دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

سوسیالیسم؛ رهیافتی سیاسی

 

 

آلکس کالینیکوس

صادق تهرانی

 

 

مقاله زیر که در کنفرانسی تحت عنوان زندگی پس از سرمایه­داری در سومین فوروم اجتماعی جهانی در پورتوالگره به تاریخ دوازهم ژانویه دوهزار و سه عرضه شد حاوی محورهای زیر است.

ارزش­های ضد سرمایه­داری

مفهوم کلاسیک مارکسیستی از سوسیالیسم

اقتصاد سوسیالیستی

تحقق ارزش­های ما

مرزبندی با روایت­های دیگر

استراتژی

ارزش­های ضد سرمایه­داری

از نظر من جنبش ضد جها­نی­سازی در نقد خود از نئولیبرالیسم خود را به چهار ارزش متعهد می­بیند: عدالت، کارآیی، دموکراسی و حفظ (محیط زیست).

عدالت در پیوند و ترکیب با سه ارزش دیگر تعریف می­شود: آزادی، برابری و هم­بستگی. یک تفسیر از عدالت این است که همه انسان­ها از امکان بهره­برداری مساوی از منابعی برخوردار باشند که برای گذران زندگی نیاز دارند.

کارآیی یعنی تلف نکردن ثروت، حتی اگر به کارگیری آن نتیجه رضایت­بخشی در بر داشته با­شد. (آلبرت)

دموکراسی در کانون انتقاد از دیکتاتوری بازارهای مالی قرار می­گیرد. وقتی دموکراسی به خصلت ذاتی جنبش تبدیل شود، خود را به اشکال رادیکال خودسازمان­یابی و خودگردانی متعهد می­بیند.

انتقاد دیگر ما از سرمایه­داری به خاطر نابودی محیط زیست و مصرف دیوانه­وار منابع غیر قابل تجدید در طبیعت است. معنی این انتقاد آن است که ما نظامی می­خواهیم که در آن هر نسل وقتی صحنه را ترک می­کند دست­کم زمین را همان گونه به نسل بعدی بسپارد که خود دریافت کرده است.

همه گرایش­های سرمایه­داری به طور سیستماتیک هر چهار اصل یاد شده را زیر پا می­گذارند. انباشت که در سیستم سرمایه­داری بر بنیاد رقابت و استثمار نیروی کار استوار است:

- همبستگی را نابود می­کند، به آزادی کیفیتی صوری می­بخشد و ثروت و درآمد را به نفع ثروتمندان، قدرتمندان و افراد خوش­شانس­ توزیع می­کند.

- به طور سیستماتیک منابع مادی و انسانی را از طریق تخصیص آن به اقدام­های ویران­گر هم­چون (پروژه نظامی) و به هدر دادن آن­ها در مقیاس وسیع به هنگام رکود اقتصادی ضایع می­کند.

- قدرت اقتصادی و سیاسی را در دست دولت و کمپانی­های بزرگ متمرکز می­کند.

- تعقیب کورکورانه سود را-  هم چون پی­آمد سازوکار مبتنی بر انباشت و رقابت حاکم می­گرداند - محیط زیست را  در مسیر تباهی رها ساخته و سبب شده است زندگی بر روی سیاره ما به طور روز افزونی در معرض خطر قرار گیرد.

وقتی ما می­گوئیم "دنیای دیگری ممکن است" باید این را کاملا روشن کنیم که منظور از آن پی­ریزی نظام اجتماعی جدیدی است که بر اساس منطق اجتماعی کاملا متفاوتی با سرمایه­داری بنا می­شود.

رفرم­های جزئی – چون محدود کردن بازارهای مالی یا بودجه مشارکتی ممکن است در مقاطعی ارزش جنگیدن داشته باشد، اما آن­ها را باید بخشی از پروسه مبارزاتی وسیعی در نظر گرفت که هدف آن تغییر نظام است.

این ضعف جنبش در حال حاضر است که نمی­تواند به طور کافی با این واقعیت رویارو شود و ترجیح می­دهد روی انتقاد از نئولیبرالیسم متمرکز شده و خواست­های مشخصی را تقاضا کند. این تمرکز به گسترش جنبش ضد جهانی­سازی بسیار کمک کرده است. اما پس از گذشت چند سال جنبش به اندازه کافی بالغ شده تا مسئله بدیل سرمایه­داری را به بحث بگذارد. بنابراین بحث "زندگی پس از سرمایه­داری" از نظر زمانی بسیار فعلیت پیدا کرده است.

یک دلیل که بحث روی بدیل­ها را تضعیف می­کند تصویر نادرستی است که  "سوسیالیسم موجود" به جا گذاشته است (که حالا دیگر وجود ندارد).

پس از فروپاشی اتحاد شوروی چهره بدیل مترقی و مدرن برای سرمایه­داری تا حدود زیادی خدشه­دار شده است. اما این بسیار اشتباه است که تسلیم چنین گرایشی بشویم. جنبش کنونی با به چالش کشیدن نئولیبرالیسم به میدان آمد، و ما دیگر از مانع­های  موجود بر سر طرح بدیل­ها را پشت سر نهاده­ایم. پس آن­ها را به بحث می­گذاریم.

مفهوم کلاسیک مارکسیستی از سوسیالیسم

به باور من بدیلی که ما در پی آن هستیم سوسیالیسم است. درک من از سوسیالیسم اساسا از سنت کلاسیک مارکسیستی مارکس، انگلس، لنین، ترتسکی، لوکزامبورگ و گرامشی مایه گرفته است.

 1- مارکس سوسیالیسم را هم­چون فرآیند خودرهانی می­فهمید، از نظر مارکسیست آمریکایی هال دریپر "سوسیالیسم از پائین" در مقابل "سوسیالیسم از بالا" (استالینیسم و سوسیال دموکراسی) قرار دارد.

2- مارکس در همین رابطه انتقال به سوسیالیسم را به عنوان "انقلاب علیه دولت" در نظر می­گرفت. در نزد مارکس سوسیالیسم دولتی کلامی متناقض بود.

3- عامل تغییر برای سوسیالیسم طبقه کارگر است. تنها کارگران مزدبگیری که توسط سرمایه استثمار می­شوند از انگیزه و ظرفیت تجمع برای این تحول اجتماعی برخوردار هستند.

تغییر بنیادین سوسیالیستی از مسیر درهم شکستن دستگاه بوروکراتیک دولتی موجود و جایگزینی آن با خود حکومتی کارگران می­گذرد. نمونه­های تاریخی بسیاری از این جنبش­ها وجود داشته است که چنین نظام­های دولتی را نوید داده­اند. کمون پاریس در سال 1871، انقلاب اسپانیا در سال­های 7- 1936، انقلاب مجارستان در سال 1956، شوراهای کارگران در انقلاب ایران در سال­های 9-1978، جنبش همبستگی در لهستان در سال­های 1- 1980 و از همه مهم­تر شوراهای کارگران و سربازان که در اکتبر 1917 قدرت را در روسیه به دست گرفتند.

به روشنی می­توان دید مفهوم سوسیالیسم با آنچه در اتحاد شوروی و اروپای شرقی وجود داشت و با آنچه اکنون در چین، کره شمالی و کوبا می­گذرد، متفاوت است. در واقع در سنت انترناسیونال سوسیالیستی، که من به آن تعلق دارم، این جامعه­ها را به صورت سرمایه­داری دولتی تلقی شده­اند، که در آن­ها نامنکلاتورهای استالینیست طبقه کارگر را به همان شکلی که سرمایه­داری غربی کارگرانش را استثمار می­کند، مورد بهره­کشی قرار داده­اند. از این دیدگاه، فروپاشی رژیم­های استالینیستی  نه نتیجه یک ضد انقلاب سرمایه­داری، بلکه (همان­گونه که کریس هارمن می­گوید) تغییر شکلی در درون نظام سرمایه­داری بوده است.

مارکس به غیر از چند مورد، از گفتن این­که سوسیالیسم در جزئیات چگونه خواهد بود، امتناع کرد. من فکر نمی­کنم این امتناع در حال حاضر ضروری باشد. پس از فروپاشی استالینیسم و در رویاروئی با منتقدان با نفوذ لیبرال مثل فردریک هایک و دیگران ما باید این آمادگی را داشته باشیم تا حداقل رئوس کلی جامعه سوسیالیستی را بیان کنیم.

در همین حال، یکی از دلایلی که مارکس از صحبت کردن (درباره جامعه سوسیالیستی- م ) به طور مشخص امتناع می­کرد هم­چنان به قوت خودش باقی است.

پیش­بینی روشنفکران در مورد جامعه آینده از طریق تجربه­های عملی و مبارزه توده­ای تصحیح می­شود و تغییر می­یابد. این را به خاطر بسپارید و  نکات زیر را مورد ملاحظه قرار دهید.

آن­چه در زیر می­آید کوششی است در راستای تکامل و دریافت از سوسیالیسم آن­گونه که در سنت مارکسیستی آمده است:

1- سوسیالیسم گسترش رادیکال و همه­جانبه دموکراسی است. در این مسیر همان اصول دموکراتیکی که زندگی سیاسی را سامان می­بخشند بر روندهای اقتصادی نیز چیره می­شوند.

2- دموکراسی فعالی را بنیاد می­نهد که در آن به جای انتخاباتی که کاندیداها، توسط وسائل ارتباط جمعی کمپانی­های بزرگ، که اکثرا مثل هم هستند، تبلیغ می­شوند؛ توده­ها حضور و مشارکت فعال دارند و قدرت، حتی­المقدور از حالت متمرکز خارج شده و مردم می­توانند تصمیماتی اخذ کنند که روی زندگی­شان تاثیر بگذارد.

3- از جنبه نهادی به این معنی است که دولت توسط فدراسیون کارگران، مصرف کنندگان و شوراهای خودمدیریتی محلات اداره می­شود.

4- برای اینکه یک چنین دموکراسی جامه عمل بپوشد، همه افراد جامعه باید به اطلاعات دسترسی داشته و از امکان شرکت در  بحث­های عمومی برخوردار باشند. تکنولوژی ارتباطی جدید این امکان را به سهولت فراهم می­کند. اما در شرایط کنونی وسائل ارتباط جمعی تحت سیطره کمپانی­های بزرگ قرار دارند.

5- از لحاظ اقتصادی دموکراسی نیازمند این است که وسائل ارتباط جمعی به مالکیت اجتماعی در آید. (به همان دلیلی که در بند چهار در بالا گفته شد).

6- این هم­چنین به این معناست که باید نظامی دموکراتیک برای تصمیم­گیری ایجاد شود که تا از آن طریق تخصیص منابع به طور جمعی اتخاذ شود.

7- و سرانجام توزیع درآمد، تا آنجا که ممکن است بر اساس اصلی که مارکس از لوئی بلان به عاریت گرفت و اظهار کرد که این در جامعه کمونیستی برقرار خواهد شد: "از هر کس به اندازه توانائی­اش، و به هر کس به اندازه نیازاش".

اقتصاد سوسیالیستی

اگر چه من سوسیالیسم را از دیدگاه سیاسی مورد بحث قرار می­دهم، می­خواهم به چند مورد در باره ابعاد اقتصادی آن اشاره کنم. در واقع جدا کردن این دو از هم امکان­ناپذیر است. در دوران حاضر اعتراض اصلی و مهم به سوسیالیسم این است که از لحاظ اقتصادی برقراری آن امکان­پذیر نیست.

در مورد نکته شماره پنج در بالا، مالکیت اجتماعی از سوی جنبش ضد جهانی­سازی به طور کافی مورد توجه قرار نمی­گیرد. اغلب ما ترجیح  می­دهیم در مقابل خصوصی­سازی خدمات و امکانات عمومی مقاومت کنیم بدون آن­که کوچکترین اشاره­ای به نوعی دیگر از نظام مالکیت (مالکیت اجتماعی – م) داشته باشیم.

طرف مقابل (سرمایه­داران – م) خیلی خجالتی نیستند. آن­ها با وقاحت از حق مالکیت خصوصی دفاع کرده و کوشش می­کنند هرچیزی را به "دارائی" تبدیل کنند که به طور خصوصی مورد استفاده قرار بگیرد و به وسیله­ای در راه انباشت مبدل شود. ما باید مثل سرمایه­داران خیلی صریح باشیم و بگوئیم مادام که ثروتمندان و کمپانی­های خصوصی این امکان را دارند که ما را از دسترسی به مهم­ترین منابع تولیدی محروم کنند داشتن یک اقتصاد خودگردان غیرممکن است. در مورد نکته 5 که در بالا به آن اشاره رفت دو مطلب دیگر هم وجود دارد

      مالکیت دولتی، به صورت یک دارائی کاملا با استثمار سرمایه­داری همخوانی دارد. همان­طور که در جوامع استالینیستی در شرق، دولت رفاه  احزاب سوسیال دموکرات در غرب و دیکتاتورهای توسعه­گرا در جنوب دیده­ایم: اگر بخواهیم مالکیت را اجتماعی کنیم ما به خودگردانی دموکراتیک کارگران، مصرف­کنندگان و شوراهای محلات احتیاج داریم.

منابع تولیدی به طور کل به مالکیت اجتماعی نیروی کار در می­آید، آزادی افراد در انتخاب و تغییر شغل آن چیزی است که سرمایه وعده آن را داده ولی در عملی کردن آن شکست خورده است. اما در جامعه سوسیالیستی این امر به یک اصل تبدیل خواهد شد.

در مورد نکته شماره شش، تصمیم­گیری دموکراتیک، به طور وسیعی کنار گذاشته شده است. الک نوو در کتاب خود سوسیالیسم قابل تحقق (1983) استدلال می­کند تصمیم­گیری به طور ضروری کوششی است که اطلاعات و تصمیمات را در بالای جامعه در دست عده­ای برنامه­ریز بوروکراتیک متمرکز می­کند، این پروسه­ای است که به طور منظم مسائل غیرمنطقی ایجاد می­کند. او وضعیت را چنین ترسیم می­کند: هماهنگ کردن اقتصادی تنها می­تواند به طور عمودی (برنامه­ریزی بوروکراتیک) یا افقی (بازار) باشد و غیر از این دو آلترناتیو سومی وجود ندارد. (1)

اما نوو اشتباه می­کند. در این شرایط، راه سومی وجود دارد (اگر چه مورد علاقه تونی بلر نیست). آلترناتیو بازار به این معنی است که منابع بر اساس رقابت بین سرمایه­ها به منظور کسب حداکثر سود توزیع شود. اما یک نوع دیگری از هماهنگی افقی وجود دارد که در آن شبکه غیرمتمرکز تولید­کنندگان و مصرف­کنندگان به طور دموکراتیک تصمیم می­گیرند که چگونه منابع موجود را به منظور برآوردن انیاز­های­شان مصرف کنند.

برنامه­ریزی به عبارت دیگر حتما نباید از بالا به پائین باشد.

در مورد اینکه این اقتصاد چگونه می­تواند سازمان یابد، دو نمونه وجود دارد. پت دوین مدل مورد نظر خود را "هماهنگی بر پایه مشورت" می­نامد (دموکراسی و برنامه­ریزی اقتصادی – 1988). در حالی که مایکل آلبرت از نمونه برنامه­ریزی مشارکتی صحبت می­کند (برای نمونه، پارکون 2003). بین این دو نمونه چندین شباهت و اختلاف وجود دارد. به منظور صیقل دادن درک­مان در باره اینکه برنامه­ریزی دموکراتیک چگونه عمل می­کند به بحث­های متعددی در مورد نقاط ضعف و قدرت این مدل­های همکاری غیر بازاری احتیاج داریم.

 یک برتری بزرگ مدل­های آلبرت و دوین این است که در هردو آن­ها تصمیم­گیری­های اقتصادی از طریق خودگردانی تولیدکنندگان و مصرف­کنندگان- که به طور متقاطع از طریق یک شبکه همکاری به یکدیگر ارتباط می­یابند-  اتخاذ می­شود و نه از سوی یک مرکز تصمیم­گیری. در این طریق، آن­ها اهمیت دموکراسی مشارکتی را که هم­سنگ سوسیالیسم از پایین مارکس است تشخیص می­دهند.

و بالاخره در نکته شماره هفت، من پیشنهاد کرده­ام که توزیع بر اساس احتیاجات باشد. و این همان اصلی است که مارکس به عنوان اصل اساسی کمونیسم در کتابش نقد برنامه گوتا بر آن صحه گذاشته است. اگر بخواهیم این اصل عدالت را به طور مشخص بیان کنیم باید این­طور بگوئیم که همه از امکان برابر در دسترسی به منابعی که زندگی­شان را تامین می­کند، برخوردار باشند.

این اصل نمونه­ای از برقراری عدالت و این­که جامعه چگونه باید منابع و درآمدش را تقسیم کند، ارائه می­کند. سپس بحثی وجود دارد در یک سطح مشخص­تر که چگونه به بهترین وجهی به طور نهادی این اصل را درک کنیم. به عنوان نمونه بسیاری از طرف­داران برابری از حق بی قید و شرط هر فرد برای برخورداری از یک درآمد پایه- فارغ از آن که در تولید مشارکت داشته باشد یا نه- دفاع می­کنند. آلبرت با این اصل مخالف است و درآمد را به کار متصل می­کند و یک استاندارد توزیع ارائه می­کند:

"هرکس به اندازه کار و از خود گذشتگی­اش"

به عبارت دیگر استراتژی­های گوناگونی در مورد اصل عدالت وجود دارد.

تحقق ارزش­های ما

به عبارت کلی­تر به نظر من، سوسیالیسم ارزش­هایی را که جنبش ضد جهانی­سازی تلاش خود را معطوف به آن ساخته، عملی خواهد کرد. این ارزش­ها عبارتند از:

·      حقوق افراد درست به سبب مشارکت و کنترلی که بر منابع تولید دارند، پایمال نخواهد شد؛ و دیگر ناگزیر نخواهند بود به خاطر فقدان مالکیت، توسط سرمایه­داران استثمار شوند.

·      سرنوشت افراد­ دیگر مشمول بی­عدالتی اساسی سرمایه­داری و بالا یا پایین رفتن بازار نخواهند بود. هر کس به طور مساوی بر منابع اجتماعی کنترل خواهد داشت. زیرا زندگی اقتصادی بر اساس تعاونی و خودمدیریتی سازماندهی می­شود و همبستگی تقویت خواهد شد.

·      برنامه­ریزی دموکراتیک و تصمیم­گیری اقتصادی امر مشترک تولیدکنندگان و مصرف­کنندگان خواهد بود و منابع بر اساس اطلاع از نیاز­های مردم و پتانسیل تولید اختصاص خواهد یافت: این به جلوگیری از اسراف منابع آن­طور که در سرمایه­داری مرسوم است منجر خواهد شد؛ به همین دلیل است که سرمایه­داری یک سیستم معیوب (غیرموثر) است.

·      سوسیالیسم به عنوان یک نظام اقتصادی و سیاسی، مردم را به حداکثر مداخله برای تحقق دموکراسی مشارکتی تشویق می­کند. بنابراین وعده دمکراسی را که جامعه سرمایه­داری تنها به حرافی در باره­اش اکتفا می­کند، سوسیالیسم در عمل پیاده می­کند.

برنامه­ریزی دموکراتیک بر مبارزه کوری که منطق رقابت در انباشت سرمایه­داری می­طلبد، فائق می­آید. بنابراین برای انسان­ها این امکان را  فراهم می­آورد تا به طور جمعی قدم­های موثری در نگهداری جریان تغییر آب و هوا که سرمایه­داری کنترل­اش­ را از دست داده، بردارد. این امر همچنین این ابزار را در اختیار ما می­گذارد (برفرض اینکه ما به اندازه کافی عاقل باشیم تا بتوانیم از آن استفاده کنیم) تا از نابودی محیط زیست در آینده جلوگیری کنیم.

مرزبندی با روایت­های دیگر

سوسیالیسمی که در این جا عرضه شد چگونه از سایر بدیل­ها متمایز می­شود؟

·       از آن­جایی که سوسیالیسم بدیلی در برابر سرمایه­داری است، ضرورتا با دیگر بدیل­های به طور مثال بودجه­های مشارکتی اختلاف دارد. چنین طرح­هایی به عنوان رفرم­های دمکراتیک باید مورد توجه قرار گیرند (اگرچه به هر طرحی باید با دید انتقادی برخورد شود).

سراسر تاریخ مبارزه ضد سرمایه­داری گواه بر آن است که سرمایه­داری در دوره­های رونق اقتصادی مثل سال­های پنجاه و شصت میلادی می­تواند چنین رفرم­هایی را به طور موقتی بپذیرد؛ اما در دوران بحران تلاش می­کند تا تمام رفرم­های داده شده را که باری بر دوش رقابت و کسب سود هستند، پس بگیرد. در واقع این منطق نئولیبرالی است که در بیست و پنج سال گذشته سرشت ضداصلاحات خود را  کاملا آشکار ساخته است. همان­گونه که تجریه حزب کارگر برزیل حتی قبل از انتخاب لولا روشن ساخت در دنیای امروز بازار مالی حتی بی­آزارترین اصلاح­ها را هم نمی­تواند تاب آورد. این  خود دلیلی است که ما به تغییر کلی نظام نیازمندیم.

·      هر کوششی که بخواهد سوسیالیسم را جای­گزین سرمایه­داری کند ولی بازار را حفظ کند محکوم به شکست است. پس از فروپاشی اتحاد شوروی بسیاری از روشنفکران چپ به طرفداری از سوسیالیسم بازار پرداختند که در واقع شکلی از مالکیت اجتماعی را با اقتصاد بازار تلفیق می­کند. (که در آن منابع بر اساس رقابت بین تولید کنندگان مستقل اختصاص می­یابد). ولی چنین بدیلی دارای مشکل­های عدیده است.

اولا بی عدالتی را که ناشی از تخیصص منابع توسط بازار است محفوظ نگه می­دارد: زندگی افراد هم­چنان وابسته به نوسان­های کور بازار باقی می­ماند، و همبستگی به دلیل رقابت و مبارزه بر سر منافع تضعیف می­شود.

 ثانیا مادامی که کنترل اقتصاد در دست تولید­کنندگانی است که در حال رقابت با هم هستند (حتی اگر این تولید­کنندگان تعاونی­های کارگری باشند) تسلط یک اقلیت بر تولید و سازماندهی استثمار نیروی کار هم­چنان با قدرت برقرار خواهد بود. تنها راه خلاص شدن از شر سرمایه­داری از بین بردن اقتصاد بازار به طور کامل است.

·      برای روشن شدن مطلب این توضیح ضروری است که سوسیالیسم به طور اساسی با "سوسیالیسم دولتی" چه در شکل استالینیستی یا از نوع سوسیال دموکراتیک آن متفاوت است. سوسیالیسم یک نظام دموکراسی مشارکتی است که در آن قدرت سیاسی و اقتصادی توسط شبکه­ای از تولیدکنندگان، مصرف­کنندگان و شوراهای محلات به طور خود مدیریتی اداره می­شود.

آنچه تاکنون در باره مفهوم سوسیالیسم گفته­ایم تنها اشاره­ای کلی بود  که بهتر است آن را در مقیاس بین­المللی ترسیم کنیم. این را به خاطر دلائل منفی که وجود دارد بیان می­کنیم. تجارب تاریخی به طور کامل این نتیجه­گیری مارکس را به ثبوت رسانده است که هر جامعه جداگانه­ای که از نظام سرمایه­داری فراتر رود زیر فشارهای عظیم اقتصادی و نظامی قرار خواهد گرفت تا مجددا به دنیای سرمایه­داری بازگردد. بخش اعظم مشکلات بشر تنها به طور جهانی می­تواند به درستی توضیح داده شوند. تغییرات آب و هوا آشکارترین مثال در این زمینه است. حکومت خود مدیریتی شوراها بنابراین باید با سرعت ممکن در عرصه بین­المللی گسترده شود. این آن چیزی است که سوسیالیسم را از دیگر آلترناتیوها در جنبش ضد جهانی­سازی متمایز می­کند به طور مثال در دیدگاه  ضد جهانی­سازی والتر بلو یا محلی­گرائی کالین هینز هیچ دلیلی وجود ندارد که انسان آزاد شده از دسترسی به منابع دنیا منع شود، مادامی که این دسترسی به طور عادلانه و دموکراتیک تنظیم شده باشد (چیزی که تحقق آن در نظام سرمایه­داری غیر ممکن است). سوسیالیسمی که طرح شد شاید با کمال تعجب با برخی از انواع آنارشیسم قرابت معنایی داشته باشد. آلبرت مدل خود را که پاراکون (پار از سه حرف اول پارتیسیپاتور و اکون از سه حرف اول اکونومیک تشکیل شده ) یا  برنامه­ریزی مشارکتی می­نامد، و به عقیده من یک نمونه مدل سوسیالیسم است، اما او آن را یک دیدگاه اقتصادی آنارشیستی می­نامد ولی این نباید اصلا تعجب­برانگیز باشد، چرا که مارکس کمونیسم را جامعه­ای بدون طبقه و بدون دولت در نظر می­گرفت. اختلاف بزرگ او با باکونین و دیگر آنارشیست­ها تنها بر سر این بود که چگونه به چنین جامعه­ای باید رسید.

استراتژی

این البته یک پرسش شصت و چهار هزار دلاری است!!! در پیوند با این موضوع پر اهمیت چند نکته گفتنی است:

سوسیالیسمی که من رئوس آن را بر شمردم کاملا با رفرمیسم در استراتژی سیاسی متفاوت است. رفرم که زندگی را زیر سلطه سرمایه­داری قابل تحمل­تر می­سازد، ارزش جنگیدن دارد. اما ما به یک سیستم کاملا متفاوتی نیاز داریم. فراتر از آن، هر کوشش به منظور برقراری سوسیالیسم – یا هر بدیل دیگر – باید خود را برای رویارویی بزرگ اقتصادی، نظامی و سیاسی سرمایه­داری، که از ماهیت آن بر می­خیزد، آماده کند. شدت عملی که در جنوا (ایتالیا) به کار گرفته شد یک حقیقت کهنه و قدیمی را دوباره به ذهن تداعی می­کند و آن این است که هر جنبشی هدف خود را تغییر سیستم قرار دهد باید مقاومت خشن مدافعان سیستم موجود را به جان بخرد.

هر کسی که در تلاش پی افکندن جامعه­ای است که بر اساس دموکراسی شورائی و خودمدیریتی اداره شود با موقعیت دشوار زیر مواجه می­شود:

چگونه انرژی­های دموکراتیک پراکنده­ی عوامل اجتماعی را که برای غلبه بر مقاومت سرمایه­داری ضروری است با تمرکز استراتژیک و هماهنگی متمرکزی که برای گردآوری نیروها برای تغییر نظام لازم است ترکیب کرد و آن­ها را به موثرترین وجهی به کار برد.

موقعیت دشوار کنونی تا حدودی مربوط می­شود به نبود سانترالیسم و شکل­های لیبرالی سازماندهی – شبکه شبکه­ها – شاید به طور طبیعی تمایلی وجود دارد تا تفرقه و پراکندگی جنبش را تقدیس کند به خاطر آنکه هر قسمت جداگانه خودکفاست. اما چالش­هایی که جنبش پس از واقعه جنوا با آن روبرو شد – رویاروئی با قوه قهریه دولت چه داخلی و چه خارجی – دلالت بر این دارد که این کافی نیست و کوشش­های ما باید در جهت مطرح کردن یک مسیر استراتژیک برای جنبش باشد.

بحث­های دامنه­دار بر سر موضوع رابطه بین احزاب سیاسی و جنبش­های اجتماعی در پیوند نزدیکی با این موقعیت دشوار قرار دارد. در فوروم اجتماعی فلورانس، رفرمیست­ها و اتونومیست­ها (استقلال طلبان) در مقابل اهمیت شرکت احزاب رادیکال چپ در فوروم اجتماعی عکس­العملی منفی داشته­اند.

اما احزابی که خود را وقف جنبش کرده­اند و در جستجوی این نیستند که خود را جانشین آن کنند می­توانند نقش مثبتی ایفا کنند؛ دقیقا به این علت که آن­ها می­توانند به خاطر داشتن برنامه و استراتژی، موضوع را با احاطه کامل توضیح دهند. (اگرچه آن­ها این کار را در کنار افراد مستقل و افرادی که در خارج از حزب­شان به فعالیت مشغول­اند انجام می­دهند).

اگرچه این امکان وجود دارد که تنش میان شکل سازمانی متمرکز و شکل سازمانی غیرمتمرکز از بین نرود؛ احزاب هم کنار نخواهند رفت.

در مورد جریان­های کم و بیش سازمان­یافته که ایدئولوژی، برنامه و استراتژی فرسوده­ای را با خود حمل می­کنند صرف­نظر از این­که آن­ها خود را حزب بنامند یا نه، آنچه ما باید انجام دهیم روشن کردن اختلافات­ و توافق­هایمان است.

  به امید دست­یابی به بزرگترین تشکل ممکن برای بدیلی که ارزش­های موجود در این جنبش را درک کند و سرانجام دنیا را از بربریت و بی عدالتی سرمایه­داری نجات بخشد.

بسیاری از موضوع­های مطرح شده در این مقاله را می­توانید بسیار مفصل­تر در کتابم به نام مانیفست ضد سرمایه­داری مطالعه کنید. این کتاب قرار است در فوریه 2003 به چاپ برسد. ناشر کتاب در انگلستان پولیتی و در آمریکا بلک ول خواهند بود.

آلکس کالینیکوس

مقاومت را جهانی کنید (انگلستان)

 

پاورقی

در واقع این جای سئوال دارد که هماهنگی اقتصادی در دوران استالین را بتوان "برنامه­ریزی" نامید. زیرا الویت­های اقتصادی در اتحاد شوروی به طور مثال نه به طور مستقل بلکه به خاطر فشار ناشی از رقابت نظامی غرب و تکیه بر صنایع سنگین در نظر گرفته می­شد. به عبارت دیگر موجودیت عجیب و غریب و معیوب استالینیزم ناشی از غیر عقلانی بودن جهانی بود که توسط رقابت­های اقتصادی و سیاسی جغرافیائی به جلو رانده می­شد.