دربارة بحران
«سوسیالیسم واقعاً موجود»
نویسنده:میشل لووی
ترجمه: فرشید قهرمانی
1-
آنچه هنوز متولد نشده است
نمیتواند بمیرد. كمونیسم و سوسیالیسم نمردهاند
چرا كه هنوز زاده نشدهاند. آنچه را كه رسانههای
گروهی غرب «دولتهای كمونیستی» و ایدئولوژی رسمی
شرق «سوسیالیسم واقعاً موجود مینامند نه كمونیسم
بود و نه سوسیالیسم. با خوشبینانهترین نظر، این
جوامع را میتوان «جوامع غیر سرمایهداری» خواند
كه در آنها مالكیت خصوصی بر وسایل اصلی تولید لغو
شده بود. امّا این جوامع با سوسیالیسم فاصلة زیادی
داشتند- یعنی با جامعهای كه در آن تولیدكنندگان
متّحد بر فرآیند تولید كنترل دارند، جامعهای بر
مبنای وسیعترین دموكراسی اقتصادی، اجتماعی و
سیاسی و فارغ از هر گونه بهرهكشی و ستم طبقاتی،
قومی و جنسی. صرف نظر از دستآوردها یا شكستهای
اقتصادی و اجتماعی این جوامع « واقعاً موجود» ،
آنها یك نقص مشترك و اساسی داشتند: فقدان
دموكراسی، حذف كارگران و اكثریت مردم از قدرت
سیاسی. حقوق دموكراتیك- آزادی بیان و تشكل ، حق
رای همگانی، پلورالیسم (كثرتگرایی) سیاسی- نه
صرفاً «حقوق بورژوایی» بلكه دستآوردهای
دشوارالحصول جنبش كارگری هستند. محدود كردن این
حقوق به نام سوسیالیسم همانا استبداد بوروكراتیك
است. همانطور كه روزا لوگزامبورگ ( كه فعّالانه
از انقلاب روسیه حمایت میكرد) در انتقاد
دوستانهای از بلشویكها به سال 1928 هشدار داده
بود: «بدون انتخابات عمومی، بدون برخورد آزادانه
اندیشهها، زندگی در همة نهادهای اجتماعی محو
شده، فقط ظاهری از آن باقی میماند كه تنها عنصر
فعالش بوروكراسی است.» هر چند برخی از جنبههای
پلورالیسم و دموكراسی كارگری طی سالهای 23-1918
هنوز وجود داشت، امّا اتخاذ اقدامات مستبدانه به
طور فزایندهای شدت گرفت این خطاـ به همراه
عقبماندگی، جنگ داخلی، قحطی و مداخلة خارجی در
اتحاد شوروی طی این سالها- شرایط ظهور غدة بدخیم
بوروكراسی را ایجاد كرد و در دورة استالین حزب
بلشویك و پیشگامی تاریخی آن را به نابودی كشانید.
2-
آنچه را كه رسانههای گروهی
محافظهكار و لیبرال «مرگ كمونیسم» میخوانند، در
حقیقت بحران نظام استبدادی و بوروكراتیك توسعه است
كه برای نخستین بار در دهههای 20 و 30 در اتحاد
شوروی و بر خاكستر انقلاب روسیه برپا شد. این مدل
توسعه قبلاً از دیدگاه ماركسیستی و توسط یك نسل
كامل از رادیكالها از جمله لئون تروتسكی،
كریستیان راكوفسكی، ایزاك دویچر، آبراهام لئون،
هانریش براندلر، ویل مونزنبرگ، ویكتور سرژ و آندره
برتون نقد و رد شده بود. آنچه در اروپای شرقی در
حال مرگ و رو به زوال است نه «كمونیسم» بلكه
كاریكاتور بوروكراتیكی از كمونیسم است: انحصار
قدرت در دست نومن كلاتورها.
3-
این بحران به شكل متناقضتری نیز
در اتحاد شوروی ظاهر میشود. پس از چند دهه
بیتحركی و ركود بوروكراتیك جریان نیرومندی در جهت
نفی میراث استالینیستی شكل گرفت، روندی كه نیروی
محركه آن دیالكتیك بین اصلاحات از بالا
–
به رهبری میخائیل گورباچف و همكارانش- و جنبش
دموكراتیك از پایین
–
سازمانهای جبهة خلق، كلوپهای سوسیالیستی،
طرفداران محیط زیست و اصلاحات
–
بود. خط مشی اصلاحات كه رهبری جدید شوروی به اجرا
میگذارد، سیاست متناقضی است كه فضای باز سیاسی
قابل ملاحظهی را (گلاسنوست) با تجدید سازمان
اقتصادی در جهت بازار (پروستریكا)
–
كه برخی حقوق تثبیت شدة كارگران را تهدید میكند-
همینطور برخی ابتكارات سازنده برای خلعسلاح
هستهای را با كاهش قابل توجهی در پشتیبانی از
انقلابات جهان سوم ( به ویژه در آمریكای مركزی) در
هم میآمیزد.
4-
درمبارزة سیاسی و اجتماعی كه در
اتحاد شوروی و سایر جوامع غیر سرمایهداری پیش
میرود، چه در درون نومن كلاتورها و چه در جامعة
مدنی، آلترناتیوهای گوناگونی در جست و جوی راه
برون رفت از مدل استالینیستی در مقابل یكدیگر
قرار میگیرد:
الف) حفظ نظام سیاسی استبدادی
همراه با اصلاحات عمدهای در جهت بازار- مدل دنگ
شیائوپینگ.
ب) دموكراتیزه كردن نسبی ساختارهای
نسبی سیاسی و بكارگیری مكانیسمهای بازار در
مدیریت اقتصادی- اتحاد شوروی، بلغارستان، رومانی.
ج)دموكراتیزه كردن به سبك غربی و
تعمیم اقتصاد بازارـ یعنی بازگشت سرمایهداری
همچون سایر كشورهای اروپای شرقی.
د) دموكراتیزه كردن كامل قدرت
سیاسی و برنامهریزی سوسیالیستی و دموكراتیك
اقتصاد- یعنی برنامه فعالین اتحادیهای رادیكال و
اپوزیسیون سوسیالیستی كه هنوز در هیچ كجا به مرحلة
عمل در نیامده
است.
5-
در مورد نتیجة مبارزه، دستكم در
كوتاه مدت، جای زیادی برای خوشبینی وجود ندارد.
در غالب كشورهای اروپای شرقی جنبشهای رادیكالی كه
برای آلترناتیو سوسیالیستی و دموكراتیك مبارزه
میكنند و یا مدعی پیوندهایی با سنت ماركسیستی
هستند، و حتی آنهایی را كه سابقة مخالفت شدید با
نظام بوروكراتیك دارند، شكست خوردهاند. علاوه
بر دلایل ویژهای كه در هر كشور مطرح است، یك عامل
مشترك نیز این شكستها را توضیح میدهد یكسان
تلقی كردن سوسیالیسم و ماركسیسم با نظام
بوروكراتیك و استالینی طی چهل سال. این امر كه
دولتهای مذكور سوسیالیستی هستند رهبران آنها خط
مشی ماركسیستی را تحقّق میبخشد، تنها نقطة مشترك
بین تبلیغاتچیهای حكومتهای اروپای شرقی و
مخالفین غربی آنها بین رادیو پراگ و رادیو اروپای
آزاد است. در مواجهه با چنین اتفاقنظر
تكاندهندهای، نظر گروه كوچكی از مخالفان
ماركسیست چه وضعی میتواند داشته باشد: البته
تبلیغات غربی در تلاش است تا از این موقعیت در
خدمت اهداف خود بهرهبرداری كند. هیچ كس دكارت را
مسئول جنگهای مستعمراتی فرانسه یا مسیح را مسئول
تفتیش عقاید و یا حتی توماس جفرسون را مسئول تجاوز
آمریكا به ویتنام نمیداند، امّا تلاشهایی صورت
میگیرد تا چنین وانمود شود كه گویا كارل ماركس
دیوار برلین را بنا نهاده و چائوشسكو را به رهبری
حزب كمونیست رومانی منصوب كرده است.
6-
دلیلی ندارد تا نظری را كه
اقتصاددانان طبقة حاكم، نظریهپردازان نئولیبرال،
رهبران سیاسی غرب و سر مقاله نویسان جریان حاكم
همچون حقیقتی بدیهی عرضه میكنند بپذیریم، اینكه
اقتصاد بازار، سرمایهداری و نظام مبتنی بر سود
تنها به دلیل ممكن برای اقتصاد ورشكسته آمرانه و
استبدادی- یعنی نظامی كه در آن گروه كوچكی از
تكنوكراتهای (نالایق) دربارة امور اقتصادی تصمیم
میگرفتند و به طور مستبدانهای تصمیمات خود را بر
جامعه تحمیل میكردند- در كشورهای غیر سرمایهداری
است. راه دیگری نیز وجود دارد: راه سوم،
برنامهریزی دموكراتیك اقتصاد توسط جامعه، راهی را
كه در آن مردم پس از بحث آزاد و جمعی دربارة
گزینشهای اصلی اقتصادی، اولویتهای سرمایهگذاری
و خط مشی عمومی در سیاست اقتصادی تصمیم میگیرند و
این یعنی دموكراسی سوسیالیستی.
7-
اصلی جزمی وجود دارد كه بسیاری از
اقتصاددانان رفورمیست و رهبران كشورهای اروپای
شرقی به طور تلویحی اظهار میدارند: اینكه بین
اصلاحات اقتصادی در جهت بازار و دموكراسی سیاسی و
هماین طور بین آزادی اقتصادی و آزادی سیاسی
پیوندی بلاواسطه و منطقی وجود دارد. مدل دنگ
شیائوپینگ و نیز بسیاری از كشورهای جهان سوم كه
اقتصادهای نئولیبرال را با اشكال شدیداً استبدادی
قدرت سیاسی تركیب میكنند، نمونههای خوبی در رد
این اصل هستند. وانگهی، تجربة اخیر چین نشان
میدهد كه هر چند اصلاحات در جهت بازار برخی
مشكلات معین را كه ناشی از برنامهریزی مركزی و
بوروكراتیك است، به طور موقت حل مینماید امّا
مسایلی جدید و به همان اندازه مهم پدید میآورد،
مسائلی چون بیكاری، مهاجرت روستایی، فساد، تورم،
نابرابریهای فزاینده اجتماعی، كاهش خدمات
اجتماعی، افزایش جرائم و وابستگی اقتصاد به
بانكهای چندملیتی.
8-
جنایاتی را كه رژیمهای بوروكراتیك
به نام كمونیسم و سوسیالیسم مرتكب شدند- از
تصفیههای خونین دهه 30 گرفته تا تهاجم سال 1968
به چكسلواكی- صدمات شدیدی به ایدة آیندة
سوسیالیستی وارد كرده و ایدئولوژی بوژوایی را در
بین بخشهای وسیع مردم، چه در شرق و چه در غرب،
تقویت كرده است. با وجود این، آرمان یك جامعة آزاد
و برابر، آرمان دموكراسی اجتماعی و اقتصادی،
خودحكومتی و كنترل از پایین در بین بخشهای
بسیاری از طبقة كارگر و جوانان، هم در شرق هم در
غرب، عمیقاً ریشه دارد. از این دیدگاه، سوسیالیسم
و كمونیسم نه همچون یك وضع «موجود» بلكه چون
برنامهای است كه طی یك قرن و نیم الهامبخش
مبارزات رهائیبخش قربانیان سرمایهداری و
امپریالیسم بوده، تا نابودی ستم و بهرهكشی نیز
زنده خواهد بود.
9-
وجود حالت عمیقی از درهمریختگی،
آشفتگی و سردرگمی ایدئولوژیك در بین بسیاری از
نیروهای چپ، در شرایط كنونی بحران قابل درك است.
حتی آنهایی كه هنوز نیز حاضر به پشت كردن به كل
میراث ماركسیستی نیستند خود را برای یك عقبنشینی
منظم آماده میكنند. گرایش مسلّط در چپ، چه در شرق
و چه در غرب، - به جزء عده قلیلی بدعتگذار كه
هنوز به ضرورت انقلاب اجتماعی باور دارند- از
«نواندیشی» در ماركسیسم و سازگار كردن آن با عقاید
حاكم، لیبرالیسم، فردگرایی، اثباتگرایی و در رأس
همه با بازار، بتها، آئینها و اصول جزمی آن صحبت
میكنند. از این دیدگاه، شكست «سوسیالیسم واقعاً
موجود» (دست كم تا حدی ) در تلاش انقلاب روسیه
برای گسستن از مدل تمدن سرمایهداری و بازار جهانی
ریشه دارد و از این رو نواندیشی در ماركسیسم
مستلزم بازگشت قطعی به اصول نظام اجتماعی و
اقتصادی غرب است. سوسیال دموكراتیزه شدن احزاب
كمونیست مختلف در شرق و غرب یكی از اشكال عمدة این
تلاش برای رقیق كردن برنامة سوسیالیستی است. آنچه
همراه با اندیشههای (به شدت) ارتجاعی
–
چون ویژگی ضد دموكراتیك، بوروكراتیك و تمامیتگرای
جوامع غیر سرمایهداری و سیستم برنامهریزی مركزی
در آن
–
به دور ریخته میشود، اندیشه حركت به فراسوی
سرمایهداری، در جهت یك اقتصاد برنامهریزی شده
دموكراتیك است. آنچه در چنین تلاشی برای «سازش
با واقعیت» (بگذارید از فرمول پرمعنای هگل استفاده
كنیم) عرضه میشود نه ارزشهای جهانی نفی شده یا
تحریف شده توسط استالینیسم
–
چون دموكراسی، حقوق بشر، آزادی بیان، برابری
اجتماعی و همبستگی- بلكه ارزشهای تبلیغ شده توسط
نخبگان غرب- چون «رقابت آزاد» ،
«تجارت آزاد» ، كنترل نقدینگی و فرهنگ بازار- است.
10-
شكی نیست كه ماركسیسم باید مورد
تردید قرار گیرد، نقد و احیاء شود، امّا این امر
باید به دلایلی كاملاً متضاد با آنچه منتقدان
بورژوازی مطرح میكنند، صورت گیرد: از این زاویه
كه گسست ماركسیسم از الگوی تولید سرمایهداری
صنعتی و شالودههای تمدن مدرن بورژوایی به اندازة
كافی رادیكال نبود. ماركس و ماركسیستها غالباً در
راستای ایدئولوژی توسعه، كه مختص قرن 18 و 19 بود،
گام نهادند و این امر به ویژه در طرح كردن تكامل
نیروهای تولیدی به مثابه پایة عینی انقلاب و
استدلال اصلی در مشروعیت بخشیدن به سوسیالیسم خود
را نشان میدهد. در اشكال معینی از ماركسیسم
عامیانه هدف عالی انقلاب اجتماعی نه تجدید سازمان
برادرانه و مساواتطلبانه جامعه و نه «اتوپیایی»
در بارة شیوة جدید تولید و زندگی و نیروهای تولیدی
با ویژگی كیفیتاً متفاوت بلكه صرفاً از میان
برداشتن آن مناسبات تولیدی بود كه مانع از تكامل
آزاد نیروهای تولیدی بودند. به ندرت میتوان در
«كاپیتال» - به جز یك یا دو عبارت- نكتهای برای
درك این امر یافت كه «رشد نیروهای تولیدی»
میتواند بقای انسان را از طریق تهدید نابودی محیط
زیست به مخاطره بیاندازد. ماركس
به عنوان یك جامعهشناس در برخی موارد از مدل
بورژوایی- پوزیتیویستی، كه بر بسط خودسرانه الگوی
شناخت شناسانه علوم طبیعی، جبرگرایی،
پیشبینیهای صرفاً عینی و تكامل خطّی آن استوار
بود، فراتر نرفت واین گرایش به وسیلة نوع معینی از
ماركسیسم- از پلخانف گرفته تا لوئی آلترسو- به
سرانجام منطقی خود رسید.
11-
جوهر ماركسیسم در جایی دیگر است:
در فلسفه پراكسیس و متد ماتریالیستی- دیالكتیكی،
در تحلیل از فتیشیسم كالایی و از خود بیگانگی
سرمایهداری ، در چشمانداز خودرهانی انقلابی
كارگران و اتوپیایی جامعه بیطبقه و بدون دولت. به
این دلیل است كه ماركسیسم پتانسیل فوقالعادهای
برای اندیشه و عمل انتقادی و دگرگون كننده دارد.
احیای ماركسیسم باید از آن میراث انسانگرایانه،
دموكراتیك، انقلابی و دیالكتیكی آغاز شود كه در
اندیشههای ماركس و بهترین پیروانش، بیش از همه
لوگزامبورگ، تروتسكی و گرامشی، وجود دارد، میراثی
كه طی دهههای 20 و 30 از ضد انقلاب، استالینیسم و
فاشیسم شكست خورد. علاوه بر این، به منظور تعمیق
گسست از تمدن بورژوایی، ماركسیسم باید قادر باشد
مبارزات عملی و نظری جنبشهای طرفدار محیط زیست،
فمینیست، الهیات رهاییبخش و صلحطلبی را همآهنگ
كند. این امر مستلزم تجسم تمدن جدیدی است، تمدنی
كه تنها تفسیری پیشروانهتر از نظام سرمایهداری
صنعتی مبتنی بر توسعه نیروهای تولیدی، كه تحت
كنترل دولت صورت میگیرد، نبوده بلكه شیوة نوین
زندگی است كه بر مبنای ارزش مصرف، برنامهریزی
دموكراتیك، منابع انرژی جایگزین حفظ محیط زیست،
برابری نژادی و جنسی، برادری و خواهری و همبستگی
بینالمللی قرار دارد. پیروزی كنونی نئولیبرالیسم
و مدرنیزاسیون بورژوایی در سطح جهانی ناشی از
ناتوانی سوسیال دموكراسی و مابعد استالینیسم در
ارائه یك آلترناتیو قابل توجه، رادیكال و
دموكراتیك در مقابل نظام سرمایهداری جهانی است.
12-
امروز بیش از همیشه ماركسیسم
–
همانطور كه ماركس مطرح كرد- باید «انتقادی
بیرحمانه از هرآنچه كه موجود است» باشد. ماركسیسم
ضمن ردّ توجیه نوگرایانه نظم موجود و مباحثات
واقعبینانه برای مشروعیت بخشیدن به بازار
سرمایهداری و استبداد بوروكراتیك، آن چیزی را
نمایندگی میكند كه بلوخ «اصل امّید» مینامد:
اتوپیای جامعه رها شده.
امّا پاسخ از پیش آمادهای برای
مسائل گذار به سوسیالیسم وجود ندارد: چگونه
دموكراسی نمایندگی را با دموكراسی مستقیم تلفیق
كنیم، چگونه برنامه ریزی دموكراتیك را با بقایای
گریزناپذیر بازار همآهنگ كنیم، چگونه رشد
اقتصادی را با ضروریات محیط زیست وفق دهیم. هیچ كس
نمیتواند مدّعی انحصار حقیقت شود، این مسائل ما
را به بحث آزاد و جمعی در جریان یادگیری متقابل
فرا میخواند.
|