" نگاه" در گفت و گویی با
برتل اولمن
سقوط اقتصاد متمرکز در روسیهی
شوروی و بلوک شرق، الگویی که در غرب مترادف با
سوسیالیسم تلقی میشد، اکنون به این باور دامن زده
که برنامهریزی اقتصادی امری است که در بهترین
حالت برای جوامع در حال توسعه مناسب است و به سختی
به درد جوامع پیشرفته غرب میخورد که در آن ها
بالا بودن سطح معیشت و حق انتخاب مصرفکننده،
محتاج تغییرات سریع در الگوی تولید و عرضهی
محصولات و خدمات در جامعه است. در یک چهارچوب
تاریخی، تا چه حد این چنین اظهاراتی صحت دارد؟
چنین سئوالی اغلب در غرب پرسیده
میشود. اگر چه در ظاهر این سئوالی اقتصادی به
نظر میرسد، اما در اساس ایدئولوژیک است. در
بارهی روشی است که طبقه حاکم سرمایهداری
میخواهد ما در باره جهان فکر کنیم. به این علت که
اولاً: سالها قبل از این که روسیهی شوروی سقوط
کند، سوسیالیستهای معدودی در غرب آن را الگویی و
یا حتا مرحلهای در سوسیالیسم قلمداد میکردند؛ و
ثانیاً: به این علت که، سرمایهداران که موسسات
آنها عمدتا برای امور شر(مانند سود مالی و جنگ)
برنامهریزی میکنند، میخواهند ما بپذیریم که
نمیتوانیم برای تامین نیازهای انسانیمان
برنامهریزی کنیم. برنامهریزی در اساس، استفاده
از منطق و دوراندیشی برای رفع مشکلات است و
میتواند هم در سطح خٌرد و هم کلان انجام شود. آن
را میتوان به نحو خوب یا بد انجام داد؛ ولی
علیالاصول کاربرد آن و بهبود این کاربرد، هر وقت
و هر جا که امکان این کار وجود دارد، مقرون به
صرفه است. روشن است که هر چه جامعه پیشرفتهتر
باشد، به همان درجه نه فقط امکان مادی و فنی
بیشتر بلکه امکان فرهنگی، آموزشی و سیاسی بیشتری
نیز برای برنامهریزی وجود دارد و از این رو،
امکان بیشتری برای تحقق آن فراهم است.
سوسیالیسم با برنامهریزی
آگاهانهی تولید و اقتصاد بازار با آنارشی در
تولید تداعی میشود. با این وجود کسان زیادی که
خود را چپ و یا حتا مارکسیست میدانند، به راحتی
در بارهی سوسیالیسم بازار صحبت میکنند. چگونه
ممکن است ادغام این دو نظام اقتصادی متضاد قابل
فهم یا دفاع باشد؟
سئوال خوبی کردید. من هنوز منتظر
شنیدن یک جواب قانعکننده از طرف چنین کسانی هستم.
به نظر میرسد، که همهی مدافعین اقتصاد بازار در
دو باور اساسی شریک هستند. اول این که، به گمان
آنها تولید و توزیع یا مبادله (بازار) به طور
مستقیم به یک دیگر مربوط نیستند و از این رو، هر
کدام میتواند مطابق با مبانیای متفاوت از دیگری
سازمان یابد. بدین ترتیب، آنها مدعی هستند که
عملکرد هر یک میتواند بدون دخالت طرف دیگر
سازمان یابد. در مقدمهی منتشر نشدهای که مارکس
بر کتاب خود تحت عنوان "سهمی در نقد اقتصاد سیاسی"
در 1858 نوشت، به اشکال متنوعی اشاره کرد که
تولید، مبادله، توزیع و مصرف، به طور متقابل به یک
دیگر مربوط هستند و به عنوان پیش فرض، جوانب و
عواقب ضروری یک دیگر عمل میکنند. به باور مارکس
تا آنجا که به شیوههای تولیدی بر میگردد، همهی
این اجزا به دنبال یک دیگر میآیند. لذا، هر تغییر
مهم در هر یک از این روندها تاثیر خود را بر اجزای
دیگر خواهد گذاشت. به عبارت دیگر، چیزهای هستند که
میتوانند بدون آن که ویژگی خاص خود را از دست
بدهند، با هم ترکیب شوند. به عنوان مثال میتوان
نمک و فلفل را با هم ترکیب کرد، بدون آنکه یکی
تابع دیگری شود. ولی در بارهی آب و آتش چه؟ روشن
است، که خیلی چیزها را نمیتوان با هم ترکیب کرد.
بازار، و آن هم هر شکلی از آن، و شیوهی تولید
سوسیالیستی، در هر شکلی از آن، به این گروه دوم
تعلق دارند.
فرض دومی که توسط سوسیالیستهای
بازاری پذیرفته میشود، این است که گویا میتوان
نوعی از بازار را به وجود آورد و در آن از اشکال
مختلف از خود بیگانگی اجتناب کرد، که در اثر شرکت
ما در مبادلهی سرمایهداری به ویژه خرید و فروش
محصولات تمام شده به وجود میآیند. تا آن جا که به
این مورد آخر بر میگردد، بدین خاطر که ما به
عنوان افراد مستقل خرید و فروش میکنیم، به طور
اجتنابناپذیری نسبت به عواقب آن برای کسی که با
او رقابت میکنیم، بی تفاوت هستیم (به این دلیل
که، این شرط هر گونه رقابت موثر است). در چنین
موقعیتی، ما به هر چیزی به عنوان مقولهای نگاه
میکنیم که باید دارای نوعی قیمت باشد و ارزش
آنرا بتوان بر اساس مقایسهی قیمتاش با چیز
دیگری سنجید. در این وضعیت، آدمها به چیزها
میچسبند و قدرت تمیز دادن بین خریدن این چیزها و
استفاده از آنها برای تامین نیازهای انسانی را از
دست میدهند. این وضعیت، شئی شدن پول و حرص ما را
برای آن باعث میشود؛ زیرا پول آن چیزی است، که با
آن میتوان هر کاری را در جامعه سرمایهداری انجام
داد (منجمله موقعیتی که به آدم میدهد). در چنین
حالتی، استفاده از الگوهای فکرییی رایج میشود که
بر اساس این تجارب شکل گرفته و بر نقش خودخواهی
فردی در توضیح - و از این رو رازآلودگی - رفتار
افراد درجامعه متکی هستند.
بر این نکات میتوان افزود، همهی
اینها از عواقب خرید و فروش در جامعهی
سرمایهداری هستند. اینها، اجزای حیاتی این نوع
مبادلهاند. در عین حال ابعاد مختلف از خود
بیگانگییی هستند، که همهی ما در جامعهی
سرمایهداری از آن رنج میبریم. دقیقاً همین بازار
برای کالاهای تمام شده است، که در همهی پیشنهادات
سوسیالیستهای بازاری که من از آنها مطلع هستم-
کم و بیش دستنخورده باقی میماند. اصلاحات آنها،
تا آنجا که مطرح شدهاند، متوجه بازار سرمایه و
نیروی کار است. حال آن که، اگر بازار کالاهای تمام
شده کاملاً دست نخورده باقی بماند، تاثیرات از خود
بیگانگی آن بر مردم ادامه خواهد داشت و اثر همهی
تلاشهایی که برای ارتقای ارزشهای سوسیالیستی در
این دوره به کار میرود را از بین خواهد برد.
(برای توضیح بیشتر به مقالهی من تحت عنوان
"رازآلودگی بازار" در کتاب "سوسیالیسم بازار:
مناظرهای بین سوسیالیستها" رجوع کنید.)
آیا برنامهریزی آگاهانه، لزوماً
به معنای برنامهریزی متمرکز است؟ اگر چنین نیست،
در آن صورت چگونه نیازهای محلی، منطقه ای، کشوری،
قارهای و حتا جهانی را میتوان با هم در
سوسیالیسم هماهنگ کرد؟
برای آن که برنامهریزی موثر باشد،
در همان طرح اولیه باید عناصری را در نظر گرفت، که
امکان غیر متمرکز شدن برنامهریزی را فراهم
میآورند. برای این کار، بی شک به کار زیادی برای
تنظیم چنین برنامهای در آن سالهای اول احتیاج
است؛ ولی دلیلی وجود ندارد که کسانی را که در سطح
کلان با برنامهریزی سر و کار دارند، با مسایل
مربوط به برنامهریزی در سطح خٌرد مشغول کرد. به
علاوه، برای این که برنامهریزی سوسیالیستی موثر
باشد، لازم است که به طور دموکراتیک تهیه شود
(کسانی که در تحقق برنامه در هر سطحی دخیل هستند،
باید احساس کنند که نظر آنها در تهیهی برنامه
نقش داشته است و حتا تصمیم آنها به طور مستقیم یا
غیرمستقیم در انتخاب برنامهریزان موثر بوده است).
برای این کار، لازم است که آن میزان از
برنامهریزی که متوجه زندگی روزمره مردم است، در
همان سطح محلی یا منطقهای هر جامعهای صورت گیرد.
برخی مدعیاند، حتا در بین
مارکسیستها و کمونیستها، که یکی از کمبودهای
مارکس عدم تلاش نظری او برای تشریح جزئیات اقتصادی
آن چه است که سوسیالیسم تلقی میشود. به علاوه،
آنها مدعیاند که مارکس نتوانست ظرفیت بالقوهی
بازار به عنوان نهادی برای تخصیص منابع و همین طور
وسیلهای برای پاسخگویی سریع به نیازهای
مصرفکنندگان در جوامع پیشرفته را درک کند. نظر
شما در بارهی این ادعاها چیست؟
مارکس مخالف تعیین یک نسخه برای
سوسیالیسم بود (هر چند چشمانداز او برای
سوسیالیسم / کمونیسم بیش از آن چه اغلب پذیرفته
شده، شامل جزئیات میگردد. برای توضیح بیشتر به
نوشتهی من "چشمانداز مارکس از کمونیسم" در کتابم
تحت عنوان "انقلاب اجتماعی و جنسی" رجوع کنید.) در
پیامد سقوط روسیهی شوروی و سردرگمیای که آن
وضعیت پدید آورد، احتمالا باید با جزئیات بیشتری
در بارهی این چشمانداز صحبت کرد. در این کار،
البته نباید اجازه داد که اختلافات ما در تدقیق
این چشمانداز، سدی بر سر راه همکاری لازم در
مبارزهی مشترک علیه سرمایهداری و پیشروی مشترک
در یک مسیر سوسیالیستی ایجاد کند. مناظره بر سر
سوسیالیسم بازار، بک بحث سازنده است و میتواند با
روشن کردن مسایل گرهای باعث تقویت ما شود، مشروط
بر این که با یک حد معین از احترام به نظر مخالفین
سوسیالیست دیگر هم راه باشد.
مارکسیستها، سنتاً صحبت از
مرحلهی پائین کمونیسم (یا سوسیالیسم) و مرحلهی
بالای کمونیسم کردهاند. با توجه به پیشرفت عظیمی
که جامعهی انسانی در قرن گذشته شاهد آن بوده است،
تا چه حد دیگر قائل شدن این تمایز قابل قبول است؟
تاچه حد نیاز به نوعی دورهی گذار است، که در آن
اقتصاد بازار کماکان امکان دارد عمل کند؟
آنارشیستها خواهان الغای دولت در
همان روز انقلاب هستند. مارکسیستها اما خواهان
الغای دولت جاری سرمایهداری و جایگزینی آن با یک
دولت تماماً دموکراتیک هستند، که توسط طبقهی
کارگر (به معنای وسیع کلمه، یعنی همهی کسانی که
صاحب ابزار تولید نیستند و برای معیشت خود باید
نیروی کارشان را بفروشند) تشکیل شده و در جهت
منافع آنها عمل میکند. چون ما بر این باوریم که
بعد از انقلاب هنوز بقایای زیادی از سرمایهداری
به جا مانده است، که باید از شرشان راحت شد؛ از
همین رو باید اساس نوین سوسیالیستی را قبل از تحقق
کامل کمونیسم تحکیم کرد. این دورهی بینابینی بین
سرمایهداری و کمونیسم، آن چیزی است که در سنت
مارکسیستی عموماً به آن سوسیالیسم گفتهاند. از آن
جا که اصلاحات سوسیالیستی یک شبه معمول نخواهند
شد، برای یک دورهی کوتاه مبادلات بازاری دوام
خواهند داشت. اگر حق با مارکس باشد، در آن صورت
این وضعیت به عنوان بقایای نظم قدیم به رسمیت
شناخته میشود و در یک مدت نسبتاً کوتاه، توسط
اشکال مختلف سوسیالیستی- منجمله برنامهریزی
سوسیالیستی گسترده و همه جانبه- جایگزین خواهند
شد.
در سوسیالیسم هم به تخصیص موثر
منابع و به پاسخگویی به نیازهای دائماً در حال
تغییر مردم احتیاج است در غیاب یک اقتصاد بازار،
یعنی در وضعیتی که هیچ سیستم قیمتگذاری سوددهی،
اجاره و یا محرکهای مشابه اقتصادی وجود ندارد،
چگونه جامعه خواهد توانست به طور موثری منابع خود
را تخصیص دهد و جلوی ضایعات را بگیرد؟
اول لازم است متوجه باشید، که
بازار بسیار غیرموثر است وقتی که 1- باعث اختصاص
منابع جامعه برای تولید محصولاتی میشود، که
ثروتمندان واقعاً به آنها بیش از آن چه که در
حال حاضر برخوردارند، احتیاج ندارند و در عین حال
از اختصای این منابع برای نیازهای اولیهی فقرا که
استطاعت خرید آنها را ندارند، جلوگیری میکند؛ 2-
به تولید بیش از آن چه امکان فروش دارد (یعنی به
تولید مازاد) در اثر رقابت بین بنگاههای مختلف
دامن میزند؛ 3- اجازه نمیدهد که از توانایی
کارگران، ماشین آلات، کارخانجات و مواد خام، وقتی
سودآور نیستند، استفاده شود (یعنی باعث ضایع شدن
آنها میشود)؛ 4- باعث تولید چیزهایی میشود، که
فقط در اثر تبلیغات تجاری گسترده به فروش میروند،
5- به وضعیت جسمانی کارگران، مصرفکنندگان و مردمی
که در جوامع نزدیک به محل تولید زندگی میکنند و
همین طور به محیط زیست صدمه میزند و از آن جایی
که به چنین عواقبی، "عواقب خارجی" تولید میگویند،
این مابقی جامعه است که باید هزینهی بر طرف کردن
آنها را تقبل کند (به عبارت دیگر، این مخارج در
محاسبهی میزان بارآوری بنگاه تولیدی در نظر
گرفته نمیشوند).
عده زیادی به این موارد به عنوان
عدم کارآیی جدی اقتصاد بازار نگاه نمیکنند، چرا
که بدواً تعریف سرمایهداری از "کارآیی" را
پذیرفتهاند. ولی چرا ما باید این کار را بکنیم؟
اگر ما قضاوت خود را متکی به یک تعریف سوسیالیستی
از کارآیی قرار بدهیم، یعنی تعریفی که متکی به
استفادهی کامل از همهی امکانات تولید- کارگران،
ماشین آلات، منابع خام- برای تامین نیازهای انسانی
است، در آن صورت متوجه خواهیم شد تا چه حد عدم
کارآیی در بازار در همهی این زمینهها وجود دارد.
این مساله، البته در سطح محدودتری، حتا در مورد
بازاری هم صدق میکند که در اقتصاد بازار وجود
دارد.
تا آن جا که به تخصیص منابع در
برنامهریزی سوسیالیستی بر میگردد، این روش
کارآمدی خواهد بود (البته به مفهوم سوسیالیستی
کارایی که در بالا اشاره شد)؛ به همان میزان که
دانش و مهارت برنامهریزان، و تکنولوژی مورد
استفاده (کامپیوترها و غیره) پیشرفت کند و
همینطور تا آن جا که مشارکت دموکراتیک مردمی که
قرار است این برنامهریزی را متحقق کند، بیشتر
شود. اگر مردمی که قرار است برنامه را اجرا کنند،
آن را از آن خود بدانند، حتماً چنین خواهد شد. اگر
هم ضایعاتی وجود داشته باشد، در حداقل ممکن خواهد
بود و در برنامهی بعدی قابل تصحیح است.
یک ضربالمثل فرانسوی میگوید:
گربهای که در آب داغ سوخته باشد، از آب سرد هم
میترسد (مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید
میترسد). امروزه بخش عمدهی ترس مردم از
برنامهریزی، محصول تجربهی کاملاً ناوارد کشوری
فقیر و غیردموکراتیک است که دولت آن به طور منظم
به اهالیاش دروغ میگفت و اسم خود را روسیه شوروی
گذاشته بود. آیا دیگر وقت آن نرسیده که نشان دهیم
بشر از منطقی قویتر از گربه برخوردار است؟
این مصاحبه ازمجله نگاه شماره 11 برگرفته شده است.
برتل اولمن، پروفسور رشتهی سیاست در
دانشگاه نیویورگ و از منتقدین شناخته
شدهی "سوسیالیسم بازار" است. وی مولف
کتابهای زیر می باشد: "انقلاب اجتماعی و
جنسی در بررسی دیالکتیک"،
"جگونه امتحان بدهیم " و "بازسازی جهان".
او هم چنین مولف و ویراستار کتاب
"سوسیالیسم بازار مناظرهای بین
سوسیالیستها" است. برتل اولمن و هیلل
تیکتین، از معتقدین به سوسیالیسم بدون
بازار، میباشند.
|