درخیزش
سیاتل
و
نمایشهای
مهیج
خیابانی
در
اعتراض
علیه
جهانیسازی
سرمایه،
بسیاری
از
مردم
در
باره
سرمایه
سخن
میگفتند
و
خود
را
همچون
نیروی
ضد
سرمایهداری
معرفی
میکردند.
بسیار
خوب.
اما
هدف
آنها
کدام
است؟
نهادهای
بینالمللی
سرمایه
بد
اند
چون
که
حق
شهروندان
را
در
اتخاذ
تصمیمات
به
زور
غصب
میکنند.
این
سفتهبازی
مالی
توجه
را
از
سرمایهگذاری
واقعی
در
بخش
تولید
منحرف
کرده
است
که
باعث
ایجاد
مشاغل
میشود.
این
مسیر
دستیابی
به
سود،
شرکتهای
فراملیتی
را
به
طرف
متحدیناش
سوق
داده
و
رژیمهای
اقتدارگرایی
را
تقویت
کرده
که
حقوق
بشر
را
نفی
میکنند.
سیاستهای
نئولیبرالی
شرایط
بقا
در
حوزههای
دستمزد،
شرایط
کار،
استانداردهای
بینالمللی
را
تنزل
میدهد.
این
مصافها
مهم
اند.
اما
آنها
در
محدودهی
خود،
هنوز
موضوعها
و
اعتراضهایی
علیه
سیاست
و
عملکردهای
سرمایهداری
اند
تا
خود
سرمایهداری.
آیا
ما
به
تصوری
از
بدیل
در
برابر
سرمایهداری
نیاز
نداریم؟
هیچ
کس
انکار
نمیکند
که
برخی
از
نمونههای
سرمایهداری،
از
نمونههای
مخالف
خود
برتر
اند؛
این
نمونهها
البته
محصول
مبارزات
جنبشهای
کارگری
و
مردمی
اند.
آیا
آنها
نتیجهی
شرایط
تاریخی
واحدی
بودهاند؟
آیا
این
نمونهها
نمیتوانند
به
کل
جهان
فرا
رویند.
آیا
آنها
[اصلا]
قابل
تحمل
یا
تعمیم
اند
(مخصوصا
در
شرایط
اقتصاد
جهانی
در
دنیایی
با
تکامل
ناموزون)
این
مساله
اما،
پرسش
مرکزی
ما
نیست.
به
هر
حال
ما
به
پرسش
نیاز
داریم،
آیا
همه
اینها
وجود
دارد؟
آیا
آلترناتیوی
متکی
بر
تودههای
فاقد
مالکیت،
در
برابر
این
نظام
اقتصادی
وجود
ندارد؟
نظامی
که
تودهها
را
مجبور
میکند
برای
تولید
سود
در
خدمت
کسانی
کار
کنند
که
دارای
سرمایه
اند؟
آیا
آلترناتیوی
در
برابر
این
نظام
وجود
ندارد
که
در
آن
بنیانهای
ثروت،
موجودات
و
طبیعت
انسان
به
مثابهی
ابزارهایی
برای
ایجاد
ثروت
پولی
خصوصی
تلقی
شود.
کسانی
که
در
روند
خود
نابود
میشوند؟
آیا
آلترناتیوی
در
برابر
این
نظام
وجود
ندارد؟
نظامی
که
منطق
آن،
تقسیم
و
جدا
کردن
آدمها
است
و
امکانات
همبستگی
انسانی
را
مسدود
میکند؟
چرا
باید
بپذیرم
که
این
نمونهها
توان
آلترناتیو
در
برابر
سرمایهداری
را
از
محتوی
تهی
میسازند؟
از
بدو
پیدایش
سرمایهداری،
مردم
آن
را
به
مثابهی
نظامی
مشاهده
کردهاند
که
ارزش
انسانی
را
تخریب
میکند
و در
جستجوی
آلترناتیوی
بودهاند
که
ارزشهای
مشترک
انسانی
در
مرکز
مناسبات
اجتماعی
–
اقتصادی،
قرار
داشته
باشد.
نه
تنها
در
آرمانشهر
و
تصورات
قرن
نوزده،
بلکه
هم
چنین
در
تجربههای
قرن
بیستم،
تصورات
و
نمونههای
واقعیای
وجود
دارند
که
نسبت
به
سرمایه،
منطق
آلترناتیو
آن
بر
شالودهی
موجودات
انسانی
استوار
است.
اما
این
همه
چیز
نیست-
در
مبارزه
جاری،
و در
جوهر
سرمایه،
منطق
آلترناتیو
وجود
دارد
(حتی
اگر
ناروشن
باشد)
ما
نیاز
داریم
بدیلی
را
تبلیغ
و آن
را
بنا
سازیم
و
تصور
آن
چه
را
در
مبارزه
ناروشن
است
روشن
کنیم
وقتی
که
ما
به
این
کار
دست
یازیم
چارچوب
ضد
سرمایهداری
به
خودخودی
روشن
میشود.
تصورات
اولیه
در
باره
آرمانشهر
فکر
کنید-
درباره
سرزمین
آرمانشهر
بیاندیشد
تا
دقیق
شود.
آرمانشهرِ
توماس
مور
در
قرن
شانزدهم
نوشته
شده
است،
وقتی
دهقانان
قرون
وسطی
اختیارات
سنتی
خود
را
نسبت
به
زمین،
در
نتیجه
بستن
چراگاهها
از
دست
دادند.
طرحهای
آرمانشهری
اسطورههای
مور
معطوف
به
جامعهایست
که
در
آن
زمین
از
آن
همه
است.
در
آن
طرحها
از
همه
انتظار
میرود
که
به
طور
منصفانه
در
کار
شرکت
کنند
و
فرآوردههای
کار
به
طور
برابر
بر
حسب
نیازهایشان
بدون
پول
و
مبادله
توزیع
شود.
مور
میپرسد
وقتی
که
مالکیت
خصوصی
وجود
دارد
و
پول
معیار
همه
چیز
است
عدالت
و
رفاه
چگونه
میتواند
به
وجود
آید.
طرح
موضوعاتی
نظیر
مالکیت
عمومی،
تعاونیها،
برابری،
نفی
مناسبات
مبادله
با
نقدهای
فراوانی
علیه
سرمایهداری
در
قرن
هجده
و
نوزده
در
اروپای
غربی
همراه
شد
که
داشت
رشد
میکرد.
این
نقد
به
ویژه
بخشی
از
واکنش
نسبت
به
تغییراتی
بود
که
سرمایهداری
در
جامعه
روستایی
به
وجود
میآورد.
نابرابری
و
رقابت
رشدیابنده
و
حرص
سود
به
هزینه
دیگران
به
عنوان
نتیجهی
مالکیت
خصوصی
خود
را
نشان
میداد
که
سرچشمهی
از
هم
پاشی
پیوندهای
موجود
اجتماعی
به
شمار
میرفت.
با
وجود
این،
بدیلهای
پیشنهادی،
به
سادگی
نباید
کوششهایی
تلقی
شوند
که
برای
احیاء
گذشته
پیشاسرمایهداری
طرح
شدهاند.
سرمایهداری
با
رقابت
خود،
هم
به
مثابهی
امر
غیر
عقلانی
دیده
میشود
و هم
کم
ارزش
برای
یک
جامعهای
که
بر
اساس
همکاری
مشترک
انسانی
قرار
دارد.
بنابراین
بسیاری
از
کسانی
که
سرمایهداری
را
نفی
کردهاند
استدلال
میکنند
اهمیت
تجربههای
خلاق
میتواند
ثابت
کند
یک
جامعه
اشتراکی
مبتنی
بر
مالکیت
جمعی
بر
وسایل
تولید،
از
سرمایهداری
برتر
است.
بخش
عظیمی
از
زمینهای
قابل
دسترس
در
شمال
آمریکا
نتیجهی
غلبه
و
استقرار
اروپاییها
در
آنجا
بود.
در
واقع
امکان
ایجاد
شماری
از
جماعات
آرمانشهری
مستقر
در
قرن
نوزدهم
این
اصول
را
مجسم
میکنند
و
راه
و
بدیلهای
قابل
دوام
در
برابر
سرمایه
را
نشان
میدهند.
یا
ایجاد
اماکن
کار
جمعی
در
کارگاه
به
عنوان
ابزار
تجلی
برتری
تشکلها
و
تعاونیها،
ورای
خصلتهای
رقابتآمیز
سرمایهداری
مورد
مدافعه
قرار
میگیرند.
با
وجود
این،
حرکت
اخیر،
رشد
بیشتر
سرمایهداری
و
جنبهی
جدید
و
رشدیابنده
مقاومت
در
برابر
سرمایهداری
را
منعکس
میکند؛
یعنی
تاثیرات
سرمایهداری
بر
کارگران
در
صنعت
را،
یعنی
هم
کسانی
که
اخراج
میشوند
و هم
کسانی
که
استخدام
میشوند.
علاوه
بر
این
در
قرن
نوزده
(مخصوصا
در
انگلیس
جایی
که
سرمایهداری
از
بیشترین
رشد
برخوردار
بود)
کارگران
به
مثابهی
مخالفان
سرمایهداری
بر
استثمار
کارگران
متمرکز
بودند.
و
این
طور
استدلال
میکردند
که
کار
منبع
ثروت
جامعه
است.
در
حالی
کارگران
مزد
کمتری
دریافت
میکنند
کارفرمایان
ثروتمندتر
میشوند.
به
روشنی
بخشی
از
تولید
کارگران
توسط
کسانی
اخذ
میشود
که
آنها
را
استخدام
کردهاند.
برخی
دیگر
استدلال
میکردند
که
کارگران
با
کار
برای
خود
در
مکانهای
جمعی
(ایجاد
شده
توسط
دولت
به
عنوان
مکانهای
کار
اجتماعی)
باید
با
کارخانههای
سرمایهداران
رقابت
کنند.
البته
این
موضعی
بود
که
برجستهترین
و با
نفوذترین
نظریهپرداز
قرن
نوزدهم
یعنی
کارل
مارکس
آن
را
نفی
میکرد.
در
حقیقت
قبل
از
مارکس
کارخانههای
تعاونی
مستقر
شده
بودند،
و
نشان
میدادند
که
انقیاد
کارگران
توسط
سرمایهداران
باید
به
وسیله
تشکل
آزاد
و
برابر
تولیدکنندگان
جایگزین
شود.
اما
اینها
در
محدودهی
خود
کوچک
باقی
میمانند
و
هرگز
از
جامعه
سرمایهداری
فراتر
نمیروند.
مارکس
گفت
آن
چه
لازم
است
تا
تولید
اجتماعی
به
نظام
هماهنگ
و
بزرگ
و به
کار
آزاد
و
همکارانه
تبدیل
شود-
انتقال
مالکیت
وسایل
تولید
موجود
از
سرمایهداران
و
مالکان
به
خودِ
تولیدکنندگان
برای
تغییر
جامعه
به
مثابهی
یک
کل
است.
با
این
وجود،
مارکس
به
هیچ
وجه
اهداف
پیشینیان
را
نفی
نمیکند.
آرمانشهرگرایان
تصاویر
و
نقشههای
خیالی
از
یک
جامعه
جدید
ساختهاند
(و
به
تبلیغ
آن
پرداختهاند).
او
میگوید
که
تنها
وسایل
رسیدن
به
هدفها
متفاوت
اند،
اما
شرایط
واقعی
جنبش،
دیگر،
در
روایتهای
آرمانشهرگرایان
پنهان
نیست.
این
اهداف
کدام
اند؟
وسایل
دستیابی
به
آن
هدف
چه
تفاوتی
دارد؟
اهداف
و
وسایل
سویسیالیستهای
اولیه
در
مرکز
اهداف
سوسیالیستها
اولیه
آفرینش
جامعهای
قرار
دارد
که
امکان
رشد
کامل
استعداد
و
ظرفیت
انسانی
را
فراهم
میآورد.
هدف
چنان
که
سن
سیمون
استدلال
میکند
این
است
که
همه
اعضای
جامعه
از
بیشترین
فرصتهای
ممکن
برای
رشد
استعدادهای
خود
برخوردار
شوند.
لویی
بلانکی
نیز
پیشنهاد
کرد
که
آزادی
واقعی"تفویض
قدرت
به
مردان
در
جهت
رشد
و
تمرین
استعدادهایشان
میباشد"
هر
کس
باید
برای
رشد
و
پرورش
استعداد
خود
به
منظور
دستیابی
به
آزادی
واقعی
از
این
قدرت
برخوردار
باشد...
جامعه
مدیون
هر
یک
از
اعضای
خود،
آموزش
و
دانش
آنهاست
که
بدون
آنها
ذهن
انسانی
رشد
نمیکند
و
مدیون
ابزار
کار
است
که
بدون
آن
فعالیت
انسانی
به
رشد
کامل
دست
نمییابد.
این
همان
موضوعی
بود
که
به
طور
روشن
فردریش
انگلس
آنرا
به
شکل
پرسش
و
پاسخ
در
طرح
اولیه
مانیفست
کمونیست
تشریح
کرده
است.
انگلس
میپرسد
هدف
کمونیستها
کدام
است؟
و
پاسخ
میدهد:
"سازماندهی
جامعه
به
طریقی
که
هر
عضو
آن
بتواند
رشد
کند
و از
همهی
تواناییهایش
در
آزادی
کامل
استفاده
کند
بدون
تخریب
شرایط
بنیادی
این
جامعه."
در
نسخه
آخر
مانیفست
که
(به
وسیله
مارکس
به
نگارش
درآمد)
این
هدف
به
مثابهی
یک
اجتماع
بیان
شد
که
در
آن
"رشد
آزاد
هر
فرد،
شرط
رشد
و
تکامل
آزاد
همگان
است".
یک
اظهار
کمتر
روشن،
هر
چند
که
نمیتوان
آن
را
معضلی
تلقی
کرد
این
است
که
رشد
کامل
ظرفیت
انسانی
در
قلب
مفهوم
بدیل
سوسیالیستی
وجود
دارد،
همین
طور
توقف
آن
استعداد
و
گرایش
به
تقلیل
موجودات
انسانی
به
حیوان
بارکش
و
تبدیل
آنها
به
اشیاء
در
مرکز
نقد
مارکس
از
سرمایهداری
قرار
داشت.
از
زمان
نوشتههای
اولیه،
مارکس
تاکید
دارد
که
ظرفیت
رشد
موجودات
انسانی
با
نیازهای
والا،
در
توانایی
برای
تولید
موجودات
انسانی
تا
حد
امکان
غنی،
در
نیازها
و
ظرفیتهای
آن
قرار
دارد.
او
میپرسد
ثروت
در
حقیقت
چیست؟
غیر
از
رشد
فردیت
غنی
در
حیطه
تولید
و در
حوزه
مصرف.
از
این
رو
رشد
ثروت
انسان،
کار
مطلق
بر
ظرفیت
خلاقه
انسان
است
معنایی"غیر
از
تعمیم
قابلیتها،
نیازها
،
لذتها،
نیروهای
مولده
فردی
و
نظایر
آن
..."
ندارد.
به
علاوه
همان
طور
که
مارکس
در
کاپیتال
نوشته
کارگران
در
خدمت
نیازهای
سرمایهداران
و
برای
ایجاد
ارزش
سرمایه
زندگی
میکنند
و
این
در
تضاد
با
موقعیت
وارونهای
قرار
دارد
که
در
آن
ثروت
عینی
در
خدمت
ارضای
نیازهای
خود
کارگران
و
رشد
آنها
قرار
دارد.
در
جامعه
تولیدکنندگان
همبسته
که
مارکس
آن
را
به
تصویر
کشیده
تکامل
همهجانبه
مردم
بر
اساس
تابعیت
از
کمونها،
بارآوری
اجتماعیشان
همچون
ثروت
آنها
قرار
دارد.
در
این
جا
بارآوری
فزآینده
به
هزینهی
کارگران
صورت
نمیگیرد،
اما
در
جهت
ارضا
نیازها
و هم
امکانات
استفاده
از
زمان
آزاد
حرکت
میکند
که
با
تکامل
علمی-
هنری
افراد
در
زمان
فراغت
و
امکاناتی
به
وجود
آمده
برای
همه
برابر
است.
"حالا
دیگر
زمان
رشد
کامل
فرد
رسیده
که
به
نوبهی
خود
واکنش
نشان
میدهد
به
نیروی
های
مولده
کار
که
خود
بزرگترین
نیروی
مولد
است".
همه
منابع
ثروت
تعاونیها
به
وفور
جریان
مییابد
و
فرآوردههای
تولیدکنندگان
همبسته
و
آزاد
انسانهایی
هستند
که
قادرند
کل
ظرفیت
خود
را
در
یک
جامعه
انسانی
ارتقاء
دهند.
خوب.
چگونه
مفهوم
مارکسی
امکان
رفتن
به
فراسوی
سرمایهداری
با
آن
مفاهیم
پیشینیان
متفاوت
است؟
چنانکه
ملاحظه
کردهایم
برای
بسیاری
از
سوسیالیستهای
قرن
نوزدهم
راه
ایجاد
جامعه
جدید،
بیرون
کشیدن
مردم
از
سرمایهداری
بود
و
نشان
دادن
بدیل
غیر
سرمایهداری
که
از
آرایش
اقتصادی-
اجتماعی
از
سرمایهداری
برتر
است.آنهایی
که
این
استدلال
را
طرح
میکردند
اغلب
به
بشردوستان
یا
به
دولت
دخیل
میبستند
که
بنیادهایی
برای
طرحهای
جدید
آنها
ایجاد
کند.
برای
مارکس
چنین
پیشنهادهایی
زمانی
را
بازتاب
میدهد
که
وحشت
از
سرمایهداری
به
وجود
آمده
بود
اما
سرمایهداری
هنوز
به
اندازه
کافی
رشد
نکرده
بود
که
شرایط
واقعی
جنبش
را
آشکار
کند.
مارکس
میگوید
نگاه
کنید
به
آن
چه
که
تودههای
کارگر
انجام
میدهند.
کارگران
از
طریق
مبارزات
خود
برای
ارضای
نیازهای
خود
(که
برای
مارکس
بازتاب
همه
وجوه
زندگی
آنها
به
عنوان
موجود
انسانی
در
جامعه
و
طبیعت
بود)
نشان
میدهند
که
پیکار
برای
یک
جامعه
جدید
از
درون
مبارزه
با
سرمایهداری
به
بیرون
از
آن
هدایت
میشود.
در
آن
مبارزات
کارگران
کم
کم
منافع
مشترکشان
را
در
مییابند،
آنها
وحدت
با
یک
دیگر
در
مقابل
سرمایه
را
میفهمند.
با
این
وجود
این،
تکوین
یک
بلوک
علیه
سرمایه
که
مبارزات
خود
را
نشان
دهد،
امری
ساده
نبود.
مارکس
با
اصرار
تاکید
دارد
که
خیلی
از
فرآیندها،
در
روند
مبارزهی
تودههای
تولیدکنندگان
نیازهایشان
تغییر
یافتهاند
"
آنها
نیازهای
جدیدی
خلق
میکنند
نیازهایی
برای
جامعه
و آن
چه
که
به
عنوان
وسیله
ظاهر
میشود
به
نوبهی
خود
به
هدف
تبدیل
میشود"
آنها
خود
را
به
عنوان
سوژههایی
تولید
میکنند
که
قادر
اند
جهانشان
را
متحول
سازند.
مردم
به
سادگی
میگویند
بدیلی
در
برابر
نظام
وجود
ندارد.
بهترین
کاری
که
میتوان
انجام
داد
اصلاح
امور
در
این
یا
آن
جای
سرمایهداری
است.
این
باور
رایج
که
آلترناتیو
واقعی
سرمایهداری
با
چهره
انسانی
است،
مرهون
دو
شکست
بزرگ
در
قرن
بیستم
است.
تحربههای
کشورهای
توسعه
نیافته
که
برای
صنعتی
شدن
سریع
از
طریق
نظام
سلسله
مراتبی
تلاش
میکردند
که
خود
را
سوسیالیست
نامیدند
(که
با
آدمهای
دنیای
پیشرفته
میتوان
هم
هویت
شود)
و
شکست
حکومتهای
سوسیال
دموکرات
(که
خود
را
سوسیالیست
مینامیدند)
در
دنیای
پیشرفته
برای
انجام
که
سرمایهداری
به
عنوان
نظام
سرمایهداری
جرح
و
تعدیل
دهند.
از
این
رو
است
که
مارکس
شناخت
"فعالیت
انقلابی"
را
به
عنوان
"تقارن
دگرگونسازی
محیط
و
فعالیت
انسانی
یا
خود-دگرگونسازی"
در
پیامی
به
کارگران
چنین
بیان
میکند:
شما
مجبورید
سالها
مبارزه
کنید
"نه
تنها
به
منظور
تحول
جامعه،
بلکه
برای
تحول
خودتان".
بیست
سال
بعد
او
نوشت
که
کارگران
میدانند
که
"مجبور
خواهند
بود
مبارزه
طولانی
را
از
درون
یک
رشته
فرآیندهای
تاریخی
از
سر
بگذرانند،
تا
شرایط
و
انسانها
دگرگون
شوند".
به
طور
خلاصه
وسایل
دستیابی
به
یک
جامعه
جدید،
از
روند
مبارزه
برای
آن
جداییناپذیر
است-
مردم
تنها
در
روند
حرکت
و
مبارزه
است
که
میتوانند
خود
را
از
کثافات
قرون
اعصار
رها
سازند.
مارکس
میگوید
به
این
دلیل،
سوسیالیسم
نمیتواند
از
بالا
به
مردم
تحمیل
شود،
بلکه
ساختن
آن
امر
خود
طبقه
کارگر
است.
و به
علاوه
به
نوعی
از
نهادهای
دموکراتیک
کارگری
برای
ایجاد
جامعه
جدید
نیاز
دارند.
هیچ
دولتی
نباید
بر
فراز
جامعه
قرار
داشته
باشد
(در
حقیقت
آن
را
باید
همچون
مار
بوا
له
کرد،
راهی
که
مارکس
در
پیوند
با
دولت
فرانسه
پیشنهاد
کرد)
راهی
که
میتوانست
مبنایی
برای
تغییر
همزمانِ
شرایط
و
خوددگرگونی
به
شمار
رود.
تنها
با
نفی
سلسله
مراتب
و
واژگونی
دولت
است
که
این
نهاد
میتواند
از
"یک
ارگانی
بر
فراز
جامعه
به
ارگانی
تحت
تابع
آن"
و به
دولت
تودههای
خودِ
مردم
تبدیل
شود.
مردم
باید
به
جای
نیروهای
نخبهی
جامعه،
نیروهای
خود
را
سازمان
دهند،
تنها
"خودحکومتی
تولیدکنندگان
است
که
از
طریق
آن
مردم
میتواند
خود
را
رها
کنند
و یک
جامعه
سوسیالیستی
را
بنا
سازند.
تبلغ
و
نوسازی
یک
تصور
از
سوسیالیستی
البته
فرآیند
تبلیغ
یک
تصور
از
سوسیالیسم
به
اصطلاحات
[جدید]
و
[جمعبندی]
تجربههای
دو
شکست
بزرگ
در
قرن
بیستم
نیاز
دارد.
اما
این
فرآیند
بیش
از
هر
چیز
به
آغازی
جدید
و
شناخت
دوباره
مارکس
نیاز
دارد.
همان
طور
که
او
توضیح
داد
مردم
از
راه
فعالیت
و
ارضای
همجانبه
نیازهایشان
رشد
میکنند؛
که
این
امر،
از
مبارزه
مردم
برای
ساختن
جامعه
جدید
جداییناپذیر
است.
چه
بهتر
که
ما
به
مفهوم
سوسیالیسم
همچون
جامعهای
باز
گردیم
که
در
آن
رشد
کامل
قوای
انسان
بالاتر
از
هر
چیز
تلقی
شود.
اگر
از
این
تصور
گامی
جلوتر
نهیم،
آنگاه
ضدیت
با
سرمایهداری
به
طور
آشکار
به
بخشی
از
مبارزه
تبدیل
میشود.
چه
کسی
میتواند
تصور
کند
رشد
موجودات
انسانی
غنی
(غنی
به
دلیل
ظرفیتها
و
نیازهای
همهجانبه)
با
جامعهای
سازگار
اند
که
در
آن
موجودات
انسانی
و
طبیعی
به
وسایل
محض
تبدیل
شده
و در
خدمت
توسعه
سرمایه
اند؟
این
تصور
از
سوسیالیسم
به
روشنی
به
فراسوی
ضدیت
با
سرمایه
و به
محدودیتهای
تمرکز
صرف
بر
ضدیت
با
سرمایهداری
اشاره
میکند.
چه
کسی
این
روزها
میتواند
فکر
کند
که
رشد
کامل
تواناییهای
انسان
با
این
چند
منبع
ستم
نظیر
پدرسالاری،
نژادپرستی،
امپریالیسم
یا
سلسلهمراتب
سازگار
است؟
در
مبارزات
متنوع
مردم
برای
منزلت
انسانی
و
عدالت
اجتماعی
همیشه
یک
تصور
از
جامعه
سوسیالیستی
بدیل
به
طور
نهفته
وجود
دارد.
بگذارید
این
تصور
را
تبلیغ
و
نوسازی
کنیم.