دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

آینده در حال:

 هفت تز پیرامون سوسیالیسم پرتوان قرن بیست و یکم

 

دیوید لایبمن

      برگردان : ح. ریاحی

                                                                                

 

خلاصه :

در پاسخ به چالش­های امروزه، از جمله بسیج موفق حول مبرم­ترین نیازهای مردم، داشتن دیدگاهی از جامعه­ی پرتوان و الهام­بخش جدید- سوسیالیسم - بیش از هر زمانی ضرورت پیدا کرده است. می­توانیم، بدون ایجاد طرح­های سفت و سخت یا رویایی، برخی از اصلی­ترین مولفه­های این دیدگاه را گسترش و مورد تایید قرار دهیم: رفتن به فراسوی محتوای بیگانه­ساز و قطبی­کننده­ی بازارهای خودجوش، همآهنگی و برنامه­ریزی دموکراتیک در همه­ی سطوح، از متمرکز تا غیرمتمرکز و کار خلاقه در پیوند با امکانات گسترده­ی فن­آوری اطلاعاتی مدرن. این پروژه، در عین حال، باید همه­ی درس­های مثبت و منفی تجربه­ی پساسرمایه­داری قرن بیستم، مخصوصاً تجربه­ی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) را در بر گیرد و مورد استفاده قرار دهد.

باید صحبتم را با اشاره­ای به دیوید (گوردن) شروع کنم، و می­دانم که نیازی نیست که خلاصه­ای از ابتکارات فراوان او در زمینه­ی اقتصاد و آموزش رادیکال یا دغدغه­ای که در خصوص دانشجویان و همکاران خود داشت یا کمک­های گوناگونی را به سمعتان­  برسانم که به این تشکیلات ارائه کرد. بنابراین، می­خواهم به جای آن­ها، با روایت حادثه­ای که هنوز گزارش نشده است، نکته­ای را به دانستنی­های مربوط به گوردن  اضافه کنم. آنگاه حقیقت روشن می­شود!

در سال 1978 دیوید به همراه دوست جوان خانواده­گی­اش لایم، و هربرت گینتس، دخترم لزلی و من به کنفرانس تابستانی کمپ سِزار در ویرجینیای غربی رفتیم. باید اردوگاه را در ساعت پنج صبح آخرین روز کنفرانس ترک می­کردیم تا به سفر با هواپیما برسیم. وقتی پیش از طلوع آفتاب در ماشین جا گرفتیم،  متوجه شدیم که درِ ورودی اردوگاه را زنجیر و فقل کرده­اند. دیوید که رانندگی می­کرد با فرض بر این­که تنها اراده­ی انقلابی می­تواند بر همه­ی موانع پیروز شود، روح زمانه را به نمایش گذاشت. میله­ها و زنجیر را دور زد و مستقیم به داخل جویبار کنار در ورودی فرو رفت.

خوشبختانه یکی از دهقانان محل که زودتر از ما بر خاسته و در آن حوالی بود با تراکتور و کابل خود، توانست ماشین را از آن وضعیت ناخشنود و فلاکت بار بیرون بیاورد تا ما راهمان را ادامه دهیم. ا لبته دیوید به خاطر خوش­گذرانی­های شب قبل و از این­که فهمید دیگر شرکت­کنندگان در کنفرانس در خواب عمیق ­اند، نفس راحتی کشید و قول داد صدای این حادثه را در نیاورد. (آن­روزها راه خوش­گذرانی را می­دانستیم!) بسیار خوب، حالا قضیه را می­دانید. باور نمی­کنم دیوید هرگز "حقیقت" آن حادثه را آفتابی کرده باشد، اما اگر آن حادثه او را وادار کرده باشد به جنبه­ی عینی توازن بشری بیاندیشد احتمالاً آن حادثه باید سر آغاز تحقیقات او پیرامون دوره­بندی­هایی باشد که به تجزیه و تحلیل مراحل انباشت سرمایه منتهی شد و چند سال بعد به ثمر نشست.

پروژه­ی دیوید- ساختارهای اجتماعی انباشت سرمایه که در همراهی با سام باولز و تام وایسکف پیش برد (باولز، گوران و وایسکف سال 1983)، مدل اقتصاد سنجی او از اقتصاد ایالات متحده (که هرگز کامل نشد) بررسی فرآیند کار و سازماندهی، تجزیه و تحلیل کورپوراسیون "پرو پیمان و ضعیف" و جایگاه آن در اقتصاد بین­المللی (گوردن سال 1996) همگی بر دغدغه­ی اساسی چپ اشاره دارد، اما به دغدغه­ای که تا آن­جا که  من از آن آگاهی دارم دیوید هرگز رسماً به آن نپرداخت: ماهیت یک جامعه­ی جدید است، جامعه­ای که تجسم آرمان­های همه­ی کسانی است که تحت ستم و استثمار و در شرایط امروزی از خود بیگانه اند. من فکر می­کنم به خاطر در اختیار نداشتن واژه­ی بهتر در دفاع از کرامت همه­ی کسانی که زیر این پرچم زندگی و مبارزه کرده­اند، وظیفه داریم هم­چنان از به کارگیری اصطلاح " سوسیالیسم "  برای جامعه جدید ادامه دهیم. اما این اصطلاح به خاطر ماهیت ویژه­ی خود می­بایست همواره بازتعریف شود؛ محتوای آن را باید همیشه تازه کرد و خواستار آن بود که این کار ادامه یابد - دقیقاً به این ترتیب است که همه­ی این قضایا همواره معنا پیدا می­کند. کنفرانس تابستان امسال به موضوع کلی "بدیل"  اختصاص دارد. من صحبتم را، که امیداوارم دیوید بپسندد، ادای سهمی می­دانم در یاری رساندن به این بحث. با علم به این­که ممکن است در این اردوگاه تابستانی متوجه وقت­مان نباشیم، هفت تزم را ابتدا و پیش از بازگشت و توضیح مفصل یکایک آن­ها بیان می­کنم پیام اصلی ساده است: در زمان حال که نکبت سلطه­ی سرمایه­داری و تخریبی که به همراه دارد کره­ی زمین را فرا گرفته است، داشتن دیدگاه پرتوانی از بدیل سوسیالیستی که هم واقع­بینانه و هم الهام­بخش باشد به ضرورتی مطلق تبدیل شده است. لازم است هر ذره از آگاهی و حساسیت اخلاقی را برای ارتقاء دیدگاه خود از جامعه­ای به کار گیریم که در آن مردم به کمال می­رسند، به غنای روحی دست پیدا می­کنند و می­توانند برای رشد و شکوفائی خود با دیگران به چالش برخیزند، جامعه ای که در آن کار و تفریح و سهم تولید و مصرف هر چه بیش­تر از یکدیگر جدائی ناپذیر می­شوند، جامعه­ای که در آن، به بیان بیاد ماندنی مارکس، "رشد آزاد هر فرد" واقعاً "رشد آزاد همگان" باشد. گاه فکر می­کنم بهترین تعریف سوسیالیسم جامعه­ای است که در آن هر کس صبح با شادی بر می­خیزد و مشتاق روزی ا ست که در پیش رو دارد. باید شهامت آن­را داشته باشم علیه همه گند و کثافتی (مرا به خاطر ا ستفاده از این اصطلاح غیر آکادمیک ببخشید) که ضد دیدگاه ما رویهم تلنبار کرده­اند- "بدیلی وجود ندارد"، چیزی به عنوان "جامعه" در کار نیست" و از این قبیل- پرچم رویکرد دموکراتیک را برافراشته نگه داریم. ایده­ی "گریز ناپذیر بودن بازار" بدیل قرن بیست و یکم ایدئو­لوژی­های کهنه­ی مبتنی بر سلطه و کنترل است، ایدئولوژی­هائی چون "قانون طبیعی" و "اراده­ی پروردگار". اما برای احتزاز این پرچم به تکوین یک مدل نیاز داریم- آری، با احتیاط لازم، اشکالی نمی­بینم که آن را مُدل نام­گذاری کنم- مدلی از سوسیالیسم که در مفهوم مورد نظرم پرتوان و قوی است.

مخصوصاً، مدل مورد نظر باید از واژی ترکیبی و بی روح "سوسیالیسم بازار" فراتر رود. ایده­ی سوسیالیسم بازار که مثلاً در اثر جان رومر تحت عنوان "آینده­ای برای سوسیالیسم" (1994) توصیف شده است، تفاوت چندا نی با آن چیزی ندارد که زمانی "سرمایه­داری مردمی" نامیده می­شد. این ایده به باوری تسلیم می­شود که مبتنی است بر این­که جامعه "بیش از حد پیچیده است" که بتوان آن­را تحت کنترل دموکراتیک پیش­بینی شده قرار داد. طرح سوسیالیسم پرتوان چیزی نیست جز برپایی جنبشی با دیدگاه خاص خود که بتواند در مقابل وضع موجود سرمایه­داری مقاومت کند و از آن فراتر ­رود، نظامی که در حال حاضر بر همه­ی جنبه­های زندگی شخصی و اجتماعی سلطه دارد.

بنابراین، هفت تز من عبارت­ اند از:

1- همه­ی بازارها، بازار سرمایه­داری نیستند،  اما بازار سرمایه­داری فراگیرنده است و باید از آن فراتر رفت.

2- تجربه پساسرمایه­داری قرن بیستم درس­های مثبت و منفی اساسی، برای پروژه­ی قرن بیست و یکم ما در بر دارد و تنها چپ می­تواند آن تجربه را ارتقا دهد.

3- هماهنگی اقتصادی غیربازاری ممکن است و جنبه­ی اساسی دارد، اما در صورتی می­تواند دموکراتیک باشد که هم متمرکز و هم نامتمرکز باشد.

4- بازار سوسیالیستی از بین نمی­رود بلکه پژمرده می­شود.

5- تحریف بوروکراتیک اقتدارمدارانه برای سرمایه­داری جنبه­ی کارکردی دارد و برای سوسیالیسم غیر کارکردی.

6- نقطه­عطف مهمی پیش می­آید که کیفیت­های بالنده­ی زندگی به پیش شرط رشد کارآیی و بهره­وری تبدیل می­شود.

7- هر چه دیدگاه ما رادیکال­تر باشد، عملی و کارآتر است، و تاثیر بالقوه­ی آن بر مبارزات امروزی نیز بیش­تر است.

اکنون هر یک را به نوبت توضیح می­دهم.

 

1- همه­ی بازارها سرمایه­داری نیستند، اما بازار سرمایه­داری فراگیرنده است و باید از آن فراتر رفت.

ایدئولوژی سرمایه­داری بیش از حد تلاش می­کند تا به نگرشی انتزاعی از "بازار" تقدس بخشد که ویژگی اش ضد اجتماعی، ضد تاریخی، ابدی و ضروری بودن آن است. اما این تصور به طور خود به خود در تجربه معمولی مردم بازسازی می­شود. این تجربه در "روزمرگی" خاص خود ظاهراً بر مبنای واقعیت ویژه­ی خویش پیش می­آید. در واقعیت، اما، چنین تصوری سطحی و ظاهری است. بر این نکته نمی­توان بیش از حد تاکیدکرد: ایدئولوژی بازار اساساً سلطه­ی خود را از طریق فعالیت­های "دم و دستگاه­های ایدئولوژیک" سرمایه­داری (دولت، رسانه، آموزش) به دست نمی­آورد. این ایدئولوژی به طور خودانگیخته از بطن زندگی روزمره غلیان پیدا می­کند. بنابراین، مایوس­کننده است که می­بینیم ایدئولوژی بازار بر چپ اثر گذاشته و در بسیاری از رساله­های عالمانه آمده است؛ در این رساله­ها، بازار با تکوین  تاریخی مشخص سرمایه داری خلط و اشتباه شده است. این رویکرد بینش اساسی را در نیافته است: بازارها واقعیات به لحاظ اجتماعی ریشه­داری هستند که خود را در شکل­های پیشاسرمایه­داری، سرمایه­داری و پساسرمایه­داری متبلور کرده­اند. در آمیختن بازار با سرمایه­داری، همان­طور که مثلاً تحمیل این نظر به مارکس - نظری که مارکس با آن کاملاً بیگانه است- مبنی بر این­که مطالعه­ی کالاها و ارزش­گذاری به طور کامل و مستقیماً تنها به تئوری جامعه سرمایه­داری تعلق دارد، فقط در خدمت یک هدف است: این کار سوسیالیسم را به ایدئولوژی هزاره­ای و به پیش­گوئی و رخدادی انجیلی تبدیل می­کند. این قیامت­سرائی، معنی­اش سرنگونی ناگهانی نه فقط طبقه­ی حاکمه سرمایه­داری  است- گفتن این مساله به تنهایی کافی نیست- بلکه هر آن­چه با مناسبات بازاری ربط پیدا می­کند: پول، قیمت، دستمزد و غیره. این شیوه­ی اندیشیدن شیوه­ای رمانتیک و کاملاً عرفانی است. این شیوه­ی تفکر، علاقه مردم به سوسیالیسم را نه زیاد بلکه کم می­کند یعنی به نظام مبتنی بر واقعیت که از ارزش بررسی جدی برخوردار است، چرا که این شیوه­، فهم مردم نسبت به سوسیالیسم را کاهش می­دهد.

کیفیت تاریخاً فراگیرنده­ی بازار سرمایه­داری که منحصر به فرد است، زمینه­ی مادی سوسیالیسم پرتوان را تشکیل می­دهد. شکل­های بازار در چارچوب نظام سرمایه­داری، بی شباهت به روش­های ساده­ی مناسبات (پیشاسرمایه­داری) بازار، نقش حیاتی در پیش­برد استثمار سرمایه­داری دارد. قدرت اخذ ارزش اضافه به این بستگی دارد که ارزش اضافه و به همراه آن همه عناصر تولید سرمایه­داری، به خصوص نیروی کار، در شکل ارزش تجلی پیدا می­کند. فرآیند سرمایه­داری، روندی است که منطق بازار را به سیطره­جویی بر همه­ی بخش­های زندگی اجتماعی وا می­دارد. بازار سرمایه­داری- نه بازار به طور عام-  زندگی خانوادگی، مناسبات شخصی و زندگی اجتماعی ("جامعه­ی مدنی") را مورد تاخت و تاز قرار می­دهد. این بازار فردیت آدم­های در جستجوی مالکیت را رشد می­دهد که برابر نهاد فرد انسانی واقعی و کمال­یافته است. از همه مهم­تر، این بازار واقعیت یک فرایند اجتماعی عنان گسیخته (مثل فرایندی"شبیه هوا") یا غیر عمدی را به وجود می­آورد؛ امور به سادگی اتفاق می­افتند، یعنی مستقل از اراده­ی انسان. واقعیت، سپس، ایدئولوژی را ارتقا می­دهد:

" ­نمی­توانند طبیعت بشر را تغییر دهند."  (ا نسان گرگ انسان است) و ازین قبیل.

"بازار"ها ضرورتاً ایجادکننده­ی قطبی­گری، از خود بیگانگی و عنان گسیختگی نیستند. اما بازارهای سرمایه­داری از قدرت ایجاد چنین اموری برخوردارند. بازارهای سرمایه­داری چنین کاری را نه بر حسب تصادف بلکه به این خاطر انجام می­دهند که همه­ی این جنبه­های زندگی در این جامعه از کارکرد معینی برخوردارند. این­ها شرایط اساسی جهت بازتولید قدرت سرمایه­داری ­اند. این به باور من، باید پاسخ ما به "سوسیالیسم بازار" باشد: نه فقط نقد معمولی از "شکست بازار" بلکه نیاز به فرارویی سیاسی همه جانبه از شبکه­ی آسیب­شناسی­هایی که ریشه در ارزش­گذاریِ زندگی اجتماعی دارد. این شبکه  میراث سرمایه­داری برای ماست و فقط به لحاظ سیاسی می­توان با آن مخالفت کرد، یعنی با طرح رویکرد دموکراتیک به مثابه اصل بدیل و راهنما.

 

2- تجربه­ی پساسرمایه­داری قرن بیستم درس­های مثبت و منفی اساسی برای پروژه­ی قرن بیست و یکم ما در بردارد و تنها چپ می­تواند این تجربه را ارتقا دهد.

 ناچاریم مسائل را بپذیریم. اگر فکر می­کنید که مثلاً این پرسش که "اتحاد شوروی چگونه نظامی بود؟" دیگر به بایگانی تاریخ پیوسته است، دوباره باز خواهد گشت و هم­چون شبحی به سراغ­ شما خواهد آمد.

ضعف نسبی چپ در قرن گذشته که در اثر جنگ و رکود اقتصادی پیوسته به رهبری جنبش­های توده­ای کشیده شد، شکافی را به وجود آورد که اگر چه گریزناپذیر نبود، اما دست­کم، اجتناب از آن کار بسیار دشواری بود. انقلاب شوروی ما را به انشقاق کشاند. آن­هایی که از آن حمایت کردند- من هم از آن طیف­ام- هم­چون طبقات حاکم سرمایه­داری، شاهد بودند که اتحاد جماهیر شوروی در نظام سرمایه­داری جهانی شکاف عظیمی به وجود آورد. حمایت از این پیروزی، اما، هزینه­ی هنگفتی به همراه داشت. چپ طرفدار شوروی پس از تحمل ضربات خردکننده­ی شعار"بدیلی وجود ندارد" (TINA) هم اکنون واقعیت جدید را به شیوه­ای غیر انتقادی پذیرفته است و در عین حال ایده­ی سوسیالیسم به عنوان پروژه­ای نظری را هم کنار گذاشته است ، یعنی مبنایی که داوری مستقل را تضمین می­کرد. هژمونی سرمایه­داری، به نوبه خود، منابع فرهنگی، روانی، اطلاعاتی، مذهبی و آموزشی خود را به کار گرفت تا قالب ذهنی گسترده­ای را علیه شوروی  ایجاد کند، تقریبا الگو و مدل اساسی­ای که اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای متحد ا و در اروپا و آسیا را به هر شر قابل فهمی مرتبط ساخت.

اکنون برای چپ طرفدار شوروی وقت آن رسیده است که خطرات انزوای فرهنگی و سرسپردگی نا سنجیده به احزاب و دولت­هایی را بپذیرند که به نام جنبش­های انقلابی کارگری سخن می­گویند، مخصوصا جاهایی که چنین احزاب و دولت­هایی به عقب ماندگی فرهنگی و اقتصادی دچارند و جهان سرمایه­داری آن­ها را به انزوا کشانده است. اما برای اپوزیسیون، یعنی سنت ضد شوروی وقت آنست که بپذیرند اندیشه ی آن­ها تا چه اندازه بازتاب دهنده­ی سروری گسترده­ی خط فکری ضد شوروی است، خطی که در بافت فکری­شان جای گرفته بود پیش از آن­که به بلوغ سنی­ای برسند که سیاسی شوند.

از هر "طیفی" آمده باشیم وظیفه جاری روشن است. لازم ا ست همه­ی تجارب پساسرمایه­داری قرن بیستم، چه مثبت و چه منفی، را درک کنیم و از آن­ها بیاموزیم و طی این مسیر با هریک از دشمنان خود (هرکه باشد) روبه­رو شویم. ا لبته پرونده­ی نظرات منفی (آنهم به دلائل روشنی) شناخته شده­تر است: انحرافات عصر استالین، حبس و کشتارهای دست­جمعی، پیروی کورکورانه، افزایش قدرت و شخصیت یک رهبر واحد؛ سیاسی کردن بیش از اندازه­ی زندگی فرهنگی، علمی و آکادمیک، دیوان­سالاری، قدرت و مقام پرستی- همه­ی این­ها را باید به لحاظ تاریخی و به طور مشخص تجزیه و تحلیل کرد. اما آن­چه در باره تجربه شوروی (حتی در درون URPF) نا شناخته است، گستره­ی دستاوردهای مثبت آنست و این دستاورد ها هم اجتماعی و هم فنی اند.

در این جا فرصت نیست که این موضوع را به تفصیل بررسی کنم ولی به طور مختصر به نکات چندی اشاره می­کنم: قطعنامه 1979 دوره­ی برژنف در باره­ی اقتصاد، زمینه­ی دگرگونی­های همه جانبه­ای را در راستای دموکراسی عمیق اقتصادی فراهم آورد: شوراهای تیمی در بنگاه­ها به وجود آمد که مسئولیت داشتند نقشه­های خود را طرح­ریزی و به اجرا در آورند و بودجه­های خود را اداره کنند. انتخابات مستقیم، هم برای رهبری تیم­ها و هم مدیران بنگاه­ها بر قرار شد. سیستم­های مشارکتی ساخته شد که پاداش­ها (بخش متغیر دستمزد) را در پیوند با معیارهای ارزش­گذاری "هنجاری" برای کارکرد بنگاه­ها، تیم­ها و افراد تعیین کنند .

انتخاب مستقیم رهبری بنگاه خصلت یک جنبش توده­ای پیدا کرد و در سال 1985 در صنعت شوروی کاملاً مستقر شد. لازم به گفتن نیست که این سیستم چهار سال بعد ملغی شد یعنی زمانی­که با پیش­شرط­های "مالکیت خصوصی" در تقابل قرار گرفت، همان طرفداران مالکیت خصوصی که امروزه به "مافیای" روس تکامل پیدا کرده­اند. این دوره­ی کوتاه از شکوفایی دموکراسی صنعتی بی نظیر بود، که در دیگر کشورهای اروپای شرقی یا آسیا مانند نداشت. (مورد کوبا با وضعیتی که تحت شرایط توسعه نیافتگی و محاصره اقتصادی داشت، مورد ویژه­ا­ی­ست که لازم است جداگانه مورد بررسی قرار گیرد.)

نظام شوروی همه­ی ادعاهای اروپای غربی و آمریکای شمالی را در سایه قرار داد، ادعاهایی چون: "محافلی که زندگی کاری آن­ها با کیفیت است". "تصمیم­گیری جمعی" و غیره. (توجه دارید که  اکنون که  اتحاد جماهیر شوروی از بین رفته است کسی در آن باره صحبت نمی­کند) این دوره متاسفانه کوتاه بود. خشم انباشت شده و فرو خورده نسبت به سوء استفاده­ هایی که  تحت زمام­داری استالین از قدرت به عمل آمد بعدها زبانه کشید و جوانه­های لطیف دموکراسی سوسیالیستی را نابود کرد. این انفجار توده­ای که بازتاب نابسندگی سوسیالیسم آغازین بود، قوی­تر از آن بود که امکانات مثبت جامعه ی شوروی بتواند بر آن غلبه کند و نتایج آن را هم می­دانیم. اما زمانی که این امکانات مثبت وجود داشت، در نهادهای بی نظیر سوسیالیستی تجسم پیدا کرد و اکنون این امکان برای کل چپ جهانی هست و ضرورت دارد آن حقیقت را به رسمیت بشناسند و از آن بیاموزند.

 

3- همآهنگی اقتصادی غیربازاری ممکن است و جنبه­ی اساسی دارد اما در صورتی دموکراتیک است که هم متمرکز و هم غیر متمرکز باشد.

 ما به اندیشیدن در قالب تضاد­های دوگانه عادت کرده­ایم: برنامه­ریزی (یا "دستور") در مقابل بازار، کنترل مرکزی در مقابل خودمختاری محلی و ازین قبیل. این عادتی سطحی و ظاهری است: این نوعی جایگرینیِ بیش از اندازه پیش پا افتاده است در برابر تامل جدی در باره­ی آنچه واقعاً اهمیت دارد:  محتوای اجتماعی واقعی در همه­ی سطوح همآهنگی اقتصادی. این عادت چنان در خودآگاهی ما ریشه­دار است که به تلاشی جانانه و به یک مبارزه سخت و دراز مدت نیاز دارد تا بتوان از آن فراتر رفت و بر آن غلبه کرد. ما، مثلاً، چنان به بحث پیرامون "برنامه­ریزی مرکزی شوروی" عادت کرده­ایم که برای­ ما تقریباً به یک ورد تبدیل شده است، به عبارتی که نمی­توان از آن خلاصی یافت. اما تقابل"برنامه­ریزی مرکزی با بازار"، به باور من، خطای بزرگی است، خطائی مفهومی و تجربی، خطای تجربی به این دلیل که در هیچ زمانی در تاریخ اتحاد جماهیر شوروی بیش از سهم کوچکی از کالاها و خدمات در مرکز، برنامه­ریزی نمی­شد: شمار موازنه­­های مادی- محاسبه­ی مفصل منابع و مقصد کالاها- در سطح مرکزی هرگز از 1500 تجاوز نکرد. این رقم ممکن است به نظر زیاد باشد ولی این­طور نیست. اغلب کالاهایی که باید برنامه­ریزی می­شد، فرآورده­ی بنگاه­هایی بود که گزارش شده بود که مسئولیت آن در سطوح کشوری، منطقه­ای و شهری از اهمیت­ کم­تری برخوردار است. به بیان دیگر، تا حد بالایی واگذاری اختیارات و عدم تمرکز وجود داشت. (این البته به معنی آن نیست که تصمیم­گیری دموکراتیک یا کارآمد بود): در تاریخ، مستبدین محلی فراوان وجود داشته­اند و کارآمدی پیش شرط­های زیادی دارد.)

اما این امر معمولاً جنبه­ی مفهومی دارد که به جوهر مساله می­پردازد. بنابراین از تمایز بین برنامه­ریزی و هماهنگی آغاز کنیم. ما از اصطلاح "برنامه­ریزی" وقتی استفاده می­کنیم که در حقیقت منظورمان "همآهنگی اقتصادی" است: تصور یک الگوی منسجم تولید، مبادله و توزیع کالا بین نهادها و افراد و سپس به اجرا در آوردن آن الگو. به عقیده من، واژه برنامه­ریزی را باید برای آن­چه واقعاً هست حفظ کرد: تدوین شیوه­هایی برای تکوین محیط ساخته شده­ی مشخص، استفاده از منابع، رابطه ی بین فضاهای سکونتی و تولیدی و توازن زیست بومی برای آینده. در واقع برنامه­ریزی عبارتست از بده - بستان حقیقی: تا آن جا که این برنامه­ریزی دموکراتیک است، به معنی آنست که مردم در نهایت امر، سرنوشت خود را به دست می­گیرند و مسیر تکامل ا نسانی را شکل می­بخشند. من، اما، به جای برنامه­ریزی، بر موضوع کم دامنه­ی هماهنگی متمرکز می­شوم.

هماهنگی می­تواند خودانگیخته و "عنان­گسیخته" باشد، مانند اغلب شکل­های تاریخی مناسبات بازاری. بازارها در شکل سرمایه­داری خود، قدرت سرمایه­های خصوصی را بزرگ جلوه می­دهند و در پرده نگه می­دارند. این سرمایه­های خصوصی می­توانند بسیار فشرده و متمرکز باشند. نه بازارهای کنونی "کم اهمیت­اند" و نه هماهنگی غیر بازاری ذاتاً امری "پر اهمیت". هماهنگی غیر بازاری در سطوح گوناگون از متمرکز (سطح سیاسی آن که شامل کل موجودیت سیاسی – منطقه­ای می­شود ) تا غیر متمرکزترین (بنگاه­های فردی یا تیم ­هایی در داخل بنگاه­ها) نیز وجود دارد.

هماهنگی متمرکز بازار در بافت نظام سرمایه­داری، به مرور زمان به جابه­جایی هماهنگی غیرمتمرکز گرایش پیدا می­کند: این پویایی ذاتی انباشت سرمایه است. تضاد بین سطوح متمرکز و غیرمتمرکز کشمکشی را بازتاب می­دهد که در بطن فرآیند اجتماعی قرار دارد. به گمان من، قضیه در یک بافت سوسیالیستی بسیار متفاوت است. وقتی هماهنگی خودانگیخته جای خود را به هماهنگی سیاسی می­دهد، سطح­های متمرکز و غیرمتمرکز بیش­تر رابطه­ای هم زیست با یکدیگر پیدا می­کنند تا رابطه­ای هم ستیزانه. به بیان ساده: هماهنگی متمرکز مفید و موثر پیش شرط هماهنگی مفید و موثر غیرمتمرکز است و بر عکس. ضرورت­های متقابل اموری واضح و روشن اند: سطح متمرکز، ثبات و شفافیت فراهم می­آورد- قیمت­ها، هنجارها، شرایط عمومی ساختاری حد نیاز به کالا و منابع را تعیین می­کنند. این چارچوب استوار برای واحدهای غیر متمرکز، این امکان را فراهم می­کند که بتوانند به محاسبه، مقایسه و عمل اقدام کنند- بنگاه­های محلی و تعاونی­ها به جای هرج و مرج آماریِ بدون نقشه­ی بازار عنان گسیخته، محیط کلان منضبط و آموزنده به دست می­آورند. هماهنگی کلان و نه "بازار" شرایط گزینش حقیقتاً عقلانی را فراهم می­آورد. فعالیت خٌردی که دارای زمینه­ی استوار باشد، به نوبه خود اطلاعات مناسب مفید و قابل تنظیم فراهم می­سازد، یعنی تبدیل دانش محلی و ویژه به داده­های جمعی. بدون هماهنگی توده­ایِ مشارکتی در سطح محلی، مرکز از واقعیت دور شده و داده­های سطح کلان آن، به هنگام بودن خود را از دست می­دهند. بدون مجموعه داده­های کلان و مدون، تعاونی­های غیر متمرکز نمی­توانند نیازهای خود را بشناسند تا بتواننند پروژه­های (نقشه­های) هماهنگی خود را بسط و گسترش دهند و به اجرا گذارند.

بنابراین مساله هرگز این نیست که "برنامه­ریزی مرکزی" را در تقابل با "عدم تمرکز بازار" قرار دهیم. آماج سوسیالیستی که در تجربه­ی قرن بیستم ریشه دارد ولی در حد محدود تحقق یافت، عبارت از سیستم هماهنگی همه جانبه­ای بود که در آن سطوح متمرکز و غیرمتمرکز (و ا لبته سطوح میانی) به گونه­ای هم زیست با یکدیگر تعامل داشتند و تعداد هر چه بیش­تری را به این فعالیت جلب می­کردند تا زمانی­که همه­ی  زحمتکشانی که قادر و مایل بودند به لحاظ اجتماعی و سیاسی فعال باشند به عنوان بخشی از این پروژه به شمار روند. جدایی بین کار مربوط به مدیریت یا کار فکری یا خلاقه و کار تولیدی روزمره به تدریج از بین می­رود. این است دموکراسی سوسیالیستی. این دموکراسی بدون هماهنگی مرکزی نمی­تواند وجود داشته باشد، اما آن را هم هرگز نمی­توان به هماهنگی مرکزی تقلیل داد. این دموکراسی به وضوح با خودمختاری محلی بدون هماهنگی مرکزی خوانایی ندارد. این دموکراسی در نبود هماهنگی مرکزی یا به هرج و مرج خودانگیخته (بازار) یا به واحدهای مستبد منزوی زوال پیدا می­کند. بدیل پسرفت - پسرفت به بازاری کردن عنان گسیخته  یا به مرحله پیشا تمدن - هماهنگی همه جانبه است. 

از اصطلاح "گزینش عقلانی" استفاده کردم که یقیناً بر افراشتن یک پرچم معنی می­دهد. وسوسه می­شوم بگویم گزینش عقلانی مهم­تر از آنست که به گزینش عقلانی مارکسیست­ها واگذاشته شود. آن­هایی که براین نظرند که به نام طبقه­ی کارگر، رهبری کنند و در خصوص استفاده از منابعی تصمیم بگیرند که هم اکنون در مالکیت طبقه کارگر قرار دارد و به عنوان کل جامعه سازمان یافته است، بهتر است وقتی مساله به معیارهای تصمیم­گیری مربوط می­شود، از خود هشیاری نشان دهند. این نظر که یک وضعیت اجتماعی بهینه­ی واحد و بی نظیر وجود دارد را می­توان به سرعت کنار گذاشت. همین طور هم می­توانیم بپذیریم که پارامترهای یک نتیجه­ی نیمه بهینه (بهترین ایده­ای که می­توان به طور واقع­بینانه تحقق بخشید) نتیجه آن چیزی خواهد بود که پت دوین (2002) آن­را "هماهنگی بر پایه مشورت" نامید: تبادل نظر روشمند و مداوم در تعاونی­های کار، جماعات مسکونی، آموزگاران، جماعات فرهنگی (مبتنی بر جنسیت، قومیت و زبان) و کسانی که هماهنگی خطوط عمومی کار را تحت کنترل، سرپرستی و به طور دموکراتیک نمایندگی می­کنند. در این­جا می­خواهم به مفهوم شاخص­ها یا هنجارهای پیچیده اشاره کنم. این­ها فرمول­هائی است که طبق آن قیمت­ها و درآمدها باید معیارهای چند­گانه­ی موفقیت را بازتاب دهند. علاوه بر اجرای موفق برنامه با شیوه ­هایی که در بنگاه ­های اقتصادی سرمایه­داری نیز دنبال می­شود، احتمالاً در نوعی سنجش از سود­آوری خلاصه می­شود، معیارهایی نیز می­تواند وجود داشته باشد که اجرای موفق هدف­های سوسیالیستی را دقیقاً اندازه­گیری کند. آیا یک تعاونی کار به هدف­های خویش، و جامعه خود در غلبه بر نابرابری­ها (جنسیتی، نژادی،  شهری یا روستایی) دست یافته است؟ یا در ایجاد پیوند با مدارس، مقامات مستقر در محل و دیگر گروه­ها و سازمان­های اجتماعی؟ یا در مراقبت از محیط؟ یا در بسط نظام ­های گردش و بهبود کار و فائق آمدن بر نابرابری­های هرمی موجود در نیروی کار؟ یا در مشارکت فن­آوری­ها و مهارت در بخش متعلق به خود و در سطحی عمومی­تر؟ این فهرست را می­توان گسترش داد ولی کافی است اشاره کرد که محاسبه و ارزش گذاری سوسیالیستی دارای امکانات گسترده­ای­ست که در اختیار هیچ روند خود انگیخته­ی بازار قرار ندارد، خواه در بازار سرمایه­داری واقعاً موجود یا در "بازار سوسیالیستی" فرضی.

تصویری که به وجود می­آید هماهنگی دموکراتیک چند سطحی را به نمایش می­گذارد که در آن مذاکره سیاسی با محاسبه­ی پیچیده و مبادله ا طلاعات ترکیب شده است. رابطه­ی بین سطوح (از غیرمتمرکز به متمرکز و برعکس) به "برنامه" نیمه گزینشی و نیمه منسجمی هم­گرایی می­بخشد که از یکسو، هم بازتاب­دهنده­ی دانش محلی و هم بهترین برآورد تعاونی­های کار از امکانات خویش است و از دیگر سو ظرفیت­های هماهنگ­کننده­ی مرکز، توانائی آن درجذب سیستم اقتصادی دارای اندازه و سنجش، اجتناب از مشکل فضای بسته و اجرای هدف­ها و معیارهای درازمدت کنترل شده است. اکنون با پرسش اجتناب ­ناپذیرزیر روبه­رو می­شویم. آیا چنین برنامه­ای به لحاظ فنی قابل جرا است؟

پال کاکشات و الن کاترل در مقاله­ای که در شماره­ی ویژه­ی مجله­ی "علم و جامعه"  تحت عنوان "پایه­ریزی نظری سوسیالیسم: بدیل­هایی در برابر سرمایه­داری و دست نامرعی" آورده­اند، در پیوند با تجربه شوروی این­گونه نظر می­دهند:"در نظام­های نوع شوروی اجرای موازنه ­های مادی فقط به صورت ناقص انجام می­شد. تکنیک ­های پردازش اطلاعات وجود نداشت، تکنیک­هایی که لازم بود ترازهای مادی را به طور کامل انجام دهند. اکنون، اما،  این امکانات وجود دارند" (2002:55) من بر آخرین جمله­ی آن­ها تاکید می­کنم که البته به امکانات عظیم و عمدتاً دست نخورده­ی فن­آوری اطلاعاتی مدرن اشاره دارد. حتی تحت نظام سرمایه­داری که هما هنگی همه جانبه در آن ممکن نیست، شرکت­های بزرگ شبکه­های درونی به وجود آورده­اند: سیستم­های درونی برای ارتباطات، انبارمتمرکز و غیر متمرکز اطلاعات و پردازش آن. روشن است که به لحاظ فنی می­توان و به نظرم، چشم­انداز آن هیجان­انگیز است- شبکه ­های درونی بنگاه صنعتی را به شیوه­ای بالنده به یک شبکه اقتصادی وسیع بسط و گسترش داد. این شبکه­ها را یکبار خیال­پردازانه شبکه­ی هماهنگی اقتصادی "E-COORDI-NET  " نام گذاشتم (لایبمن 2001 ) این شبکه­ها نوآوری­های برنامه­ای محلی را پیوسته جمع­آوری و تنظیم می­کند به طوری­که همه و البته نه فقط هیئت­های هماهنگی مرکزی می­توانند مجموعه­ی گرایشات را در نظر گیرند و در عین حال همیشه قیمت­ها و شاخص­های برنامه­ای را به لحاظ اجتماعی نیمه بهینه و به شکل رایانه­ای ارائه کنند. مرکز مسئول است و حق دارد مداخله کند و ابتکارات محلی را آن­جایی دوباره راهنمایی کند که به نظر می­رسد ضروری است. بنگاه­ها دارائی اجتماعی اند و نه دارایی خصوصی، تعاونی­های موجود کار و واگذاری قدرت به تعاونی­های کار همیشه بدین ترتیب تعریف و مشخص می­شوند. اما سیستم هماهنگی چند سطحی شبکه اقتصادی هماهنگی دیرکردهای بین پیشنهادها و دلائل و بین "برنامه" و "اجرا" را حذف می­کند. این فرآیند به روندی پیوسته تبدیل می­شود که شمار رو به افزایشی از زحمتکشان را می­تواند به خود جلب کند. این هم به نوبه خود دموکراسی سوسیالیستی است که همیشه ناکامل و ناتمام است و همواره باید تصحیح و تجدید نظر شود. همه­ی سطوح در روند چند سطحی به یمن فن­آوری اطلاعاتی آشکار و قابل رویت اند. کاردر همه­ی سطوح از جمله- و با کنایه می­گویم- در سطح مرکزی با بحث عمومی فعال ودرفضای شفافییت پیش می رود. آیا لازم است اشاره کنم که این وضعیت حیاتی- علنیت و فرهنگ بحث درست و واقعی- در شوروی اساساً وجود نداشت؟ اهمیت نسبی فقدان دو فضا - فضای نظری یا سیاسی و فن­آوری ارتباطاتی یا رایانه­ای مدرن، در تکوین شکست نظام شوروی در تغییر خود و حفظ قدرت دولتی در قرن بیستم را هر کس می­تواند داوری کند.

اما به گمان من، باید روشن باشد که امکانات هما هنگی دموکراتیک متمرکز و غیر متمرکز به مثابه بدیلی برای وانهادن آگاهانه آن، به نفع بازار خودانگیخته باید هم­چنان به طور کامل مورد بررسی قرار داد.

 

4- بازار سوسیالیستی از بین نمیرود بلکه پژمرده می­شود.

من، همان­طور که تاکنون باید روشن شده باشد، طرفدار سوسیالیسمی نیرومند و پرتوا نم. هدف اولیه و درازمدت این سوسیالیسم آنست که هما هنگی بر پایه بازار عنان­گسیخته را نفی کند که در نهایت نوعی استثمار سرمایه­داری است. این سوسیالیسم عبارتست از "برنامه­ریزی" یا هماهنگی آگاهانه و دموکراتیک. آیا این بدان معنی است که "بازار" را می­توان به تدریخ ملغی کرد؟ آیا نوعی بازار هم­چنان در نظام سوسیالیستی به حیات خود ادامه خواهد داد ؟ این نظر را به طور ضمنی تایید کردم آن­جا که قبلاً اصرار داشتم بازارها همیشه بازتاب زمینه­های تاریخی از جمله زمینه­ی تاریخی پساسرمایه­داری خود به شمار می­روند .

نظراتی چون "لغو قانون ارزش" لغو "ارزش" یا بازار برایم سرگرم کننده­اند. این نوع نظرات در محافل درگیر با اقتصاد سیاسی مطرح می­شود. چنین نظراتی همانند آنست که گفته شود باران، برف یا قانون جاذبه را لغو کنیم. این راه رهایی پر طنین معمولاً در مقابل کارنامه­ی غم انگیز کمونیست­های شوروی ارائه می­شود که در تحقق [الغاء قانون ارزش] ناموفق بودند. با این همه، در خور توجه است که همه­ی رهبران پسا سرمایه­داری از  چین، کره شمالی تا ویتنام و سرانجام هم کوبا به این ایده رسیده­اند که شکل­های مناسبات بازاری طی شالوده­ریزی سوسیالیسم به حیات خود ادامه می­دهند. اگر قرار است بازار به طور کامل  از بین برود، این امر باید ظاهرا ً در فاز بالاتری پیش آید، مثلاً مرحله­ای که مارکس آن­را فاز بالاتر جامعه­ی کمونیستی نامید. در عین حال، چنین به نظر می­رسد که باید با بازار و مناسبات کالایی کنار بیاییم. تلاش برای تعطیل آن­ها کاری بیهوده و بدانجام است.  همه این­ها درست است به جز این برداشت مبنی بر این­که سوسیالیسم (و ا لبته نه "سوسیالیسم بازار" ) را باید در تقابل با فشار خودانگیخته خارق­العاده­ای بنا کرد که فعالیت خصوصی در بازار و ثروتمند شدن فردی به وجود آورده است. این قضیه به نوبه خود اعطای امتیاز بزرگی است به نظر غالب سرمایه­داری. طبق این نظر "بازارها" به گونه­ای ذاتی جز طبیعت انسان و ابدی به نظر می­رسند.

به باور من می­توانیم و باید این نظر عمومی را بپذیریم که سوسیالیسم طی مراحلی تکوین پیدا می­کند. در مراحل اولیه واقعیت­های چندی وجود دارند، از پاره­ای ساختارهای بازاری تا نابرابری در درآمد که هم­چنان پا برجاست تا زمانی­که شالوده هایی به تدریج به وجود آیند که بتوان از آن­ها فراتر رفت. در عین حال اگر قرار است سوسیالیسم کاملاً آرمان­شهری به نظر نرسد و بی ارتباط با "طبیعت بشری"، توضیحی پیرامون محتوای مناسبات بازاری بر متن سوسیالیستی کمک­کننده خواهد بود.

بازارهای سوسیالیستی در آغاز، روابط متقابل بین دولت یا بخش عمومی و شکل­های پیرامونی تولید منفرد، به خصوص در بخش کشاورزی، خرده­فروشی و خدمات را تشکیل می­دهد. در حوزه­ی اصلی اقتصاد سوسیالیستی، که طبق هماهنگی دموکراتیک عمل می­کند، "قله­های فرماندهی" را در اختیار دارد: بخش خود­انگیخته اقتصاد در زمینه­ی دستمزد، شرایط کاری، تاثیرات زیست محیطی، مالیات تصاعدی   و غیره تابع مقرراتی قرار می­گیرد که باید به اجرا در آیند و از پشتیبانی گسترده برخوردار شوند. بدین ترتیب، بازار عنان گسیخته نمی­تواند به عامل تعیین­کننده­ی همه چیز تبدیل شود. می­توانیم بگوئیم که با رشد و تکوین نظام سوسیالیستی قسمت های هر چه بیش­تری از بخش خودانگیخته یا غیر رسمی اقتصاد زیر پوشش هماهنگی دموکراتیک قرار می­گیرد زیرا چنین وضعیتی با به وجود آمدن وفاق سیاسی و هماهنگی همه جانبه­ی (متمرکز و غیر متمرکز) امکان­پذیر می­شود. آنچه باقی می­ماند بقایایی از گذشته است.

با این همه، مفهوم جالب­تر این است که گونه­های معینی از مناسبات بازار در چارچوب نظام سوسیالیستی به حیات خود ادامه می­دهند و رشد می­کنند. می­توانیم دو مرحله از مناسبات را درک کنم.

تا آن­جائی­که می­دانم اولین آن­ها فقط در ادبیات شوروی پیرامون "اقتصاد سیاسی سوسیالیسم " مورد بحث و بررسی قرارگرفته است (به عنون مثال، در آثار خودوکوف 1967) جای دیگری آن را ندیده­ام.  مرحله دوم پیشنهاد خودم است. اولین مرحله در تکوین بازارهای سوسیالیستی برمبنای پذیرش کمبودهایی است که در تکوین سوسیالیستی وجود دارد و فقط به تدریج از بین می­رود. بنگاه­ها در بخش اصلی اقتصاد سوسیالیستی در مالکیت بخش عمومی قرار دارند که غیر قابل تقسیم اند، "مردم" مالک آن­ها هستند. این، البته یک تجربه است. مدیران منتصب یا منتخب "مردم" را نمایندگی می­کنند و اگر اشکالی در این نظر می­بینند مرا ببخشید، باید بگویم این مدیران ممکن است اراده "مردم" را به طور کامل یا دقیق تحقق نبخشند. بنابراین، کنترل کارآمد در اختیار مدیریت محلی نهاده شده که به پایگان مردمی نزدیک­تر است. اما این امر در تجربه­ی ملموس کارگران یک بنگاه، این احساس را به وجود می­آورد که دارایی واقعی- قدرت واقعی در اختیار داشتن منافع مادی- در سطح محلی وجود دارد. بنابراین در عین حال که فعالیت تعاونی در اصل، به نام هویت انتزاعی بزرگ­تری صورت می­گیرد که باید به کار خود به لحاظ سیاسی اعتبار قانونی بخشد، تعیین هویت تعاونی، در عمل، مشخص و محلی است و لازم است که کارش از طریق مناسبات قراردادی با دیگر تعاونی­ها ارزیابی شود و مورد تائید قرار گیرد. مختصر این­که، برای بنگاه لازم است که  تولید خود را به همان دولتی بفروشد که خود بخشی از آنست و از همان دولت هم درونداد­ها را خریدار کند. مناسبات بازاری در نتیجه­ی آگاهی سوسیالیستی که هنوز نابالغ و بی تجربه است شکل می­گیرد.

اما این مناسبات خودانگیخته و عنان­گسیخته نیستند. اولاً آن­ها بر مجموعه قیمت­های محاسبه شده­ی اساسی پایه­گذاری شده­اند. (موضوع پیچیده­ی محاسبه­ی قیمت در سوسیالیسم را باید به فرصت دیگری واگذارم) این مناسبات نباید در این اصل اساسی سوسیالیستی رخنه ایجاد کند که قیمت­ها و بنا بر آن درآمدها را باید با هماهنگی که مورد بحث و بررسی قرار گرفته، به گونه­ای دموکراتیک و آگاهانه تعیین کرد و نه با نیروهایی که از کنترل انسان خارج اند (بازار). دوم این­که ارزش­گذاری اجتماعی هر بنگاهی را با جامعه، جماعت و محیط­های صنعتی بزرگ­تر در پیوند قرار می­دهد. بدین ترتیب، انزوای نسبی­ای که عمل متقابل بازار را ضروری می­سازد به شیوه­ی بالنده پشت سر گذاشته می­شود.

بنابراین مرحله دوم شکل­گیری بازار سوسیالیستی عبارتست از آن­چه در بنگاه­ها از مناسبات کالائی در واحدهایی باقی مانده­اند که در هماهنگی تکوین یافته­اند و در این وضعیت ادامه حیات داده­اند. این روند، روند تحقیق و کشف افقی است که پیوندها و وظائفی در چارچوب شکل­گیری برنامه را به وجود می­آورد. این روند، روند استفاده از امکانات پایه­ای است تا بتواند جایگاه خود را در شبکه­ی تولید به طور مستقیم شکل بخشد.

قرارداد افقی بین واحدهای محلی از طریق شبکه­ی اقتصادی هماهنگ مستقیماً برای دیگر واحدها و تا مرکز قابل رویت می­شود و در چارچوب ارزش­گذارانه­ای انجام می­گیرد که رفتار منضبط را رشد می­دهد. فکر نمی­کنم این قضیه به اندازه­ی کافی شناخته شده باشد که فن­آوری اطلاعاتی مدرن، نوید فروکاستن رو به افزایش تمایز بین ارتباطات افقی و عمودی را درخود دارد. بنابراین، بازارهای سوسیالیستی مرحله دوم هدف اصلی و آگاهانه­ای را به نمایش می­گذارند. آن­ها نشان می­دهند که این امر نباید به معنی یکنواختی و انعطاف­ناپذیری باشد. سهل است، ارزش­های سوسیالیستی می­توانند هر چه بیش­تر در ابتکارات محلی و فعالیت خلاقه تجسم پیدا کنند. بازارها در این معنی، بقایای به جا مانده­ی کم اهمیت گذشته نیستند. آن­ها محتوای مثبتی را پیش می­برند که قبلاً در بازارهای خودانگیخته در شکل­های پیشاسرمایه­داری سرمایه­داری و مرحله­ی آغازین سوسیالیستی ریشه داشت. در این قسمت است که به طراحی مفهومی می­رسیم که به آن افتخار می­کنم.

تئوری سنتی مارکسیستی که بحث مشهور مارکس در "نقد برنامه­ی گوتا" را پی می­گیرد (مارکس 1933)  با دستیابی به نظر متفاوتی در باره دولت با آنارشیسم فاصله می­گیرد. این تفاوت در جمله­ی معروف "دولت الغا نمی­شود بلکه به تدریج پژمرده می­شود" بیان شده است. کارکرد سرکوب­گرانه­ی دولت، حتی دموکراتیک­ترین آن، آشکارا به رسمیت شناخته می­شود. هدف این کارکرد، عبارتست از برکناری کامل طبقه­ی حاکم سرمایه­داری و نهاد­هایی که تاریخاً به آن وابسته­اند تا پست­های قدرت، نفوذ و بازگشت آن­ها غیر ممکن شود. با تکوین دولت سوسیالیستی، کارکرد سرکوب­گرانه به تدریج غیرضروری می­شود. با پژمردن دولت، ساختارهایی باقی می­مانند که اداره­ی امور عمومی را به عهده دارند. این ساختارها دموکراتیک­تر می­شوند، تغییر پیدا می­کنند، اما ناپدید نمی­شوند: به گمان من اندکند افرادی که باور کنند آینده در اختیار کمون­های منزوی یا افراد بدون ارتباط با یک­دیگری است که در جنگل پرسه می­زنند یا در ربی­ریج  برای گذران زندگی جان می­کنند. دموکراسی فراتر از آن رشد می­کند ­که شکلی از دولت (سرکوب­گر) باشد. این دموکراسی هر چه بیش­تر نهادهایی را در بر می­گیرد که مشارکتی، هماهنگ و مورد بحث و مذاکره قرار گرفته­اند. مختصر این­که مهم­ترین میراثی که دولت به جا می­گذارد عبارتست از: شکل­های همبستگی انسانی منضبط، برابر و احترام­آمیز.

مارکس به دلائل چندی چنین طرحی در باره­ی بازارها نداشت. اما باید می­داشت! بازارها ملغی نمی­شوند. آن­ها با بلوغ زندگی سوسیالیستی و با بسط امکانات هماهنگی آگاهانه و دموکراتیک به تدریچ پژمرده می­شوند. اما هم­چون مورد پژمردن دولت، پژمردن بازارها هم به معنی از بین رفتن همه­ی کارکردهای آن نیست. محتوای مثبت آن- ابتکارات محلی، قرارداد و پیمان­های افقی و مسئولیت- از درون مناسبات از خود بیگانه­کننده­ای پیشینی بر می­آید که مردم را از نظارت بر زندگی خود محروم و از استثمار سرمایه­داری حمایت می­کرد. این محتوای مثبت با واقعیت جدید و پویای هماهنگی و برنامه­ریزی دموکراتیک ترکیب می­شود. بنابراین، می­توانیم با چیزی ظریف­تر، واقع­بینانه­تر و قابل استفاده­تر از "انحلال بازار" یا "سوسیالیسم بازار" به مخالفت برخیزیم. بازارها همانند دولت­ها در تکوین سوسیالیسم نقش دارند، هر چند که شالوده­ی فرارویی نهائی و تدریجی از آن­ها فراهم می­شود.

 

5- انحرافات بوروکراتیک اقتدارمدارانه برای سرمایه­داری جنبه­ی کارکردی دارد، برای سوسیالیسم غیر کارکردی.

این تز به جوهر انحرافات اسف­بار سوسیالیسم قرن بیستم می­پردازد و نیاز به توجه بیش­تری دارد که بتوانم در چند دقیقه به آن بپردازم. فقط می­خواهم دورنمایی برای بررسی بیش­تر این مساله حیاتی به دست دهم.

سرمایه­داری با ماسک بازار، واقعیت درونی خود را در هاله­ای از رمز و راز می­پوشاند، اما دروتی همیشه تهدید می­کند که از پشت پرده­ی جادو­گر دزدانه نگاه می­کند تا جادوگر ماسک­های دیگری را ابداع می­کند. سعی کن عذاب­دهنده­ی خود، سرمایه­دار، را پیدا کنی و با او مواجه شوی. در لایه­های بوروکراسی غرق خواهی شد که فوج فوج واسط، محافظ و دلقک از درون خود به بیرون می­ریزند. هر یک از این­ها به تو خواهند گفت:"من وظیفه­ام را انجام می­دهم." در سوسیالیسم همه چیز شفاف و قابل رویت است و این البته می­تواند دردناک باشد. وقتی شکل­هایی از سوسیالیسم در کشورهایی وجود داشته باشد که با شرایط عقب ماندگی، محاصره و جنگ دست به گریبان باشند، ظرفیت­شان برای فراتر رفتن از انحرافات ناشی از روابط متقابل انسانی بی اثر می­شود. این انحرافات از نظام سرمایه­داری به جا مانده است. جای ظرفیت­های فرارویی از انحرافات را هم بازارهای سرمایه­داری و هم شکل­های قدیمی­تر خودکامگی می­گرفت، شکل­هایی که نمونه­های آن را در نهادهای مذهبی می­توان مشاهده کرد، اما خط مشی­هایی که جای آن­ها را بگیرد و دموکراسی نظام­یافته­ای را درخود داشته باشد، به ندرت پا گرفته است. بدین ترتیب، آئین خودکامگی رهبری، مقام­پرستی بوروکراتیک و بدتر از آن هم به وجود آمد تا خلاء موجود را پر کند. چنین وضعیتی در نگاهی به گذشته نباید تعجب­آور باشد. تنها نکته در حال حاضر اینست که نظر معمولی مبنی بر این­که بین سوسیالیسم و دیوان­سالاری پیوند نهادی و ذاتی وجود دارد، نظری سطحی است. رابطه­ی سوسیالیسم با دیوان­سالاری مانند رابطه­ی سوسک است با اسپری. دیوان­سالاری مشکلات را به وجود نمی­آورد بلکه آن­ها را آشکار می­کند. سوسیالیسم اما، با ساختارهای استثمار تناسبی ندارد که بتواند از انحرافات خودکامگی و دیوان­سالاری بهره بگیرد. لازمه­ی پیروزی و تکوین سوسیالیسم آنست که با این انحرافات برخورد کند و آن­ها را ریشه کن سازد. لحظه­ای هم نمی­خواهم وانمود کنم که چنین کاری ساده است یا خود به خود صورت می­گیرد. و فرضم بر این است که جنبش­های سوسیالیستی در همه­­ی قلمروهای ملی و فرهنگی باید با آن برخورد کنند. اجازه می­خواهم نظرم را در این مورد بی پرده بگویم: دیوانسالاری و خودکامگی خصلت منحصرا"شرقی" ندارند.

 

6: نقطه­ی عطف مهمی پیش می­آید که کیفیت­های ارتقابخش زندگی به پیش شرط رشد کارآیی و بهره­وری تبدیل می­شود

حدود ده سال پیش در محل زیبایی نزدیک خانه ام روی نیمکتی نشسته بودم: چری اسپلاناد در باغ گیاه شناسی بروکلین. در باره توازن معروف بین کارآیی و برابری فکر می­کردم. فوجی از دانشمندان علوم اجتماعی دستگاه حکومتی اخطارهایی سر می­دهند که مبنایش رعایت سفت و سخت این توازن است. اخطار آن­ها رنگ و بوی آیه (حقیقت بزرگ) پیدا کرده است، هر چند کسی را نمی­شناسم که چنین الزامی را استنتاج یا "ثابت" کرده باشد. طبق این نظر (وظیفه­ی سفت و سخت) فرد می­تواند از برابری بیش­تر برخوردار شود (در این­جا به "کالاهای" دیگری فکر کنید که سوسیالیست­ها از آن حمایت می­کنند، مثلاً مشارکت، فراغت هدفمند، امنیت اقتصادی و اجتماعی، امکان رشد و ابتکارات شخصی) فقط در صورتی­که تمایل داشته باشد از بخش از کارآیی خود (یا مولدیت، پویایی، نوآوری، رشد اقتصادی) دست کشد. اگر این نظر درست است، پس سوسیالیسم نظام خسته­کننده­ای­ست! ما به این ترتیب برای ابد به نوع خواست­های لنینی محدود می­شویم: فداکاری، پذیرش واقعیت و ضرورت داشتن چشم­اندازهای محدود شخصی در زمان حال بر ای دستیابی به  هدفی در آینده. اما پافشاری مارکس و انگلس در مانیفست (1848) ما را آرام نمی­گذارد: این­که فائق آمدن بر سرمایه­داری فقط با ابزار و وسائلی ممکن است که نابسنده­اند و در نهایت (چه نهایتی؟) سطوح موجود تولید سرمایه­داری را پشت سر می­گذارند. به نظر می­رسد سوسیالیسم در تلاش خود برای بهبود زندگی انسانی (درکارگاه و در سطحی وسیع­تر) با علاقه­ی خودبه­خودی انسان­ها به تنبلی و خودخواهی در تقابل قرار می­گیرد: ما فقط در صورتی می­توانیم کارآ و نیرومند باشیم که خود را در اختیار جبر بیرونی قدرت سرمایه­داری قرار دهیم: (یا این­که سرمایه­داران و مبلغان آکادمیک آن­ها و دانش­مندان علوم اجتماعی می­خواهند که ما چنین اعتقادی داشته باشیم).

بنابراین، حدس وگمانم این است: حدس و گمانه­ی چری اسپلاناد (نگاه کنید به لایبمن 1999) مرحله­ای در تکوین تولید فرا می­رسد که لازمه­اش ابتکار، خودمختاری، خلاقیت، ظرفیت انتقادی و رفتار (ملاحظه­ی دیگران) منضبط است تا بتواند تحقق پیدا کند. در این مرحله کیفیت و کل تجربه عملی- مجموعه­ی ارزش­های سوسیالیستی که قبلاً بر شمردم برای رشد بارآوری و کارآئی بیش­تر ضرورت پیدا می­کند. به بیان دیگر: حرکت درجهت توازن بین کارآیی- کیفیت.

در آغاز می­توانیم کیفیت را فقط با کاهش سطوح بارآوری بالا ببریم اما این منحنی تغییر، و سرانجام در جهت مخالف، بالا می­رود. از آن نقطه استراتژیک به بعد سطح عالی­تر کیفیت زندگی- مفهومی که در بر­گیرنده­ی تدارک مادی و برابری، همبستگی، غنای مناسبات شخصی- به پیش­شرط نیل به بارآوری، کارآیی و رشد تبدیل می­شود. اگر این نظر درست باشد زمانی که به آستانه­ی آن وضعیت رسیدیم و پیوند مثبت بین کیفیت و مولدیت در تجربه و خود آگاهی مردم جای گرفت، سوسیالیسم عملاً دیگر غیر قابل توقف می­شود. تضاد بین تصمیم­گیری متمرکز و غیر متمرکز، بین کار و فراغت و بین هماهنگی و خودمختاری همگی از بین می­رود (یا باید بگوئیم پژمرده می­شود). خودانگیختگی دیگر به فروپاشی و تجزیه منتهی نمی­شود. خودمختاری تعاونی­های کار دیگر به از بین رفتن ثبات، به بازاری کردن خودانگیخته و قطبی کردن نمی­انجامد. سوسیالیسم دیگر آن گونه  که به نظر رسیده است، در مخالفت با انگیزه­ی "متعارف" طبیعت انسانی گسترش پیدا نمی­کند. بر عکس "طبیعت بشر" - به فرض این­که همان ساختار ایدئولوژیک ادامه داشته باشد- حالا به طور خودانگیخته همکاری، اشتراک اساسی و مشارکت به وجود می­آورد. این ویژگی­ها درخاک باروری تکوین پیدا می­کند که آن­ها را تقویت کند، به این دلیل ساده که حالا آن­ها به پایه و اساس ضروری رشد بارآوری مادی و رفاه تبدیل می­شوند. مختصر این­که حالا دیگر سوسیالیسم تحویل­دهنده کالاهاست. اینست جان­مایه غیرقابل برگشت بودن آن، زمانی­که دیگر تثبیت شده است. درحقیقت نیاز به کیفیت­های پیش­رفته­ی زندگی اجتماعی به مثابه پیش­شرط تکامل بیش­تر انسان عبارت­ست از زمینه­سازی تلاش و کوششی جهت ترکیب دید جهت­دار و شفاف از تاریخ همراه با التزام به دموکراسی. باید توضیح دهیم که چرا مردم به باور ما، سرمایه­داری یا بردگی را نمی­خواهند و بنابراین، استحقاق آن را دارند که به جای این­ها نظام دیگری را انتخاب کنند. این توضیح مبنایش دستیابی به سطحی از رشد است که فرارویی از آن لازمه­ی بی چون و چرای نظام سوسیالیستی است. این زمانی است که شالوده­ریزی سوسیالیسم با فعالیت خودانگیخته کارگران شروع می­شود. دیگر ضرورتی در کار نیست که پایه­ریزی آن (سوسیالیسم) از بیرون بر اساس تعهد و بسیج ایدئولوژیک انجام شود. نیل به سوسیالیسم دیگر راه بی انتها مبارزه­ی صعب و دشواری نیست. در جستجوی پایه های جزیی دقیق بیش­تری در خصوص گمانه ام پیرامون چری اسپلانادم نیازی به گفتن ندارد که مساله ریاضیات نیست بلکه مردم­ اند. آیا نقطه عطف در منحنی کیفیت بارآوری عاجل است یا امیدی دور دست؟ آیا می­توانیم بر آن تاثیری داشته باشیم و آن را نزدیک­تر کنیم؟ آیا این منحنی به مرور زمان عوض می­شود و آیا جنبش و مبارزه، بر آن فرآیند اثر دارد؟ البته این­ها همه پرسش­هایی هستند که باید پاسخ خود را دریافت کنند.

 

7- هر چقدر دیدگاه ما رادیکال­تر باشد، عملی­تر است، و تاثیر بالقوه­ی آن بر مبارزات امروزی هم بیش­تر است.

بسیاری از افراد مترقی، رفقا و دوستان درURPE  و دیگر جاها بر تمرکز انرژی و فعالیت خود بر مسائل امروزی اصرار می­ورزند. پایه­ریزی جنبش علیه جنگ عراق، بسیج مردم علیه تجاوز بوش به امنیت اجتماعی و خدمات درمانی، ساختن و بازسازی جنبش اتحادیه­ای رده­های پائین، دفاع از آموزش مجانی (ازجمله آموزش دانشگاهی) و امثال آن. حق هم با آن­هاست. مساله مثل همیشه این است که این اقدامات را چگونه می­توان به بهترین وجه متحقق ساخت. در کارزار انتخاباتی گذشته هزاران نفر را در ایالت­هایی که انتخابات در آن­ها برگزار شد به خیابان­ها آوردیم و تلاش کردیم برای برکناری بوش از قدرت، جنبشی توده­ای را سازمان دهیم. سعی کردیم تفاوت آن هدف را از"پشتیبانی از دموکرات­ها " متمایز سازیم. میلیون­ها زحمتکش این ایالات و کسانی­که سعی کردیم با آن­ها تماس بگیریم نمی­توانند بحث­های استراتژیک و پیچیده  را درک کنند. نمی­شد به آن­ها گفت: "به جان کری رای بدهید  نه به این دلیل که او واقعاً فرق چندانی با بوش داشته باشد بلکه به این دلیل که یک دولت دموکراتیک در آینده قلمرو­های جدید برای مبارزه می­گشاید، جلوی عقب­گرد دستگاه قضایی به قرون وسطی را می­گیرد و برای ما زمان خریده می­شود و غیره و غیره". آن­ها نمی­توانند چنین عباراتی را بشنوند. آن­ها می­خواهند بدانند او [کری] چه می­گوید و چه کار متفاوتی انجام خواهد داد. البته کری می­توانست بدون پشتیبان هم به مبارزه­ی انتخاباتی  برود، می­توانست از لایحه­ی پرداخت (واحد) بیمه درمان پشتیبانی کند، پایان جنگ عراق را بخواهد، یک درصد مالیات بر ثروت را پیشنهاد کند و علیه کسانی­که به فرار سرمایه­ها مشغول اند مجازات تعیین کند. او می­توانست ایالت­های فدرال را موظف کند در راستای اشتغال کامل از جمله در بخش دولتی به عنوان آخرین راه چاره دست به اقدام زنند یا مالیات تصاعدی را دو باره بر قرار کند و به جای از بین بردن امنیت اجتماعی آن را بهبود بخشد.

نمی­توانید جلوی رویاهایم را بگیرید و می­دانم که مجبور هم نیستم در این سالن کسی را قانع کنم و به همه­ی این رویاها که اشاره کردم برای مردم این مملکت و مردم دنیا  مفید است. مساله این نیست که در حال حاضر نیروی پیشرویی وجود ندارد که کاندیدای دموکراتی را تحمیل کند تا آن خواست­ها را دنبال کند. می­دانم که چنین نیرویی وجود ندارد. اما من بر این نظرم که یک عنصر در جهت ایجاد آن نیرو، تخیل سوسیالیستی است. وقتی آن­ها می­گویند: "نمی­توانید بدون از بین بردن مشوق­ها خدمات درمانی؛ آموزش و امنیت در اختیار مردم بگذارید." می­توانیم با دید رادیکال­تری با آن­ها این گونه مقابله کنیم: مردم تنها با کرامت و امنیت است که از این توان برخوردارند که فن­آوری مدرن را برای حل مسایل مبرم به کار گیرند، همان مسائل و مشکلاتی که امروزه با آن دست به گریبانند. چنین امری لازمه­اش دموکراسی اقتصادی است. وقتی آن­ها بگویند: "اگر بر ثروت مردم مالیات وضع کنید، فرار ثروت ها پیش خواهد آمد." می­توانیم این­گونه پاسخ دهیم که اصرار کنیم این کار را امتحان کنند. ما ثروت مولد واقعی هستیم، نمی­توانند ما را به خارج منتقل کنند. تصور دقیق گام دوم به گونه­ای که گام اول را غیرممکن یا غیرواقعی بنماید به معنی شکست و ناکامی است.

پاسخ هر "قضیه­ی ناممکن " یک پرسش ساده است: "چرا نه؟" چه چیزی به جز مشارکت دموکراتیک و منضبط میلیون­ها انسان تحصیل­کرده و دارای فردیت اجتماعی می­تواند حتی امکان حل مسائل امروزی را ارائه دهد؟  بدون نوع جدیدی از برابری پایه­ای چگونه می­توان به آن مهم دست یافت؟ آیا بدون شکست قاطع قدرت و امتیازات طبقه­ی حاکم که پایه­اش بر ثروت خصوصی و حمایت دولت قرار دارد درک برابری قابل فهم است؟ ظرفیت­های فن­آوری مدرن را بدون دموکراسی اجتماعی و اقتصادی چگونه می­توان تحقق بخشید؟ به این در و آن در نزنید: اسم آن را سوسیالیسم بگذارید! وقتی این کار را بکنیم و همه جانبه در مبارزات دفاعی و اصلاحی نیرو بگذاریم، به ایده­ی سوسیالیستی اعتبار تازه­ای بخشیده­ایم. اما  در عین حال، با حفظ امید، به تصویر بدیل بالنده و تکوین یابنده­ای؛ به جنبش­های فعالان سیاسی امروزه نیز پشتیبانی جدیدی عرضه می­کنیم.

آیا سوسیالیسم گریزناپذیر است؟ هیچ چیز اجتناب­ناپذیر نیست. قلمرو ویژه­ی تجربه­ی ما در زمینه­ی زندگی هوشمندانه می­تواند به انفجار اتمی یا زیست محیطی منتهی شود. اما مفهومی از آن ضعیف­تر عبارت­ست از: ناگزیری مشروط. بخش مشروط ساده است: تلاش می­کنیم زنده بمانیم. گریزناپذیری از ضرورت مواجهه­ی تجربه با واقعیت بر می­آید: ما ظرفیت آن را داریم یاد بگیریم که سازمانیابی اجتماعی همبسته، دموکراتیک و بین­المللی تنها اساس و پایه­ی درازمدت ممکن جهت بقا و تکوین مداوم انسان را فراهم می­سازد. بنابراین، مردم این درس را غالباً به شیوه­های دشوار ولی به طور فزاینده یاد می­گیرند. موانع ذاتی در کار نیست "نه خدای انتقام، نه افول قدیسی، نه نقصان ارثی و از همه مهم­تر نه "بازار"ی در کار است. آن­چه باید انجام داد (سرانجام) می­تواند تحقق یابد. مختصر این­که: سوسیالیسم" گریزناپذیر" است زیرا ممکن است.

 

 

 

فهرست منابع

"فراسوی سرزمین سترون: بدیل دموکراتیک برای افول اقتصادی" اثر اس. باولز، دی. ام. گوردن و تی. ای. وایسکف (1983) گاردن سیتی، نیویورک، انکر یا دبل دی.

"رابطه­ی بین مرحله­ی اقتصادی و سیاسی در وجه تولید کمونیستی" اثر دبلیو. پی. کاکشات  و ای. اف. کاترل (2002) در مجله ی "علم و جامعه" شماره 61" ص ص 367 -330 . این مقاله به همین قلم به فارسی ترجمه شده و در دفاع از سوسیالیسم شماره 8 به چاپ رسیده است.

"برنامه­ریزی مشارکتی به پایه هماهنگی و مشورت" اثر پی. جی. دوین (سال 2002)  مندرج در "مجله علم وجامعه " شماره­ی 66 (فصل اول) ص ص 85- 72. این مقاله نیز در دفاع از سوسیالیسم شماره 8 به چاپ رسیده است.

"چاق و مفلوک: کشیدن شیره جان زحمتکشان آمریکایی به دست شرکت­ها و افسانه­ی "کوچک­سازی" مدیرانه نوشته دی. ام. گوردن سال 1996 نیویورک: مارتین کسلر.

"اقتصاد سیاسی سوسیالیسم " نوشته­ی وجی. ان. خودوکرمف. مسکو: پروگرس.

"حدس و گمانه چری اسپلاناد: نوشته­ای پیرامون پایه­های مفهومی در بازسازی سوسیالیستی"  اثر دی. لایبمن (1999) در مجله­ی "علم و جامعه " شماره 63 (فصل سوم ) ص ص 379 و 373 .

"طرح­های اقتصاد سوسیالیستی بالنده 2001 " اثر دی. لایبمن مندرج در مجله "ماتریالیسم تاریخی" شماره 9: ص ص 511-89 .

"نقد برنامه­ی گوتا" اثر کارل مارکس سال 1933 نیویورک : انترناسیونال.

"­آینده­ای برای سوسیالیسم"  اثر ج. ای. رومر سال 1994 کمبریج ام. آ. مطبوعات دانشگاه هاروارد. متن تلخیص شده­ی این کتاب که برای مجله سیاست و جامعه تنظیم شده بود توسط فرهاد سیدلو در سوسیالیسم شماره 11 به چاپ رسیده است. 

 

 

کتب زیر برای مطالعه توصیه می­شود :

1- "نگاه به آینده: اقتصاد مشارکتی برای قرن بیست و یکم. اثر ام. آلبرت و ار. هانل. بستن: مطبوعات سوت اند.

2- از  همین دو نویسنده "اقتصاد سیاسی اقتصاد مشارکتی " پرینستون: مطبوعات دانشگاه پرینستون سال 1991 .

3- ایضا  "برنامه­ریزی مشارکتی"  در مجله علم و جامعه شماره 56 فصل اول ص ص 59-39.

4- "به سوی سوسیالیسم جدید." اثر دبلیو. پی. کاکشات و ای. اف. کاترل سال 1993 نانتیگام. بریتانیا : ایسو کسمن.

5- "دموکراسی و برنامه­ریزی اقتصادی: اقتصاد سیاسی یک جامعه خودگردان " اثر پی. جی. دوین سال 1988 بودلر وست ویو.

6- "برنامه­ریزی سوسیالیستی " اثر ام. المن سال 1979 لندن:  مطبوعات دانشگاه کمبریج.

7- "بازار و برنامه: تکوین ساختارهای اجتماعی سوسیالیستی در پهنه­ی تاریخ و در تئوری "­نوشته­ی دی. لایبمن سال 1992 در مجله­ی، "علم و جامعه " شماره­ی 56 (فصل اول)  ص ص 60 تا91 دو باره تحت عنوان: "به سوی تئوری کارآیی برای اقتصاد سوسیالیستی" در اثر دی. لایبمن تحت عنوان "ارزش، دگرگونی فنی و بحران: تجسس و بررسی­هایی در تئوری اقتصادی مارکسیستی" فصل 10. نیویورک. ام. ای. شیپ.

8- "هماهنگی دموکراتیک: به سوی سوسیالیسمی کارآ برای قرن جدید" اثر دی. لایبمن در مجله­ی "علم و جامعه " شماره 66 (فصل اول ) ص ص 129-116 این مقاله نیز به همین قلم به فارسی ترجمه شده و در دفاع از سوسیالیسم شماره 8 به چاپ رسیده است.

9- "مانیفست کمونیست " مارکس و انگلس 1838 لندن.

10- "اقتصاد سوسیالیسم قابل اجرا" اثر ای. نووه سال 1983 لندن الن. واونوین.

11- "دموکراسی اقتصادی: سوسیالیسم شایسته­ای که واقعاً عمل کند. " اثر دی. شوایکارت  در مجله­ی" علم و جامعه " شماره (فصل اول ) ص ص 38/9.