چرا به یک مانیفست جدید نیاز داریم
دانیل سینگر
ترجمه: ب. پاکزاد
ما به یک مانیفست جدید
نیاز داریم. نه یک نسخه قدیمی، نه
یک برنامه با
تمام جزئیات. بلکه یک پروژه،
چشماندازی از جامعهای دیگر، چیزی که گواهی دهد
تاریخ به پایان نرسیده و آیندهای در فراسوی
سرمایهداری وجود دارد. نیاز ما به یک مانیفست
جدید حیاتی است چراکه فقدان آن به حربه اصلی
دشمنان مان بدل شده است. (هیچ راه دیگری وجود
ندارد) این است شعاری که ماشین تبلیغاتی عظیم و
قدرتمند آنها بر آن تکیه کرده است. باید این
مساله را با یک مقایسه ساده روشنتر کنم.
سال 1968 سال شورش جوانان بود.
منشاء و الهامبخش این جنبش که از برکلی تا توکیو
را در بر گرفته بود شورش دانشجویان و کارگران
فرانسوی در ماه مه بود که یادآوری میکرد اوضاع
در دورانی که عصر طلایی سرمایهداری نامیده میشود
چندان به سامان نیست. هنوز سیستم به حیات خویش
ادامه میداد و جالب است به خاطر آوریم در آن
زمان، از آن تحت لوای شعار (هیچ راه دیگری وجود
ندارد) دفاع نمیشد بلکه این طور موضوع را مطرح
میکردند که سرمایهداری به راز رشد پایدار دست
یافته است چرا باید جامعهای را نابود کرد که
مدیریت آن به گونهای که میتواند از بدترین فجایح
جان سالم بدر برده و خود را خلاص کند؟ جامعهای که
در آن مدیریت کینزی جایگزین قوانین انعطافناپذیر
بازار و صفوف طولانی بیکاران جای خود را به
حمایتهای اجتماعی دولت داده است و همه اینها
چقدر عجیب به نظر میرسید اما امروز دیگر هیچ کس
سعی نمیکند در باره (سرمایهداری با چهره انسانی)
سخن بگوید. روشن است، ما به قانون جنگل
بازگشتهایم و باید آن را قبول کنیم زیرا هیچ راهی
برای خروج از آن وجود ندارد. و درست به همین دلیل
است که زنده کردن مجدد پروژه، چشمانداز و در کل
یک آلترناتیو از اهمیتی حیاتی برخوردار است. من
وانمود نمیکنم که راهحلهای بستهبندی شدهای
دارم اما شخصاً این مخاطره را به جان میخرم چرا
که به عقیده من اگر چپ غربی بخواهد بار دیگر نقش
تاریخی خویش را ایفا کند باید به صورت
اجتنابناپذیری در آینده نزدیک با امور درگیر شود.
نخستین مسالهای
که باید با آن دست و پنجه نرم کنیم "فرآیند ناپدید
شدن تدریجی کار" است. ما در جامعهای زندگی
میکنیم که تأثیر نبوغ تکنولوژیک در افزایش تولید
به معنای بیکاری گسترده و قطبی شدن هر چه بیشتر
جامعه است که به ظهور قشر جدیدی به نام کارگران بی
چیز انجامیده. اینکه آنچه مارکس"دزدیدن زمان کار
دیگری" نامید، مبنای بدبختیآور و نکبت باری برای
محاسبه ثروت است امروز حقیقیتر از 150 سال پیش
جلوه میکند. آنچه مسلم است این است که ما
ابزارهای تکنولوژیک را در اختیار داریم تا به
گونهای دیگر زندگی کنیم بنابراین اگر تولیدات نه
بر اساس ارزش مبادله با میزان سنگینی کیفهای جیبی
بلکه بر اساس آندسته از نیازهای اجتماعی تعین شود
که مردم به صورت دموکراتیک در باره آنها
تصمیمگیری میکنند، میتوانیم در حین رشد اقتصادی
اجتماعی در وضعیت زیستمحیطی متعادل، بیکاری را
محو و میزان ساعات کار در هفته را کاهش دهیم. در
عمل نیز در کشورهای پیشرفته سرمایهداری ما
توانستهایم کاهش کارهای سنگین، طاقتفرسا و
خطرناک را آغاز کنیم که به تدریج به از میان
برداشتن مرز میان کار و اوقات فراغت خواهد
انجامید.
مساله دومی
که با آن مواجهایم روند جهانی شدن است در اینجا
کار ما مضاعف است. جهانی شدن اغلب به جای شعار
معروف (هیچ راه دیگری وجود ندارد) به کار برده
میشود تا مردم را متقاعد کنند که مبارزه امری پوچ
و بیهوده است. از این رو ما باید به آنها خطر
نشان سازیم هنوز دولت – ملت حوزهای است که مبارزه
برای تحول بنیادی جامعه باید از آن آغاز گردد. یا
بر اساس این عبارت از مانیفست پرولتاریای هر کشور
البته باید نخست با بورژوازی داخلی دست و پنجه نرم
کرده و مسائل خود را با آن حل کند. اما این تنها
نیمی از داستان است. سوسیالیسم نیز درست شبیه
سرمایهداری تمایل به فراگیر شدن در سراسر جهان
دارد از این رو انترناسیونالیسم تنها پاسخ
هوشمندانه به روند جهانی شدن است. این امر ضرورتی
فوری برای جنبشهای کارگری کشورهای مختلف اتحادیه
اروپاست. اما در عین حال نیز باید در سراسر جهان
از نو زنده شود. نبرد نهایی در کل سیاره به وقوع
خواهد پیوست و از پاریس تا پکن و از سئول تا سیاتل
را در بر میگیرد.
مساله سوم، برابری است. ما
در جهانی زندگی میکنیم که در آن ثروت 448
میلیاردر از درآمد نیمی از جمعیت جهان در سال 1996
بیشتر بوده است این تفاوتهای فاحش فقط جنبه
بینالمللی ندارد. درآمد یک بورس باز ساکن نیویورک
در عرض چند هفته معادل 150 هزار سال درآمد یک
آمریکایی با حقوق متوسط است. و به همین ترتیب قطبی
شدن جامعه شدت بیشتری به خود میگیرد. در چنین
جامعهای عدالتخواهی یا جستجوی برابری باید در
قلب هر پروژه پیشرو نقش بسته باشد.
این جستجو موضوعات زیادی را در بر
گرفته و کار زیادی میطلبد و در پی آن پایان
استثمار قرار دارد. این به معنای آن است که ما
نمیتوانیم از قِبل آنچه جهان سوم نامیده میشود
زندگی کنیم. این به معنای آن است که باید به
ریشهایترین و کهنهترین نوع استثمار یعنی
استثمار زن توسط مرد حمله برد. عدالتخواهی بر
خلاف آنچه گفتهاند به معنای یک شکلی و یکنواختی
نیست بلکه تلاشی است برای از میان بردن ریشههای
اجتماعی نابرابری که تحولات عمیق در مناسبات قدرت
و مالکیت را طلب میکند و در عین حال ما را به
موضوع چهارم یعنی دموکراسی رهنمون میشود.
آخرین و البته نه کم اهمیتترین
موضوع، مساله دموکراسی است. دموکراسی ضروری است نه
به خاطر جلوگیری از تکرار جنایتهایی که به نام
سوسیالیسم صورت گرفته است بلکه به خاطر آنکه برای
ما دموکراسی تنها به ورقههای رأی که به مدد آن هر
چهار سال یک بار این و آن را انتخاب میکنیم ختم
نمیشود بلکه در معنای کسب حاکمیت مردم بر کار و
سرنوشت خویش در کارخانهها، ادارهها، فروشگاهها،
آزمایشگاهها و دانشگاههاست ما باید دموکراسی را
از نو بسازیم، اگر بخواهیم، سوسیالیسم بیانگر
جامعهای خودگردان باشد.
اگر جنبش در این راستا حرکت کند،
در مسیری قرار میگیرد که آن را آرمانشهر واقعی
مینامم. واقعی به دلیل اینکه ریشه در مبارزات
سیاسی اجتماعی واقعی امروز دارد. آرمانشهر به
دلیل اینکه دشمنان ما، آرمانشهرگرایان را از هر
تلاش برای رفتن به فراسوی مرزهای سرمایهداری
منصرف میکنند.
در انتها برای مقاصد کوتاهمدت
باید به سه نکته اشاره کنم. نخست آنکه وقتی از
جامعهای کاملاً متفاوت سخن میگویی به معنای آن
نیست که معتقدیم باید یک شبه به آن دست پیدا کنیم.
این یک نسخه با دستورالعمل برای سوسیالیسم فوری
نیست. ما میدانیم که راه درازی در پیش است اما
تنها وقتی میتوان قدم در این راه نهاد که
چشماندازی از جامعه ای کاملاً متفاوت داشته باشیم
چشماندازی که متحول و بازبینی خواهد شد.
مساله دوم توجه به این حقیقت است
راه دراز به معنای آن نیست که وقت زیادی برای آغاز
حرکت باقی مانده. با رشد و افزایش نارضایتی عمومی
اگر راهحلهایی پیشرو و عقلانی فراهم نکنیم خیل
عظیمی از مردم را که آماده حرکتند با راهحلهای
واکنشی و غیرعقلانی تنها گذاشتهایم، از فرانسه
جایی که زندگی میکنم و از جایی که جبهه ملی ژان
ماری لیپن پیروزی دیگری در انتخابات به دست آورده
هشدار میدهم شبح گذشته برای ابد دفن نشده است.
نهایت آنکه همه اینها چیزی نیست
که تنها ذهن پاریسیها و اروپاییها را به خود
مشغول کنند بلکه اگر نظری به آنچه پیرامونمان
میگذرد بیاندازیم این بخشی از مبارزه مشترک ماست
و به همین دلیل است که باید مقالهام را با شعار
فرانسه در زمستان 1995، آن زمستان سرشار از
نارضایتی که انگیزه نوینی برای حرکت بود به پایان
برم. «همه باهم بیایید، همه باهم هر چه زودتر حرکت
را از دو سوی اقیانوس آغاز کنیم.
|