گزارة كوتاهی دربارة
«سوسیالیسم آرژانتین و آمریكای لاتین»
امیلیو.ژ.كوربیر و آدریان
كامپ
ترجمه: وحید كیوان
عصر اتحاد تاریخی 1946كه به ابتكار پرونیسم در
آرژانتین به وجود آمد، اكنون به سر رسیده است. یك
مرحلة سیاسی و اجتماعی پایان یافت و مرحلة دیگر
آغاز گردیده است. سوسیالیسم آرژانتین باید این
واقعیت جدید را مد نظر قرار دهد و بدان عمل كند تا
سرنوشتاش را با اتكاء به نیروی سیاسی انقلابی به
كمال برساند. متفكر ایتالیایی آنتونیو گرامشی
میگفت: هنگامی در جامعه بحران وجود دارد كه مرگ
آنچه پیر و فرسوده است به اتمام نرسیده و زایش
آنچه نو و جوان است، انجام نیافته . در این دورة
گذار ، مسئولیت سیاسی، اخلاق انقلابی، فعّالیت
ایدئولوژیك كه ابزارهای لازم برای بازاندیشیدن
دربارة واقعیت و قدرتاند، استراتژی و تاكتیك را
مشخص میسازند. برای سوسیالیسم آرژانتین، راهنمای
تاریخی، مردم و طبقة زحمتكشاند كه مدل فراملّی
كردن اقتصاد كه از جانب مركز به پیرامون تحمیل
شده، آنها را به حاشیه رانده است. مسئلة دشوار
برای تعریف تاكتیك جدید این است كه هنوز مرجع
جدیدی وجود ندارد. البتّه، چند جنبش وجود دارد.
امّا آنها هنوز مبهم و در حالت جنینیاند، و این
در حالی است كه بوروكراسی سازشكار و رفورمیست در
بحران فوقالعادهای دست و پا میزند. یگانگی
سوسیالیسم آرژانتین با مبارزات تودهای ،
پراتیكهای اجتماعی طبقات مردمی و نیز یگانگی آن
با طبقات متوسط غوطهور در بحران و با جنبشهای
جدید اجتماعی، وظیفة تركیب سیاسی جدید را تشكیل
میدهد. برای سامان دادن درست این تركیبوو وداع
با كلیشههای قدیمی، شیوههای پیشینكنش سیاسی و
شكلوارههایی كه دگرگونیهای تاریخی و ملّی و
جهانی،كهنگی آنها را به ثبوت رسانده،
پرهیزناپذیر است. ناكامی مدلهایی كه از لحاظ
تاریخی اشتباه بودهاند، امكان میدهد كه یك جنبش
جدید انقلابی در امریكای لاتین شكل گیرد كه به قول
سیمون رودریگز ( از ونزوئلا) ایجاد و نوسازی آن
برای صُلب نشدن و نمردن ضرورت دارد. آنچه
شگفتیآور است، این نیست كه مدل استالینی و
بوروكراتیك شوروی فرو ریخته، بلكه این است كه این
مدل پس از این كه در 1927 دموكراسی سوسیالیستی را
به خاك سپرد، همچنان پابرجا ماند و توانست
تقریباً هفت دهه خود را پایدار نگاه دارد. با این
همه، ما هرگز نمونة خارقالعادة صنعتی شدن شوروی و
حماسة مقاومت و پیروزی بر فاشیسم را كه برای تمام
بشریت ثمربخش و تعیین كننده بود، فراموش
نكردهایم. البتّه این مدل در پایان دهة 80، درست
هنگامی كه قدرت استالینی به پیروزی قطعی رسیده
بود، ضربهای مرگبار دریافت نمود.
راه انقلابی بیسابقه
بحرانی كه آن را بحران سوسیالیسم موجود، بحران
رفورمیسم و جنبشهای تودهای جهان سوم مینامند با
بحرانی عامتر و جهانگیر توأم شده است. این بحران
عام كه ویژة مدل سرمایهداری فراملّی شده است،
دیگر نمیتواند به نیازهای بهبود زندگی مادّی،
فرهنگی و معنوی تودههای وسیع چه در میان ملّتهای
پیشرفته و چه ملّتهای پیرامونی پاسخ گوید.
سوسیال-دموكراسی، یعنی سوسیالیسم غربی و از جمله
حزب كمونیست سابق ایتالیا و نیروهایی كه در
انترناسیونال سوسیالیستی حضور دارند، هرگز
نتوانستهاند مسئلة قدرت سیاسی را حل كنند. آنها
رفورمهایی را به انجام رساندند، امّا مدل
جامعهای را كه با قدرت سیاسی تراز نو پیوند
یافته باشد، بنیان ننهادند. با این همه،
سوسیالیستهای غربی در انواع مختلفشان موفق شدند،
در طول قرن حاضر فضاهای دموكراتیك و كثرتگرایی را
بنیان نهاده و گسترش دهند و در پرتو آن زایش و
تحكیم نیروهای عظیم سندیكایی و دیگر جلوههای
اجتماعی-فرهنگی ترقیخواهانه را امكانپذیر سازند.
بدیهی است كه «سیاست شرق» به صلح جهانی میان
بلوكها كمك كرد و در سایة اندیشههای سوسیالیستی
و آزادیخواهانه «جنبشهای جانشین» متعددی به وجود
آمد كه با احزاب و سندیكاهای كارگری در پیوند
نبودند. البته، كمونیسم الهامدهندة انقلاب اكتبر
1917 مسئلة قدرت سیاسی را حل كرد و دولت جدیدی
مبتنی بر شكلهای اقتصادی جمعگرایانه و همبسته
بنیان نهاد. اگر آنچه موسوم به انقلاب كمونیستی
است در آلمان پیروز شده بود نه در روسیه تزارها،
نیازی به تحلیل نبود. امّا چنین چیزی اتفاق
نیافتاد. در واقع سوسیالیسم موجود بر اثر تنگناهای
تاریخ به وجود آمد، همآنطور كه روابط و شرایط
تولید آن را ممكن ساخته بود. هر چند كمونیسم مسئلة
قدرت را در چارچوب درك كلاسیك لنینیستی كه در دولت
و انقلاب نگاشته شده حل كرد، امّا نتوانست جانشین
ماندنی دموكراسی واقعی را آنطور كه ماركس در
اندیشهورزی سیاسی خود دربارة كمون پاریس 1871
ترسیم كرده بود، به وجود آورد. این گسست میان
سوسیالیسم و دموكراسی موجب فلج رفورمیسم و در
نهایت تصلّب كمونیسم در وجوه مختلف آن گردیده است.
كمونیسم به مثابه خودآگاه شوربخت كه هگل از آن سخن
میگفت برای حفظ خود دچار نفاق شد تا این كه
تضادها به هنگام بحران كشورهای شرق به نقطة انفجار
رسید.
چپ سنّتی: كمونیسم و سوسیال دموكراسی، در بحران
است. پاسخ سوسیال دموكراسی به مسائل در آمریكای
لاتین با ناكامی روبرو شده و باعث بیاعتباری آن
گردیده است. «جم پاز زامورا، كارلوس آندرس پرس،
رودیگو بورجا، میخائیل مانلی، رول آلفونسین» به
وضوح ناكامی طرحها را تائید كردهاند. این بحران
تنها بخشی از بحران پوپولیسم نیست، بلكه همانطور
كه آلن گارسیا و كارلوس منم به راست محافظهكار
گرائیده، وضع را ترسیم كردهاند. بحران، ایدئولوژی
وسیاست را هم در برگرفته است . با این همه، روند
انقلابی قاره از حركت باز نایستاد و در ژرفای
جامعة آمریكای لاتین كوشش برای یافتن پاسخ
بشردوستانه به قبایل و رسیدن به آزادی و عدالت
اجتماعی و تلاش برای دگرگونی واقعی سیاسی و
اجتماعی گسترش مییابد. هماكنون در سراسر قاره
مبارزه برای انجام دگرگونیهای اجتماعی و تلاش در
راه آزادی و عدالت اجتماعی در شكلهای مختلف جریان
دارد. آنها عبارتند: در مكزیك «كاردنیسم» ، در
برزیل حزب زحمتكشان. در آمریكای مركزی سازمانهای
جدید تودهای دموكراتیك برآمده از خیزشها و
شورشها، در نیكاراگوئه ساندینیسم، در اوروگوئه
فرنت آمپلو، در شیلی گروهبندی جدید چپ و مخصوصاً
در سراسر منطقه دینشناسی (تكنولوژی) آزادیبخش.
«شافیك خورخه هاندل» رهبر انقلابی السالوادور به
تازگی با اشاره به وضعیت چپ آمریكای لاتین گفت:
«برخیها چنان از رویدادهای جهان یكه خوردهاند
كه با اطمینانی رقتانگیز به این نتیجه رسیدهاند
كه دیگر انقلاب وجود نخواهد داشت و انقلاب به
مثابه دگرگونی اجتماعی رخت بربسته است. ما به خود
میبالیم كه نخستین كسانی هستیم كه پرچم انقلاب را
در شرایطی به اهتزاز درآوردهایم كه برخیها دچار
نگرانی و یأس شدهاند».
رهبر السالوادر در گفت و گوی خود در ژانویه 1992
با نشریه آكتودوسالیداریدات تصریح كرد: «امّا
البتّه، انقلاب در شكلهایی به هدف خود نایل
میآید، باید شرایطیرا كه در آن گسترش مییابد،
در نظر گیرد. امروز هیچ انقلابی وجود ندارد كه در
یك روز نظام كهنه را براندازد و نظام نو را جانشین
آن كند. مسئلة قدرت در انقلاب ما منوط به یافتن
راهحل آن در جریان دورهای است كه تازه آغاز
شده». راههایی كه برای دگرگونی آرژانتین و
آمریكای لاتین گشوده میشوند، بیسابقهاند.
قطبنماهای پیشین دیگر كارساز نیستند. امّا چون
مدلهای هژمونیك كه بارها نیروهای خلاّق و نوآور
را فلج كردند دیگر وجود ندارند، آفرینش امكانپذیر
شده است، و بالاخره باید پذیرفت كه آفرینش سیاسی و
حتّی آفرینش فرهنگی كم و بیش محدود به چپ نیست.
سیمون رودریگز سوسیالیست پندارگرای ونزوئلا كه
استاد بولیوار بود، عبارتی را عنوان كرد كه امروز
مبنای اساسی پیدا كرده است: «یا ابداع میكنیم یا
ناكام میشویم». از این رو، باید برای آرژانتین و
آمریكای لاتین مدل جدید سوسیالیسم را با جذب مفاد
و مضمون سنّتهای دیرین بشری آفرید كه با مشاركت
زحمتكشان، پیرامونی شدگان، ستمدیدگان، طبقههای
متوسط ساقط شده از بحران، تكنیسینها ، روشنفكران
جنبشهای جدید اجتماعی در شكلهای مختلف آن به
اجرا درآید.
بحران پوپولیسم، بحران سوسیال دموكراسی
كاملاً آشكار است كه مدل دموكراسی وارده از
اروپا كه شالودة آن را سوسیالیسم مدیترانهای
تشكیل میدهد، در قارة ما دچار بحران شده است.
این مدل در نیمة راه، میان سرمایهداری
فراملّی شده و آن چه آن را «دولت رفاه
اجتماعی» مینامند، نتوانسته است بدیلی واقعی
برای بهبود شرایط طبقات مردمی جامعه ارائه كند
و نتیجة همپیمانی با قدرتهای فراملّی و
بیاعتنایی به استقلال ملّی آمریكای لاتین،
عدالت اجتماعی، آزادی فرهنگی و حاكمیت سیاسی،
بیاعتباری خود را نشان داده است.عصر پوپولیسم
به سركردگی ناسیونالیسم بوژوایی و
خردهبورژوایی خاتمه یافته است. این عصر از
لحاظ سیاسی نیز پایان یافته و پایگاه
اجتماعیاش را از دست داده است. در آرژانتین،
اتحاد تاریخی 1946 كه به ابتكار پرونیسم ایجاد
گردید، پایان یافته است. این یك حقیقت صوری و
كوشش تقلیلگرایانة ایدئولوژیك نیست. دادههای
كتمانناپذیر برآمده از واقعیت اجتماعی، سیاسی
و اقتصادی آن را تائید میكند. در كشور ما
دیگر بورژوازی ملّی وجود ندارد.
بورژوازی ملّی در دورة ژلبار به انحطاط گرائید
و اكنون تنها پارههای كوچكی از واقعیت
اقتصادی وجود آن را تائید میكند. این
بورژوازی هیچ قدرتی ندارد و در برابر
دگرگونیهای تكنولوژیك و گردشهای سرمایهداری
فراملّی شده ناتوان است. جنبشهای ملّی
بورژوایی نقش رهبری خود را از دست داده است.
زیرا این جنبشها به طور اساسی طرح مستقلی
برای توسعه نداشتهاند. اكثریت این بورژوازی
در سرمایهداری فراملّی شده ادغام شده، زیرا
بازار داخلی آنها را راضی نمیكند. هنگامی كه
آنها به قدرت میرسند در برابر طبقههای
مسلّط سر تسلیم فرود میآوردند. نحوة فعالیت
مدیریت سندیكایی مطابق با مدل پیروان منم (Menem)
(رئیس جمهور فعلی) است. مدیریت رفورمیست-
بوروكراتیك پیشین سندیكایی امكاناتش را از دست
داده است و ناتوانیاش را باید به نمایندگی
نمادین آن در شكست استراتژیك آبالدنیسم
اجتماعی و پایان تقریباً عجیب بوروكراسی
سندیكایی مربوط دانست. آنها چیزی جز اشباح
بازمانده از گذشته نیستند، چونكه هیچ پاسخی
برای دنیای جدید ندارند و مفهوم انقلاب علمی و
فنّی را درك نمیكنند و فاقد وجدان انقلابی و
روح فداكاریاند. در كشور ما نظامیان صنعتگرا
دیگر وجود ندارند و كارآیی ایدئولوژیك «راه
سوم» كه در زمان خود نشانة مهمّی در برابر
قدرتهای جهان دو قطبی ناشی از قرارداد یالتا
بود، بشدت زیر سوال رفته است. به هر رو اكنون
چنین جهانی دیگر وجود ندارد، و «راه سوم»
چنانكه در آغاز بود دیگر پاسخگوی تحولات
كنونی نیست. این تحولات عبارتند از : دنیای
جدید چند قطبی، وضعیت بحرانی هژمونی آمریكای
شمالی، پیدایش ژاپن به عنوان نخستین قدرت در
مقیاس سیاره با بازار مشترك آسیایی خود،
واقعیت اروپای متحد كه آلمان در سودای رهبری
آن است، بحران بالتیك، سربرآوردن روحیة بیگانه
ستیزی، نئوفاشیسم، غیر عقلانی بودن
بنیادگراییهای متعدد، بحران جهانی
زیستمحیطی كه خصلت غیر عقلانی و ضد بشری مدل
كنونی سرمایهداری را به نمایش میگذارد،
وسرانجام، پیدایش دوبارة ناسیونالیسمهای
انقلابی در كشورهای پیرامون، پدیدههای توده
ای انقلاب اسلامی، جنبش گونهگون سیاهان
آفریقا، پوپولیسم بوداگرای ژاپنی و دینشناسی
رهاییبخش در قارة ما. پوپولیسم آمریكای لاتین
بیقطبنما در دریای متلاطم شناور است. گرویدن
آن به سرمایهداری فراملّی شده كُند است. و
اینجا، در آرژانتین، امكانات مشخص به شیوة
«مكزیك» وجود ندارد. آرژانتین، به قول
سوسیالیستهای آغاز قرن، استرالیایی «استرالیا
نشده است». به همین علّت خارج از شكلوارههای
جهانی قرار دارد. هر چند طبقة رهبریش زانو زده
است، از جانب «مراكز» پذیرفته نشده است، چون
آرژانتین در تضاد شمال- جنوب هرگز جزو شمال
نبوده و نخواهد بود.
در كشور ما به علّت شرایط كنونی سیاسی و
موازنه نیروها، بدون انجام اصلاحات عمیق گرفتن
بخشی از بهره زمین برای سرمایهگذاری در امر
صنعتی شدن دگرگونی علمی و فنّی ناممكن است.
حال چون نظامیان صنعتگرا وجود ندارند، و
سندیكالیسم رفورمیست-بوروكراتیك نیز امكاناتش
را از دست داده و بورژوازی ملّی هم وجود
ندارد، دیگر باید مدل پوپولیستی سنّتی را كه
در 1946 بهوجود آمد، از بین رفته دانست. امّا
هوش و استعداد كار سیاسی، و پراتیكهای جدید
اجتماعی بازگشت به شكلوارة پوپولیستی سنّتی
را ممكن میسازد. ستمدیدگان
–
طبقههای زحمتكش و دیگر قشرهای مردمی
اجتماعی- باید در راس روندهای دگرگونی قرار
گیرند. بقایای بورژوازی ملّی و بخشهای متوسط
از هستی ساقط شده نیز باید با روند جدید
سیاسی، كه گشایش و گسترش آن پرهیزناپذیر است،
همراهی كنند.
سوسیالیسم آرژانتین و آمریكای لاتین باید
جایگاه مبارزاتی خود را در این روند احراز كند
و به توسعه و تبلور سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و
ایدئولوژیك آن یاری رساند.
دربارة راه خوزه كارلوس ماریاتگی
از دیدگاه استراتژیك، حزب واقعی سوسیالیست بر
این عقیده است كه برای خروج از ركود و بحران
ناشی از اجرای طرح اقتصادی تجزیه كنندة دولت
منم كه اكثریت تودة مردم را به فقر و انزوا
كشانده باید راه سوسیالیسم آمریكای لاتین را
با عناصر تشكیلدهندة آن در پیش گرفت كه
عبارتاند از اندیشه و پراتیك ماریاتگیستها،
جنبههای انقلابی و خلاّق پرونیسم، اندیشة
دینشناسی آمریكای لاتین بدون ترك ملاك عرفی
كردن زندگی و جدایی فعالیت دین و دولت. امّا
چون شكلوارة سیاسی پوپولیسم خردهبورژوایی
امكاناتش را از دست داده سوسیالیسم از منظر
آمریكای لاتین در چارچوب نوزایی ناسیونالیسم
قاره تركیب شایستهای برای فرا رفت از
پوپولیسم خردهبورژوایی است. دنیای متحدی كه
سخنگویان امپریالیسم دربارة آن داد سخن
میدادند جایش را به ظهور دوبارة
ناسیونالیسمها، قارهگراییها و مبارزة
بیرحمانة بین امپریالیستی كه تبلور اساسی آن
رویارویی میان آمریكای شمالی و ژاپن میباشد،
سپرده است. «در هیچ كشور جهان، سوسیالیسم یك
جنبش ضدملّی نیست. سوسیالیسم گاه میتواند
درون امپراطوریها نمودار گردد. انقلابیون در
آرژانتین، فرانسه و ایالات متحده به افشای
امپریالیسم مردم و ملّت خاص خود میپردازند و
علیه آن مبارزه میكنند. امّا وظیفة اندیشة
سوسیالیستی برای مردمی كه از حیث سیاسی و
اقتصادی استعمار زدهاند، چیز دیگری است. برای
این مردم سوسیالیسم بیآنكه اصول آن فراموش
شود، یك مشی ملّیگرایانه است…
درخواستهای مستقل، شور و نیروی خود را از
تودة مردم میگیرند» (پرو را برای پروییها
بسازیم، لیما).
مخصوصاً به همین خاطر است كه «خوزه كارلوس
ماریاتگی» وضعیت ویژة ملّتهای مستعمره و
نیمهمستعمره پیرامونی و به خصوص وضعیت
ملّتهای آمریكای لاتین را توضیح میدهد. نكتة
اساسی فكر ماریاتگی به درستی مبتنی بر
همانندسازی و پیوند ملّی و مردمی «مورد نظر
گرامشی» تا درجهای است كه «ملّی» و «ملّی
مردمی» (در اختلاف با ناسیونالیسمهای
اولیگارشی و بورژوایی) مترادف شوند، زیرا
واقعیت یافتن ملّی در جریان تاریخ به معنی
یكپارچگی- و رهایی به عنوان عامل تاریخ
–
مردم- ملّت است. بدیهی است كه این مفهوم
سوسیالیسم آمریكای لاتین به هیچ وجه راه به
ناسیونالیسم انحصاری یا انزواگرا ندارد.
واقعیت ملّی خیلی فراتر از شكل سیاسی دولت در
شیوة تولید سرمایهداری است. پس شكل آن،
آنطور كه تئوریپردازان ماركسیست اروپا
مركزانگاری آغاز و پایان قرن انگاشتهاند، به
رشد نیروهای مولّد مربوط نمیشود. شكل آن
بیشتر به صورت مرحلهای در رشد تاریخی پدیدار
میگردد و به یك اندازه به رشد نیروهای مولّد
و روند اجتماعی شدن ( كه نه تنها عبارت است از
رابطة «انسان
–
طبیعت» بلكه همچنین به طور اساسی رابطة
«انسان
–
انسان» ) و نیز به نتیجة آن جامعة فرهنگی
مربوط میشود. از این رو، سوسیالیسم آرژانتین
و آمریكای لاتین تنها در بافت آمریكای لاتین و
در چارچوب روند دگرگونی و انقلاب قارهای به
هدفهای خود نایل میگردد.
پوپولیسم به رهبری بورژوازی ملّی نتوانسته
است، نه به هدفهای یاد شده برسد و نه وظایف
مبرم سیاسی را به انجام رساند. طبقههای
ستمدیده باید رهبری روند جدیدی را كه آغاز
میشود بر عهده گیرند و آن را تا پایان دادن
به پیرامونی بودن خود، بیعدالتی، نابرابری و
دیگر شكلهای ستم ادامه دهند. مردان بزرگ دورة
نخست استقلال به ما هشدار دادهاند كه سرنوشت
ملّتهایمان هرگز در چارچوب تنگ و انحصاری
ناسیونالیسمهای اولیگارشی و بورژوایی تعیین
نمیگردد، بلكه تنها در یگانگی آمریكای لاتین
است كه میتوان شرایط لازم را برای پیشرفت،
توسعة مستقل و آزادی انسانی و اجتماعی
كشورهایمان فراهم آورد.
سوسیالیسم، هژمونیسم و ملّت
بهجاست مسئله ملّی آمریكای لاتین از دید
سوسیالیسم مشخص شود. «جهانگرایی» كنونی در
انترناسیونالیسم پیشین پرولتری، با وجود نشانة
مخالف، تابع فكر جهانگرایانة روشنگران بود.
بر طبق آن تنها پرولترها و نه بورژواها باید
جامعة جهانی را بسازند. بر این اساس، طبقه و
ملّت متضاد به نظر میرسند. چون ملّی همچون
مانع برای ساختمان سوسیالیسم در مقیاس جهانی
شناخته شد (یا در بهترین حالت میبایست آن را
به عنوان بخشی از واقعیت در تبلیغات سیاسی و
سندیكایی در نظر گرفت). حتّی اگر ماركس و
انگلس در تحلیل مسئلة ایرلند این وضعیت را
پیشبینی كرده باشند، بازگرامشی نخستین كسی
است كه ملّی و اجتماعی را به هم پیوند داد.
موضوع ملّی عبارت از «اكثریت موجودات انسانی»
یعنی مردم است. ملّی ابزار سادة سلطه یك طبقه
نیست، بلكه نتیجه تركیب هژمونیك است كه در آن
نقش ایدئولوژی و فرهنگ (مانند نقش روشنفكران
به عنوان «عاملان هژمونی») مهم و اساسی است.
ماریاتگی از زاویة نگرش سرخپوستی
–
آمریكایی خود به نتیجه مشابه رسید. او گفته
است: «میتوان گفت كه پرو هنوز مفهومی در حال
خلق شدن است. و ما این را به طور قطع میدانیم
كه این مفهوم بدون سرخپوستان واقعیت
نمییابد». او كار عظیمی را كه «نه به وسیلة
منّتگرایان، بلكه به وسیلة انقلابیون» انجام
گرفت، مورد تاكید قرار داد. به گفتة او تنها
انقلابیوناند كه سنّت «ملّی را نه به عنوان
ایدهآل خیالی بازگشت رمانتیك، بلكه بیشتر
به عنوان احیای یكپارچگی معنوی تاریخ و میهن
پرو، پرو را پرویی بسازیم»، در خواست
كردهاند.
تنها اتوبوئر در انترناسیونال دوّم به این
بینش فراگیر ملّی نزدیك شد. هر چند پافشاری
فرهنگگرایانهاش (اندیشة «استقلال ملّی
–
فرهنگی» ) او را از بُعد سیاسی غافل نمود، اما
بر اساس مفهوم هژمونی توسط گرامشی بازیافته
شد.
سوسیالیسم آرژانتین و آمریكای لاتین باید به
یكی از مبارزهجوییهای مهم قارهدر آستانة
قرن 21 پاسخ گوید. با توجه به واقعیت
امپریالیسم كه همواره بیشتر بینالمللی
میشود و از بخشهای مسلّط خود با آتش و خون
دفاع میكند، این سئوال مطرح میگردد كه آیا
بدون فراخوان به خواست یكپارچگی، ملّت در
آمریكای لاتین ماندنی است؟ باید اندیشید كه یك
ملّت یك همبود فرهنگی امّا مبتنی بر یك ساختار
تولیدی است كه آن را ممكن میگرداند. تك
محصولی بودن آمریكای لاتین كه میراث
امپریالیسم است، امكانات ما را محدود میكند.
امّا انقلاب علمی و فنّی امروز دگرگونیهای
اساسی را نه فقط برای ملّتهای مركز، بلكه
همچنین برای ملّتهای پیرامونی ممكن
میگرداند. در آمریكای لاتین، مسئلة ملّی
مفهوم ضد سرمایهداری دارد. امّا حل آن تا
زمانی كه این مسئله در چارچوب پیدایش «ملّت
جمهوری» كه بولیوار دربارة آن سخن گفته، مطرح
نشود، ناممكن خواهد بود. برای این كار گام
نهادن در این راه ضروری است.
بدیل قدرت
تجربة مبارزة انقلابی در آمریكا، موفقیتها و
اشتباهها، پیشرفتها و قهقراها امكان میدهند كه
اكنون برخی شاخصهای پراتیك دگرگونساز به تدوین
درآید.
در احزاب نمونة تكطبقهای به برداشت از
جنبشهایی انتقال یافته كه پایة وسیع اما
پیوند سیاسی و ایدئولوژیك محكمی دارند، سوژة
انقلابی بیشتر از مفهوم ستمدیده مایه
میگیرد تا تقابل بورژوازی
–
پرولتاریا كه به اندیشههای قرن 19 مربوط است.
تركیب انقلابی جنبش جدید با پوپولیسم ملّی
–
بورژوازی این تفاوت را دارد كه در جنبش جدید،
زحمتكشان و قشرهای مردمی مبارزه را رهبری
میكنند، یعنی این ستمدیدگاناند كه علیه
ستمگران بیگانه یا بومی مبارزه میكنند. در
داخل جنبش جدید، نقش برتر از آن جنبشهای جدید
اجتماعی است. این جنبشها عبارتند از جنبش
پیرامونی شدگان، جنبش حقوق بشر، جنبش
زیستمحیطی، جنبش جوانان و زنان، فمینیستها،
تعاونیگرایان، هواخواهان خود مدیریت جنبشهای
مذهبی مردمی، كشاورزان زحمتكش، جنبشهای
خودپو و غیره.
جنبشهای جدید اجتماعی باید جنبش جدید مردمی
از جمله سندیكاهای تاریخی را كه باید كار پایة
خود را نوسازی و با دورة جدید تطبیق دهند، غنی
نمایند. در این تركیب، احزاب پیشین چپ،
جریانهای ترقّیخواه و تحولطلب ،
ناسیونالیسم مردمی ضد امپریالیستی و دینشناسی
رهاییبخش و بسیاری از جریانهای مردمی نقش
مهمّی ایفا میكنند. در مورد آرژانتین، حزب
سوسیالیست واقعی ایجاد فضای وسیع سیاسی را كه
در برگیرندة نیروها و حزبهای مردمی چپ است،
امری اجتنابناپذیر و ناگزیر میداند. در
همینجا باید تاكید كرد كه مسئله به هیچ وجه
عبارت از احیای چپ دگماتیك پیشین یا
استالینیسم، و یا سوسیال دموكراسی اروپا
مركزانگار و پوپولیسم سرشار از انحطاط و
بیدورنما نیست. پس مسئله عبارت از ایجاد فضای
سیاسی به منظوركوشش برای تشكیل و پیافكندن یك
بدیل قدرت به جای طرح محافظهكارانه است. در
این خصوص تاكید ما روی اصول سوسیالیسم انسانی
است كه از اعلامیة «مبانی حزب سوسیالیست» در
1896 مایه میگیرد. ما مبارزه برای استقلال و
به ثمر رساندن آرزوی سان مارتین و بولیوار را
در بنیان نهادن میهن بزرگ قاره از وظایف خود
میدانیم.
مدل جدید سوسیالیستی
تئوریپردازان بنیانگذار سوسیالیسم علمی
میپنداشتند كه سوسیالیسم ابتدا در كشورهای صنعتی
بسیار نیرومند (انگلستان، آلمان، ایالات متحده)
توسعه خواهد یافت و سپس در مجموع سیاره گسترده
میشود. این پیشگویی ناشی از خواست و خیال نبود،
چون در همة این ملّتها عناصر مادّی (تولید بالا،
تمركز مالكیت ) و دیگر عوامل اجتماعی (جنبش
كارگری) كه میتوانستند به عنوان محرك دگرگونی
جامعه تاثیر بگذارند، وجود داشتند. درست است كه
انگلس در مقدمه چاپ روسی مانیفست كمونیست این
امكان را بررسی كردكه روسیه نخستین كشور
سوسیالیستی خواهد بود، امّا او به آن در این مقیاس
اهمیت نداد كه «انقلاب روسیه نشانة انقلاب پرولتری
در غرب خواهد بود». توسعة امپریالیستی قدرتهای
غربی بخش مهمّی از كشمكشها را به سرمایهداری
پیرامونی كه طبقة كارفرمایان در آن بسیار
ضعیفاند، منتقل كرده است. فكر لنینی، این مرحله
از رشد اقتصادی را تفسیر و به تبع آن از این تز
دفاع كرد كه «زنجیره در حلقة بسیار ضعیف میگسلد».
انقلاب روسیه و رویدادهای مهم در چین و جنوبشرقی
آسیا پس از جنگ دوّم جهانی، مبارزات برای آزادی در
آفریقا، انقلاب كوبا، تجربههای سوسیالیسم در
آمریكای لاتین، پیروزی ساندینیسم در نیكاراگوئه
در عمل این پیشروی سوسیالیسم در حلقههای بسیار
ضعیف زنجیرة سلطة سرمایهداری را تائید میكنند.
هر چند برخی شرایط در این كشورها برای اجرای
سوسیالیسم مساعد بود (مانند وسعت كشمكشهای
اجتماعی، قدرت ضعیف طبقههای فرمانروا) ، امّا در
همان حال رشد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در آنها
كاملاً نامساعد بود. از این رو در بسیاری موارد،
سوسیالیسم ناگزیر بود، در یك روند، وظیفة صنعتی
شدن كشور، برآوردن ابتداییترین نیازها (غذا،
مسكن، بهداشت، زیستگاه) و دفاع در برابر
قدرتمندترین نیروهای نظامی را بر عهده گیرد.
تحكیم توسعة مدل استالینی در اتحاد شوروی نباید
مستقل از واقعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی كه در
لوای آن سوسیالیسم در مجموع این كشور رشد یافته
است، در نظر گرفته شود. متاسفانه، این سوسیالیسم
در عمل به عنوان مدل هژمونیك به همة تجربههای
سوسیالیسم موجود منتقل شده است، انعطافناپذیری
اقتصادی و سیاسی این مدل مانع از درك دگرگونیها
گردید و مالكیت اجتماعی بر وسایل تولید را هنگامی
كه بحران پدیدار شد، به خطر افكند. بدیهی است كه
سرمایهداری از جمله در كشورهای «مركز» شاهد
بحران عمیقی است كه مخصوصاً با بروز پدیدههای
پیرامونی كردن فزاینده تودة مردم و تخریب محیط
زیست و نوزایی فاشیسم به نقطة فاجعهبار رسیده
است. سرمایهداری مركز برای سرمایهداری پیرامون
ارمغانی جز غارت و تصاحب منابع ترمیمناپذیر و
سازماندهی جامعههای منقسم به اقلیتی كه در جهان
اوّل و اكثریتی كه در جهان چهارم زندگی میكنند،
نداشته است. تاكنون نتیجة احیای سرمایهداری در
اروپای شرقی جز سقوط سرگیجهآور تولید، بیكاری،
فقر و از دست دادن دستآوردهای مهم اجتماعی نبوده
است. اگر سرمایهداری با وجود تضادهایش به عنوان
مدل مسلّط محفوظ مانده بی هیچ گفتگو نتیجة فقدان
سوسیالیسم واقعی است كه در یك مدل توسعه اقتصادی،
عدالت اجتماعی، رابطة همآهنگ با محیط زیست و
آزادی را فراهم آورد. تجربههای حاصله در طول
تاریخ به ما امكان میدهد كه به برخی
نتیجهگیریهای مهم برای آیندة سوسیالیسم راه
یابیم.
سوسیالیسم نمیتواند بر اساس رابطة مالكیت مبهم و
مجرد میان زحمتكشان و وسایل تولید ساخته شود. در
سوسیالیسم زحمتكشان مالكان وسایل تولیدند، و این
مالكیت باید به طور كامل و قطعی از راه برتری دادن
به شكلهای تعاونی به اجرا درآید. اگر این رابطة
مستقیم در كشورهای اروپای شرقی وجود داشت، هرگز
احیای سرمایهداری نمیتوانست پیشرفت كند. مالكیت
سوسیالیستی با وجود بازار ثروتها و خدمات
ناسازگار نیست. در سوسیالیسم بخشهایی كه در
اقتصاد ارشادی به كار خود ادامه میدهند و
بخشهایی كه در اقتصاد بازار عمل كنند، باید به
روشنی مشخص گردد. تنها چند بخش اساسی میتوانند در
خارج از بازار گسترش یابند.
پلورالیسم سیاسی یك دستآورد اساسی در هر جامعة
پیشرفته است. حذف آن مانع از رشد اندیشههاست و
باعث انباشت كشمكشهایی میگردد كه سرانجام به
صورت غیر قابل كنترل بروز خواهد كرد. تعریف پیشین
سوسیالیستی دربارة طبقههای اجتماعی (بورژوا و
پرولتر) دیگر با واقعیت دنیای مدرن كه بنابر كاهش
كار صنعتی و تنوع قشرهای اجتماعی وابسته به دنیای
كار توصیف میشود، مطابقت ندارد. به موازات آن،
جریانهای جدید ایدئولوژیك و جنبشهای جدید
اجتماعی (فمینیستها، زیستمحیطیها، مذهبیهای
مردمی، طرفداران حقوق بشر، حامیان كودكان و بسیاری
دیگر) كه در ایدهآلهای عدالت اجتماعی، استقلال
ملّی و آزادی همعقیدهاند، سوسیالیسم را غنی
میسازند. این تنوع و اشتراك اندیشهها به نقش
اساسی زحمتكشان در ساختمان سوسیالیسم میافزاید.
پس از فروپاشی فرااستالینیسم، برخی جریانهای
سوسیالیستی و سوسیال دموكرات به طور قاطع اندیشة
ساختمان جامعة فارغ از استثمار كار مزدبگیری را
ترك كردهاند. امّا ما سوسیالیستهای آرژانتینی پس
از یك قرن موجودیت اعتقاد باطنیمان را دوباره
مورد تأكید قرار میدهیم كه سوسیالیسم بدون مالكیت
اجتماعی بر وسایل تولید وجود ندارد، سوسیالیسم
«سرمایهداری بیعیب» نیست، بلكه شیوة زیستن جدید
و جامعة جدید آزاد و عادلانه است. سوسیالیسم
همانطور كه خوان. ب. خوستو گفته است: « مبارزه
برای اعتلاء و دفاع از مردم زحمتكش است كه زیر
رهبری و هدایت علم قرار دارد و برای تحقّق یك
جامعة انسانی آزاد و عاقلانه بر پایة مالكیت جمعی
بر وسایل تولید تلاش میورزد». هدف سوسیالیسم
رهایی مرد و زن است و این رهایی چیزی جز خودیابی
آنها در روندی كه بین مرد، زن و طبیعت رابطه و از
حیث تولید متّحد میكند، نیست.
منبع: «جهان از دید جنوب» سپتامبر 1994 ، پاریس ،P.U.F
|