دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

در راه یک برنامه مطالعاتی

پیرامون گذار به سوسیالیسم

 

پل سوئیزی

ش. قنبری

برای بحثی روشنگر پیرامون گذار به سوسیالیسم، لازم است تصور روشنی از معنای "سوسیالیسم" داشته باشیم. متاسفانه هیچ گونه اتفاق نظر عمومی در این باره، حتی در میان آنان­که خود را سوسیالیسم می­دانند، وجود ندارد. بدون آنکه در پی یافتن تعاریف دقیق باشم، توجه خود را بر دو مفهوم از سوسیالیسم متمرکز کرده، سعی خواهم کرد پاره­ای از سئوالات اصلی را که این دو مفهوم، در رابطه با گذار به سوسیالیسم مطرح می­کنند، پیگری کنم. در درجه اول، اجازه دهید بگویم که من در محدوده آنچه که می­تواند عالم بحث مارکسیستی خوانده شود، باقی خواهم ماند. برای همه مارکسیست­ها، سوسیالیسم، پایان راه نیست، بلکه ایستگاهی است در راه سفر از سرمایه­داری به کمونیسم. مادام که کمونیسم مورد نظر است، احتمالاً توافق کلی و عمومی در باره ویژگی­های اصلی آن وجود دارد. در نظام کمونیستی، طبقات اجتماعی از بین رفته­اند؛ دولت محو شده است؛ اشکال دست و پا گیر تقسیم کار از میان رفته­اند؛ تفاوت های بین شهر و روستا، و بین کار دستی و کار ذهنی منسوخ شده­اند؛ توزیع بر طبق نیازها صورت می­گیرد، و غیره. و هم­چنین احتمالاً توافق عمومی در این زمینه نیز وجود دارد که رسیدن از سرمایه­داری به کمونیسم، به طور مستقیم     امکان­پذیر نیست و این دو را، نه چندین سال یا حتی چندین دهه، بلکه یک دوره کامل تاریخی، یا شاید بیش از آن، از یکدیگر جدا می­کند. در ضمن، برای جامعه­ای که به سفر از سرمایه­داری به کمونیسم می­پردازد، باید هدف مشخصی وجود داشته باشد که بتواند به سوی آن نشانه رود، سیاست هایش را به سمت آن جهت دهد و با رجوع به آن بتواند پیشرفت یا عقب ماندن خود را دریابد. این هدف را، ما سوسیالیسم می­خوانیم، و عدم توافق­ها درست از همین جا شروع می­شود.

اما قبل از آنکه به مفاهیم مختلف سوسیالیسم بپردازیم، ذکر یک نکته مقدماتی دیگر لازم است. برای مارکسیست­ها سفر از سرمایه­داری به کمونیسم، به هیچ روی امکان ندارد، مگر اینکه یک شرط اولیه تحقق پذیرفته باشد. نخست باید قدرتی دولتی از دست بورژوازی خارج گشته، به دست طبقات زحمتکش، یعنی پرولتاریا و دهقانان، انتقال یابد. این امر تنها به این معنی نیست که مقامات رهبری حکومت را باید نمایندگان طبقات کارگر اشغال کنند. این کار، همان طور که تجربیات متعدد تاریخی در مورد حکومت­های سوسیال دموکرات و جبهه خلق نشان داده است، به خودی خود نمی­تواند کافی باشد. آنچه ضروری است این­ست که دستگاه دولت، و در راس آن نیروهای مسلح باید برای نمایندگان توده مردم، وسیله ای مورد اعتماد و وفادار باشد. در اینجا کافی است که گفته معروف "مارکس" را به خاطر آوریم که طبقه کارگر نمی­تواند فقط ماشین حاضر و آماده دولت را در اختیار بگیرد و از آن برای مقاصد خود استفاده نماید، و نیز تفسیر بدون تردید صحیح "لنین" را به یاد آوریم که "نظر مارکس آن است که طبقه کارگر باید "ماشین حاضر و آماده دولت" را بشکند، خرد کند، و نه اینکه خود را صرفاً به در اختیار گرفتن آن قانع کند".

در مورد تفسیر"درهم شکستن" و "خرد کردن" مطمئناً مسائلی می­توانند مطرح شوند، اما هیچ­کس نمی­تواند منکر شود که در اینجا، نکته اصلی آن است که دستگاه دولت بورژوائی، که به عنوان وسیله­ای برای حکومت بورژوازی، شکل گرفته و مدت­ها به کار گرفته شده است، باید به طریقی موثر و قاطع تبدیل به وسیله­ای برای حکومت علیه بورژوازی گردد. و این امر، فقط از طریق تغییرات وسیع، هم در ساخت و هم در کادر این دستگاه، می­تواند صورت پذیرد. (ماهیت خاص این تغییرات، به تناسب شرایط خاص تاریخی،  تغییر کرده و در آینده نیز تغییر خواهدکرد. اما بعضی اقدامات ضروری و واجب حتماً باید صورت گیرند. برای مثال، جایگزین شدن مجالس و  دادگاه­های خلق، به جای نظام های مقننه و قضائی بورژوائی، تعیین فرمانده­هان نیروهای مسلح – و از جمله پلیس- در تمام سطوح فرماندهی از میان رهبران کاملاً مورد اعتمادی که بیشتر به دلیل قابلیت های سیاسی برگزیده شده باشند تا قابلیت­های حرفه­ای؛ دگرگونی و بازسازی همه جانبه نظام­های آموزشی که هدف و جهت­شان نخبه­پروری بوده است، و غیره).  هنگامی که مارکسیست­ها می­گویند یک انقلاب رخ داده است، منظورشان این است که جریان انتقال قدرت از بورژوازی به طبقات زحمتکش، همراه با تغییر شکل کاملاً هماهنگ (و ضروری) دستگاه دولت انجام یافته است. از نظر تاریخی، تمام انقلاب­ها به این مفهوم، جریان­های خشونت­آمیزی بوده اند. اما خشونت، جوهر مسئله نیست و در کوشش برای تحقق یک جریان انقلابی بدون خشونت، چیز غیر عقلانی­ای وجود ندارد. فقط لازم است اضافه کنیم که هر چه قدرت انقلابیون بیشتر باشد و هرچه توانائی و عزم­شان در مقابله با خشونت ضد انقلابی، از طریق یک خشونت انقلابی مسلط، شدیدتر باشد، احتمال این­که بتوان از خشونت پرهیز کرد، بیشتر خواهد بود.

وقتی که موانع اولیه از سر راه برداشته شدند و رژیم جدید سفر به سوی سوسیالیسم و کمونیسم را آغاز کرد، باید با مسئله­ای که قبلاً در مورد مفهوم سوسیالیسم بدان اشاره رفت، با دقت و واقع بینی بیش­تری روبرو شد.

یک مکتب فکری، که من نیز زمانی به آن تعلق داشتم، معتقد است که ویژگی­های بارز سوسیالیسم عبارتند از: نخست، اعمال مالکیت دولت بر ابزار اساسی تولید و دوم، برنامه ریزی جامع و فراگیرنده اقتصاد. آنچه در این فرض مستتر است این­ست که وقتی سوسیالیسم، با مفهوم فوق، استقرار یافت، پویایی درونی آن، خود به خود آنرا به سوی گام بعدی سفر به کمونیسم رهنمون خواهد شد. این استدلال، علی­الظاهر شبیه آن استدلالی است که مارکسیست ها را به این استنتاج می­کشاند که وقتی سرمایه­داری رقابتی پا گرفت، باید به طور اجتناب­ناپذیری تبدیل به سرمایه­داری انحصاری شود. لکن، هیچ­کس تا کنون موفق نشده است توضیح دهد که "قانون حرکت" سوسیالیسم (به مفهوم فوق) چه می­تواند باشد. از طرف دیگر، "مارکس" در رابطه با سرمایه­داری و قانون حرکت نظامی که از سرمایه­داری رقابتی به سرمایه­داری انحصاری تبدیل می­شود، بسیار روشن و صریح سخن گفته است. و همان­طور که بعداً خواهیم دید، در واقع هیچ دلیل قانع­کننده­ای وجود ندارد که بپذیریم مالکیت دولت بر ابزار تولید و برنامه­ریزی فراگیر، باید موجب حرکت به سوی کمونیسم گردد.

تکیه کردن بر نخستین مفهوم سوسیالیسم- یعنی مالکیت دولتی و برنامه­ریزی- الزامات معینی برای سیاست­های رژیمی که خواهان گذار به سوسیالیسم و استقرار نظام نوین بر شالوده هائی مستحکم می­باشد، به وجود می­آورد. در اینجا می­توانیم از تجربه اتحاد جماهیر شوروی، به طور مفیدی سرمشق بگیریم.

در شوروی، حرکت مستقیم از انقلاب به سمت مالکیت دولتی و برنامه­ریزی اقتصادی، امکان نداشت. این درست است که فعالیت­های تعیین­کننده اقتصادی (صنایع بزرگ، بانک ها، راه­های آهن و غیره) بلافاصله در اختیار بخش دولتی قرار گرفت و تابع نوعی برنامه­ریزی بسیار ابتدائی شد، اما قسمت اعظم اقتصاد کشور در درست دهقانان، تولیدکنندگان کوچک، و تجار خصوصی بود،  که همگی درگیر تولید و گردش کالا، و از این جهت تابع قانون ارزش بودند. این بخش وسیع تولیدکننده کالا، نه تنها در سال­های اول پس از انقلاب، به هیچ عنوان سرکوب یا مصادره نشد، بلکه بر اساس سیاست نوین اقتصادی"لنین" دولت موظف به تشویق و توسعه آنان نیز بود. و در آن شرایط، این سیاست برای بقای مادی مردم، به غایت اساسی و ضروری بود. از آن پس، برای نیل به سوسیالیسم به صورت مبارزه­ای بین بخش برنامه­ریزی شده دولتی و بخش خصوصی تولیدکننده کالا در آمد. بخش دولتی درجستجوی گسترش و دستیابی به کنترل بیش­تر، هم در درون خود و هم نسبت به رقیب خود بود؛ در حالی­که بخش خصوصی در برابر این حملات مقاومت، و کم و بیش راه "طبیعی" تولید مجدد گسترده را دنبال می­کرد. ("اقتصاد نوین" اثر "پروبراژنسکی" مطالعه کلاسیک این جریان است). 

بالاخره کشمکش بین این دو بخش آن­قدر عظیم شد که برای آن­که حل شود، احتیاج به چیزی داشت که غالباً آن­را "انقلاب دوم" - منتهی این بار از بالا - خوانده­اند. بخش دولتی، با جمعی کردن کشاورزی و به اجرا در آوردن اولین برنامه پنجساله، بر بخش خصوصی پیروز شد، و اتحاد جماهیر شوروی- نه تنها از نظر رهبران خود بلکه هم­چنین از نظر هواداران­اش و بسیار کسان دیگر در نقاط مختلف دنیا- تبدیل به اولین جامعه سوسیالیست جهان شد.

دستگاه رهبری شوروی، تحت نظر "استالین"، پس از تکمیل این قسمت از سفر به کمونیسم، دست یافتن به بیش­ترین رشد اقتصاد سوسیالیستی را، اولین وظیفه خود دید. این کار، برای قادر ساختن کشور به شکست دادن دشمنان سرمایه­داری  ­خارجی­اش و همچنین برای تدارک اساس مادی، هم در تولید و هم در مصرف، برای پیشرفت بیش­تر به سوی کمونیسم، وظیفه­ای ضروری تلقی می­شد. و این بدان معنی بود که اقتصادیات در موضع رهبری قرار گرفته و تمام خط­مشی­ها می­بایست بر اساس اثری که بر رشد اقتصادی می­گذاشتند ارزیابی شوند. هر چه که به رشد سریع کمک می­کرد، خوب بود و هر چه مانع آن می­شد، بد. به این ترتیب، پیشرفت به سوی کمونیسم، نتیجه فرعی و خود به خود رشد اقتصادی بود و نیازی به دخالت مستقیم سیاست­مداران نداشت.

"استالین"، که چنین بینشی راهنمای­ش بود، آنچه را که می­توان سیاست نوین اقتصادی خود او خواند، به اجرا در آورد. خصوصیات اصلی این سیاست، علاوه بر نرخ بسیار بالای سرمایه­گذاری، عبارت بود از: 1) تمرکز قدرت در بالا، و آن­هم نه فقط در سطح دولت و حزب، بلکه هم چنین در سطح موسسات اقتصادی، کارگران از ایفای هر گونه  نقشی در تصمیماتی که به زندگی خود آنان مربوط می­شد محروم و در کار خود تابع نظمی همه­گیر و انظباطی خشن بودند. 2) مکمل این مورد، به کار گرفتن افسار گسیخته انگیزه های مادی، به قصد تامین حداکثر تلاش و بهره­وری بود. کلیه نمودها و جلوه­های تساوی­طلبی- مثلاً مقرراتی که در زمان "لنین" وضع شده بود و بر اساس آن، هیچ­یک از اعضای حزب، در هر مقام و مرتبه­ای که بودند، حق نداشتند حقوقی بیش از آنچه که یک کارگر ماهر می­گرفت، دریافت کنند از میان برداشته شد، و "استالین" خود سخت به مبارزه ایدئولوژیک با این گونه اندیشه برابری پرداخت و آن را یک "حرف پوچ ارتجاعی و خرده بورژوائی که در خور یک فرقه ابتدائی ریاضت کش است نه جامعه ای که بر اساس مشی مارکسیستی سازمان یافته" خواند.

واقعیت آنست که این سیاست­ها، موجب نرخ سریع رشد شدند، اما، من شدیداً معتقدم که به قشربندی رو به افزایش جامعه و دور شدن تدریجی توده­ها از سیاست نیز منجر شدند. این جریانات، نه تنها مغایر با پیشرفت به سوی کمونیسم بود؛ بلکه مهم تر از آن، برای گروه­های ممتاز در بوروکراسی، در مدیریت موسسات اقتصادی و هم چنین در حرفه­ها، این امکان را به وجود آورد که به سادگی، موضع خود را در جامعه استحکام بخشند و امتیازات خویش را به فرزندان خود انتقال دهند. به عبارت دیگر، سیاست­های "استالین"، به آنان که در مواضع قدرت سیاسی و اقتصادی بودند، امکان داد تا خود را به عنوان یک طبقه حاکمه جدید متشکل سازند (این امر، مسئله پیچیده­ای­ست، که در این مقاله نمی­توان به تفصیل از آن بحث کرد: کافی­ست بگوئیم که مالکیت و ارث بردن، تنها راه انتقال موقعیت طبقاتی از نسلی به نسل دیگر نیست؛ تفاوت سیستماتیک در دستیابی به امکانات آموزشی، راه دیگر این انتقال موقعیت، و احتملاً امروزه مهم­ترین راه در اتحاد شوروی است). من نیز مثل "شارل بتلهایم"، این طبقه حاکمه جدید را "بورژوازی دولتی" می­نمامم. این طبقه، از طریق مالکیت خصوصی ابراز تولید- یعنی آن­چه که در یک جامعه سرمایهداری معمول است – حکومت نمی­کند، بلکه به وسیله اشغال مواضع تصمیمگیری در حزب، دولت و اقتصاد، حکم می­راند، و یک طبقه است نه یک قشر، زیرا پسران و دختران آنان، نسبت به فرزندان بقیه مردم، برای اشغال همان مواضع قدرت، بخت بسیار بیش­تری دارند.

در این­جا لازم است چند کلامی در باره ارزش، قیمت، کالا، پول و غیره در     جامعه­ای سوسیالیستی از نوع اتحاد شوروی سخن بگوئیم.

... به دلائلی که من معتقدم به ظهور بورژوازی دولتی جدید و غیر سیاسی شدن توده­ها مربوط می­شود، نظام برنامه­ریزی متمرکز اداری، در سال­های دهه پنجاه و شصت وارد یک دوره بحران شد. کشورهای اروپای شرقی، و در راس آن­ها یوگسلاوی در جستجوی راه خلاصی از این بحران، هر چه بیش­تر به روش­های سرمایه­داری روی آوردند. از آنجا که تمام اشکال و قوالب لازم هنوز وجود داشت و اشکال خاص سوسیالیستی جایگزین آن­ها نشده بود، انجام این کار آسان بود. محتوائی که در دوره­های قبلی به این اشکال تزریق شده بود، به تدریج از آن­ها گرفته شد و محتوائی جدید، که در واقع همان محتوای کهنه قبل از انقلاب بود، کم­کم جایگزین آنها شد. بعضی از مارکسیست­ها، این تحلیل را رد می­کنند و دلیل­شان این است که تا وقتی که مالکیت دولت بر ابزار تولید وجود دارد، امکان برقراری روابط حقیقی ارزش وجود ندارد. از آن­جا که بررسی عمیق چنین موضعی، ما را از محدوده این مقاله خارج می­سازد، لذا به پیشنهاد کردن رئوس مطالبی کفایت می­کنم که چنین بررسی­ای باید درجهت آن­ها پیش رود. بنا به گفته یک دانشجوی اقتصاد یوگسلاو:

"یوگسلاوها، اصل سنتی سوسیالیستی توزیع- یعنی "به هر کس بر اساس کارش" - را مورد تجدید نظر قرار داده­اند و آن را به "به هر کس بر اساس عوامل تولیدی که عرضه می­کند، یا براساس عوامل تولیدی که بر پایه ارزش­گذاری بازار (ناقص) به آنها دسترسی دارد" تبدیل کرده­اند. این اصل را به سختی می­توان از اصلی که بر بنگاه اقتصادی خصوصی حاکم است، تشخیص داد.

آنچه در یوگسلاوی اتفاق افتاده، این است که مالکیت اجتماعی عوامل تولید از میان رفته و مالکیت خصوصی این عوامل برقرارگشته است. مفهوم مالکیت اجتماعی عوامل تولید، که همیشه مبهم بوده  است، در واقع ثابت شد که بی­معناست. بعضی از اعضای جامعه، به تدریج حق مالکیت قاطعی کسب کردند که بر حق مالکیت اجتماعی برتری  یافت. گر چه عنوان این دارائی­ها به نام جامعه باقی می­ماند، اما حقوق انحصاری­ای که به اعضای موسسات اقتصادی تعلق می­گیرد، تا حد حقوق مالکیت خصوصی- هر چند به شکل گروهی نه فردی- می­رسد".(1)

التبه ممکن است گفته شود که این امر فقط مربوط به یوگسلاوی است و در اتحاد شوروی، وضع کاملاً فرق می­کند. اینکه تفاوت­هائی وجود دارد، کاملاً صحیح است، اما برای مشخص کردن اینکه این تفاوت­ها تا چه پایه بنیادی هستند، به دانشی بیش از آنچه من دارم، نیاز هست. معهذا، فکر می­کنم که قضیه یوگسلاوی، آنچه را که ممکن است، نشان می­دهد و بر اخطاری که "بتلهایم" کرد، تاکید بیش­تری می­کند. وی گفت "بسیار خطرناک است که برای پیشرفت اقتصاد سوسیالیستی، صرفاً بر این اندیشه تکیه کنیم که در صورت وجود مالکیت دولتی بر ابزار تولید، شکل ارزش و شکل کالا جز یک موجودیت صوری چیز دیگری نخواهند داشت، یعنی این­که آن­ها شکل­هایی درجه دوم هستند".(2)

نتیجه می­گیریم که اگر "سوسیالیسم" به عنوان جامعه­ای تعریف شود که   مشخصه­اش مالکیت دولتی ابزار تولید و برنامه­ریزی فراگیر باشد، لزوماً یک ایستگاه بین راه، در سفر از سرمایه­داری به کمونیسم نیست، و تکیه صرف بر این نظریه که چنین جامعه­ای باید خود به خود به سوی کمونیسم پیشرفت کند، می­تواند به حرکتی منجر شود که درست در جهت مخالف باشد؛ یعنی سبب تشکل مجدد یک حکومت طبقاتی شود. اینکه آیا چنین جامعه­ای که مجدداً طبقات در آن تشکل می­یابند، همان طور که چینی­ها می­گویند، احیای سرمایه­داری است یا نه، مسئله جالب و مهمی است که ما نمی­توانیم در اینجا به آن بپردازیم. برای منظور کنونی ما، کافی است بدانیم که این مفهوم سنتی سوسیالیسم، به عنوان هدف و معیار موفقیت، برای حکومت انقلابی­ای که به راه­پیمائی طولانی به سوی کمونیسم می­پردازد، کاملاً نارسا و ناقص است.

این موضوع بدان معنی نیست که باید مالکیت دولتی و برنامه­ریزی فراگیر را رد کنیم. بدون آنها، مسلماً غیرممکن است که سرمایه­داری را پشت سر بگذاریم و حتی بتوانیم اولین گام­ها را در این راه طولانی برداریم. اما برای تعریف سوسیالیسمی که بتواند به حیات خود ادامه دهد و از خطر پسروی مصون به ماند و قادر به برداشتن گام بعدی در سفر به کمونیسم باشد، تنها مالکیت دولت و برنامه­ریزی کافی نیست. چیزی بیش­تر و در واقع خیلی   بیش­تر، باید بدان افزوده شود.

این "چیزی بیش­تر" چیست؟ از آنجا که خطرات عمده­ای که باید مراقب­شان باشیم عبارتند از ظهور یک بورژوازی دولتی جدید و پسروی به حکومت طبقاتی که در آن تولیدکنندگان واقعی، هم­چون سرمایه­داری، برای منفعت دیگران استثمار می­شوند، لذا آشکار است که آنچه بدان نیاز است، به گفته "بتلهایم"، عبارت است از "تسلط تولیدکنندگان بی واسطه بر شرایط هستی خویش و از این جهت، در درجه اول، تسلط­شان بر ابزار تولید و محصولات­شان".

لکن مسئله این­ست که این موضوع به چه معنائی است، و آنچه که شاید به همان اندازه مهم است، اینست که به چه معنائی نیست. پاسخ­های حاضر و آماده­ای برای این سئوالات وجود ندارد و (تا آنجا که من می­دانم) در این باره، مطالعه چندانی صورت نگرفته است. مطمئناً، این یکی از قلمروهائی است، که در هر برنامه جدی برای مطالعه گذار به سوسیالیسم ، احتیاج مبرم به بررسی و پژوهش عمیق دارد.

در ابتدا باید دقت داشته باشیم که صورتبندی "بتلهایم" را با مفهوم سندیکالیستی و سنتی کنترل کارگران اشتباه نکنیم. همان­طور که تجربه یوگسلاوی نشان می­دهد، کاملاً امکان دارد که کنترل موسسات اقتصادی به طور رسمی و قانونی به کارگران تعویض شود، بدون آنکه هیچ­گونه تغییر بنیادی ایجاد گردد. اگر کل نظام، تحت تسلط روابط ارزش باشد، تنها تاثیری که کنترل کارگران می­تواند داشته باشد، این است که کارگران (یا بهتر است بگوئیم هسته اصلی کارگران ممتاز) را در هر موسسه اقتصادی، به نوعی سرمایه­دار جمعی تبدیل کند. برای کارگران به عنوان یک طبقه، این وضعیت در بسیاری موارد حتی بدتر از سرمایه­داری است، زیرا آنان را تقسیم کرده، به طریقی بسیار مخرب­تر به جان هم می­اندازد. این بدان معنی نیست که کارگران نباید در کنترل و مدیریت موسسات اقتصادی نقش داشته باشند؛ منظور فقط این است که چنین مشارکتی که در واقع باید مرتباً افزایش بیابد باید در چارچوب نظامی صورت گیرد که به عنوان یک کل، از هر نوع قشربندی دور شده، به سوی وضعیتی پیش رود که در آن کل جمعیت، تنها یک طبقه کارگر همگن را تشکیل دهند. (البته، نتیجه نهائی این روند، از بین رفتن تمام طبقات و از جمله خود طبقه کارگر می­باشد). من معتقدم که این روش، بهترین معیار ممکن برای قضاوت و حتی سنجش میزان پیشرفت درجهت سوسیالیسم (و کمونیسم) را فراهم می­آورد. و نیز معتقدم که وظیفه اصلی یک برنامه مطالعاتی برای گذار به سوسیالیسم، بررسی و کاوش الزامات و پی آمدهای آن است. آنچه در زیر می­آید، چیزی جز چند پیشنهاد آزمایشی نیست.

1- باید این اندیشه را، که قبلاً از"استالین" نقل قول شد، و مبنی بر آن بود که مساوات­طلبی با "جامعه سوسیالیستی­ای که بر اساس مشی مارکسیستی سازمان یافته" بیگانه است، قاطعانه رد کنیم. این اندیشه در واقع نوعی عقلانی کردن ایدئولوژیک امتیاز و در نهایت امر، حاکمیت طبقاتی است. برعکس لازم است ادعا کنیم که مساوات­طلبی، بنیادی­ترین اصل یک جامعه سوسیالیستی است که بر اساس مشی مارکسیستی سازمان یافته باشد. اما مساوات­طلبی را نباید صرفاً به مفهوم مادی آن، یعنی فقط برابری درآمدها، تغییر کرد. برابری درآمدها، یک شکل ظاهری و سطحی برابری است که فقط یکی از تجلیات نابرابری بسیار عمیق­تری را که در طول قرن­ها سرمایه­داری به وجود آمده است، اصلاح می­کند، اما تا حد زیادی، ریشه­های دیرپائی را که در شرایط مقتضی، تمام اشکال نابرابری می­تواند از آن جوانه بزند، دست نخورده باقی می­گذارد. زیرا اساساً نابرابری در سرمایه­داری  نه فقط از این سرچشمه می­گیرد که کارگران ابزار تولید را در تملک خود ندارند، بلکه از فقدان دانش و درک لازم ایشان از عملکرد ابزار تولید نیز نشأت می­گیرد.

مادام که چنین وضعیتی وجود دارد، همان­طور که در فردای هر انقلابی، مطمئناً وجود دارد، برابری اصیل امری است محال، و هر حرکتی که در جهت برقرار ساختن برابری انجام گیرد، ناپایدار و برگشت­پذیر است؛ و غلبه بر چنین وضعیتی نه فقط باید از طریق تغییر درمالکیت قانونی ابزار تولید صورت گیرد، بلکه هم­چنین باید به وسیله تغییرات عمیق در بسیاری دیگر از جنبه­های جامعه، از جمله در تمام نظام آموزشی و اشکال سازماندهی تولید و حکومت، انجام پذیرد. تحقق بخشیدن یه این تغییرات، ضرورتا روندی طولانی است و مستلزم مبارزات شدیدی است که دقیقاً به دلیل ماهیت میراث سرمایه­داری، از خصلت مبارزات طبقاتی برخوردار است. برابری  واقعی، نه خود به خود فرا  می­رسد و نه از سوی ممتازان، به بی امتیازان هدیه می­شود. باید بی وقفه به خاطرش جنگید و باید خواهان آن بود که حتی به زیان تولیدات و کارآئی موجود، به خاطر پیشرفت به سوی برابری بیش­تر، بهای بیش­تری پرداخت.

2- همان طور که کارگران باید در مدیریت شرکت کنند، به همان­گونه نیز مدیران باید در کار مشارکت داشته باشند. هیچ­گاه نباید فراموش کرد که هدف از بین بردن تمامی اینگونه تفاوت­هاست، و باید به قدم­های واقعی برای حرکت در این جهت برداشت.

3- کلیه تولیدکنندگان، باید آزادی کامل برای بحث و انتقاد داشته  باشند.

4- کشاورزی و صنعت باید ترکیب شوند. تکنولوژی مدرن این امکان را به وجود می­آورد که یک عدم تمرکز بنیادی در تولید صنعتی صورت پذیرد و بخش فزاینده­ای از جمعیت در یک محیط سالم که در آن انواع مختلف و بسیار متنوع کار وجود دارد، زندگی کنند. و در عین حال، مجموعه­های متراکم و غول­آسای شهری، که حاصل تخم­ریزی عصر سرمایه­داری و از سرچشمه­های موثر آسیب­های اجتماعی هستند، باید شکسته و پراکنده شوند.

5- اصل آن است که کار، نه به عنوان یک وسیله کسب درآمد و کالاهای مصرفی، بلکه به عنوان مهم­ترین فعالیت خلاقه زندگی تلقی گردد. موجودات انسانی، به همان اندازه که نیاز به غذا ، پوشاک، سر پناه، فرهنگ، تفریح و غیره دارند، به همان اندازه نیز نیاز به کار دارند. این موضوع حائز کمال اهمیت است که این نیازها باید با یکدیگر و هم چنین با منابع طبیعی جامعه و محیط اطراف انسان متوازن شوند. باید تصور پوچ و در نهایت امر مصیبت بار بورژوائی در مورد خواسته­های سیری­ناپذیر را قاطعانه رد کرد.

6- یکی از راه­های بسیار مهم نیل به این هدف­ها، حذف کامل نظام توزیعی است که از طریق کسب و خرج درآمدهای پولی عمل می­کند. این کار می­تواند بلافاصله، با توزیع رایگان خدماتی از قبیل مراقبت­های بهداشتی و آموزش و پرورش آغاز شده،  به تدریج به سایر کالاها و خدمات گسترش یابد و به توزیع کاملاً رایگان بر اساس نیازها بی­انجامد. مسلماً این امر به معنای پایان تمامی روابط مبتنی بر ارزش و کالا حتی به عنوان اشکال محاسبه، و جایگزینی چیزی است که "بتلهایم" محاسبه اقتصادی- اجتماعی می­خواندش. جامعه ای که در این مسیر، پیشرفتی اساسی کرده باشد و به طور واضع و قابل سنجشی به جلو و نه به عقب پیش برود می­تواند جامعه­ای کاملاً سوسیالیست، که در طریق رسیدن به کمونیسم ره می­سپارد، خوانده شود. موارد مذکور در بالا را می­توان به طور بیشماری گسترش داد و یا هر قسمت را به چندین جزء تقسیم­بندی کرد، اما فکر می­کنم که برای اشاره به نوع مسائلی که در یک روند اصیل گذار به سمت سوسیالیسم مطرح می­شوند، کافی باشد. مطالعه این مسائل می­تواند و باید هم به طور نظری و هم به طور تجربی صورت گیرد. در این زمینه، به استثنای آثار"بتلهایم "کمیابی قابل توجهی در مورد کارهای نظری مهم به چشم  می­خورد و در صورت فقدان ابزار تئوریک کافی، بسیاری ازکارهای تجربی در باره جوامعی که در نیمه آخر قرن اخیر رهسپار سوسیالیسم شده­اند، به تنهائی فاقد قدرت روشنگری هستند.

فکر می­کنم زمان برداشتن گام­هائی بلند، هم در زمینه نظری و هم تجربی، فرا رسیده است. این  موضوع بسیار مهم است، زیرا تعداد جوامعی که در مرحله گذار خواهند بود، مطمئناً در طول زمان افزایش خواهد یافت و  امکان برداشتن چنین  گام­هائی نیز بیش­تر شده است زیرا اکنون در برابرمان تجربه غنی و خارق العاده انقلاب کبیر فرهنگی پرولتری در چین را داریم؛ رویدادی که، به اعتقاد من، نسل­های آینده به آن به عنوان نقطه­عطفی در مبارزه بشر برای نیل به جامعه­ای عقلانی­تر و انسانی­تر خواهند نگریست .

 

یادداشت­ها:

·         این مقاله از کتاب سرمایه­داری در بوته نقد که توسط شهرام قنبری ترجمه شده برگرفته شده است.

1. "اقتصاد یوگسلاوی به کدام سو می­رود؟" نوشته "دبورا میلن کوویچ" در اروپای شرقی (ژوئیه 1969)، صفحه 17. نوع نتایج "سوسیالیستی" ای که چنین نظامی امکان­پذیر می­سازد، در خبری که توسط آسوشیتدپرس از "کاکاک" یوگسلاوی مخابره شد و در شماره اول سپتامبر 1971 نیویورک تایمز به چاپ رسید، به خوبی تصویر می­شود. متن کامل خبر چنین است.

"یک کارگاه تولیدکننده پوشاک در خطر ورشکستگی بود، لذا اقدام به تولید شلوارک­های داغ کرد. سودهای حاصله ناگهان شروع به افزایش شدید کرد و دستمزد کارگرانش دو برابر شد".

2- در بررسی این موضوع باید در نظر داشت که این اندیشه که شکل­های خاص مالکیت، همان­گونه که می­تواند نمایانگر روابط واقعی اجتماعی باشند، به همان­گونه نیز می­توانند آن­ها را پوشیده بدارند، به هیچ روی در مارکسیسم، ناشناخته نیست. برای مثال نگاه کنید به این گفته مارکس که در انگلستان، نظام رعیتی عملاً در اواخر قرن چهاردهم از بین رفته بود. در آن زمان، و حتی در حد وسیع­تری در قرن پانزدهم، اکثریت عظیم مردم از مالکانی که دهقانان آزاد بودند، تشکیل می­گردید، حال لقب فئودالی­شان، که حق مالکیت در ورای آن پنهان شده بود، هر چه می­خواست عنوان شود. (سرمایه، جلد اول فصل 27 تاکید از نویسنده مقاله است).