پیدایش نظریه عام
(انقلاب مداوم)
میشل لووی
برگردان : ناصر سعیدی
تروتسکی در اواخر دهه بیست و در
جریان برخوردهای شدید تئوریک و سیاسی با
استالینیسم، از نظریه انقلاب مداوم
يك رشته نتایج بینالمللی اخذ
کرده است. سه مرحله متفاوت را میتوان در این
برخوردها از یکدیگر متمایز کرد: اول مبارزه با
آموزهي نومنشویکی سوسیالیسم در یک کشور (1925 تا
1929)؛ دوم مباحثه در باره دومین انقلاب چین از
1926 تا 1927 و سوم انتشار کتاب تروتسکی به نام
انقلاب مداوم در سال 1928.
تاریخنگاران اغلب از ویژگی مخشوش و مجرد مباحثه
در باره سوسیالیسم در یک کشور دچار شگفتي
بودهاند. هاینس برام از این امر شکایت داشت که آن
مباحثه "به همان اندازه مفهوم دارد که مکاشفههای
بیهوده در قرون وسطی در باره این که چند فرشته
میتوانند در سر سوزن جای بگیرند." حتی ایزاک
دویچر گاهی به کل این منازعه بر چسب "بیاهمیت و
حیرتآور" میزد.
اما در ورای ابهامات و خصلت کم و بیش مرسوم
مجادلات که در آن هر طرف هم چون مذهبیون
نقلقولهای هر چه بیشتری از لنین را جمعآوری
میکرد، داشت در باره مسایل سیاسی حاد مربوط به
آینده کل جنبش کارگری بحث میشد.
بدون
شک آموزه "سوسیالیسم در یک کشور" ساخته ناب
استالین بود، او این آموزه را اولین بار در همان
سالی که لنین فوت کرد، پروراند. در واقع تاریخ
پیدایش این آموزه را میتوان با دقت زیادی معین
کرد، استالین در ماه مه 1924 (در باره اصول
لنینیسم) هنوز از درک سنتی بلشویکی از این مسئله
دفاع میکرد: "تلاشهای یک کشور آن هم کشوری
دهقانی مانند روسیه، برای پیروزی نهایی سوسیالیسم
و سازماندهی تولید سوسیالیستی کافی نیستند. برای
این امر تلاشهای پرولترهای چند کشور پیشرفته
ضروری است.
اما چند ماه بعد، در دسامبر 1924،
او در جزوهاش به نام انقلاب اکتبر و تاکتیک
کمونیستهای روس ناگهان اظهار داشت که در اتحاد
جماهیر شوروی سوسیالیستی شرایط مناسبی برای
"پیشبرد امر بنای اقتصاد سوسیالیستی" موجود است.
این تغییر جهت به چه دلیل بود؟ استالین به این
سئوال در اثرش به نام در باره "مسایل لنینیسم"
ژانویه 1926 پاسخی میدهد که همراه با نوسانهای
خصلت نماست. اولین فرمولبندی علیه ادعای معینی از
جانب تروتسکیستها بود و "تا این اندازه – اما فقط
تا این اندازه – آن فرمولبندی در آن زمان (مه
1924) کفایت مینمود، و بی شک خدمت معینی انجام
داد." اما در ادامه، هنگامی که سئوالات جدیدی در
دستور کار قرار گرفتند، آن فرمولبندی ... ناکافی
بودن و به همین جهت نادرست
بودن خود را آشکارا به اثبات رساند".
به راستی که این نمونه بارزی است از خصوصیت بسیار
فرصتطلبانه نظریهپردازیهای موجود در آثار
استالین: حقیقت یا خطا بر اساس واقعیات تعیین
نمیشوند، بلکه همچون وسیلهای در خدمت این امر
قرار دارند که تا چه اندازه در مجادلات "کافی" یا
"قابل استفاده" هستند. به اینترتیب یک تئوری به
این جهت "نادرست " تلقي نمیشود که وضعیت عینی
تغییر کرده یا بهتر درک میشود، بلکه به این جهت
که نیازهای مبارزه ایدئولوژیک تغییر نمودهاند.
اگر
چه آموزه سوسیالیسم در یک کشور همچون سلاحی علیه
تروتسکی حدادی شد، اما در عین حال سرچشمهاش را
بايد مدیون هم خونیاش با ظهور خودانگیخته
ایدئولوژی ناسیونالیستی متعلق به قشر دیوانسالار
تلقي كرد. استالین در سال 1926 آشکارا به نکته
دیگری که برای آن آموزه حتی مهمتر بود اعتراف
نمود "اگر (کشور ما) ناتوان باشد كه در چارچوب
مرزهای خود بر عناصر سرمایهداری در اقتصاد ما
غلبه کند و در ایجاد سوسیالیسم به پیروزی برسد؛
آیا میتواند، آن گونه که اکنون بی شک هست، نيروي
محرکه عظیمی برای کارگران همه کشورها باقی بماند؟
به نظر من نمیتواند. اما آیا از این جا نتیجه
نمیشود که بی اعتقادی به ساختمان سوسیالیسم و
تبلیغ این بی اعتقادی، به بی اعتبار شدن کشور ما
به عنوان پایگاه انقلاب جهانی میانجامد؟
آن گونه که خواهیم دید، نقش سیاسی این آموزه در
سطح جهانی در حقیقت در همین نکته نهفته است: این
آموزه قرار بود اعتبار شوروی، "موقعیت مرکزی" و
تسلط آن را بر جنبش جهانی کمونیستی تأمین کند. به
عبارت دیگر ایدئولوژی سوسیالیسم در یک کشور مورد
نیاز استالین و قشر بوروکرات حاکم بود تا بتوانند
متابعت مبارزه طبقاتی جهانی را از نیازهای
"ساختمان سوسیالیسم" در شوروی توجیه کنند. به زعم
استالین ثابت شد که این آموزه "مناسب بود و بی شک
خدمت معینی کرد..."
اگر
بحث در باره سوسیالیسم در یک کشور به ابهام کشیده
شد، بدین جهت بود که اغلب دو دسته از مسایل متفاوت
با یکدیگر قاطی میشدند: اول این امکان که آیا یک
دولت کارگری جدا افتاده میتواند یک دوره تاریخی
طولانی مدتتر به حیات خود ادامه دهد؛ دوم این که
آیا جامعه سوسیالیستی کمال یافته میتواند در یک
کشور جداگانه ایجاد شود، در مورد مسئله ادامه
حیات دولت کارگری قبلاً دیدیم همان طور که تروتسکی
در سال 1906 ادعا کرد، طبقه کارگر روسیه بدون
پشتیبانی فوری انقلاب پیروزمند اروپا نمیتوانست
امیدوار باشد در قدرت بماند. تروتسکی در سالهای
1920 نیز همچنان از این نظر دفاع میکرد؛ در این
ارتباط او از یکسو بر خطر مداخله نظامی اروپا و
از سوی دیگر بر خطر فرو ریختن اقتصاد شوروی تاکید
میورزید.
تردیدی نیست، لنین هم در این نکته با نظرات
تروتسکی موافق بود و همه تلاشهای بعدی استالین
برای کشف تناقضی بین لنین و تروتسكي ناکام ماندند.
زمان گذشت ولی نه مداخلهای صورت گرفت و نه اقتصاد
شوروی فرو ریخت، اما تروتسکی همچنان از "تنقس
کوتاه مدت" یا "تهدید دائمی" برای شوروی صحبت
میکرد.
سر انجام در سالهای 1930 آشکار شد که روند حوادث،
دست کم در آینده نزدیک، با چشمانداز خطر بلاواسطه
[برای شوروی] ناسازگار بود. تروتسکی در "انقلاب
خیانت شده" (1936) اعتراف کرد که "به هر حال
انزوای اتحاد شوروی... به طور بلاواسطه آن
پیامدهای وخیمی را که ترس آن میرفت، به همراه
نداشت... "تنفس کوتاه" بیش از آن طول کشید که
انتقاد خوشبینانه بدان امیدوار بود... اما
بوروکراسی نفسگیر محصول شوم انزوا و عقبماندگی
برد."
با این وجود تروتسکی از موضع خود در سال 1906 دفاع
نمود و آن را در میان مدت درست دانست. "بدون
پیروزی کمابیش نزدیک پرولتاریا در کشورهای پیشرفته
دولت کارگری در روسیه پا برجا نخواهد بود... رژیم
شوروی که فقط به خود متکی باشد یا فرو میریزد و
یا منحط میشود. به عبارت دقیقتر: ابتدا منحط
میشود و سپس فرو میریزد. من شخصاً از سال 1905
تا کنون بارها در این باره نوشتهام.
در این زمان (1937) در واقع حکومت کارگری در روسیه
منحط شده بود و بوروکراسی پرولتاریا را از نظر
سیاسی خلع ید کرده بود.
در معنای معینی تروتسکی در تمام مدت حق داشت، در
شوروی منزوی شده کارگران قادر نبودند قدرت را حفظ
کنند. اما این بوروکراسی – و نه بورژوازی یا
امپریالیسم – بود که قدرت را از کارگران گرفت و در
پاکسازیهای 1937-1936 کادر بلشویکی قدیمی را از
نظر فیزیکی از بین برد. [اما] تروتسکی از جنبه
دیگری حق نداشت. انحطاط رژیم به معنای "فرو ریختن
" آن و یا احیای سرمایهداری نبود.
مسئله دیگر در مجادله در باره سوسیالیسم در یک
کشور– که اغلب با آن قاطی میشود- عبارت از این
است که آیا " یک جامعه سوسیالیستی کمال یافته" در
چارچوب یک ملت و به ویژه در شوروی ميتواند به
وجود آيد یا خیر، همان طور که قبلاً اشاره شد، در
بحث بر سر این موضوع تفسیرهایی از آثار لنین
ارائه میشد که به حد افراط موشکافانه بودند. بدون
وارد شدن به جزئیات مکتبخانهای، می توان به
سادگی حکم داد که اکثریت مطلق نوشتههای لنین که
به مسئله [سوسیالیسم در یک کشور] مربوط میشدند،
چنین امکانی را انکار میکنند.
در واقع تنها متنی که استالین توانست در حمایت از
موضع خود ارائه دهد، قطعه کوتاهی از مقالهای در
سال 1923 با عنوان "در باره ماهیت تعاونی " بود.
در آن جا لنین ادعا میکند که شوروی "تمام چیزهای
ضروری و کافی" را برای ایجاد یک جامعه سوسیالیستی
دارا است. تروتسکی در پاسخ مینویسد که منظور لنین
در آن جا شرایط سیاسی و نه شرایط مادی تحقق
سوسیالیسم بوده است.
به هر حال این بحث بی ثمر بر سر نقل قولها، نکته
تعیینکننده نبود.
مهمترین استدلال تروتسکی بر این حکم استوار بود
که سوسیالیسم بنا بر تعریف سیستم اقتصادی برتری
نسبت به سرمایهداری است و به همین جهت نمیتواند
به معنای عقبماندگی نسبت به استاندارد جهانی باشد
که هم اکنون از طریق تکامل نیروهای مولده تحت
سرمایهداری ایجاد شده است: "نیروهای مولده در
جامعه سرمایهداری مدتهاست که فراتر از مرزهای
ملی رشد کردهاند. جامعه سوسیالیستی باید از نظر
فن توليد در مرحله بالاتری نسبت به جامعه
سرمایهداری باشد. هدف ایجاد یک جامعه
سوسیالیستی منزوی شده در سطح ملی -
علیرغم همه موفقیتهای موقتی- به معنای خواست به
عقب کشاندن نیروهای مولده حتی در مقایسه با
سرمایهداری است.
از این منظر عقبماندگی اقتصادی روسیه (کشاورزی
عمدتاً دهقانی، بارآوری پائین و غیره) مولفه
تعیینکننده نبود، زیرا طبق نظر تروتسکی حتی در
انگلستان غیرممکن است بتوان اقتصاد "ملی-
سوسیالیستی" ایجاد کرد.
نکته تعیینکننده گسترش انقلاب به چند کشور یا به
کشورهای پیشرفته بود، هنگامی که برخی نویسندگان به
تروتسکی این نظر را نسبت میدهند که در شوروی
تضادی بین "اقتصاد سوسیالیستی و دولت
غیرسوسیالیستی" وجود دارد، نظریه او را کاملاً
اشتباه فهمیدهاند. اگر چه تروتسکی معتقد بود که
اقتصاد با برنامه دولتی دستاورد انقلاب اکتبر بود
و میبایست با همه وسایل از آن دفاع نمود، اما او
این اقتصاد را هرگز مترادف با سوسیالیسم تلقی
نکرد.
برعکس، هواداران "سوسیالیسم در یک کشور" یعنی
استالین و بوخارین تعریفی از سوسیالیسم ارائه
دادند که طبق آن سوسیالیسم هم معنی با اشکال
مالکیت اجتماعی بود، بوخارین حتی در باره
"سوسیالیسم عقب مانده" در روسیه نگاشت؛
"سوسیالیسم" برای او به معنای وزن بیشتر اقتصاد
ملی (دولتی) و تعاونیها نسبت به سرمایه خصوصی
بود،
طبیعتاً هر کس میتواند "سوسیالیسم" را آن طور که
دوست دارد تعریف کند. اما این امر روشن است که
"سوسیالیسم عقب مانده" از نظر مارکس و انگلس
متناقض بود زیرا از نظر آنها سوسیالیسم سطح برتری
از تکامل نیروهای مولده بود؛ نیروهایی که در
چارچوب مناسبات تولید سرمایهداری نهایتاً محدود و
گرفتار هستند. به علاوه به عقیده آنان اقتصاد
سوسیالیستی به هیچ وجه قابل تنزل دادن به مالکیت
اجتماعی بر وسایل تولید نیست. مارکس در نقد
برنامه گوتا اکیداً توضیح میدهد که
تولید کالایی، پول و قانون ارزش در اولین فاز
جامعه سوسیالیستی ناپدید میشوند.
مجادله بر سر مفهوم واقعی سوسیالیسم به نوبه خود
در بستر یک مبارزه وسیعتر صورت گرفت. به طور
مشخص و سیاسی بحث بر سر "سوسیالیسم در یک کشور" در
اساس در این بود که آیا مبارزه طبقاتی جهانی باید
تابع "ساختمان سوسیالیسم در شوروی" باشد یا خیر؟
به عبارت دیگر آموزه استالین عقلانیت ایدئولوژیک –
همراه با میزانی از خودفریبی- برای تابعیت جنبش
کمونیستی بینالمللی از نیازهای سیاسي، دیپلماتیک
و نظامی شوروی بود. نیازهایی که رهبری بوروکراتیک
آنها را تشخیص میداد. تروتسکی این ارتباط را
شناخت و آن را در مرکز توجه آثار انتقادیاش در
اواخر سالهای 1920 قرار داد. "آموزه جدید این است
که اگر مداخه خارجی وجود نداشته باشد،
سوسیالیسم میتواند بر بستر یک دولت ملی
ساخته شود. از این جا ممکن است و باید ... سیاست
تفاهم با بورژوازی خارجی استنتاج شود. هدف اجتناب
از مداخله است، زیرا بدین وسیله ساختمان سوسیالیسم
تضمین میشود، یعنی یک مسئله اساسی تاریخی حل
میگردد. بدین ترتیب وظایف احزاب کمینترن تنها
خصلت کمکی مییابند. آنها باید از شوروی در برابر
مداخله خارجی حفاظت کنند و نه این که خود برای
تصاحب قدرت مبارزه نمایند. در این جا مسلماً مسئله
نه بر سر مقاصد ذهنی [تئوریک]، بلکه بر سر منطق
عینی تفکر سیاسی است".
با وجود این که لنین و دیگر رهبران
شوروی در اوایل سالهای 1920 علاقه پرشوری نسبت به
جنبشهای ضدامپریالیستی در شرق نشان داده بودند،
این واقعیت که بر آمد انقلابی بزرگ بعدی- پس از
اکتبر 1917 و شکستهایی در مجارستان و آلمان در
سالهای 23- 1919 در آسيا روی داد، بلشویکها و
رهبری کمینترن را شدیداً غافلگیر کرد.
اعتصاب عمومی پنج ماهه کارگران
کانتون و هنگکنگ در سال 1925 که تحت رهبری حزب
کمونیست بود و توسط یک میلیشیای کارگری حمایت
میشد، اولین نشانه هیجانانگیز یک مد اوج یابنده
بود، و هنگامی که "لشکر کشی به شمال" توسط ارتش
گومیندان تحت رهبری چیانگ کای- شک در سال 1926
باعث موج گستردهای از شورش دهقانان، اعتصابات
کارگری و قیامهایی در مناطق تحت کنترل وارلوردها
گردید، روشن شد که روند انقلابی بزرگتری تکوین
یافته است.
ابتدا چنین به نظر میرسید که
رهبری شوروی توافق دارد که چین هنوز کشوری چنان
عقبمانده است و پرولتاریای آن به اندازهای کوچک
است که نمیتواند انقلاب اکتبر جدیدی را
امکانپذیر سازد. حتی تروتسکی – آن گونه که خواهیم
دید- در ابتدا موضع خود را تا حد استراتژی لنین در
سال 1905 (دیکتاتوری دموکراتیک کارگران ودهقانان)
عقب کشاند. اما استالین و بوخارین به سرعت به موضع
نومنشویکی غلطیدند، موضعی که با مواضع دان و
مارتینوف در سال 1905 قابل مقایسه است، هر چند
یکسان نیست. در واقع انقلاب دوم چین در سالهای
1928- 1925 با کمک همکارانی چون مارتینوف! محرک
دومین ادای سهم بزرگ ایدئولوژیک استالین یعنی
آموزه انقلاب مراحلهای و بلوک چهار طبقه بود.
سرنوشت این طرحها آن بود که به خط مشی استراتژیکی
تبديل شوند که کمینترن در تمامی کشورهای
عقبمانده، مستعمره و نیمه مستعمره تعقیب میکرد.
این طرحها چنان در تفکر احزاب کمونیستی غیرغربی
ریشه داشتند که پس از انحلال کمینترن توسط استالین
در سال 1943 نیز از نظر تئوریک حتی از جانب
کمونیستهایی مانند مائو و هوشي مين که در عمل از
آنها سر پیچی میکردند به مبارزه طلبیده نشدند.
روند تدوین این خط مشی. استراتژیک، حقیقتاً کلیدی
است برای درک تاریخ کمونیسم در آسیا. اولین سندی
که در آن دو نظریه مربوط به هم یعنی تئوری
مرحلهای و تئوری بلوک چهار طبقه تدوین شدند،
تزهایی در باره وضعیت چین بود که مستقیماً از
استالین و بوخارین تاثیر گرفته بود، این تزها در
دسامبر 1926 توسط پلنوم هفتم کمیته اجرائی
انترناسیونال کمونیستی تصویب شد. در این سند آمده
است که "انقلاب چنین در مرحله کنونیاش از نظر
تاریخی انقلابی با خصلت بورژوایی – دموکراتیک
است."
از
این رو"پرولتاریا با دهقانانی که برای حقوقشان
مبارزه میکنند، با خرده بورژوازی شهری و با بخشی
از بورژوازی متحد شده است. این نیروهای متحد از
نظر سیاسی در گومیندان و حکومت کانتون تبلور
مییابند."
اگر چه هم کنگره دوم (1920) و هم کنگره چهارم
کمینترن "اتحادهای موقتی" با نیروهای بورژوایی را
تایید کرده بودند، اندیشه ایجاد یک بلوک استراتژیک
با نیروهای بورژوایی- به اضافه حکومت ائتلافی- و
یک مرحله جداگانه دموکراتیک – بورژوایی انحراف
جدیدی بود، این چرخش در صورتی که سخنرانی استالین
در پلنوم هفتم کمیته اجرایی انترناسیونال
کمونیستی در تاریخ 30 نوامبر 1936 در نظر
گرفته شود، نمایانتر میگردد. در حالی که لنین
پیشتر (در جریان کنگره دوم در سال 1920) اصرار
داشت که کمینترن باید بر اولویت ایجاد شرطهای
شوراهای دهقانی در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره
تاکید کند، اکنون استالین مخالف این استراتژی در
روستاهای چین بود. "از این رو صحبت از شوراها در
حال حاضر شتابزده است." و به جای تاکید اولیه
کمینترن بر اهمیت مبارزه با هر شکل از نفوذ
بورژوایی بر جنبشهای مردمی ضد امپریالیستی،
استالین به ویژه فشار میآورد که جوانان دانشجو،
کارگر و دهقانان چینی باید "زیر نفوذ ایدئولوژیک و
سیاسی گومیندان " آورده شوند.
جهتگیری استالین آشکارا بیان
میکرد که استراتژی بلشویکی انقلاب اکتبر برای
مبارزه در چین اهمیت بلاواسطهای ندارد. در واقع
حتی خطمشی "بلشویکی قدیمی" سال 1905("دیکتاتوری
انقلابی کارگران و دهقانان") دیگر سر مشق نبود،
زیرا این خط مشی بر بنیاد رد قاطعانه اتحادها یا
توافقات استراتژیک با بورژوازی لیبرال قرار داشت.
ابتدا در فوریه 1927 آ. اس. مارتینوف نظرات سنتی
بلشویکی را رد کرد. مارتینوف قبلاً از رهبران
منشویکها بود و در سال 1923 به حزب کمونیست شوروی
پیوست و اندکی پس از آن استالین از وی حمایت کرد
تا به مهمترین سخنگوی مواضع کمینترن در باره
انقلاب چین تبدیل شود، طبق نظر مارتینوف "حزب
کمونیست چین نمیتواند در موضعش نسبت به حکومت ملی
و رهبری ارتش انقلابی خود را به این محدود کند که
از تاکتیک بلشویکی سال 1905 در قبال بورژوازی
لیبرال روسیه تقلید نماید." اگر چه هدف رسمی
مبارزه همچنان "دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و
دهقانان" بود، راهی که به دیکتاتوری میانجامید،
همان راهی نیست که توسط بلشویکها در سال 1905
پیموده شد. "کمونیستهای چین واقعاً فقط در صورتی
میتوانند به این امر دست یابند که از فعالیت
انقلابی حکومت ملی (گومیندان) و ارتش انقلابی آن
که تحت فرماندهی بورژوزای قرار دارد، کاملاً
پشتیبانی کنند و با این فعالیت مخالفت ننمایند."
سیاست پشتیبانی از گومیندان در سال 1927، یعنی
در زمانی که در سراسر چین دهقانان و کارگران علیه
مالکان و سرمایهداران به پا خاسته بودند، به چه
معنا بود؟ مارتینوف برای آن که هر تردیدی در مورد
موضعش را از میان بردارد، تاکید میکرد که به جای
همه چیزهایی که "اینک از طریق اعتصابات کارگری و
برآمدهای دهقانی خودانگیخته پیش میآید، بهتر است
توسط قوانین حکومتی و به ميانجي دادگاهها
راهحلهایی یافت شود."
مسلماً اگر انسان آموزه استالین در باره انقلاب
مرحلهای را به سادگی با منشویسم یکسان بگیرد،
عملی نادرست و غیرتاریخی انجام داده است. اما
نزدیكی ما بین نظرات استراتژیک این دو، علیرغم
سوگندهای لفظی استالین به سنت بلشویکی، غیر قابل
انکار است. بدین ترتیب قطعاً تصادفی نبود که همان
مارتینوفی که بیست سال پیش از آن از تئوری
مرحلهای منشویکی به شدت دفاع میکرد، سخنگوی رسمی
سیاست کمینترن شد و دان – رهبر منشویکی که در
تبعید به سر میبرد- از او از صمیم قلب از راه دور
حمایت مينمود. دان در مقالهای در نشریه
منشویکهای تبعیدی که در سویس منتشر میشد متذکر
شد: مارتینوف در همان 10 آوریل در "پراودا"
علیرغم توهینهای اجباری علیه سوسیال دموکراسی به
گونهای بسیار موثر و کاملاً "به شیوهای منشویکی"
به رادک "چپ" که در اپوزیسیون قرار داشت درستی
موضع رسمی را ثابت کرد. موضعی که بر ضرورت
حفظ "بلوک چهار طبقه، عدم شتاب زدگی در به هم زدن
حکومت ائتلافی که در آن کارگران در کنار بورژوازی
بزرگ قرار دارند و عدم تحمیل "وظایف سوسیالیستی"
زودرس به آن، تاکید دارد."
در
تاریخ 21 مارس 1927 کارگران کمونیست شانگهای قدرت
را به دست آوردند و شهر را به روی نیروهای
"لشكرکشی شمال" به رهبری چیانگ کایشک گشودند.
شایعات شدیدی در مورد اتحاد قریبالوقوع مابین
چیانگ و والردهای مرتجع علیه کمونیستها به گوش
میرسید. اما نشریه رسمی کمیته اجرایی
انترناسیونال کمونیستی مسکو در تاریخ 30 مارس
اظهار داشت: "انشعاب در گومیندان و دشمنی مابین
پرولتاریاي شانگهاي و سربازان انقلابی به خصوص
اینک محال است ... بر خلاف آنچه امپریالیستها
القاء میکنند، یک فرد انقلابی مانند چیانگ کای
شک با ژانگ سولین ضدانقلابی متحد نخواهد شد تا
علیه جنبش رهاییبخش مبارزه کند."
آیا این تنها یک مانور تبلیغاتی کمینترن بود یا
رهبری آن واقعاً چنین اعتقادی داشت؟ استالین در
تاریخ 6 آوریل در گردهمآیی فعالین حزبی در مسکو
گفت: «هنگامی که ما اکثریت داریم و راستها از ما
اطاعت میکنند، چرا راستهای (گومیندان) را شکار
کنیم ؟ .... اگر راستها دیگر برای ما استفادهای
نداشتند، آنان را شکار خواهیم کرد. در حال حاضر ما
به راست نیاز داریم. راست دارای افراد توانایی است
که ارتش را علیه امپریالیستها هدایت و رهبری
میکنند. شاید چیانگ کای شک علاقهای به انقلاب
نداشته باشد، اما او ارتش را رهبری میکند و
راه
دیگری ندارد جز این که آن را علیه امپریالیستها
رهبری کند."
بنا به اظهارات چِن دو سیو، که در آن زمان دبیر کل
حزب کمونیست چین بود، کمینترن برای وی تلگرافی
فرستاد که در آن به حزب دستور داده شده بود که
سلاحهای کارگران شانگهای میبایست پیش از ورود
گردانهای چیانگ مدفون میشدند تا از درگیریهای
احتمالی پرهیز شود.
هنگامی که چیانگ در تاریخ 12 آوریل وارد شانگهای
شد، فوراً با ژانگ سُولین که والرود بود، متحد شد
تا کارگران انقلابی را سرکوب کند. هزاران عضو
اتحادیه و کمونیست در اثر ترور آنها به قتل
رسیدند؛ بسیاری زنده زنده در دیگهای لوکوموتیوهای
ارتش انداخته شدند. این سر آغاز پایان دومین
انقلاب چین بود.
چند
هفته پس از کودتای آوریل توسط چیانگ، "جناح چپ "
گومیندان به رهبری وانگ. یینک. وای انشعاب کرد و
یک حکومت ائتلافی با شرکت کمونیستها در ناحيه
ووهان تشکیل داد، استالین سرسختانه اصرار میورزید
که کمونیستهای چین باید در میان "چپهای"
گومیندان باقی بمانند و امکان ایجاد شوراهای
کارگران و دهقانان در چین را رد میکرد. هنگامی که
تروتسکی راه حل شوراها را پیش کشید، استالین اظهار
کرد که "او انقلاب بورژوا- دموکراتیک را با انقلاب
پرولتری اشتباه گرفته است. او"فراموش" کرده است که
انقلاب بورژوا- دموکراتیک در چین نه فقط به پایان
نرسیده و نه فقط تا کنون به پیروزی نرسیده، بلکه
تازه در اولین مرحله تکامل خود به سر ميبرد."
استالین انکار میکرد که استراتژی بلشویکی در سال
1917 برای چین کاربرد داشته باشد، "زیرا در آن
زمان روسیه در آستانه انقلاب پرولتری قرار داشت،
در حالی که اینک چنین در آستانه انقلاب بورژوا-
دموکراتیک قرار دارد"
استالین میپرسد "اما چطور میتوان تشکیل شوراهای
نمایندگان کارگران روسیه در سال 1905 را درک کرد ؟
آیا در آن زمان انقلاب ما انقلاب بورژوا-
دموکراتیک نبود؟ پاسخ استالین بسیار جالب بود. این
پاسخ با روشنی ویژهای تفاوتهای کیفی مابین آموزه
جدید و سنت بلشویکی در سالهای 1905 و 1917 را بر
ملا میکند. "شاید اگر در روسیه 1905 یک سازمان
نیرومند انقلابی از نوع گومیندان کنونی در چین
وجود میداشت، شوراها به وجود
نمیآمدند...گومیندان چپ... برای انقلاب بورژوا –
دموکراتیک کنونی در چین تقریباً همان نقشی را
(ایفاء میکند) ... که شوراها در سال 1905 برای
انقلاب بورژوا- دموکراتیک روسیه ایفاء کردند."
در واقع تنها نمونه تاریخیای که استالین برای
دفاع از سیاست شرکت کمونیستها در حکومت ووهان (و
پیروی از آن حکومت) ارائه داد، موضع مارکس نسبت به
بورژوازی لیبرال آلمان در اوایل انقلاب 1848 بود.
در اینجا هم شباهت مابین مواضع استالین و سیاست
تاریخی منشویسم به دشواری قابل انکار است. و دو
باره این همگونی توسط نشریه منشویکهای تبعیدی که
در تاریخ 9 مه 1927 با نظرات استالین در باره
انقلاب چین موافقت کرد، تائید شد: "اگر پوشش
لفاظانهای را که برای رئیس کمونیستها الزامی
است، کنار بزنیم، نمیتوان چیز زیادی علیه جوهر
«خطي» كه در تزها ترسیم شده گفت: حتیالامکان خارج
نشدن از گومیندان و تا آخرین امکان چسبیدن به
جناح چپ آن و به حکومت ووهان ... "
روند
غمانگیز رویدادهای متعاقب آن، شناخته شده است.
چند ماه بعد، در ژوئیه 1927، گومیندان "چپ" به
رهبری وانگ پینگ وای که به اصطلاح قرار بود
"تقریباً همان نقشی" را که شوراهای سال 1905
داشتند ایفاء کند و حکومت ووهان که استالین آن را
"مرکز جنبش انقلابی در چین" تلقی میکرد (سخنرانی
24 مه 1927 ، آثار ، جلد 9 ، ص 250) از
کمونیستها گسست و به سرعت با چیانگ آشتی نمود،
بار دیگر هزاران کارگر و دهقان سرکوب شدند.
استالین و رهبران کمینترن چنین شکست فاجعهباری را
چگونه توضیح دادند؟ استالین خود و کمیته اجرایی
انترناسیونال کمونیستی را از هر نوع تقصیری مبرا
دانست و اظهار داشت: وظیفه عبارت از تبدیل
گومیندان در ووهان به مرکز مبارزه علیه ضد انقلاب
بود... آیا این سیاست صحیح بود؟ واقعیتها نشان
دادند که این تنها سیاست صحیح بود..."
در عوض مسئولیت شکست تماماً به دوش کمونیستهای
چین انداخته شد. بیانیه رسمی کمیته اجرایی
انترناسیونال کمونیستی بر "اشتباهات فرصتطلبانه
کمیته مرکزی حزب کمونیست چین" انگشت میگذاشت.
اما بنا بر اظهارات همه شاهدانی که
زنده ماندند، رهبری کمونیستی چین کاری به جز اجرای
کامل رهنمودهای بسیار دقیق فرستادههای کمینترن و
مشاوران روسی انجام نداد. به علاوه این رهنمودها
سرسختانه موضوعات مشابهی را تکرار میکردند: "شما
باید از گومیندان اطاعت کنید. شما مجاز نیستید
از بلوک "ضد امپریالیستی" انشعاب کنید".
هنگامی که کمونیستهای چین در سال 1926 میخواستند
پنج هزار اسلحه از سلاحهای ارسالی شوروی به
نیروهای چیانگ را پیش خود نگه دارند تا میلیشیای
کارگری را مسلح گردانند، نماینده کمینترن این کار
را – به گفته چِن دو سیو- صاف و ساده رد کرد و
اضافه نمود، مرحله حاضر مرحلهای است که
کمونیستها در آن باید برای گومیندان باربری
کنند."
از نظر تروتسکی جهتگیری استراتژیک صحیح در انقلاب
دوم چین در سالهای 1927-1926 چه بود؟ تروتسکی از
همان دوره قبل از کودتای چیانگ در آوریل 1925 در
یک سلسله از مسایل با نظر مسلط استالین، بوخارین و
مارتینوف اختلاف داشت:
1-
اتحاد با گومیندان: همان طور که
قبلاً دیدیم، تروتسکی در سال 1923 علیه ورود
کمونیستهای چین به گومیندان رأی داد. او در سال
1926 بار دیگر تکرار کرد که استقلال کامل سیاسی و
تشکیلاتی برای حزب کمونیست چین ضروری است.
2-
بورژوازی ملی: تروتسکی توهمی نسبت به خصلت
"انقلابی" بورژوازی ملی چین نداشت. به اعتقاد او
"آن بخش از بورژوازی چین که هنوز درگومیندان حضور
دارد" نهایتا" ابرار کمکی بورژوازی وابسته و
امپریالیستهای خارجی" بود.
به علاوه او نظریه استالین و مارتینوف درباره
مرحله ملی- بورژوایی تحت رهبری گومیندان را به
منزله یک طرح کلاسیک منشویکی رد میکرد.
3-
مسئله شوراها: از نظر تروتسکی
مبارزه در راه شوراهای کارگران، دهقانان و
سربازان بدیلی واقعی در برابر وابستگی به
گومیندان بود. او در نامهای به تاریخ 31 مارس
1927 به کمیته مرکزی تاکید کرد که انسان "مجاز
نیست ایجاد شوراهای زحمتکشان و تودههای استثمار
شده را بیش از این به عقب بیاندازد."
4-
خطر بلاواسطله کودتای رهبری راست گومیندان:
تروتسکی بارها درباره هر نوع توهمی نسبت
به فرماندهان نظامی ملی هشدار میداد. او در
نامههایش به دفتر سیاسی تاکید میکرد که در ارتش
ملی گومیندان "کادرهای افسری... از اقشار بورژوا
یا مالک سرچشمه گرفتهاند و چنین تمایلاتی دارند."
او در باره خطر تهدیدکننده کودتای بناپارتیستی
تذکر میداد "آیا کسی هست که بخواهد انکار کند،
گومیندان پیلسودیسکیهای خود را هم در صفوف خویش
دارد؟ گومیندان آنها را دارد. از هم اکنون
میتوان کاندیداهای آن را نام برد."
تروتسکی هم زمان به رهبری روسیه خاطر نشان میکرد
"که برای مقابله با این خطر، هیچ چیز موثرتر از
ایجاد بخشهای سربازان در شوراها نیست." او با دقت
عجیبی در تاریخ 22 مارس 1927 شکست استراتژی
فرصتطلبانه کمینترن را در صورت عدم انجام چنان
اقدامات انقلابیای پیشگويی کرد." یک طرح منشویکی
تمام و کمال... و مسلماً ما در در اولین چرخش به
رسواترین شکلی سکندری خواهیم خورد. احتمالاً چنین
چرخشی اشغال شانگهای خواهد بود."
فقط سه هفته بعد، در 12 آوریل، آن "چرخش"، زمانی
که نیروهای چیانگ کارگران شانگهای را به قتل
رساندند، رخ داد.
پس
از آن، بعد از تشکیل حکومت ائتلافی مابین
کمونیستها و گومیندان "چپ" در ووهان (هانکو)،
تروتسکی در ماه مه در پلنوم کمیته اجرایی
انترناسیونال کمونیستی هشدار پیشگویانه دیگری
داد:"رهبران گومیندان از قماش وانگ یینگ وای و
شرکا در هانکو بازیای را با بورژوازی آغاز
کردهاند. آنها جنبش ارضی و جنبش کارگری را مهار
میکنند و اگر موفق نشوند این جنبشها را مهار
نمایند، با چیانگ کای شک علیه کارگران و دهقانان
متحد خواهند شد. کسی که در این شرایط علیه شوراها
و به نفع فرمانبری از گومیندان یعنی از وانگ یینگ
وای باشد زمینه را برای شکست جدید- و شاید شکست
باز هم شدیدتر – انقلاب چین آماده میکند."
دو ماه بعد، همان طور که دیدیم، وانگ ترور سفیر
جدیدی را علیه کمونیستهای چینی و جنبش مردم به
راه انداخت. تردیدی در باره پیشبینی تروتسکی، دقت
پیشگوییهای او و درستی استراتژیک هشدارهای او
وجود ندارد. در عین حال او هنوز درک کافی نسبت به
حرکت از طبقات و خصلت تاریخی انقلاب چین نداشت.
گسست او از طرحهای استراتژیک استالین و کمیته
اجرایی انترناسیونال کمونیستی ناقص ماند. به عنوان
مثال تروتسکی در مارس 1927 هنوز عقیده داشت که "در
چین یک انقلاب ملی- دموکراتیک و نه سوسیالیستی رخ
داده" و قدرت شورایی در چین نه "وسیله دیکتاتوری
پرولتاریا، بلکه وسیله رهایی انقلابی ملی و اتحاد
موکراتیک کشور خواهد بود."
او هنوز قدرت مردمی آینده در چین را – منطبق با
شعار"قدیمی بلشویکی" که او در سال 1905 آن را برای
روسیه رد کرده بود- به صورت "دیکتاتوری دموکراتیک
کارگران و دهقانان " تصور میکرد. اگر چه او فرضیه
روند انقلابی – سوسیالیستی در چین را کاملاً منتفی
نمیدانست، اما با یک فرمولبندی بسیار یک جانبه و
ناشیانه استدلال میکرد "امکان انقلاب دموکراتیک
که به انقلاب سوسیالیستی گذار کند، تنها و تنها به
روند انقلاب جهانی و موفقیتهای اقتصادی و سیاسی
اتحاد شوروی ... وابسته است."
اما
تروتسکی قادر نبود برای مدتی طولانی بر
اندیشههایی اصرار ورزد که چنان آشکارا در مخالفت
با طرحی بودند که او از سال 1905 برای خصلتبندی
روندهای انقلابی در روسیه تدوین کرده بود. او در
واقع چند ماه بعد، در سپتامبر 1927، هر نوع بقایای
یک سیستم مرحلهای را در ارتباط با چین رها کرد.
"مسئله ما دیگر نه دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا
و دهقانان، بلکه دیکتاتوری پرولتاریا است.
پرولتاریایی که بر تودههای بی پایان فقیر در شهر
و روستا تکیه دارد دیکتاتوریای که هدف آن حل
مسایل غیر قابل تعویق و حیاتی کشور و تودههای
زحمتکش است و راه دیگری آن دخالت سوسیالیستی در
مناسبات مالکیت ندارد."
این
فرمولبندی جدید، که کاملاً در جهت انقلاب مداوم
بود، فراتر از افق نظری و سیاسی اغلب رهبران
اپوزیسیون چپ میرفت. برخی از این رهبران، مانند
پرئو براشنسکی، از تروتسکی انتقاد میکردند که او
عقب ماندگی شدید تکامل اقتصادی در چین را در نظر
نمیگیرد. تروتسکی در پاسخ، نمونه مجادله لنین با
سوخانوف را خاطر نشان کرد و بر ارتباط نزدیک
متدولوژیک آن با بحث حاضر تاکید نمود:"مسئله همین
جاست که مکانیسمهای سیاسی انقلاب را که نهایتاً
یک پایه اقتصادی در سطح ملی و بینالمللی دارد،
نمیتوان صاف و ساده به شکل منطقی و مجرد از پایه
اقتصادی نتیجه گرفت."
در
زمانی که سیاست تحمیل شده توسط استالین،
پرولتاریای شهری چین را به انحطاط میکشاند، یک
رهبر جوان و ناشناس کمونیست به نام مائو تسه دون،
عمدتاً بر خلاف دستورات کمینترن، یک جنبش رادیکال
دهقانی را در منطقه هونان سازمان داد. جالب است
موضع اپوزیسیون چپ را در قبال این شروع جدید و
امیدوارکننده از نظر بگذرانیم. تروتسکی در ماه مه
1927 مقالهای با عنوان "راه مطمئن" درباره جنبش
هونان نوشت و در آن متذکر شد: "کارگران و دهقانان
هونان راهی را برای بیرون رفتن از این تزلزلات و
برای نجات انقلاب نشان میدهند."
و چند ماه بعد ویکتور سرژ، یکی از رهبران
اپوزیسیون و دوست تروتسکی، با شور و شوق از مقاله
مائو در باره جنبش دهقانان هونان سخن گفت:"من
درباره انقلاب چین زیاد مطالعه کردهام. اما هیچ
جا مانند اثر مبارز جوان و ناشناس مائو تسه دون با
تفکر عمیق کمونیستی برخورد نکردهام ... اگر
رهبران انقلاب چین تصور روشنی از مبارزه طبقاتی
داشتند، میتوانستند به هر پیروزی دست یابند."
پس از 1927 آموزه انقلاب مرحلهای
و بلوک چهار طبقه تعمیم داده شد و در اشکال و
روایتهای گوناگون در همه کشورهای عقب مانده،
وابسته، مستعمره و نیمه مستعمره به کار گرفته شد.
اولین فرمولبندی"معتبر" آن، در طرح برنامه
کمینترن در سال 1928، چندان نمونهوار نبود، زیرا
این فرمولبندی بخشی از چرخش کمینترن در "دوره
سوم" (1933-1928 ) به سمت رادیکالیسم مکانیکی چپ
بود و به همین جهت صداهای رادیکالی از آن به گوش
میرسید که پس از اواسط سالهای 1930خاموش شدند.
حتی تروتسکی در انتقاد شدیدش به آن طرح، که توسط
بوخارین نوشته شده بود، آن را "سر تا پا تقلیدی" و
فرصتطلبانه توصیف کرد.
این طرح واقعاً در مقایسه با مقولات شبه منشویکی
که کمیته اجرایی انترناسیونال کمونیستی در سال
1927 در باره چین به کار میبرد، بعضاً همچون
بازگشت به بلشویسم در طول سال 1905 جلوه میکرد و
در آن از مبارزه برای شوراهای کارگران و دهقانان،
دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا و دهقانان، رسوایی
خیانت بورژوازی ملی کشورهای مستعمره و غیره سخن
رفته بود. اما اگر این سند با دقت خوانده شود،
آنگاه پافشاری آن بر نظریه مرحلهای و پیوستگیاش
با خط مشی سال 1927 مشهود میگردد. به ویژه که طرح
برنامه کاربرد "بلشویسم سال 1917"- یعنی تزهای
آوریل – را در مورد کشورهای مستعمره و نیمه
مستعمره رد میکرد. استدلال آن برای چنین امری
اساساً اقتصادی بود، یعنی
"تفاوتهای درجه پختگی تکامل سرمایهداری در
کشورهای مختلف". بدین ترتیب روسیه در سال 1917 به
منزله کشوری "در مرحله تکامل متوسط سرمایهداری و
یا حداقلی از صنعت" ارزیابی میشد و این شرایط
"انتقال کمابیش سریع انقلاب بورژوا- دموکراتیک به
انقلاب سوسیالیستی را ممکن" میساخت. بر عکس در
کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره مانند هندوستان و
چین که در آنها "مناسبات قرون وسطایی- فئودالی هم
در اقتصاد و هم در روبنای سیاسی (حاکم است)"،
"انتقال به دیکتاتوری پرولتاریا تنها پس از یک
سلسله مراحل تدارکاتی امکانپذیر است ..."
نه
فقط حکم مربوط به تسلط مناسبات تولیدی فئودالی در
کشورهایی مانند هندوستان و چین به دلایل صرفاً
تجربی کاملاً قابل تردید است، بلکه این حکم
نکتهای را در باره ماهیت روش برخورد بوخارین و
استالین بر ملا میکند. این حکم احیاء دو باره
اکونومیسم را ثابت میکرد، اکونومیسمی که میکوشید
به سبکی که یادآور مارکسیسم پلخانوفی – منشویکی
بود، توانایی پرولتاریا برای تسخیر قدرت را
مستقیماً از درجه صنعتی شدن و "پختگی" سرمایهداری
نتیجه بگیرد.
بدین ترتیب به نظر میرسید طرح برنامه بر این
عقیده استوار باشد که فرمول "دیکتاتوری دموکراتیک
کارگران و دهقانان" الزاما از سطح تکامل اقتصادی و
صنعتی نتیجه میشد. در عین حال با مبهمگویی راه
برای اتحاد با نیروهای بورژوایی که مانند
گومیندان در سال 1926 – به "احزاب دهقانی" غسل
تعمید میشدند، باز گذاشته میشد. در حقیقت طرح
برنامه امکان "توافقات موقتی" با بورژوازی ملی در
کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره را، "تا آن جا که
آنها مانع متشکل شدن کارگران و دهقانان نشوند و
بورژوازی واقعاً علیه امپریالیسم بجنگد"،
مجاز میدانست.
کمینترن در اواسط سالهای 1930
استراتژی جبهه خلق را اتخاذ کرد و
عبارتپردازیهای دوره سوم خود را کنار گذاشت. به
دنبال آن سیاست استراتژی مرحلهای کمینترن در
کشورهای سرمایهداری وابسته به نحو بارزی مشخص شد.
از کنگره جهانی هفتم در سال 1935 به بعد تا هنگام
انحلال کمینترن در سال 1943 و تا امروز این خط مشی
عمومی چرخشهای "چپ" و "راست " متعددی را پشت سر
گذاشته و اشکال بسیاری مانند جبهه خلق، وحدت ملی،
اتحاد دموکراتیک و غیره به خود گرفته است. توصیح
کاربرد این سیاست در ارتباط با ملتهای مختلف از
چارچوب این کتاب فراتر میرود. به علاوه اکثر
تجربیات ملی و نظریهها نکات جدید مهمی به
آموزهای که در اواخر سالهای 1920 تدوین شد،
اضافه نمیکنند. استثنائاتی که بعداً به آنها
خواهم پرداخت، طبعاً شامل آن احزاب کمونیستی
میشود که در عمل – و به میزان معینی در تئوری –
از "خط مشی عمومی" سرپیچی کردند و راههای انقلابی
مستقلی پیمودند یعنی در چین، ویتنام، یوگسلاوی و
کوبا.
تروتسکی اولین بار در سال 1928 در
کتاب انقلاب مداوم نظرات خود را به گونهای
سیستماتیک، پیوسته و دقیق به منزله یک نظریه در
باره پویش انقلاب اجتماعی در کشورهای مستعمره و
نیمه مستعمره توضیح داد. این نظریه نه فقط برای
روسیه و چین بلكه آن روندهای تاریخی و جهانی را
در بر میگرفت كه از اهمیت و اعتبار جهانی
برخوردار بود. با وجود این آن اثر در نحوه
توضیحش چندکمبود آشکار دارد. اولاً این اثر پاسخی
بود به کتابی از رادک "که وجود نداشت". این کتاب
به دو معنا "وجود نداشت " یکی به این جهت که هیچ
گاه منتشر نشد و فقط تعداد بسیار محدودی از افراد
اپوزیسیون روسیه آن را میشناختند و دیگری به این
دلیل که شامل هیچ دستاورد تئوریکی نبود که بتواند
توجیهگر چنین پاسخ جامعی از جانب تروتسکی باشد.
ثانیاً انتقاد اصلی تروتسکی متوجه فرمول
"دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان" بود که
به زودی کمینترن استالینی آن را رها کرد. ثالثاً
کتاب [تروتسکی] توجهاش را بسیار بیشتر معطوف به
تجربه روسیه و تفسیر مفصل نظرات لنین میکند تا
مسایل مشخص انقلاب در جهان مستعمرات و نیمه
مستعمرات که فقط در بخش آخر کتاب موضوع مرکزی را
تشکیل میدهد. اما انقلاب مداوم صرفنظر از
آن کمبودها یکی از پرثمرترین و پیگیرترین آثار
مارکسیستی در قرن بیستم است. برای درک کامل و عمیق
جنبههای مختلف نظریه تروتسکی میبایست احکام
انقلاب مداوم را با اندیشههایی که، در
آثار دیگر در آن زمان یا پس از آن تکوین یافتند،
"تکمیل کرد"، آثاری که به مسایل مبارزه طبقاتی در
مناطق پیرامونی سرمایهداری میپردازند.
باید
به خاطر سپرد که تروتسکی پس از پایان سالهای 1920
هیچگاه واقعاً به طور سیستماتیک
دو باره به این موضوع نپرداخت. برای فهمیدن این
نکته باید به خاطر آورد که پس از شکست انقلاب دوم
چین در سالهای28- 1927در زمان حیات تروتسکی
قیامهای بزرگی که قابل مقایسه با آن باشند در
مستعمرات رخ ندادند. درست است که شوراهای ویتنام و
رژه طولانی در چین در سالهای 1930 رویدادهای مهمی
بودند، اما آنها دارای تاثیرات جهانی نبودند و به
همین جهت آن تاثیر را بر آگاهی سیاسی تروتسکی
نداشتندکه او را وادارند بار دیگر از نظر تئوریک
روی انقلاب مداوم در عرصه مستعمرات کار کند. در
عوض آثار بعدی او عمدتاً روی شوروی یا کشورهای
امپریالیستی غرب (آلمان، فرانسه، اسپانیا
و ایالات متحده) متمرکز بودند. اما این جا و آن جا
میتوان در آثار بعدی او تفسیری از حوادث چین،
هندوستان و مکزیک یافت که حاوی نکات با ارزشی
هستند که اندیشههای نگاشته شده در کتاب منتشره
توسط او در سال 1928 [انقلاب مداوم] را غنی
میکنند و بسط میدهند.
به احتمال زیاد اوجگيري مبارزه
طبقاتی در چین در سالهای 1927-1925 باعث تعمیم
نظریه انقلاب مداوم به همه مستعمرات، نیمه
مستعمرات و کشورهای قبلاً مستعمره شد، همانگونه
که انقلاب روسیه در سال 1905 باعث تدوین
فرمولبندی اولیه آن نظریه شد. تروتسکی در همان
ژوئن 1928 در کتاب خود باعنوان انقلاب جهانی و
انترناسیونال کمونیستی در فصل"رویدادها و
چشماندازهای انقلاب چین" استدلال میکرد که
آموزشهای چین برای همه کشورهای اسیا- آفریقا و
آمریکای لاتین هنوز در خارج از حیطه توجه او بودند
– دارای اهمیت هستند. به عقیده او حوادث چین نتایج
هر دو انقلاب روسیه را تایید میکنند و مشابهتهای
پایهای را مابین روسیه، چین و دیگر کشورهای "شرق"
– یعنی مستعمرات و نیمه مستعمرات- نشان میدهند.
[مشابهتهایی مانند] وابستگی رفع نشدنی بورژوازی
ملی به امپریالیسم و مالکان زمین، وزن سیاسی
پرولتاریا که در تناسب با تعداد کنونی آن قرار
ندارد، غیر ممکن بودن این که دهقانان نقش سیاسی
مستقلی ایفاء کنند و غیره.به علاوه به عقیده او
همین نقش تاریخی انقلاب روسیه جهتگیری ای
را به سمت [انقلاب] مداوم به شدت برانگیخته است،
زیرا پرولتاریای محلی را تشویق کرد که نمونه
انقلاب اکتبر را سرمشق خود قرار دهد و – میتوان
اضافه نمود که - هم زمان گرایشات محافظهکار در
بورژوازی محلی و وحشت آنان از بسیج مردم را تقویت
نمود.
اما
تعمیم نظریه انقلاب مداوم توسط تروتسکی تنها حاصل
نتیجهگیری از تجربیات روسیه و چین نبود. این
تعمیم بر پایه یک نظریه عام در باره دینامیزم
اجتماعی- اقتصادی روند تاریخی (قانون تکامل
ناهمگون و مرکب) و بر پایه تحلیل بسیار موجز از
نقش طبقات اصلی در جوامع مستعمره و نیمه مستعمره
که او بین سالهای 1928 و 1930 تدوین کرده بود،
قرار داشت. بی شک همه جانبهترین زمینه تاریخی-
تحلیلی نظریه انقلاب مداوم قانون تکامل
ناهمگون و مرکب بود. اگرچه همانطور
که دیدیم این اندیشه در احکام [کتاب] رویدادها
و چشماندازها وجود داشت، اما تدوین کامل و روشن
آن در اولین فصل از کتاب تاریخ انقلاب روسیه
به سال 1930 صورت گرفت. نقطه عزیمت
فرمولبندی این قانون درک جدیدی از تاریخ انسانیت
بود. با پیدایش سرمایهداری به منزله یک سیستم
جهانی، تاریخ جهان به یک کلیت (متناقض) و مشخص
تبدیل شده و یک تغییر کیفی در شرایط تکامل
اجتماعی- اقتصادی پدید آمده است، سرمایهداری ...
به معنای معینی جهانشمولی و تداوم تکامل انسانیت
را بسط داد و تحقق بخشید. همین امر به تنهایی
امکان تکرار اشکال تکامل ملتهای جداگانه را منتفی
میسازد. کشور عقب مانده که ناچار است با کشورهای
پیشرفته رقابت کند، ترتیب [مراحل تکامل را] رعایت
نمیکند." کشورهای عقبمانده نه فقط میتوانند،
بلکه ناگزیر خواهند شد گامهایی به جلو بردارند و
از مراحل میانی جهش کنند. "بربرها مستقیماً تیر و
کمان را با تفنگ عوض میکنند، بدون آن که فاصلهای
را که در گذشته مابین این دو نوع اسلحه وجود داشت
بپیمایند ... تکامل تاریخی دیر هنگام یک ملت
ضرورتاً منجر به درهم آمیختن منحصر به فرد مراحل
گوناگون پروسه تاریخی میشود." این چشمانداز
جامعتر به تروتسکی امکان داد از مرزهای درک
تکاملگرایی تاریخی مبنی بر مراحل کاملاً از پیش
تعیینشدهای که به دنبال هم میآیند، فراتر برود
و تلقی دیالکتیکی از تکامل تاریخ همراه با جهشهای
ناگهانی و ترکیبهای متناقص ارائه بدهد".
ناهمگونی یعنی عامترین قانون روند تاریخ،
صریحتر و ریشهدارتر از همه جا در سرنوشت
کشورهایی نمایان میشود که [در تکاملشان] تاخیر
دارند. عقبماندگی ناچار است زیر مهمیز ضرورت
خارجی، جهش کند. از قانون جهانشمول ناهمگونی
قانون دیگری نتیجه میشود که میتوان آن را با
توجه به عدم وجود توصیف مناسبتری، قانون تکامل
مرکب نام نهاد، یعنی در مفهوم نزدیکی
توقفگاه های گوناگون، آمیزش مراحل جداگانه، ترکیب
اشکال باستانی و جدید."
در این جا میتوان بار دیگر مکان مرکزیای را
تشخیص داد که مقوله روششناسانه کلیت در
طرحهای نظری تروتسکی و در تفسیر او از ماتریالیسم
تاریخی داراست.
توضیح نتایج روشن سیاسی و استراتژیک ناشی از قانون
تکامل ناهمگون و مرکب تقریباً غیرضروری است.
ارتباط صنعت مدرن با مناسبات دهقانی سنتی یعنی
پیشاسرمایهداری یا نیمه سرمایهداری که امکان
عینی برای نقش هدایتکننده پرولتاریا در رأس
تودههای دهقان قیامکننده پدید آورد. بدین ترتیب
با در آمیختن شرایط اجتماعی- اقتصادی عقبمانده و
پیشرفته، زمینه ساختاری برای تركيب یا پیوند وظایف
دموکراتیک و سوسیالیستی در روند انقلاب مداوم به
وجود میآید.
بهعبارت دیگر یکی از مهمترین نتایج سیاسی تکامل
ناهمگون و مرکب وجود پايدار و اجتنابناپذیر
وظایف دموکراتیک حل نشده در
کشورهای پیرامونی سرمایهداری است. تروتسکی
علیرغم ادعاهای منتقدینش هرگز منکر بعُد
دموکراتیک انقلاب در کشورهای عقب مانده نشد و هرگز
نگفت که انقلاب "فقط سوسیالیستی" خواهد بود. اما
او با قاطعیت این عقیده جزمي را رد میکرد که
انقلاب بورژوا- دموکراتیک یک مرحله تاریخی ویژه
است که باید قبل از شروع نبرد پرولتری بر سر
قدرت پایان یافته باشد. وظایف دموکراتیکی که
توسط کشورهای پیشرفته سرمایهداری اروپا و آمریکای
شمالی حل گردیدهاند، شناخته شدهاند. نابودی
استبداد، از میان برداشتن بقایای فئودالی یا پیش
سرمایهداری در مناسبات تولیدی کشاورزی، بر پا
نمودن دموکراسیای که بر اساس حق رای
همگانی(مردان) باشد، اتحاد یا رهايی ملی – وظایف
دموکراتیک در کشورهای عقبمانده یا وابسته در قرن
بیستم مشابه آن وظایف هستند اما با آنها یکسان
نیستند، زیرا وجود امپریالیسم ساختار تاریخی جدیدی
را پدید میآورد. این وظایف طبق نظر تروتسکی- اگر
بکوشیم ملاحظات پراکنده او در باره این موضوع را
تنظیم کنیم – بیش از هر چیز شامل نکات زیر می
شوند:
1- انقلاب دموکراتیک کشاورزی
نابودی شجاعانه و قطعی همه بقایای بردهداری،
فئودالیسم و "استبداد آسیایی"؛ از بین بردن همه
اشکال پیش سرمایهداری استثمار مانند بیگاری، کار
اجباری و غیره و خلع ید از مالکان بزرگ زمین و
تقسیم زمینها در میان دهقانان .
2- رهایی ملی
: اتحاد ملت و رهایي آن از تسلط
امپریالیستی، ایجاد یک بازار متحد ملی و حمایت از
این بازار در برابر کالاهای ارزانتر خارجی و
کنترل بر منابع طبیعی استراتژیک معین و غیره .
3- دموکراسی:
از نظر تروتسکی دموکراسی نه فقط آزادیهای
دموکراتیک، جمهوری دموکراتیک و پایان یافتن سلطه
نظامی را در بر میگرفت، بلکه شامل ایجاد شرایط
اجتماعی و فرهنگی برای شرکت مردم در زندگی سیاسی
از راه کاهش زمان کار روزانه به میزان هشت ساعت و
تربیت همگانی دولتی نیز شامل میشد .
به
نظر تروتسکی پروسه انقلابی در کشورهای وابسته یا
پیرامونی را میتوان به لحاظ معینی دموکراتیک یا
حتی بورژوا دموکراتیک تعریف کرد، زیرا این پروسه
باید مسایلی را حل کند که حل آنها از چارچوب
جامعه بورژوایی فراتر نمیرود. اما از این امر به
هیچوجه نقش رهبری بورژوازی در مبارزه دموکراتیک
نتیجه نمیشود و این امر مانع آن نمیگردد که
انقلاب فراتر از سرمایهداری برود."من هرگز خصلت
بورژوایی انقلاب را در مفهوم وظایف تاریخی
كه فعليت دارند نفی نکردهام، بلکه آن خصلت را
تنها در مفهوم نیروهای محرکه و چشماندازهای آن
[رد نمودهام]."
در واقع دقیقاً همین مسئله "نیروهای محرکه" انقلاب
بود که تروتسکی را ناگزیر میکرد به چنان مخالفت
رادیکالی علیه نظریه مرحلهای که در سال 1926 توسط
کمینترن دو باره به خدمت گرفته شده بود، بپردازد،
به قول تروتسکی "فرضیه [وجود] بورژوازی "انقلابی"
در کشورهای مستعمره که هسته استراتژی "بلوک چهار
طبقه" را تشکیل میدهد فقط "اشتباه اصلی منشویسم
را به سرانجام میرساند که معتقد بود طبیعت
انقلابی بورژوازی روسیه قطعاً از یوغ استبداد و
مناسبات ارباب و رعیتی آن نتیجه میشود"
اما در واقعیت تکامل ناهمگون و مرکب تمایل به
پیوندها و اتصالهای متضاد طبقات حاکم مدرن و سنتی
در سطح بینالمللی و ملی دارد، به عنوان مثال"در
حالی که "در چین" بورژوازی از یک سو از طریق پایه
کشاورزی اقتصاد چین به گونهای ارگانیک و جدانشدنی
با اشکال ارباب و رعیتی استثمار پیوند خورده است،
از سوی دیگر از بالا به همان اندازه به صورت
ارگانیک و جدانشدنی با سرمایه مالی بینالمللی در
آمیخته است. بورژوازی نمیتواند خود را نه از
مناسبات ارباب- رعیتی و نه از امپریالیسم
بینالمللی رها کند."
این به معنای آن نیست که نمیتواند تضادهایی مابین
بورژوازی ملی و امپریالیسم و یا مابین بورژوازی و
مالکان بزرگ زمین وجود داشته باشد. روشن است که
بورژوازی چین در سالهای 1927-1925 علاقهمند بود
از طریق اصلاحات ارضی معتدلی بازارهای داخلی اش
بزرگتر شوند و خودمختاری اقتصادی بیشتری در
برابر امپریالیسم به دست آورد. اما آن طور که
تروتسکی اضافه میکرد، انسان مجاز نیست یک لحظه از
یاد ببرد که "همیشه در لحظات تعیینکننده موضع
دشمنانه و آشتیناپذیر بورژوازی در برابر کارگران
و دهقانان فقیر بر اختلافات با مرتجعترین
هواداران نظام ارباب رعیتی و نظامیگراها و بر
درگیری با امپریالیستهای خارجی ارجحیت دارد."
این قاعدهای است که اعتبار آن بی
شک فراتر از رویدادهای چین میرفت.
[به
نظر تروتسکی] پیروزی دموکراتیک و انقلابی بر
امپریالیسم و مالکان زمین تنها از طریق قيام
تودهای، بسیج عظیم مردم و تکانهای شدید اجتماعی
میسر میشود و اینها همگی رخدادهایی هستند که
بورژوازی ملی به زودی از آنها احساس خطر میکند.
بورژوازی محلی در اثر چنین احساس خطری برای
امتیازاتش، به این امر گرایش میکند که سیاست
معتدلتر و آشتیجویانهتری نسبت به سرمایه خارجی
و ارتجاع داخلی اتخاذ کند. بورژوازی همیشه "راه
بیسمارکی" را بر انقلاب مردم ترجیح میدهد؛ راهی
غیر انقلابی تا از آن طریق از تلاشهای طبقاتیاش
به نتیجه برسد.
باید تاکید کرد که تروتسکی هرگز منکر نشد که چنین
تاکتیکی ممکن است به بورژوازی ملی در همکاری با
امپریالیسم امکان بدهد، به میزان معینی کشور را
صنعتی نماید.
یا این که [ادعا نكرد] بورژوازی ملی از ابتدا
ناتوان از انجام هر نوع وظیفه دموکراتیک باشد. اما
تروتسکی بر خصلت محدود، ناپیگیر و اغلب کوتاه مدت
چنین "پیشرفتی" تاکید داشت. اصلاحاتی از این دست
"کاملاً متزلزل و حقیرانه، مانند ناسیونالیسم
گومیندان در چین خواهند بود، آنها منجر به
"نتایج بسیار متناقضی" میشوند و بالاخره- آن چنان
که در روسیه سالهای 1907-1906 روی داد انقلاب
متوقف و نابود ميشود.
در شرايط ديگري ممکن است بورژوازی ملی ناچار شود
جنگی رهاییبخش و ملی را علیه اشغالگران
استعمارگر یا امپریالیست پیش ببرد، اما این امر
خصلت نماست که بورژوازی ملی آن را فقط در خدمت یک
قدرت امپریالیستی منعطفتر دیگر انجام میدهد؛
مثلاً در سالهای 1930 که "چیانگ کای شک فقط تا آن
جا علیه ستمگران ژاپنی میجنگد که پشتیبانان وی
در بریتانیای کبیر و ایالات متحده به او اجازه
میدهند."
کوتاه سخن: [به نظر تروتسکی] حل کامل و واقعی
وظایف ملی و دموکراتیک در کشورهای سرمایهداری
پیرامونی، تحت رهبری بورژوازی ملی غیر ممکن است.
این
از طرف دیگر بدان معنا نیست که بورژوازی ملی تحت
فشار شدید مردم نمیتواند به سمت چپ تمایل پیدا
کند؛ هر چند معمولاً پس از آن گردش شدید به راست و
سرکوب وحشیانه کارگران و دهقانان به دنبال میآید.
[بدان معنا هم نیست که] توافقات کاملاً تاکتیکی با
آن برای اهداف به دقت تعریف شده و محدود نمیتواند
برای جنبش مردم مفید باشد. آن چه تروتسکی به صراحت
رد میکرد چشمانداز توافقات بلندمدت استراتژیک،
برنامهای و حکومتی و یا – آنگونه که در طرح
برنامه کمینترن آمده بود- "بلوکهای طبقاتی" بود،
حتی اگر چنین بلوکهایی مشروط به این شرط میبودند
که بورژوازی ملی "مانع متشکل شدن انقلابی کارگران
و دهقانان نشود و واقعاً علیه امپریالیسم بجنگد."
بر عکس، تروتسکی تاکید داشت، "شرط" اصلی برای
توافقات محدود و موقتی با نیروهای بورژوایی عبارت
از این است که "به هیچ وجه تصور نشود که بورژوازی
قادر یا حتی آماده باشد واقعاً علیه
امپریالیسم بجنگد و مانع كارگران و دهقانان نشود.
"
تروتسکی پس از ورودش به مکزیک در سال 1938 و در
طول مدت ریاست جمهوری لازارو کاردِناس با پدیده
جدیدی رو به رو شد، یعنی با رژیمهای بناپارتیستی
و نیمه بناپارتیستی در کشورهای عقب مانده یا
وابسته که میتوانند در مدت زمان محدودی سیاست
نسبتاً پیشرویی نسبت به مسئله ارضی و ملی پیش
ببرند. این امر از نظر تروتسکی تناقضی با اندیشه
ضعف و خصلت غیرانقلابی بورژوازی ملی نداشت، بلکه
در واقع خصلتنما بود تناسب قوا مابین طبقات در
کشورهای وابسته"شرایط ویژهای را برای قدرت دولتی
به همراه میآورند. حکومت بین سرمایه داخلی و
خارجی، و بین بورژوازی ملی ضعیف و پرولتاریای
نسبتاً نیرومند نوسان میکند. این امر به حکومت
خصلت بناپارتیستی خود ویژهای میدهد... میتوان
گفت حکومت خود را مافوق طبقات قرار میدهد."
طرح بناپارتیسم اگر جه به اندازه کافی تکمیل نبود،
اما احتمالاً یکی از پرثمرترین دستاوردهای تروتسکی
و ادای سهم مهمی بود برای درک ویژگی یک سلسله
رژیمهای " ملی – عوامپسند". رژیمهایی که به
ویژه پس از جنگ جهانی دوم در آفریقا و آمریکای
لاتین پدید آمدند. ما در فصل آخر کتاب به این
موضوع باز میگردیم. تروتسکی پیشنهاد میکرد که
تاکتیک انقلابی در برابر چنین رژیمهایی باید
پشتیبانی از هر مبارزه مستقیم علیه امپریالیسم و
مالکان بزرگ زمین و هر گام مشخص علیه آنها (خلع
ید و غیره) باشد، بدون این که هر گونه حمایت سیاسی
از بورژوازی ملی یا حکومت بشود و بدون این که حتی
یک لحظه در مبارزه با آنان برسر رهبری تودههای
مردم یا دهقانان تعلل گردد.
تروتسکی با خودداری از به رسمیت شناختن بورژوازی
ملی به عنوان یک طبقه انقلابی اصرار میورزید که
فقط پرولتاریا و دهقانان میتوانند هم چون نیروهای
محرکه انقلاب دموکراتیک عمل کنند. یکی از
رایجترین اتهامات استالین و هوادارانش به تروتسکی
این بود که گویا او دهقانان را "انکار میکند"،
"نادیده میگیرد " و یا به آنها "کم بها میدهد".
استالین از همان سال 1924 همه جا جار میزد که
تروتسکی "به سادگی" دهقانان را به منزله نیروی
انقلابی فراموش میکرد و شعار "تزار بیرون برود،
حکومت کارگری بر پا شود" یعنی انقلاب بدون دهقانان
را "مطرح مینمود"
تروتسکی مشکل چندانی نداشت که این انتقاد را رد
کند، چرا که به راحتی نشان داد که در واقع هرگز
چنان شعاری را مطرح نکرده بود- شعاری که در حقیقت
توسط پارووس ارائه شده بود- و در آثار اولیهاش
همواره به ضرورت اتحاد ما بین کارگران و دهقانان
تاکید نموده بود، صرفنظر از نگرانیهایی که او از
آینده آن اتحاد پس از تسخیر قدرت داشت.
هنگامی که تروتسکی در سالهای 1920 نظریه انقلاب
مداوماش را به منزله استراتژیای برای همه
كشورهای پیرامونی سرمایهداری تعمیم داد، همچنان
بر نقش تعیینکننده دهقانان در هر پروسه واقعاً
انقلابی پای فشرد"نه فقط مسئله ارضی، بلکه مسئله
ملی نیز به دهقانان که در کشورهای عقبمانده
اکثریت مطلق اهالی را تشکیل میدهند، مکان ویژهای
در انقلاب دموکراتیک میدهد. وظایف انقلاب
دموکراتیک بدون اتحاد پرولتاریا با دهقانان نه فقط
حل نمیشوند، بلکه حتی به طور جدی مطرح هم
نمیشوند."
تروتسکی منكر وزن تعیینکننده دهقانان در انقلاب
نمیشد، بلکه توانایی آنان در ایفای نقش مستقل
سیاسی و تبدیل آنان به یک طبقه مستقل حاکم را
انکار می نمود، به عقیده او دهقانان و خرده
بورژوازی به دلیل وضعیت بینابینی و عدم اتحاد
اجتماعیشان ناچار میشوند نهایتاً مابین بورژوازی
و پرولتاریا یکی را انتخاب کنند. انتخابی که
معمولاً تضاد مابین قشر بالا و پایین "صنف"
دهقانان را به روشنی آشکار میکند.
از آن جا که بورژوازی ملی قادر نبود راه حلی
واقعاً انقلابی- دموکراتیک برای مسئله ملی و ارضی
ارائه دهد، برای پرولتاریا امکانپذیر است که با
نبرد سیاسی سهمگینی علیه بورژوازی، بخش اعظم
تودههای دهقانان را جلب کند و با پشتیبانی آنان
دیکتاتوری پرولتاریا را بر پا نماید.
ما
خواهیم دید که این طرح [تروتسکی] حاوی حقیقت سیاسی
بسیار عمیقی است. اما اگر قرار باشد آن را در
روابط بلاواسطه جامعهشناسانه
در نظر گرفت، آنگاه روند تاریخی واقعی در
چین و سایر کشورهای وابسته این طرح را رد کرده
است. به عنوان مثال در چند اثر تروتسکی، به خصوص
متنهای مربوط به چین، این تصور از ایده استراتژیک
هژمونی پرولتاریا در معنای اجتماعی بلاواسطهاش
عرضه میشود که مبارزه طبقه کارگر در شهرها
لوکوموتیو تاریخ است و دهقانان قیامکننده را به
دنبال خویش میکشاند. بدین ترتیب تروتسکی، دقیقاً
در زمانی که کمونیستهای چینی ارتش سرخ و حکومت
شورایی در منطقه روستایی یانگ سی تشکیل میدادند
(1930) نوشت: "فقط تسلط پرولتاریا در مهمترین
مراکز صنعتی و سیاسی کشور شرایط ضروری
را برای تشکیل ارتش سرخ و گسترش سیستم شورایی در
روستاها فراهم میکند،" چنین به نظر میرسد که او
الگوی "کلاسیک" روسیه در سال 1917 را به چین تعمیم
میداد و این واقعیت را در نظر نمیگرفت که در
نتیجه شکستهای پرولتاریای چین در سالهای 1928
-1927 شکل جدید و رادیکالی از یک روند انقلابی
پدید آمده بود. تروتسکی در واقع تا آن جا پیش رفت
که به کمونیستهای چین توصیه می کرد که نباید "با
نیروهای خود از جمعیت پراکنده دهقانان ... حمایت
کنند... وظیفه کمونیستها این است که نیروهایشان
را در کارخانههای صنایع سبک و سنگین و در محلات
کارگری متمرکز نمایند... حزب کمونیست تنها
میتواند از طریق بسیج و تشکل کارگران رهبری قیام
دهقانان و در نتیجه رهبری کل انقلاب ملی را به دست
بگیرد."
این یکی از موارد نادری است که میتوان به درستی
تروتسکی را به اشتباه "جامعهشناسیگری" متهم کرد
و این اشتباه مانع از آن شد که او بتواند پویش
انقلاب چین پس از سال 1928 را درک کند. این اشتباه
چند سال بعد، در تحلیل او از خصلت سیاسی
ارتش سرخ چین، آشکارتر شد. در آن جا تروتسکی تلاش
کرد از ترکیب اجتماعی ارتش سرخ مستقیماً
نتایجی بگیرد. "این واقعیت که کمونیستهای منفرد
در راس تودههای دهقان قرار دارند، هنوز به هیچ
وجه خصلت اجتماعی این تودهها را تغییر نمیدهد،
حتی اگر رهبران کمونیست پرولترهای بسیار آب
دیدهای باشند ... بی تردید اعضای ساده کمونیست در
ارتش سرخ دهقان هستند؛ کسانی که صادقانه و
شرافتمندانه عنوان کمونیست را با خود حمل میکنند،
اما در واقع تهیدستان انقلابی یا خرده مالکان
انقلابی باقی میمانند. کسی که در سیاست بر اساس
عنوانها و برچسبها و نه بر اساس واقعیت اجتماعی
قضاوت کند، از دست رفته است."
اما منصفانه است که تذکر داده شود، تروتسکی در
آثار دیگرش از این تقلیلگرایی جامعهشناسانه
پرهیز میکرد و مسئله رهبری پرولتری را در مفاهیم
سیاسی دقیقتری نسبت به رهبری یک سازمان
پرولتری در نظر میگرفت به عنوان مثال او در
"مبانی" که در آن محتوای انقلاب مداوم جمعبندی
شده بود، این اندیشه را مطرح کرد که "تحقق اتحاد
انقلابی مابین پرولتاریا و دهقانان تنها تحت رهبری
سیاسی پیشرو پرولتری که در حزب کمونیست متشکل است،
قابل تصور است."
مسلماً مسئله خصلت دقیق اجتماعی – سیاسی جنبش
دهقانی اهمیت ماهوی برای کل بحث اتحاد کارگران و
دهقانان داشت. موضع تروتسکی در قبال دهقانان چین
به نحوي متزلزل بود. از یک سو او بعُد آشکارا ضد
سرمایهداری قیام دهقانان را به روشنی در نظر
میگرفت؛
اما از سوی دیگر آن را اساساً جنبشی خرده بورژوایی
– دموکراتیک ارزیابی مینمود؛ حتی اگر توسط حزب
کمونیست و در شمایل ارتش سرخ رهبری میشد.
مهمتر از آن، تروتسکی این امکان را به حساب
نمیآورد که بخشهای بزرگی از دهقانان پیش از
پیروزی انقلاب پرولتری به آگاهی سوسیالیستی دست
یابند.
این مفروضات سئوال برانگیز تروتسکی باعث شدند که
او در مقالات اواخر سالهای 1930 اش در بارهي چین
به اهمیت ارتش سرخ تقریباً به کلی بی توجه باشد؛ و
نتواند به خود ویژگی آن روند تاریخی که در مناطقی
که تحت کنترل کمونیستها داشت اتفاق ميافتاد، بها
بدهد. در عین حال جالب است گفته شود که رهبری
کمینترن – علیرغم انتقادش به تروتسکی مبنی بر این
که به نقش دهقانان کم بها میدهد- در طول سالهای
1930 موضع بسیار مشابهی در قبال رویدادهای چین
اتخاذ کرد.
به عنوان مثال مصوبه کمیته اجرایی انترناسیونال
کمونیستی در باره چین اکیداً بر "ضرورت بهبود
ریشهای در ترکیب اجتماعی حزب" پافشاری میکند و
این که حزب به "حزب پرولتری نه فقط در خط
سیاسیاش، بلکه همچنین در ترکیباش" تبدیل شود آن
مصوبه دستور میدهد که "حزب موظف است حتیالامکان
به سرعت ارتباطات از دست رفته با گروههای حزبی در
کارخانهها را دو باره برقرار سازد" و "بهترین
کادرهای حزبی باید به سوی هستههای حزبی اعزام
شوند."
و اگر چه مائو تسه دون در عمل به جنگ چریکی در
روستا اولویت داد، اما حتی او در سال 1930 اصرار
میورزید که وظیفه اصلی حزب ریشه دواندن در
کارخانههاست و ارتش سرخ و شوراهای دهقانی فقط
میتوانند عناصر موثری برای مبارزه در شهرها
باشند(!)
بدین
ترتیب میتوانیم تشخیص بدهیم که اشتباه تروتسکی
چندان نتیجه گرایش ویژهای در [نظرات] او به
"نادیده گرفتن دهقانان" نبود، بلکه نتیجه تلقی
کلاسیک مارکسیستی از دهقانان به منزله طبقهای
اتمیزه شده و خردهبورژوایی بود، مارکس این قضاوت
مسلماً بسیار درست را در آثارش در باره فرانسه- به
ویژه در هیجدهم برومر – توضیح داد. در این آثار
دهقانان همچون یک "گونی سیب زمینی" تلقی میشدند
که ناتوان از تشکلیابی مستقل یا به دست آوردن
هژمونی اجتماعی بودند. اشتباه تروتسکی مانند-
اشتباه اکثر مارکسیستهای غربی – در تعمیم این
نگرش به دهقانان کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره
بود که دارای ویژگیهای ساختاری بسیار متفاوتی
بودند؛ مانند سنتهای روستایی محلی و جمعی،
بیریشگی عمیق آنان به جهت نفوذ سرمایهداری، رشد
جمعیت بسیار بالا یا موقعیت پرولتری یا نیمه
پرولتری کارگران کشاورزی در کشتزارها و مزرعههای
بزرگ و غیره ... به علاوه انکار ظرفیت سوسیالیستی
– انقلابی دهقانان در میان مارکسیستها ی روسیه
ریشهای عمیق داشت؛ زیرا این امر موضوع اصلی در
مبارزات ایدئولوژیک اولیه با پوپولیستها
(خلقگراها) بود. به همین جهت دور از انتظار نیست
که تروتسکی ویژگیهای ساختار طبقاتی روستایی در
کشورهای غربی را کمتر از عناصر دیگر تکامل تاریخی
آنان به حساب آورد، با این وجود او در یکی از
آخرین آثارش به نام سه طرح از انقلاب روسیه – در
مورد تجدید نظر در این تلقی سنتی مارکسیستی در
باره دهقانان تامل کرد "کارگران و دهقانان در نظر
خلقگراها فقط "زحمتکشان" و "استثمار شدهگانی "
بودند که به گونهای مساوی به سوسیالیسم علاقهمند
هستند. مارکسیستها دهقان را یک خرده بورژوا
میدانستند که فقط به درجهای میتوانست سوسیالیست
بشود که از نظر ذهنی و مادی از دهقان بودن دست بر
میداشت ... مبارزه اصلی بین گرایشات انقلابی در
روسیه طی دو نسل بر آن بستر جریان داشت ... البته
میتوان پرسید که آیا این تلقی کلاسیک مارکسیستی
از دهقانان اشتباه نبوده است. پرداختن به این
موضوع بسیار فراتر از چارچوب تحقیق حاضر میرود،
در این مورد تنها مایلم ذکر کنم که مارکسیسم
ارزیابیاش از دهقانان به منزله طبقهای غیر
سوسیالیستی را هرگز مطلق و غیرقابل تغییر ندانسته
است."
تحلیل تروتسکی از نیروهای محرکه اجتماعی انقلاب در
کشورهای عقب مانده با نظریهای در باره چگونگی شکل
گرفتن چشماندازهای سیاسی پروسه انقلابی از جمله
تحت تاثیر [قانون] تکامل ناهمگون و مرکب تکمیل
شد. همانطور که قبلاً دیدیم خصلت مداوم و مرکب
انقلاب ترکیب، ارتباط و درهمرفتگی وظایف
دموکراتیک و سوسیالیستی آن – واقعاً با خصلت
ناهمگون و مرکب مناسبات تولیدی اجتماعی در ارتباط
بود. هنگامی که تروتسکی در سال 1928 در باره چین
نوشت، مکرراً به در هم آمیختگی سرمایه شهری و
مالکیت بزرگ بر زمین اشاره کرد. در هم آمیختگیای
که باعث شده "انقلاب ارضی ... هم علیه [ نظام]
ارباب رعیتی ... و هم علیه بورژوازی (جهتگیری
کرده است)".
اما این بدان معنا نبود که تروتسکی استراتژی سیاسی
را به طور مکانیکی از ساختار اقتصادی اخذ میکرد.
بر عکس او بر ویژگی و خودمختاری عرصه اجتماعی –
سیاسی تاکید میکرد. به عنوان مثال تروتسکی در
نامهای در سال 1928 خطاب به پروبراشنسکی تاکید
مینمود که نمیتوان روند سیاسی را به طور "منطقی
و مجرد" در ارتباط با زیربنای اقتصادی قرار داد،
زیرا "مبارزه طبقاتی که بر زمینه اقتصادی انکشاف
یافته، نمودهای سیاسی آن منطق مخصوص خود و
بسیار تحمیلکنندهای (دارند)."
و دقیقاً همین "منطق تحمیلکننده" بورژوازی ملی را
به سمت مواضع ارتجاعی میراند و باعث تقابل
اجتماعی عمیقی در میان اقشار میانی میگردد. به
همین ترتیب، به گفته تروتسکی "مابین قدرت کرنسکی و
بلشویکی، مابین گومیندان و دیکتاتوری پرولتاریا
مرحله میانهای وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته
باشد؛ یعنی دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان
وجود ندارد."
تجربه سال 1917در را به طور قطعی بر روی راهحل
"دیکتاتوری دموکراتیک" بست. لنین با دست خود بر
روی این در نوشت "ورود و خروجی وجود ندارد" در طول
انقلاب دوم چین "کمینترن فرمولی را که از جانب
لنین کنار گذاشته بود تنها به این جهت به کار
گرفت تا راه را بر سیاست پلخانفی هموار کند ... "
تروتسکی به تز مرکزی "مراحل و پلهها" به منزله یک
تکاملگرایی عامیانه حمله میکرد. این تز آن گونه
که توسط استالین، مارتینوف و کمیته اجرایی
انترناسیونال کمونیستی مطرح میشد – مبنی بر "این
اندیشه بود... که برای کشورهای با درجات تکاملی
متفاوت تسلسلی تعیین گردد و از پیش جیرههای
انقلابی برای آنان تجویز شود". تروتسکی در مقابل
آن تز به هم پیوستگی دیالکتیکی مراحل را در روند
انقلاب مداوم مطرح میکرد
تروتسکی انکار نمیکرد که در آغاز انقلاب ممکن است
مراحل موقتی گوناگونی وجود داشته باشند، اما تاکید
مینمود که یک مرحله جداگانه و کامل دموکراتیک
نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا "پیروزی انقلاب
دموکراتیک تنها از طریق دیکتاتوری پرولتاریا، که
بر اتحاد با دهقانان متکی است، متصور است." این
قدرت پرولتری قبل از هر چیز به نیازهای انقلاب
دموکراتیک میپردازد؛ اما به سرعت ناگزیر میشود
دخالتهای زیادی در مناسبات مالکیت سرمایهداری
بکند.
"انقلاب دموکراتیک به طور بلاواسطه در انقلاب
سوسیالیستی بارور میشود و بدین طریق
به انقلاب مداوم تبدیل میگردد"
از
نقطه نظر دیالکتیکی و منطقی – تجریدی ممکن است
بتوان دو مرحله متفاوت را از یکدیگر تشخیص داد؛
اما در منطق واقعی پروسه انقلابی آنها به گونهای
ارگانیک در یک کلیت دیالکتیکی با یکدیگر پیوند
میخورند.
به
این مفهوم، آن طور که تروتسکی در مقدمهاش بر کتاب
ایزاکس در باره چین نوشت: "همانگونه که به
شکلهای مختلف گفته شده، انقلابات منطق خاص خود را
دارند. اما این منطق، منطق ارسطویی نیست و به هیچ
وجه نیمه منطق واقعبینانه عقل سلیم هم نیست." این
کارکرد بالاتری از تفکر است، یعنی منطق تکامل و
تضادهای آن، یعنی دیالکتیک."
به
طور خلاصه نظریه تروتسکی شامل دو گروه از تزهایی
است که به طور تنگاتنگ به هم مربوطاند.
1- انقلاب پرولتری ممکن است در یک
کشور عقب مانده زودتر از کشور پیشرفته به وقوع به
پیوندد. به علاوه این انقلاب پرولتری پس از به
پایان رسیدن انقلاب دموکراتیک نخواهد آمد، بلکه از
آن پیشی خواهد گرفت و یا با
آن پیوند میخورد انقلاب تحت رهبری پرولتری
(کمونیستی) و با پشتیبانی دهقانان به انقلاب
سوسیالیستی ارتقاء مییابد.
2- انقلاب دموکراتیک رادیکال و
پیگیر تحت یک رهبری غیر پرولتری (غیر کمونیست)
ممکن نیست. دهقانان و یا خرده بورژوازی قادر
نیستند، سیاست واقعاً مستقلی اتخاذ کنند و به همین
جهت نمیتوانند رهبری انقلاب دموکراتیک را به عهده
گیرند. از سوی دیگر تحت رهبری بورژوازی ملی
حل کامل و واقعی وظایف
دموکراتیک غیر ممکن است.
در
بخش دوم [کتاب] قصد داریم در این باره بحث کنیم
که تاریخ قرن بیستم تا چه اندازه دو فرضیه فوق را
که هسته نظریه انقلاب مداوم را تشکیل میدهند،
تائید یا رد نموده است.
توضیج مترجم
پیشتر ، در
کتاب انقلاب دموکراتیک یا انقلاب مداوم،
فصل اول از کتاب میشل لووی بامشخصات زیر
ترجمه شده بود:
Michael
Löwy Revolution ohne Grenzen-Die Theorie
der Permanentton Revolution-1987
اینک
برگردان فصل سوم ، که صفحات 71 تا 98 کتاب
فوق را در بر میگیرد، از نظر گرامی تان می
گذرد.
در متن
عبارت درون ( ) از نویسنده است. در
مواردی هم برای درک بهتر مطلب، عباراتی از
مترجم در درون [ ]
اضافه شده
است.
ن.
س. اوت 2005
– اچ. برام، "مبارزه
تروتسکی بر سر جانشیني لنین"، کلن 1962، ص
211، آی، دویچر،"استالین"، زوریخ 1951 ، ص
300. خود تروتسکی تشخیص داد که اگر سطحی
نگریسته شود، آن مباحثه آکادمیک و مکتب
خانهای به نظر میرسد. رجوع شود به
"سوسیالیسم در یک کشور" انقلاب خیانت
شده، زوریخ 1957 ، ص 284.
-
آثار استالین، جلد 6 ، ص 335.
-
آثار استالین، جلد 8، ص
55.
-
مقایسه شود با انقلاب
مداوم، ص ص 150/148 و انقلاب جهانی
و انترناسیونال کمونیستی، برلین،
1929، ص ص 66-65.
- انقلاب خیانت شده، ص
292.
- کمونیسم یا سوسیالیسم؟،
1947، ص 15.
-
تروتسکی در ابتدا تعلل
میکرد در این که به طور کامل به این خلع
ید ادغان کند و سراسر سال 1936 شوروی را
"شکل منحط شده دیکتاتوری پرولتاریا" تلقی
مینمود. اما او پس از محاکمات مسکو دیگر
آن عبارت را به کار نبرد. اگر چه او تا
زمان مرگ معتقد بود که اتحاد شوروی اساساً
به خاطر اقتصاد با برنامهاش
–
یک "دولت کارگری" است، اما رژیم سیاسی را
اینک "دیکتاتوری دیوان سالاری" میناميد و
تاکید مینمود که دستگاه دولت "از ابزار
طبقه کارگر به ابزار قدرت دیوانسالاری
علیه طبقه کارگر تبدیل شده است." (رجوع
شود به برنامه انتقالی انترناسیونال
چهارم، 1938، اِسن (1975)، ص ص 34-33.
- مثلاً توضیح مشهور وی در
کنگره شوراها در سال 1918، "پیروزی کامل
انقلاب سوسیالیستی در یک کشور غیر ممکن
است، زیرا لازمه آن همکاری شدید دست کم
چند کشور پیشرفته است که ما روسیه را جزو
آنها نمیتوانیم به حساب آوریم. "
(سخنرانی در باره وضعیت بینالمللی 8
نوامبر 1918، آثار لنین، جلد 28 ، ص 145).
- انقلاب جهانی و
انترناسیونال کمونیستی، ص ص 34-31.
- انقلاب مداوم، ص7.
همچنین مقایسه شود با انقلاب جهانی و
انترناسیونال کمونیستی، ص 55: "سوسیالیسم
باید نه فقط نیروهای تولیدی که در
سرمایهداری تکامل یافتهاند را تصاحب
کند، بلکه فوراً آنها را فراتر و بالاتر
از تکامل سرمایهدارانه گسترش و رشد دهد.
سوسیالیسم چگونه قرار است نیروهای تولیدی
را دوباره در چارچوب یک دولت ملی محدود
کند؛ نیروهایی که مرزهای دولت ملی را تحت
شرايط سرمایهداری مدتهاست در
نوردیدهاند؟"
- انگستان .... بدون تردید
کشوری با تکامل بالای سرمایهداری است ...
دقیقاً به همین جهت ... هيچ گونه شانسی
برای ایجاد موفقیتآمیز سوسیالیسم در
چارچوب مرزهای داخلی ندارد. انزوای
انگلستان آن را در عرض چند هفته خفه خواهد
کرد" (موقعیت بینالمللی ...، ص ص 60/59).
- حتی اندیشمند تیزبینی
چون کلودین مرتکب چنین اشتباهی میشود،
وقتی به تروتسکیسم نظری را نسبت میدهد که
مبنی بر آن "اگر چه نه روبنای سیاسی، اما
مناسبات توليدی شوروی سوسیالیستی هستند."
(فرناندو کلودین، آینده کمونیسم اروپايي،
برلین 1978، ص 59).
- بوخارین، راه به سوی
سوسیالیسم، وین 1925، تجدید چاپ
فرانکفورت 1982، ص ص 122-120.
- آثار مارکس و انگلس، جلد
19، ص ص 22-19، همچنین مقایسه شود با
انگلس، آنتی دورینگ، آثار مارکس و
انگلس، جلد 20، ص ص 289، 287.
- انقلاب جهانی و
انترناسیونال کمونیستی، ص 63
- استالین، در باره
چشماندازهای انقلاب در چین، آثار،
جلد 8، ص333 - 328 در واقع استالین در ماه
مه 1925، زمانی که به شدت از "انحرافی که
عبارت بود از دست کم گرفتن اتحاد طبقه
کارگر و بورژوازی انقلابی علیه
امپریالیسم" انتقاد کرد؛ آن نظریه را مطرح
کرد، او معتقد بود که آن احزاب کمونیست
آسیایی که شعار قدرت را مطرح میکردند،
دچار چنان انحرافی شده بودند. ("در باره
وظایف سیاسی دانشگاه ملتهای شرق"،
استالین، مارکسیسم و مسئله ملی و
مستعمراتی ، برلین ، 1950 ، ص 281).
-
Martynov le röle de PC chinois 1927 S
116-117.
مارتینوف در سالهای
1903-1902 یکی از رهبران جناح موسوم به
"اکونومیست" در سوسیال دموکراسی روسیه بود
که لنین در چه باید کرد؟ به آن حمله کرد.
او همچنین نویسنده مطلبی در سال 1905 با
عنوان "دو انقلاب" بود که لنین از
آن هم به شدت انتقاد کرد، زیرا آن نوشته
از
اتحاد با بورژوازی حمایت
می
نمود به همین جهت می
توان مارتینوف را یکی از
ثابت قدمترین طرفداران آموزه منشویکی
مرحله بورژوا- دموکراتیک در روسیه به حساب
آورد. پس از اجرای نپ [سیاست اقتصادی
نوین] او وارد حزب کمونیست شد و فوراً در
مجادله علیه تروتسکی و اپوزیسیون چپ شرکت
کرد.
به نقل از
تروتسکی، مبارزه بر سر انترناسیونال
کمونیستی، برلین 1927، ص 75.
- مسئله چین، پلنوم
هشتم کمیته اجرایی انترناسیونال کمونیستی،
هامبورگ 1928، ص ص 124-123 (تاکیدات از
من)، همچنین رجوع شود به: تراژدی
انقلاب چین، استانفورد 1961، ص 162.
- ایزاکس، ص 163 توصیف
ادبی جالبی را از بحث مابین فرستادهای از
کمینترن به نام ولوگین که نظرات استالین
را نمایندگی میکرد با چند کمونیست
انقلابی چین میتوان در اثر آندره مالرو
به نام انسان اینطور زندگی میکند،1934،
مطالعه نمود.
-
انقلاب چین و وظایف
کمینترن
، آثار ، جلد 9 ، ص 261.
- همانجا، ص 261 و ص 262.
-
" من میتوانستم به
نمونهای استناد کنم که خود مارکس در سال
1848 در طول انقلاب آلمان عرضه کرد، زمانی
که او و رفقای هم فکر او به جمعیت معروف
بورژوا – دموکراتیک پیوسته بودند.(13 مه
1927)، "گفتگویی با دانشجویان و دانشگاه
سون یات سن"، آثار استالین جلد 9 ، ص 210.
به نقل از
تروتسکی، مبارزه بر سر انترناسیونال
کمونیستی، ص 108.
-
پلنوم مشترک کمیته مرکزی
...، آثار، جلد 10، ص 23.
-
به نقل از ایزاکس، ص ص
267-266.
-
" نامه چن دوسیو"،
تروتسکی، چین جلد دوم، برلین، 1975ص 330.
-
در باره چین، نیویورک،
1976، ص ص 120-113، ناشران در صفحات 23-22
نشان میدهند که نویسندگانی چون ایزاک
دویچر و ای. اچ. کار اشتباهاً اظهار
داشتهاند که تروتسکی پیش از مارس یا
آوریل 1926 در مجموع علیه اتحاد با
گومیندان نبوده است.
-
همان جا، ص 134 و چین جلد
اول، ص 42.
-
"توصیح رفقا تروتسکی و
وُیویچ، در پلنوم کمیته اجرایی
انترناسیونال کمونیستی، مه 1927، مبارزه
بر سر انترناسیونال کمونیستی، ص
135(همچنین مقایسه شود با ص 146).
- "مناسبات طبقاتی در
انقلاب چین"، چین جلد اول، ص 40و ص 41.
-
"مکاتبات ما بین تروتسکی و
پروبراشنسکی"، چین جلد دوم، ص 29.
-
مبارزه بر سر انترناسیونال
کمونیستی، ص 169.
-
ویکتور سرژ، مبارزات
طبقاتی در انقلاب چین در سال 1927،
فرانکفورت،1975، ص ص 68-67.
-
طرح برنامه انترناسیونال
کمونیستی، 1928، اینپرکور 1928، ص 1347.
-
آلتوسر، وقتی تاکید میکند
که اکونومیسم یکی از جزمهای مهم
استالینیسم بود، حق داشت. اما او، زمانی
که استالینیسم را در اساس یک انحراف
"ایدئولوژیک" تلقی میکرد، محق نبود.
- طرح برنامه انترناسیونال
کمونیستی، اینپرکور 1928، ص 1359. لنین
فرمولبندی مشابهی را در سال 1920 به کار
برد.
- انقلاب اسپانیا در
سالهای 1930 یک مورد بینابینی بود. این
انقلاب را میشد هم از زاویه انقلاب مداوم
و هم در چارچوب بحث جبهه خلق تحلیل کرد.
آثار تروتسکی در باره اسپانیا شامل یک
سلسله ملاحظات آموزنده در باره دیالکتیک
ما بین مبارزه دموکراتیک – یا آن طور که
در کاتولونی گفته میشد ملی – و
سوسیالیستی بود. اما او اساساً به مسئله
جبهه خلق توجه داشت.
-
تاریخ انقلاب روسیه ،
فوریه ، ص ص 18-16.
-
- به همین جهت یک نظریه
منسجم و جدی در باره انقلابی که در چند
مرحله در کشورهای عقبمانده رخ می دهد
مستلزم برخوردی انتقادی با تئوری تکامل
ناهمگون و مرکب است اخیراً دیوید. جی.
روما گنولو چنین تلاشی کرده است. او
طرفدار آموزه مائو (و استالین ) در باره
اتحاد با بورژوازی ملی در طول دوره انقلاب
دموکراتیک- ضد امپریالیستی است. (رجوع شود
به مقاله او با عنوان "قانون مرسوم به
تکامل ناهمگون و مرکب"، چشماندازهای
آمریکای لاتین، شماره 2 ، بهار 1975) طبق
نظر روماگنولو نظریه تروتسکی مبنی برگسترش
جهانی سرمایهداری واقعاً بر اساس آثار
مارکس قرار دارد. اما او استدلال میکند
که "درست است که در زمان حیات مارکس
سرمایهداری در دوره رقابت [آزادش] شروع
به گسترش در مناطق عقب مانده نمود، اما پس
از مرگ مارکس، امپریالیسم به منزله
سرمایهداری بالغ و انحصاری، تکامل
سرمایهداری در کشورهای مستعمره و نیمه
مستعمره را "متوقف " يا " کُند" کرد
(صفحات 24-23 و 27). از آن جا که هیچ
منبعی ارائه نمیشود ، ناگزیر باعث تعجب
است که چطور سرمایهداری مثلاً در برزیل
یا آرژانتین در قرن بیستم (دوره
امپریالیسم) کمتر تکامل یافته است تا در
قرن نوزدهم (دوره سرمایهداری رقابتی). به
نظر نویسنده "سرمایه مالی مانند سرمایه
تجاری، از خارج وارد میشود و از طریق
بازرگانی و وام، اقتصاد بدوی را به شدت
استثمار میکند." (ص 26). این نحوه تعریف
نمودن امپریالیسم بسیار عجیب است، زیرا
نقش مرکزی سرمایهگذاریهای خارجی را
نادیده میگیرد. هنگامی که کسی بخواهد
مانند روماگنولو ثابت کند که "امپریالیسم"
تکامل خارجی و داخلی سرمایهداری را در
کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره کنُد
میکند" و "امپریالیسم از این امر بسیار
فاصله دارد که مناسبات تولیدی سرمایهداری
را در مناطق تحت ستم جاری کند، و
امپریالیسم اشکال بدوی استثمار را حفظ
مینماید" (ص 27)؛ طبعاً برای چنین کسی
ضرورت دارد که سرمایهگذاریهای صنعتی
بارآور را نادیده بگیرد. استدلال
روماگنولو مثال ارزندهای از یک روش شناسی
غیردیالکتیکی است{که مبنی بر آن } اشکال
استثمار یا "بدوی" هستند و یا
سرمایهدارانه. او سرسختانه از این امر سر
باز میزند که امکان آمیزش یا ترکیب اشکال
"بدوی" و سرمایهدارانه را به تصور آورد.
به همین جهت روش بررسي بسیار آشفته او
نتیجه منطقی نفی قانون تکامل ناهمگون و
مرکب است.
- آثار ، 1931-1930،
نیویورک 1973، ص ص 32-31 و ص 136.
-
چین جلد دوم، ص 211، در
باره چین ، ص 403.
- چین جلد دوم، ص ص 211/210. تروتسکی به
رفتار بورژوازی در دوره 1871-1848 به
منزله نمونهای از چنین جهتگیریای،
استفاده میکند.
-
به عنوان مثال مقایسه شود با ملاحظات او
در باره امکان تکامل صنعتی در هندوستان،
"تضاد آشتیناپذیر ما بین تودههای مردم و
بورژوازی در هندوستان در آینده نزدیک
شدیدتر خواهد شد، زیرا جنگ امپریالیستی
برای بورژوازی هر چه بیشتر به امری تجاری
تبدیل میشود. جنگ امپریالیستی از این
طریق که بازاری بسیار مناسب برای مواد خام
میگشاید. ممکن است بتواند صنعت هندوستان
را به حرکت در آورد." ("بیانیه
انترناسیونال چهارم درباره جنگ
امپریالیستی و انقلاب جهانی پرولتری"،
(1940)، تروتسکی، آثار مربوط به جنگ
امپریالیستی، فرانکفورت 1978 ، ص ص
158-157).
-
مقایسه شود با انقلاب
مداوم، ص 158. تروتسکی گاهی این اندیشه را
به گونهای بسیار تند و یک جانبه بیان
مینمود، مثلاً او نوشت: "استقلال یک کشور
عقبمانده ناگزیر نیمه موهوم و حکومت
سیاسی آن، تحت تاثیر تضادهای طبقاتی
بینالمللی و فشار خارجی، به گونهای
اجتنابناپذیر به دیکتاتوری علیه مردم
میغلطد. حکومت گاندی در هند، فردا درست
مانند حکومت حزب ملت در ترکیه و گومیندان
در چین خواهد بود." (تروتسکی بیانه
انترناسیونال چهارم ..." آثار مربوط به
جنگ امپریالیستی، ص 156.
-
چین جلد دوم، ص 202، طبق
نظر تروتسکی"حتی با شیطان (میتوان)
توافقات صرفاً عملی که برای لحظه مربوطه
مناسب باشد انجام داد، به شرطی که
هیچگونه قید و بند سیاسی برای ما نداشته
باشند و ما را به هیچ چیز موظف نکنند...
اما بی معنا خواهد بود خواسته شود که
شیطان اصلاً باید مسیحیت را بپذیرد و ديگر
شاخهایش را نه علیه کارگران و دهقانان،
بلکه فقط درخدمت اهداف خیرخواهانه به کار
برد. اگر ما چنین شرطهایی را بگذاریم،
اساساً مانند وکیل دیابولی (Diaboli)
رفتار نمودهایم." (همان جا، ص 202).
- مقایسه شود با"بحثی با
تروتسکی در باره مسایل آمریکای لاتین"
اینترناشنال پرس، 12 مه 1975، ص 668.
- انقلاب روسیه و تاکتیک
کمونیسم روسی، در آثار، جلد 6، ص ص
327-326.
- همان جا، ص ص 76-75 و ص
159، همان طور که دیدیم، این امر در
سالهای 1906-1905 اختلاف عقیدهای اصولی
مابین تروتسکی و لنین بود. اختلافی که در
اثر رویدادهای سال 1917 به طور قطع برطرف
شد.
-
"جنگ دهقانی در چین و
پرولتاریا" (1932)، در باره چین، ص ص
525-524.
-
انقلاب مداوم، ص ص
159-158.
– "هر
چند ماموافق نیستیم که گروهانهای مسلح
دهقانی را با ارتش سرخ به منزله نیروی
مسلح پرولتاریا یکسان بگیریم و هر چند
تمایل نداریم، چشمانمان را بر این امر
ببندیم که پرچم کمونیستی در جنبش دهقانی
محتوای خرده بورژوایی آن را پنهان میکند؛
اما از سوی دیگر به اهمیت انقلابی-
دموکراتیک جنگ دهقانی کاملاً آگاهی
داریم." ("جنگ دهقانی در چین، در باره
چین، ص 530).
- "همه تودههای بزرگ
دهقانی تحت یک حکومت پرولتری با روح
سوسیالیستی تجدید تربیت میشوند، اما برای
این امر سالها یا شاید دهها سال زمان
لازم است." (همان جا، ص 530).
- "مهمترین وظایف
تشکیلاتی حزب ما به وجود آوردن یک بدنه
پرولتر و تشکیل سلولهای کارخانهای در
مراکز شهری هستند. اما در عین حال رشد
مبارزه در روستاها، ایجاد مناطق کوچك
شورایی و پدید آمدن و رشد ارتش سرخ نیز
شرایطی هستند که میتوانند به مبارزه در
شهرها یاری رسانند و در جهت تشدید انقلاب
ادای سهم نمایند. به این جهت صرف نظر کردن
از مبارزه در شهرها و درغلطیدن به روحیه
چریکهای روستایی اشتباه بزرگی خواهد
بود." استیوارت شرام، مائو تسه دون،
پاریس 1063، ص 233. شرام متن اولیه این
سند را منتشر نمود که گزارشی بود به کمیته
مرکزی حزب کمونیست چین به تاریخ 5 آوریل
1929. این گزارش با متن "رسمی"ای که در
سال 1951 تجدید چاپ شد، اختلافات زیادی
داشت.
-
استالین، منبع قبلی، ص 548
و ص 550 ( تاکید از ماست) .
-
"جمعبندی و چشماندازهای
انقلاب چین" (1928) در باره چین، ص 303.
-
"مکاتبات مابین تروتسکی و
پروبراشنسکی"، چین جلد دوم، ص 30. تروتسکی
اصرار داشت که دامنه نفوذ سیاسی با پایگاه
طبقاتی یکسان نیست. این تمایز به گونهای
آشکار از انتقاد او به نظر رادک ناشی
میشد که طبق آن مشکل پایهای مربوط به
"دیکتاتوری دموکراتیک" نه موسسات سیاسی،
بلکه روابط طبقاتی است." رادک چنان از
موسسات سیاسی" فاصله گرفته"، که
"پایهایترین"
امر در انقلاب را فراموش کرده است. چه
کسی رهبری میکند و قدرت را تسخیر
مینماید؟ اما انقلاب مبارزه بر سر قدرت
است. مبارزهای سیاسی است که طبقات نه با
دستان خالی، بلکه با "موسسات سیاسی" (حزب
و غیره) به پیش میبرند." (انقلاب مداوم ،
ص 86).
- همان جا، ص 120 و در باره چین، ص 587.
-
انقلاب مداوم،
ص 120 و ص 131.
-
همان جا، ص 159 و ص 160.
-
از نظر تروتسکی"تسخیر قدرت
توسط پرولتاریا چه در مقیاس ملی و چه در
مقیاس بینالمللی نه به پایان دادن
انقلاب، بلکه فقط به آغاز انقلاب منجر
میشود". به علاوه خصلت مداوم انقلاب
سوسیالیستی و تداوم روند انقلابی پس از
تسخیر قدرت هم برای کشورهای عقب مانده و
هم برای کشورهای پیشرفته صادق است.
(مقایسه شود با انقلاب مداوم، ص ص 29-28).
بدبختانه بر این فرضیه بسیار پر ثمر و
برانگیزاننده به اندازه دو بعد دیگر نظریه
[انقلاب مداوم] تاکید نشده و این فرضیه
بسط و تکامل نیافته و در اثر تروتسکی
انقلاب مداوم در حد امری حاشیهای باقی
مانده است. اما میتوان استدلال کرد که
این طرح به طور ضمنی در سراسر [کتاب]
انقلاب خیانت شده (1936) وجود دارد. در آن
جا تروتسکی بررسی میکند که چگونه انحطاط
بوروکراتیک در روسیه، روند دگرگونی
سوسیالیستی را فلج نموده و چگونه آموزه
سوسیالیسم در یک کشور با اعلام این که
سوسیالیسم هم اکنون برقرار شده، باعث
توجیه ایدئولوژیک آن اقدام ارتجاعی گردیده
است.
- دو روایت دیگر نیز
از"انقلاب مداوم" وجود دارد که عمدتاً اما
نه تماماً منتقدین استالینیستی تروتسکی به
او نسبت میدهند. اول این اندیشه که
انقلاب همیشه و در همه جا ممکن است
("امکان دائمی" در این جا و هم اکنون) و
دوم این اصل که انقلاب باید هم زمان در
همه جا صورت بگیرد. لازم به تاکید نیست که
در آثار تروتسکی هیچ چیزی که حتی شباهت
دوری با این خیال بافیها داشته باشد،
یافت نمیشود.
|