بازاریها
مایکل آلبرت
من در شماره گذشته به کتاب جدید
رومر تحت عنوان "آیندهای برای سوسیالیسم" به شدت
حمله کردم و در همان حال به سام باولز برای ستایش
از کتاب در پشت جلد لعنت فرستادم. من دوست ندارم
شاهد این باشم که افرادی که خودشان بهتر از همه
بازارها را میشناسند، به مردم بگویند که بازار
یکی از ویرانگرترین نهادهای شناخته شده روی کره
زمین است اما غیر قابلاجتناب است و حذف آن
نمیتواند هدف دقیق یک جنبش جدید الغای بردگی
باشد. در شماره 18 آگوست "در این ایام"، نانسی
فالبر در مورد کتاب رومر و كنفرانس کوچکی درباره
آن، مطلب نوشت. وای برمن، فالبر هم تحسین میکند.
ظاهرا او تصور میکند که این کتاب شرمآور دارای
ارزش اقتصادی است، هرچند در زمینه عدم توجه به
دیگر جنبههای زندگی، انتقاداتی بر آن وارد است.
ریشه این خودباختگی نوین بسیاری از
چپها نسبت به بازار در كجا نهفته است؟
بسیاری معتقدند که سقوط اتحاد
شوروی، غیر قابل اعتماد بودن برنامهریزی مرکزی را
آشکار ساخت، و نشان داد که در توزیع منابع در
دنیای مدرن ناتوان است و این حقیقت در تمام
طیفهای سیاسی، جانی تازه با بازارها داده است.
اما این نمیتواند دلیلی بر تسلیم
اقتصاددانان رادیکالی مانند باولز و فالبر به
گنجاندن بازارها در دیدگاه چپ باشد. آنها
میدانند که این ادعا درباره ضعفهای برنامهریزی
مرکزی (چه درست و چه نادرست) هیچ ربطی به فضایل یا
نقایص بازارها ندارد. مطمئنا هواداری آنان از
بازارها كه امر جدیدی است ناشی از تشخیص روشی نیست
که از طریق آن بازارها الویت نسبت به کالاهای
عمومی را تغییر میدهند، چیزی را که خود آنها
نادرست دانسته و میپذیرند. آنها میدانند که
بازارها به سبب آثار زیستمحیطیشان خوب نیستند.
آنها به کاهش روابط انسانی در حد روابطی بین
اشیا، یا ارتقای مصرفگرایی به هدف مرکزی زندگی،
یعنی دو جنبه از بازار که برایشان آشناست، به طور
ناگهانی خوشآمد نگفتهاند. روشن است که هیچ یک از
این بیماریهای بازار، این افراد را جذب نمیکند،
اما باعث هم نشده که بازارها را مردود اعلام کنند.
پس چه عاملی سبب شده که این چپهای
بازاری تمام این بیماریهای شناخته شده را نادیده
انگاشته، پشت پرچم بازار صف بکشند؟ دو عامل. یکی
بنا به دلایلی غیر قابل درک، چپهای بازاری ناتوان
از در نظر گرفتن راههایی فراتر از بازار و
برنامهریزی متمرکز برای انتخاب هستند و با شروع
از ناممکن تلقی كردن گزینههای دیگر، بازار را بر
برنامهریزی مرکزی برتری میدهند و با خوشبینی
تلاش میکنند که بیشترین روشنایی ممکن را بر آن
بتابانند. و دوم، مسالهای در بازارها وجود دارد
که ظاهرا بازاریهای تازه متولد شده واقعا آن را
دوست دارند. این مساله كدام است؟
بازارها رقابتیاند و شرکت در
برونداد آنها با پاداش همراه است.
و طنز نهیی تمام این اغتشاش لعنتی
در اینجا نهفته است. کاملا روشن است که حتی چیزی
که بازاریهای نو- زاده به عنوان برتری بازارها
مطرح میکنند، اصلا برتری نیست. نه رقابتی بودن و
نه پاداش شرکت در برونداد، هیچ کدام جنبه مثبتی
نیستند. در واقع، هر دو خطاهای بازار و نه
برتریهای آن محسوب میشوند.
نیمه اول این ادعا آنقدر روشن است
که من نمیدانم چرا باید برای پیگیری آن وقت صرف
کرد. مردم موجوداتی اجتماعیاند. نهادهای ما،
همراه با دیگر چیزها، باید در بیان احساسات همدلی
و همدری نسبت به یکدیگر به ما کمک کنند. ما نباید
برای نهادهای اقتصادی که ما را وامیدارند تا دیگر
انسانها را به عنوان موانعی که باید از آنها
دوری کرد، از سر راه برداشت، یا لگدمال کرد، ارزش
قایل شویم. ما نباید به سبب روشهای توزیع
منابعمان، درآمد دیگران را ضرر خود بپنداریم.
اقتصادی که با تحقق نیازها و ظرفیتهای انسانی
همساز است، باید شرایطی را برای پیشرفت همه فراهم
کند به صورتی که منافع فردی ، پیشرفت همه را در بر
داشته باشد. آیا این وضعیت از رسیدن به اوج
جلوگیری میکند، آیا مانع خلاقیت و تنوع میشود؟
نه، تنها از تبدیل افراد درنده، حریص و کفتار
جلوگیری میکند.
بنابراین چطور است که به افراد
برحسب میزان مشارکت پاداش داد؟ آیا دستکم این یک
جنبه مثبت از آرمان بازار، اگرچه نه در عمل، نیست؟
نه، متاسفم که نیست. و برای درک آن احتیاجی به یک
دانشمند فضایی نداریم. این مثال را در نظر بگیرید.
دو نفر برای چیدن نیشکر بیرون میروند. هر دو 8
ساعت کامل در روز کار میکنند. هر دو خسته
برمیگردند، هر یک نهایت تلاش خود را برای قطع
ساقههای نی شکر انجام داده است. قد یکی از آنها
6 فوت و 4 اینچ است با 210 پوند عضله. دیگری
کوچکتر. آیا کسی که بیشتر درو کرده شایسته
پرداخت بیشتری نیز هست؟ آیا این سبب میشود که
روز بعد هم به طور متفاوت درو کنند؟و آیا ین
منصفانه است؟ حال فرض کنید مساله ما نه تولید یا
قطع ساقه نیشکر، بلکه حل مسایل ریاضی است. تماما
کار فکری. 20 ریاضیدان برجسته مسایل را حل
میکنند. همه مدت کاری یکسانی در روز دارند و
میزان تمرکز و تلاش همه یک اندازه است. زنی که در
انتهای پایین میز نشسته یک فوق نابغه است، حتی در
این گروه با استعدادها، و دو برابر متوسط گروه، و
سه برابر کُندترین آنها مسئله حل میکند. آیا
درآمد او باید دوبرابر باشد، و آیا ریاضیدان
نسبتا کُند باید تنها دوسوم درآمد متوسط را دریافت
کند؟
ما به عنوان انسانهای پیشرو، به
استثنای رومر، قصد نداریم به افراد به سبب آن که
مقداری سرمایه دارند، بیشتر پرداخت کنیم. ما باور
نداریم که انسانها را باید بر حسب تعداد قطعات
کاغذ طلاکوب جیبهایشان طبقهبندی کرد. ما حتی
نمیخواهیم چنین تمایزی وجود داشته باشد. زیرا این
روش احمقانه پاداش به افراد بدون توجه به کاری که
انجام داده یا در حال انجام آن هستند، معیار قرار
میگیرد. اما در مورد پاداش به مشارکت در برونداد
چطور؟
خوب، پاداش به مشارکت در برونداد،
به شانس اجتماعی (این که در یک کارگاه تولیدی
باشید و بتوانید سهم بیشتری در برونداد داشته
باشید)، استعداد ژنتیک (مثلا در مورد دروکنندگان
نیشکر و حلکنندگان مسایل)، آموزش (مثلا در مورد
کسی که مهارتهای تولیدی کسب میکند، در برابر کسی
که فاقد این مهارتهاست)، و تلاش (کار سخت در
برابر تنبلی) پاداش میدهد.
بیایید این جنبههای پاداشدهی به
مشارکت را به ترتیب در نظر بگیریم، اولا چرا باید
به شانس اجتماعی در فعالیت اقتصادی پاداش داد؟ هیچ
اثر تشویقی بر آن مترتب نیست (ما نمیتوانیم شانس
خود را در پاسخ به پرداخت بالاتر، حتی اگر
خوششانستر هم باشیم، افزایش دهیم) هیچ مشروعیت
اخلاقی هم در آن وجود ندارد. دوم، چرا باید به
شانس در قمار ژنتیک پاداش داد؟ شخص ژنهای جالبی
پیدا میکند، آن وقت ما برای تقویت این روند به آن
بیشتر پرداخت میکنیم؟ اخلاقیات این کار در کجا
نهفته است؟ و باز هم اثر تشویقی در بر ندارد. ما
نمیتوانیم ژنهای خود را در پی حقوق بیشتر تغییر
دهیم. سوم، چرا باید برای آموزش پاداش داد. درباره
آن بیندیشید. باز هم هیچ دلیل اخلاقی برای پرداخت
بیشتر به کسی به خاطر آنکه چیز مفیدی یاد گرفته
وجود ندارد(مگر البته به نسبت فداکاری و تلاشی که
در آموزش به خرج داده است که معمولا در مقایسه با
میزانی که مورد استفاده قرار میدهد، نسبتا پایین
است). بله ما میتوانیم به مدرسه برویم و برای
دریافت دستمزد بالاتر بیشتر یاد بگیریم، اما آیا
برای ترغیب ما به مدرسه رفتن، دستمزدهای بالاتر
لازم است؟ برای تشویق افراد به رفتن به مدرسه،
اجباری در پرداختهای بالا در مشاغل بعدی وجود
ندارد. نه، تنها مورد تلاش و فداکاری است و این
چیزی است که یک اقتصاد خوب باید درآمد را به نسبت
آن توزیع کند، و این آن جنبه آموزشی است که باید
به آن پاداش داد.
کاری که اقتصاددانان رادیکال باید
انجام دهند درک چگونگی سازماندهی اقتصادی است که
همبستگی را ارتقاء بخشد، به مردم توانایی کنترل بر
زندگیهای مولد خود (و تمام دیگر جهات زندگیشان )
اعطا كند، تنوع را بپروراند، و مساوات بیافریند
(که شامل شرایط عادلانه کار و درآمدهای عادلانه
مبتنی بر تلاش و فداکاری است). و بازارها تمام این
موارد را کاملا به روشنی در هم میپیچد. بنابراین
من دوست دارم یك فرد رادیکالی که به مدافع بازار
تبدیل شده و قبلا نبود، و کاندیداهای خوب آن، سام
باولز، یا به نظر میرسد، نانسی فالبر هستند،
توضیح دهند که چگونه اکنون از نهادی هواداری
میکنند (یا اینطور به نظر میرسد) که زمانی به
حق و با شدت آن را مورد انتقاد قرار میدادند. و
من فکر میکنم از هر کس دیگری در جناح چپ که
هنوز برای دیدن کسانی که از قوطیهای اشغال غذا
میخورند، دیدن صفهای طولانی پشت دفاتر
روانشناسان، احساسات انسانی که به کالا تبدیل
میشوند، و فشار عدم اشتغال بر کسانی که کار
میکنند و کسانی که کار نمیکنند، و موجودات
انسانی که سیگار تولید میکنند تا دیگر موجودات
انسانی را بکشند، و این حقیقت آشکار که بهترین راه
برای رسیدن به یک جامعه مسئول و خلاق، این نیست که
از هر فرد كه چشمانی بری دیدن دارد بخواهیم، چنان
که در بازارها مرسوم است، تنها به فکر خودش باشد،
باید همین توضیح خواسته شود.
|