامهریزی خوب میتوانند برنامه
متوازنی برای یک اقتصاد صنعتی بزرگ تدوین کنند،
آنهم به همان سرعتی که میتوان هوا را پیشبینی
کرد. « این مرا به یا ضرب المثل قدیمی می اندازد:
« ضرری نمیکنیم اگر بگذاریم
هواشناسان اقتصاد را پیشگویی کنند و اقتصاددانان
هوا را !»
2- متاسفانه نمیتوانم تفسیر کک
شات و کترل از اصطلاح « سوسیالیسم» به مثابه شيوه
تولید سوم را که از سرمایهداری و کمونیسم متمایز
است بفهمم. در اساس مارکس سوسیالیسم را « فاز
پائین کمونیسم» میدانست و توسل به کاربرد عمومی
این اصطلاح نباید به اغتشاش منتهی شود. توضیح «
کشورهای سوسیالیستی» بهمثابه « ترکیب مشخص»
سرمایهداری و سوسیالیسم میتواند گمراه کننده
باشد، بهخصوص اگر فاز ( کم و بیش طولانی) پائین
کمونیسم ( به بیان مارکس) و فاز انتقالی نسبتا
کوتاه و ناپایداری که انتقال انقلابی قدرت در پی
دارد و « مساله طبقاتی» هنوز در آن حل و فصل نشده
است در هم آمیخته شود. این امر بنوبه خود وقتی در
مجموع به کمونیسم میاندیشيم به در همریزی فازهای
اشاره شده منتهی
میشود.
پاسخبه انتقادات
ككشات وكترل
مایلیم بر دو نکته اصلی
منتقدانمان پاسخ دهیم، نخست به اطلاعات اقتصادی
مربوط به متن برنامهریزی و دوم به کاربرد اصلی
قرعهکشی در دموکراسی.
1- درباره دانش نانوشته بحث پت
دوین اینست که در مدل ما نقش «دانش نانوشته»
نادیده گرفته شده است و اینکه «بخش زيادي از
دانش را که برای تصمیمگیری اقتصادی متناسب است
نمیتوان متمرکز کرد، هر چند كه تکنولوژی اطلاعات
پیشرفتهتر و کمپیوترها پر قدرتتر باشد».
میپذیریم که اقتصاد در حال حاضر
قویا به دانش نانوشته وابسته است، اما مایلیم این
قضیه را به دو طریق اصلاح کنیم. اول اینکه گرایشی
به شکلهایی از دریافت دانش نانوشته وجود دارد که
نسبت به دستکاریهای رسمی آسیب پذیرند. این امر در
چارچوب اقتصاد سرمایهداری بدیهی است، هم بهخاطر
رشد تجارت الکترونیک ( و بنابراین گسترش پایگاه
دادههای مربوط به اطلاعات مدیریت) و هم بهخاطر
کاربرد سیستمهای طرحریزی با کمپیوتر. مثل آمازون
كام از طریق سرور
((server
رایانه، مهارتهای نانوشته پیشین بهترین مدیران
کتابفروشی را ضبط کرده است. در صنعت جدید اطلاعات
نانوشته دیگر عمدتا نه در مغز متخصصین که در
نرمافزاری است که مورد استفاده آنها قرار دارد.
برای طرحریزی یک سری چیپهای رایانهای که همه از
آنها استفاده میکنند، کاربرد بستههای
CAD(
= طرح تهیه شده به کمک رایانه) معمول است. این
بستهها شامل دانش نانوشته پیرامون شیوه قرار دادن
اجزایی روی یک چیپ، چگونگی تبدیل مدادهایی از
ترانزیستورها و منابع مورد نیاز مدارهای در چارچوب
سیلیکن و غیره را در خود دارد. همین مطلب را
میتوان در پيوند با بستههای طرحهای کشاورزی و
مکانیکی گفت. تاکید بر طبيعت انساني غير قابل
تقليل با دانش نانوشته، بهنظر ما، برگرفته از
انساندوستی فلسفی است که ما آن را قبول نداریم.
بلکه معتقدیم روند تولید برنامههای اجرایی را
میبایست بهمثابه روندی مادی همچون روندهای
دیگر تجزیه و تحلیل کرد. ( این تایید نقد انسان
شناسی فلسفی لوئی آلتوسر است در مسیر و بافتی
جدید).
دوم اینکه اگر بنا باشد از اطلاعات
نانوشته استفاده کنيم، میبایست، دستکم، آنرا در
سطح بنگاه به نقشه عملی تبدیل کرد. در این مرحله
چنین اطلاعاتی در چارچوب دادههای لازم برای جریان
عملی رسما قابل ضبط است. تنها در چارچوب چنین
دادهها با دستورهای واضح است که یک واحد تولیدی
مشخص میتواند با دیگر واحدها کنش متقابل داشته
باشد. در این مرحله دانش دیگر نانوشته نیست بلکه
آشکار است و میتوان با پردازش دادههای
الکترونیکی آنرا مورد استفاده قرار داد.
2- درباره قرعه کشی و دموکراسی، پت
دوین اشتباه میکند که می گوید در سیستم قرعهکشی
جایی برای تکثر نیست. در شورای برآمده از قرعه کشی
همان اندازه بحث هست که در اطاق هیات منصفه. حُسن
قرعهکشی در این است که تنها راهی است که یک جنبش
سیاسی میتواند با متقاعد کردن اکثریت مردم از
هدفش، امیدوار باشدکه بر قدرت دولتی اثر بگذارد.
آنچه را قرعهکشی منتفی میكند سیستم گروههای
فشار و تماسهای سیاسیایی است که ویژگی رژیمهاي
انتخابی است كه تودهها را دور میزند. طبیعی است
که دوین نگران نمونههای واقعی الغای انتخابات در
تاریخ سوسیالیسم باشد، اما این موارد شامل
پایهریزی حکومت های سلطنتی سوسیالیستی بود که ما
طرفدارش نیستیم.
دیوید لايبمن میگوید که «
قرعهکشی، تقریبا و بنا به تعریف، رهبری کسانی است
که برای رهبری آمادگی ندارند». این قضیه بازتاب
دهنده ایراد سقراط به این نظر است که گويا هر عمرو
و زیدي حق دارد در مجلس پیرامون مسائل سیاسی صحبت
کند و مردم به صحبتهایشان گوش دهند. ما با
پروتاگوراس هم نظریم که ميگويد همه مردم به طور
مساوي توانایی داوری و عدالت سياسي دارند. طرح
پرسش بصورت «رهبری» و نه « تعهد» درچارچوب معضل
افلاطون – لنیني است که مورد نقد ماست.
لایبمن همچنین خاطر نشان
میکند که نظامهای انتخاباتی « در تاریخ و سنت ما
ریشههای عمیق دارند» ( از اين رو نباید کنار
گذاشته شوند). اما اگر بناست از سیستمهایی
استفاده کنیم که ریشههای عمیق در سنتهایمان
دارند» چرا فقط به انتخابات بسنده کنیم؟ نظام
شاهنشاهی نیز در سنت ما ریشههای عمیق دارند، آیا
به اين دلیل باید سلطنت طلبهای سوسیالیست باشیم؟
|