دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

مفهوم گذار سوسیالیستی

 

 

       سوسیالیسم چیست؟ از نظر بسیاری که از متن­های قرن بیستم آموخته­اند، کماکان مولفه­های زیر در اساس معتبر اند:

    ۱ - سوسیالیسم عبارت است از جایگزینی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید با مالکیت دولتی.

  ۲ - سوسیالیسم فاز نخست پس از سرمایه­داری است و فاز بالاتر، کمونیسم، پس از آن فرا می­رسد.

 ۳ - رشد نیروهای مولده شرط [پدید آمدن] کمونیسم است.

 ۴ -اصل توزیع متناسب با سوسیالیسم، بر رشد نیروهای مولده طبق سهم کار فرد استوار است.

   کوتاه این­که، سوسیالیسم در این نظریه‌ای که به ما رسیده است، مرحله‌ای است که نیروهای مولده را رشد می‌دهیم و بدین طریق مسیر مرحله­ی بالاتر را فراهم می سازیم. افزون بر این، یک ویژگی مهم مرحله­ی سوسیالیستی جایگاه انگیزه­ی مادی است، کاربرد "اصل سوسیالیستی" "از هر کس بر طبق توانایی­ا­ش، به هر کس بر طبق کارش".

  قانون اساسی سال ۱۹۳۶ شوروی روایت کلاسیک این برداشت از سوسیالیسم را ارائه می­دهد. طبق اصل ۱۱ این قانون اساسی، سوسیالیسم جامعه‌ای است که در آن زندگی اقتصادی "طبق برنامه اقتصادی ملی دولت با هدف افزایش ثروت عمومی، بهبود مداوم شرایط مادی کارکنان و ارتقاء سطح فرهنگی آن‌ها تعیین می­شود". اصل ۱۲ از این قرار است: "در اتحاد جماهیر شوروی کار یک وظیفه است و برای هر شهروند قوی بنیه مایه افتخار و در انطباق است با اصل: "کسی که کار نمی‌کند، غذا نخواهد داشت". این اصل که در اتحاد جماهیر شوروی عملی شده، به اصل سوسیالیسم: "از هر کس بر طبق توانایی­اش، به هر کس بر طبق کارش".  مربوط می­شود. (۱)

      منشاء این مفهوم دو مرحله‌ای و "اصل سوسیالیستی" مشخص چیست؟ مبنای بی­درنگ آن را  باید در لنین سراغ گرفت. لنین پس از مطالعه تمایزی که مارکس در "نقد برنامه گوتا" بین جامعه جدید همان­گونه که [از دل جامعه کنونی] برآمد می‌کند و جامعه زمانی که پایه‌های خود را به وجود آورده است، این دو [وضعیت] را دو مرحله مجزا نام­گذاری کرد، سوسیالیسم و کمونیسم. لنین در "دولت و انقلاب" می‌پرسد ویژگی دولت پس از سرمایه­داری چیست؟ و پاسخ می‌دهد که این ویژگی گوناگون است: دولت در فاز بالایی کمونسیم لازم نیست. با این همه، دولت در سوسیالیسم ضروری است. چرا؟ زیرا تا زمانی  که توزیع محصولات بر طبق نیازها ممکن شود و تا زمانی که مردم بتوانند هر نوع فعالیتی را انجام دهند که دلخواه­شان است، دولت ضروری است.

    لنین معتقد بود که در این فاز اولیه­ی سوسیالیسم، دولت برای اجرای حکومت قانون به عنوان "تنظیم کننده (عامل تعیین­کننده ) توزیع محصولات و تقسیم کار بین اعضاء جامعه ضروری است". در‌ واقع، لنین تأکید داشت که تا رسیدن به فاز بالاتر، "جدی­ترین کنترل از سوی جامعه و دولت بر اندازه و مقدار کار و مقدار مصرف اهمیت دارد. کسی که کار نمی­کند، غذا نخواهد داشت، اصلی بود که به طور جدی به کار گرفته می‌شد- همان طور که اصل سوسیالیستی دیگر، "مقدار مساوی محصول در ازاء مقدار مساوی کار". (۲)

   افزون بر این، نیاز به دولت که "کمیت محصولاتی که هر فرد دریافت می‌کند" را تنظیم می­کند، و تا زمانی که فاز سوسیالیستی "رشد فوق‌العاده نیروهای مولده" را به وجود آورد، باقی می­ماند. رشد کلان نیروهای مولده "پایه­ی اقتصادی پژمردگی کامل دولت" و تکوین کمونیسم خواهد بود. "به هر کس بر طبق نیازش" به مثابه­ی مبنای توزیع برای مردم فقط زمانی ممکن است که "کارشان آن­چنان بارور می‌شود که داوطلبانه طبق توانایی خود کار می­کنند".  (۳)

       اما آیا این استنباط از دو مرحله‌- "مرحله­های بلوغ اقتصادی‌" و اصل مشخص سوسیالیستی با نظر مارکس خوانایی داشت؟ مارکس در "نقد برنامه گوتا" به واقع‌ بین جامعه کمونیستی "آن­گونه که بر بنیادهای خود تکوین یافته است" و جامعه‌ای "که از جامعه سرمایه­داری برآمد می­کند، تمایز قایل است. جامعه‌ای که برآمد می‌کند هنوز در همه جنبه‌های اقتصادی، اخلاقی و فکری مُهر و نشان جامعه قدیمی که از بطن آن پدید می‌آید را بر پیشانی دارد". افزون بر این، مارکس به وضوح می‌پذیرد که جامعه­ی اخیر [جامعه‌ای که برآمد می‌کند] "زمانی که تازه پس از درد زایمان طولانی از بطن جامعه سرمایه­داری پدید آمده است" به ناچار از ویژگی "عیب و نقص" برخوردار است- نقص‌هایی چون سمت­گیری به مبادله­ی معادل­ها ("جایی­که فرد به مقدار کاری که به جامعه عرضه کرده است، همان مقدار را به شکل دیگری دریافت می‌کند" ).

  بااین وجود، این استنباط از دو مرحله مجزا چشم­انداز مارکس را تحریف می­کند. مارکس یک نظام اندام­وار را توضیح می‌دهد- نظامی که ضرورتاً ابتدا از بطن سرمایه داری با عیب و نقص برآمد می­کند. این نظام هم­چون هر نظام اندام­وار در فرایند شدن است. این نظامی است که نه با پیش‌فرض­هایی که خود به وجود آورده است، بلکه با پیش‌فرض­های تاریخی و عناصر به ارث رسیده آغاز می­کند. سوسیالیسم بدین طریق شبیه دیگر نظام­های انداموار در فرایند شدن، همانند سرمایه­داری، باید از آنچه به ارث برده برای به وجود آوردن پیش­شرط­های خود فراتر رود. باید پیش­شرط­هایی را در شکل اقتصاد سوسیالیستی خود به وجود آورد.

       زمانی که سوسیالیسم پیش­شرط­های خود را بوجود آورد، می­توانیم بگوییم که این نظام "بر بنیادهای خود تکوین­یافته است".  این فرایند رشد، فرایند شدن نظام  اندام­وار سوسیالیسم است: "تکوین آن به یک کل، دقیقاً شامل تابع ساختن همه عناصر جامعه به خود یا به وجود آوردن ارگان­هایی است که هنوز فاقد آن است. بدین طریق است که به لحاظ تاریخی به یک کل تبدیل می­شود". (۴)

       همه این‌ها باید پس از [توضیحات] فصل پیش کاملاً روشن شده باشد. همان­طوری که در آن­جا گفتم :

«‌اگر تمایز اساسی بین "شدن"یک نظام و "بودن" آن را - یعنی تمایز بین برآمد تاریخی شکل خاصی از جامعه و ماهیت آن جامعه زمانی که بر بنیادهای خود تکوین یافته است، را درک نکنیم، هرگز استنباط مارکس از سوسیالیسم یا آن­چه او در باره نظام­های اقتصادی می‌گفت را نخواهیم فهمید. »

   چرا باید بپذیریم که مارکس درک دیالکتیکی خود از بودن و شدن یک نظام اندام­وار را کنار گذاشت و آن­را با مفهوم مراحل مجزا با اصول متفاوت جایگزین کرد؟

   در حقیقت، از طریق نام­گذاری مراحل مجزای سوسیالیسم و کمونیسم است که یک اصل غریب به استنباط مارکسیستی از سوسیالیسم وارد شده است. بحث­مان در فصل سوم پیرامون "جامعه همبسته" را بیاد بیاورید. درک مارکس این بود که رابطه­ی مبادله­ی مقدار مساوی محصولات با  مقداری معادل کار، نقصی است که باید با آن مبارزه کرد، "حق نابرابری" که اعضاء این جامعه را "فقط به عنوان کارگر در نظر دارد و هیچ چیز دیگری در آن‌ها نمی­بیند، هر چیز دیگری نادیده گرفته می­شود".  مارکس واقف بود که این استنباط یک­جانبه به تولیدکنندگان به چشم انسان نگاه نمی­کند". این مفهوم بایک رابطه متفاوت در تعارض قرار دارد، رابطه ای که عبارت است از حق شخص [به خاطر]  "استعدادش به مثابه عضو جامعه".  (۵)

  کوتاه این که، نظریه‌ای که به ما رسیده است، یک نقص را به یک اصل تبدیل کرده است که دولت باید آن را به اجرا در آورد ! نقصی که، اگر قرار است سوسیالیسم تکوین یابد، باید به کنترل در آید. اما جامعه­ی جدید را چگونه به وجود می­آورید، جامعه‌ای که مبنایش یک نقص است؟ (۶)  با تکیه بر نفع شخصی و علاقه مالکان نیروی کار به پس گرفتن معادل فعالیت­شان؟

   همان­طوری­که چه گوارا بر آن آگاه بود (و همان­گونه که قرن بیستم نشان داد) اتکا به "نفع مادی فردی به مثابه­ی یک اهرم" یک "خیال باطل" است. با این همه، اتکا به "ابزار رنگ و رو رفته و به جا مانده از سرمایه­داری برای ما" بیش از این­که ما را صرفاً "به بن‌بست بکشاند"کارکرد دارد. تکیه بر نفع مادی شخصی به معنی تکیه کردن بر عنصری از جامعه­ی قدیم است. و همان­طوری­که ملاحظه کردیم، چنین اتکائی هم گرایش به نابودی مالکیت اجتماعی دارد و هم تولید اجتماعی سازمان­یافته به دست کارگران. به زبان ساده، نفع مادی شخصی جهت­گیری قهقرایی دارد! جهت گیریش به سوی سرمایه­داری است.

 

نام­گذاری این نظام

 

       پس بیایید این مفهوم "اصل سوسیالیستی" ویژه را فراموش کنیم، اصلی که مبنایش نفع مادی شخصی است. و بیایید این نظریه به ما رسیده ی دو مرحله مشخص را با نظر مارکس مبنی بر نظام واحد اندام­وار در فرایند شدن جایگزین کنیم. اما اگر فقط یک نظام در کار است، نام آن را چه می­گذاریم؟ سوسیالیسم، کمونیسم... یا نام دیگری؟ مارکس عموما آن را کمونیسم نامید- مخصوصاً در کار کاملش و من هم در گذشته در این مورد از مارکس پیروی کرده­ام. (۷) باوجود این، گمان نمی‌کنم که دیگر این یک اصطلاح مناسب برای استفاده در قرن بیست و یکم باشد.

      اصطلاح کمونیسم زمانی­که مارکس آن را در قرن نوزدهم می‌نوشت، چیز متفاوتی را بیان می­کرد. کمونیسم را مارکس برای توضیح جامعه تولید کنندگان آزاد و همبسته به کار می‌برد- "اجتماع مردان آزادی که با ابزار تولیدی کار می‌کردند که در تصرف عموم بود و شکل‌های بسیار متنوع نیروی کارشان را در خودآگاهی کامل به عنوان یک نیروی کار اجتماعی واحد به کار می­گرفتند". (۸) اما امروزه اندک اند کسانی که در باره کمونیسم این‌گونه فکر می­کنند. در حقیقت، مردم به ندرت کمونیسم  را نظامی اقتصادی می­دانند، [یعنی] شیوه­ای که تولیدکنندگان از طریق آن متشکل می‌شوند تا برای نیازهای همگان تولید کنند! به بیان دقیق­تر، در نتیجه درکی که از تجارب قرن گذشته حاصل شده است، کمونیسم را یک نظام سیاسی می‌دانند- مخصوصاً به مثابه­ی دولتی که بالا و بر فراز جامعه قرار دارد و به کارکنان ستم روا می­دارد.

      آیا می­توانیم ذهنیتی که مردم از تجربه قرن بیستم پیدا کرده‌اند را نادیده بگیریم، ذهنیتی که باید به آن دست پیدا کرد؟ مفاهیم و نام­ها اهمیت دارند. لنین در "دولت و انقلاب" توجه را به رد استفاده انگلس از اصطلاح "سوسیال- دموکرات" جلب می­کند، زیرا "در آن زمان پرودونیست­ها در فرانسه و لاسالی­ها در آلمان خود را سوسیال دموکرات می­نامیدند". (۹) این یک تصمیم سیاسی در شرایط مشخص بود. فکر می‌کنم همین منطق برای هر کسی صادق است که امروزه به دگرگونی جامعه بیش از مکتب­گرایی ( سکولاستیسیم )  علاقه دارد.

   همان­گونه که در مقدمه­ی این کتاب اشاره شد، باید سوسیالیسم را "دوباره اختراع " کنیم. این دلیل دیگری است بر تأکید بر اصطلاحی که مارکس جوان زمانی به کار می‌برد که "هدف رشد بشر، شکل جامعه انسانی" - سوسیالیسم- را توضیح می­داد. جامعه بشری، زندگی اجتماعی حقیقی، انسان­گرایی، سوسیالیسم- همگی از نظر مارکس تصویر جامعه‌ای را در بر داشت که در آن از خود بیگانگی انسان‌ها از فعالیت­شان، از زندگی­شان، از دیگر انسان‌ها و از طبیعت پایان گرفته است. جامعه‌ای که در آن فعالیت تولیدی ما طبیعت انسانی­مان، سوسیالیسم را تأیید و اثبات می­کند - "وحدت انسان با انسان، وحدتی که بر تفاوت‌های واقعی بین انسان‌ها استوار است" هدف مارکس بود. این می­بایست هدف ما هم باشد. (۱۰)

 

پیدایش سوسیالیسم: گسست

 

    اما این نظام جدید چگونه پدید می­آید؟ نخست این­که لازم است با این شناخت شروع کنیم که آن­چه سوسیالیسم را به پیش سوق می­دهد "نیاز خود کارگر به رشد." است. در صورتی که انگیزه­ی رشد سرمایه­داری از "باید" سرمایه (تلاش همه جانبه­اش برای ارزش افزوده) نشأت می‌گیرد و در عین حالی­که سرمایه­داری با فراتر رفتن از موانعی که بر سر راه رشد سرمایه وجود دارد، رشد می­کند، همان طور هم سوسیالیسم با فراتر رفتن از موانعی که بر سر راه "باید" کارگران وجود دارد، [یعنی] تلاش همه جانبه کارگران برای رشد خود، تکوین می­یابد. (۱۱)

     کوتاه این­که، مشاهده می‌کنیم که کارگران در مبارزه خود به هدف فراتر رفتن از این موانع، هم شرایط و هم خود را تغییر می­دهند. این روند جایگزینی منطق سرمایه با منطق رشد بشری است. و در این روند، پویایی سرمایه­داری، قوانین حرکت آن، جایش را به قوانین حرکت جامعه تولیدکنندگان همبسته می­دهد:

"کنش خودانگیخته قوانین طبیعی سرمایه و مالکیت ارضی" کنونی فقط می­تواند با "کنش خودانگیخته قوانین اقتصاد اجتماعی کار آزاد و همبسته" در یک فرایند طولانی رشد شرایط جدید جایگزین شود، همان­طور که"کنش خودانگیخته قوانین اقتصادی برده‌داری" و"کنش خودانگیخته قوانین اقتصادی سرف­داری" چنین بود. (۱۲)

تصویر کلاسیکی که مارکس از پیدایش سوسیالیسم ارائه داد را در نظر بگیرید. این تصویر با برآمد رابطه­ی اجتماعی ویژه­ای در بین کارگران آغاز می­شود- روابطه ای که تابع رابطه مسلط سرمایه بر کارمزدی است، اما در جریان مبارزات آن‌ها بر ضد سرمایه تکوین پیدا می­کند. کارگران که با تلاش برای پایان دادن به رقابت بین خود به مثابه­ی فروشندگان نیروی کار، آغاز کرده­اند، خود را در اتحادیه­ها برای جلوگیری از کاهش دست­مزدها سازمان می­دهند. سرمایه آن ها را در فرایند تولید به یکدیگر نزدیک می کند و بدین ترتیب جدایی­شان از یک­دیگر کاسته می یابد و همراه با آن "مقاومت­شان در برابر سلطه­ی سرمایه" افزایش پیدا می کند. کارگران در جریان مبارزه علیه سرمایه به وحدت خود پی بردند. اما قدرت سرمایه صرفاً قدرت سرمایه­داران منفرد علیه گروه‌­هایی از مزدبگیران نیست، بلکه قدرت سرمایه به عنوان مالک محصولات کار اجتماعی عبارت است از  قدرت بنیادی آن، و آن قدرت سرمایه به مثابه­ی یک کل است. (۱۳)

  شناخت هر چه بیش­تر این­که "وجه قدرت­مند­تر سرمایه صرفاً در کنش اقتصادی آنست"، کارگران را به کنش سیاسی پیش می­راند. آن‌ها به شناخت این ضرورت دست می­یابند که به لحاظ سیاسی به عنوان یک طبقه مبارزه کنند- از طریق یک "جنبش سیاسی، یعنی، جنبش طبقه با هدف اعمال منافع­اش به شکل عام، به شکلی که دارای قدرت عام به لحاظ اجتماعی قهریه است".

مارکس تأکید کرد که این بود پیام "انجمن بین‌المللی کارگران": "بنابر این فتح قدرت سیاسی به وظیفه­ی سترگ طبقات کارگر تبدیل شده است". (۱۴) و این پیامی‌ بود که مارکس و انگلس هم­چنان در مانیفست کمونیست بر آن تأکید کردند: "نخستین گام در انقلاب کارگری، ارتقاء پرولتاریا به جایگاه طبقه حاکمه به هدف پیروزی در نبرد دموکراسی است".

      در آن سناریو کارگران به هدف پیروزی در آن "نبرد دموکراسی" و استفاده از کنترل­شان بر دولت برای از بین بردن بنیان اقتصاد سرمایه­داری و یک طبقه اجتماعی مبارزه می­کنند. مارکس و انگلس پیش­گویی کردند که "پرولتاریا" با فتح موفقیت­آمیز قدرت سیاسی "از برتری سیاسی خود استفاده خواهد کرد تا کل سرمایه را گام به گام از چنگ بورژوازی بیرون کشد، همه ابزار تولید را در دست دولت، یعنی پرولتاریای متشکل به عنوان طبقه حاکم، متمرکز سازد، و کل نیروهای مولده را هر چه سریع‌­تر افزایش دهد". (۱۵) "گام به گام": مانیفست کمونیست فرایند "مداخلات استبدادی" در سرمایه را پیش‌بینی کرد-فرایندی که در آن از بازتولید سرمایه جلوگیری می‌شود و پرولتاریا خود را همواره ناگزیر به حرکت به پیش می­داند. به جای انحصاری شدن ابزار تولید در دست طبقه سرمایه­دار، مالکیت مشترک بر ابزار تولید هر چه بیش­تر برآمد می­کند.

   بدین ترتیب گسست در حقوق مالکیت به وجود می­آید. اما گسست دیگری هم پیش می­آید. زیرا این سناریو اساساً در این­جا متوقف می‌شود و گذشته از مشاهدات و بینش­های پراکنده (از قبیل مشاهداتی که در کمون پاریس حاصل شد)، آن­چه باقی می‌ماند طرح­های کلی فرایند شدنی است که مارکس در "نقد برنامه گوتا" ارائه داد. سخن گفتن بیش از این، لازمه­اش بازسازی فرایند شدنی است که در عناصری پایه دارد که در پیش رو داریم. آن جایی که مولفه­هایی غایب اند، باید سعی کنیم با طرح پرسشی پیرامون احتمال [وجود] شناخته شده­ها در غیاب وجود ناشناخته‌های خاص نتیجه‌گیری کنیم.

 

چه چیز باید تابع شود

 

  به منظور بررسی نظری فرایند پیدایش سوسیالیسم، مهم است که با مفهوم سوسیالیسم به مثابه­ی یک نظام اندام­وار آغاز شود- به سخن دیگر، نظریه را راهنمای درک­مان از فرایند شدن قرار دهیم. مشاهده کردیم که آن مفهوم [ سوسیالیسم به مثابه­ی نظام اندام­وار ] سه زمان را در بر می گیرد:

 ۱- مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید ‌(که در بر­گیرنده­ی حق همگان به شریک بودن در میراث اجتماعی ماست.)

۲-  تولید اجتماعی که کارگران آن­را سازمان داده‌اند (که برای تولیدکنندگان امکان رشد همه استعدادهای­شان را از طریق عمل اجتماعی­شان فراهم می‌سازد) و

 ۳ - بر آورد نیازها و اهداف جمعی (که لازمه اش تکوین جامعه همبسته­ای است که بر شناخت تبار انسانی مشترک­مان مبتنی است. )

   ما دقیقاً از آن "اجتماع انسان‌های آزادی آغاز می­کنیم که با ابزار تولید کار می­کنند، ابزار تولیدی که دارایی مشترک است و به کارگیری شکل‌های بسیار متفاوت نیروی کار در آگاهی کامل، به مثابه­ی یک نیروی کار اجتماعی واحد". با در نظر داشت چنین تصویری می­توانیم عناصر جامعه قدیمی که باید تابع شود را، تشخیص دهیم:

   الف: مالکیت خصوصی بر ابزار تولید. ب: استبداد کارگاه. ج: تولید به هدف نفع شخصی.

    اما چگونه؟ زمان­های روایت مارکس از برآمد سرمایه­داری را به یاد بیاوریم. با مناسبات اجتماعی موجود اما تابع آغاز می‌کنیم: سمت­گیری سرمایه­ی تجاری و رباخوار به سوی گسترش ارزش. با گسست حقوق مالکیت یک لحظه­ی تعیین کننده پیش می‌آید که شرط ضروری مناسبات تولیدی جدید است. با وجود این، این تغییر  به خودی خود کافی نیست - بازیگران جدید می­باید برای برآمد این مناسبات تولیدی جدید، "تولید را به تصرف خود در آورند". آن مناسبات تولید نیز به نوبه­ی خود تا زمانی که یک شیوه­ی تولید خاص تکوین پیدا کند که بازتولید آن‌ها را تقویت کند- یعنی، به مثابه­ی پی­آمد آن، پیش­شرط­های این نظام را به وجود آورد- بی ثبات باقی می­ماند. آیا این رویکرد مناسبی برای بررسی برآمد سوسیالیسم است؟

   برگردیم به نکته­ی مربوط به گسست اساسی در حقوق مالکیت. آیا تغییر در حقوق مالکیت که ابزار تولید را به مالکیت دولتی تبدیل می­کند، برای ایجاد مناسبات تولیدی سازمان یافته به دست تولیدکنندگان همبسته کافی است؟ این گسست هم  همانند گسست­های پیشین است - گسست­های حقوق مالکیت برای برآمد مناسبات سرمایه­داری تولید-  که به خودی خود کافی نبود. تولیدکنندگان برای بنیان نهادن "نظام تولیدکنندگان آزاد و برابر"،  می­بایست "تولید را به تصرف خود در آورند" و تولید همبسته­ای را عرضه کنند که پایه‌اش بر مالکیت مشترک ابزار تولید گذاشته شده است. با وجود این، اگر تولیدکنندگان همبسته دولت را به تصرف خود در نیاورند، چه احتمالی در رابطه با پیش آمدن این وضعیت وجود دارد؟ (۱۶)

   آن­گونه که مارکس درک کرد، دولت سرمایه­داری آلوده بود- خود نهادهای­ آن شامل "تقسیم کار منظم هرمی است"، و ماهیت یک نیروی عامی را به خود می‌گیرد که برای بردگی اجتماعی موتور استبداد طبقاتی سازمان داده می­شود. (۱۷) به همین دلیل بود که مارکس و انگلس نتیجه‌­گیری کردند که طبقه کارگر "نمی‌تواند صرفاً ماشین دولتی حاضر و آماده را تصرف کند و برای مقاصد خود به کار گیرد". (۱۸) چگونه ابزار تولید ممکن است به تصرف تولیدکنندگان همبسته در آید، زمانی که دولتی آن‌ها را در تصاحب خود دارد که ویژگی­اش هرمی بودن و قدرت داشتن بر فراز همه است؟

   البته شناخت این­که کارگران نمی‌توانند از دولت سرمایه­داری موجود برای مقاصد خود استفاده کنند، کشف مارکس نبود. بلکه کشف خود به خودی کارگران در کمون پاریس بود. در آن­جا این استدلال آورده شده بود که دولت کارگران، دولتی است که در آن کارکردهای عمومی "به جای خصیصه­های پنهان یک کاست تعلیم دیده" کارکردهای کارگران می‌شود".  این کشف در عمل بود که [نشان داد] کارگران نیاز به دولت جدید دارند، دولتی که غیرمتمرکز و دموکراتیک باشد. سرانجام، مارکس اعلام کرد که شکل ضروری دولت کارگری کشف شد: کمون "شکل سیاسی­ای است که سرانجام کشف شد، شکلی که در آن رهایی اقتصادی کار به سرانجام می­رسد".  این آن دولتی بود که "به مثابه­ی اهرمی در خدمت ریشه‌کن کردن پایه‌های اقتصادی­ای قرار می‌گیرد که طبقات و بنابر این حاکمیت طبقاتی بر آن‌ها پایه­ریزی شده است". (۱۹)

   مارکس در بررسی راستای عمومی کمون گفت، "کل فرانسه در کمون­های خودفعال و خودگردان سازماندهی شده بودند". کمون به نابودی قدرت دولتی تا آن­جا که دولت بر فراز جامعه قرار دارد، اشاره می‌کند- "کارکردهای قانونی آن قرار بود از قدرتی کنده شود که بر جامعه برتری اعمال می‌کند و به عاملان مسئول جامعه باز گردانده شود". [هدف] جذب مجدد قدرت دولتی به وسیله جامعه بود، به مثابه­ی نیروی فعال خود، به جای نیرویی که جامعه را کنترل و تابع خود می­سازد. این جذب مجدد را توده­های مردمی پیش می‌بردند و نیروی خود، به جای نیروی متشکل سرکوب­کننده خود-شکل سیاسی رهایی اجتماعی خود - را به وجود می­آورند". (۲۰)

 ویژگی این شکل مشخص حکومت"که سرانجام کشف شد" عبارت بود از "خودگردانی تولیدکنندگان"، و منظور خودگردانی در هر سطحی از جامعه بود. مارکس اشاره می‌کند که "قضیه از خودگردانی شهرستان آغاز می­شود". (۲۱) الزامات آن روشن است: با تبدیل دولت "از یک ارگان برفراز جامعه به ارگانی کاملاً تابع آن تولیدکنندگان خودگردان می­توانند از دولت برای مقاصد خود استفاده کنند و همواره هم شرایط و هم خود را تغییر دهند. (۲۲) کوتاه این­که آن­چه مشاهده می­کنیم تکوین باز هم جنبه­ی دیگری از رابطه اجتماعی تولیدکنندگان است- آن‌ها به مثابه­ی شهروندان خودگردان در پروژه­ی فعالیت به نفع تولیدکنندگان، به طور کلی، در پیوند با یک­دیگر قرار می­گیرند.

    اما آیا چنین دولت جدیدی با استبداد در محل کار خوانایی دارد؟ سهل است، باید بدیهی باشد که لازمه چنین دولتی آن­ست که تولیدکنندگان همبسته مالکان تولیدند، و این­که شرط  زیست آن این است که مناسبات سوسیالیستی وجود دارد. تولیدکنندگان خودگردان، شهروندان خودمدیر- بخشی از یک کل منسجم را تشکیل می­دهند. و فرایند تکوین آن‌ها عبارت است از تابعیت میراث جامعه قدیم-"تقسیم کار منظم و هرمی"، "موتور استبداد طبقاتی" که هم ویژگی محل کار سرمایه­داری است و هم ویژگی دولت  سرمایه داری.

  از دیگر سو، چگونه محتمل است که دولت هرمی قدیم به تقویت سازماندهی تولید به دست کارگران گرایش پیدا کند، [یعنی] فرایند لازمی که رشد کامل فردی و جمعی استعدادهای­شان را میسر می­سازد؟ گرایش خود به خودی چنین دولتی، "نیروی متشکل" سرکوب توده­های مردم، بیش­تر احتمال دارد که بازتولید کننده­ی:

 "این توهم باشد که گویی اداره و زمام­داری سیاسی معما و رازی هستند و کارکردهای غیرتجربی­ای که تنها باید در اختیار یک کاست تعلیم دید قرار بگیرد-انگل­های دولتی، مفت­خوارهای و مواجب­بگیرهای با حقوق بالا در پست­های بالاتر که از فکر توده­ها استفاده می‌کنند و آن را در رده­های پایین‌تر این هرم به ضد خودشان به کار می­برند".  (۲۳)

  در این رابطه، مناسبات سوسیالیستی تولید مبارزه‌ای است در دو جبهه- در درون محل کار و در دولت که مالک ابزار تولید است. تا آن اندازه که این مبارزه موفق باشد، می­توان از پیدایش  "جامعه همبسته­ای سخن گفت که بر مالکیت مشترک بر ابزار تولید استوار است". و اکنون  شیوه‌ها و سازماندهی تولید را می­توان تغییر داد. در درون مناسبات سوسیالیستی تولید، تولیدکنندگان همبسته می­توانند شروع به تغییر شیوه تولیدی کنند که به ارث برده‌اند و شیوه تولیدی را به وجود آورند که با نیازها و اهداف­شان خوانایی داشته باشد- مختصر این که، یک شیوه­ی تولید سوسیالیستی خاص را ایجاد کنند.

   روشن است که پیشاپیش ویژگی‌های دقیق شیوه­ی تولید سوسیالیستی را نمی­توان شناخت، شیوه­ای که به دست خود تولیدکنندگان همبسته تکوین خواهد یافت. با این وجود، یک نکته را با قطعیت منطقی می­توان پیش‌بینی کرد- آن شیوه جدید تولید با شیوه سرمایه­داری تولید سنخیتی نخواهد داشت. به هر رو، شیوه­ی تولید خاص سرمایه­داری هنگامی تکوین یافت که سرمایه به تابع ساختن همه عناصر جامعه به خود پرداخت و ارگان­هایی که هنوز فاقد بود را ایجاد کرد. این امر عبارت بود از "شکل بخشی تاریخی دوباره ابزار کار سنتی به ارث رسیده به شکلی مناسب برای سرمایه". (۲۴) نیروهای مولده­ای که تحت نظام سرمایه­داری رشد کرد بر آمده از و بازتاب­دهنده­ی مجموعه مناسبات تولیدی ویژه سرمایه­داری است.

       به همین ترتیب، ضروری است بدانیم که آن نیروهای تولیدی جدید خنثی نبودند. "خصوصیت و ویژگی" نیروهای مولده­ای که سرمایه رشد می‌دهد این است که "آن‌ها کارگر را به بخشی از یک انسان تغییر شکل می­دهند، او را به سطح زائده ماشین تنزل و فرو می­کاهند و محتوای واقعی کارش را با تبدیل آن به یک عذاب، نابود می­کنند. آن‌ها توان­مندی فکری او را در فرایند کار از او بیگانه می­کنند...، آن‌ها شرایط کار او را ضایع می­سازند".  مارکس این‌گونه استدلال کرد که، در حقیقت، "در چارچوب نظام سرمایه­داری همه روش‌های افزایش باروری اجتماعی کار به هزینه فرد کارگر به کار گرفته می شود". (۲۵)

    همه نیروهای مولده جدید این طور نیست. به هر رو، احتمال  این که تولیدکنندگان ­ای که مالک فرایند تولیداند، نیروهایی مولده­ای را عرضه کنند که آن‌ها را از شکل بیندازد چقدر است؟ سهل است، این انتظار را داریم که نیروهای مولده خاصی که تولیدکنندگان همبسته رشد داده­اند، مشخصه­اش "موقعیت عکسی باشد که در آن ثروت واقعی برای رفع نیاز خود کارگر به رشد باشد".  می­توانیم پیش­گویی کنیم که نیروهای مولده­ای که تولیدکنندگان همبسته عرضه می­کنند، به جای پراکنده، معلول یا به نوعی آسیب رساندن به تولید­کنندگان، آن‌ها را در جهت رشد انسان‌های غنی سوق خواهد داد.

   بدین ترتیب، رشد نیروهای مولده یک انتزاع نیست. اگر از جلد اول "سرمایه" مارکس چیزی بیاموزیم، این است که آن­چه اهمیت دارد نیروهای مولده خاص است. سرمایه تغییرات ویژه­ای را در شیوه­ی تولید به منظور نیل به اهداف طبقاتی خود ایجاد می­کند. به همان طریق هم سوسیالیسم، آن جامعه تولید­کنندگان همبسته، فقط زمانی می‌تواند رشد کند که تولیدکنندگان همبسته، شیوه­ی تولید را به نحوی تغییر دهند که هدف­های­شان را متحقق سازد

    تردیدی نیست که شیوه­ی تولید سوسیالیستی که در چارچوب مناسبات سوسیالیستی تولید رشد کرده است، یک شبه مستقر نمی­شود. همانند مورد شیوه­ی تولید خاص سرمایه­داری، فرایند پیدایش شیوه­ی تولید جدید احتمالاً با رویارویی تولیدکنندگان همبسته با موانعی که سد راه تحقق اهداف­شان است، صورت می­گیرد و بدین ترتیب به فراتر رفتن از ساختارهای موجود پیش می­رود. همان­گونه که شیوه‌های تولید ما به فرایند­های همکاری آگاهانه­ای تبدیل می‌شود که جهت­گیری آن رفع نیازهای همگان در جماعت است، انحصاری کردن میراث اجتماعی ما، سلطه از بالا بر فعالیت بارآور در زندگی ما و تولید برای نفع شخصی­مان به طرز فزاینده­ای نامعقول و نیاگونه تلقی می­شود. بدین شیوه، نیروهای مولده­ای که تحت مناسبات سوسیالیستی به وجود آمده است، گروه تولید­کنندگان همبسته­ای را رشد می‌دهد که "به لحاظ آموزش، سنت و عادت، الزامات آن شیوه­ی تولید را قوانین بدیهی و طبیعی می­دانند". (۲۶)

     کوتاه این­که، این شیوه­ی تولید سوسیالیستی به طور خود به خودی گرایش به ایجاد عقل سلیم جدیدی دارد، عقل سلیمی که مالکیت اجتماعی، تولید اجتماعی سازمان­یافته به دست کارگران و تولید برای نیاز­های جامعه را امر معقول و بدیهی تلقی می­کند. درست همان­طوری­که تکوین شیوه­ی تولید خاص سرمایه­داری بخش اصلی بازتولید کارگر به مثابه­ی مزدبگیر در چارچوب سرمایه­داری است، همان­طور هم شیوه­ی تولید سوسیالیستی تولیدکنندگانی را به وجود می‌آورد که جامعه جدید نیاز دارد. اما در نبود شیوه­ی تولید سوسیالیستی خاص چه اتفاقی می‌افتد ؟

                                 

شیوه­ی سوسیالیستی تنظیم قوانین

 

         نظام سوسیالیسی جدید با تابع کردن معایبی که به ارث برده است، چگونه به یک نظام اندام­وار تبدیل می­شود؟ چگونه باز تولید مناسبات سوسیالیستی تولید را تضمین می کند؟ به همان شیوه­ای که سرمایه­داری انجام داد. تا هنگامی که شیوه­ی تولید سوسیالیستی جدید پایه­ریزی شود، شیوه­ی تنظیم قوانین سوسیالیستی لازم است. هم­چون مورد پیدایش سرمایه­داری، "قدرت دولتی لازم است". اما نه قدرت یک دولت هرمی که به عنوان یک "ماشین استبداد طبقاتی"سازمان یافته باشد. آن [دولت هرمی] نمی تواند شکل سیاسی جهت رهایی کارگران باشد.

 سهل است، "در حالی­که سرمایه­داری که برای بازتولید خود به تسلیم کارگران نیاز دارد، می­تواند از قدرت قهریه دولت بدین منظور استفاده کند، چنین توسلی [به قهر و تسلیم کارگران] برای جامعه همبسته­ای که بر مالکیت مشترک ابزار تولید مبتنی است، کاملاً بیگانه است". (۲۷) در حقیقت، "چنین جامعه­ی خودمدیر، خودگردان چگونه می­تواند بر اساس شیوه­ی تنظیم مقرراتی برآمد کند که در آن بر تولید کنندگان رفتاری ستم­گرانه تحمیل شود که از نظرشان طبیعی و به طرزی بدیهی معقول باشد؟". قهر از بالا به جای این­که انسان‌هایی تولید کند که برای پایه­ریزی  جدید جامعه مناسب باشند، صرفاً "افراد خصوصی، مجزا از یک دیگر را به وجود می‌آورد که تا برطرف شدن آن­چه غیر طبیعی است، [وضعیت را]  تحمل می­کنند".

     در این­جا پرسش اساسی مطرح می‌شود- "چه شیوه­ مقرراتی برای سوسیالیسم مناسب است مادام که الزامات آن قوانین طبیعی بدیهی به نظر نرسند؟" (۲۸) همان­گونه که مارکس هم درک کرد، یک بخش اساسی شیوه­ی سوسیالیسیتی تنظیم مقررات عبارت است از کمون­های غیرمتمرکز، دموکراتیک "خودفعال و خودگردان" -دولت نوع کمون پاریس. همان­گونه که سرمایه­داری به قهر نیاز داشت- "مامای هر جامعه کهنی که آبستن جامعه جدید است" - همین‌طور هم جامعه­ی سوسیالیستی که بر آمد می‌کند، نیاز به قهری دارد که متناسب با جامعه جدید است.

       شیوه­ی سوسیالیسیتی تنظیم مقررات از طریق "ابزار مصنوعی" خاص خود تلاش می‌کند مناسبات جدیدی را تقویت کند که در بین تولیدکنندگان همبسته وجود دارد. عناصر به ارث رسیده از قبیل تأکید بر نفع شخصی فرد تابع تکوین یک عقلانیت اجتماعی جدید می‌شود- عقلانیتی که بر جماعت و نیازهای آن تمرکز دارد و تکوین هنجارهای اجتماعی جدیدی را یاری می‌رساند که اساس آن بر همکاری و همبستگی اعضاء جامعه گذاشته شده است. ترکیب آن تمرکز و ایجاد نهادهای اشتراکی که نیازهای جماعت را به شیوه دموکراتیک مشخص می‌کند و فعالیت تولیدی را با رفع آن نیازها هم­آهنگ می­سازد، در مرکز فهم همگانی سوسیالیستی جدید قرار دارد.

   همان­طوری­که در "محدودیت سوسیالیستی: یک روایت عبرت­انگیز" تأکید کردم:

" با این وجود، آن­چه از تمرکز صرف بر اصلی دانستن نیازهای بشری، بسی بیش­تر اهمیت دارد، این است که ضرورت فعالیت در ارائه راه­حل‌های جمعی برای رفع آن نیازها به مثابه­ی یک مسئولیت برای همه افراد به رسمیت شناخته شود. جایی که حس جماعت و اعتماد به  مزایای فعالیت "در خودآگاهی کامل به عنوان یک نیروی کار اجتماعی واحد" هدف قرار می­گیرد، دولتی بالا و بر فراز جامعه مدنی نمی‌تواند انسان‌هایی را به وجود آورد که چنین ویژگی­هایی را داشته باشند. بلکه مردم تنها از طریق فعالیت‌های خود در سازمان­های خودمختار- در سطوح هم­جواری، جماعت و ملی- می­توانند هم شرایط خود و هم خود را تغییر دهند. کوتاه این­که آن­چه هدف قرار می­گیرد، عبارت است از رشد آگاهانه جامعه­ی مدنی سوسیالیستی".  (۲۹)

   این مفهوم شیوه­ی سوسیالیستی تنظیم مقررات بر اصلی مبتنی است که چه­گوارا درک می­کرد- این­که برای پی­ریزی سوسیالیسم، "ضرورت دارد که هم­زمان با پایه‌های مادی جدید، انسان جدید نیز ساخته شود". (۳۰) تا  آن هنگام که تولید کنندگان همبسته نیروهای مولده جدیدی را رشد دهند که مناسب با و هم‌زمان تأییدکننده­ی مناسبات تولیدی تولیدکنندگان همبسته باشد، حمایت آگاهانه از این مجموعه تدارکات نهادی و کارزار­های ایدئولوژیک برای تقویت بازتولید مناسبات تولیدی جدید ضروری است. برای چه مدتی؟ روشن است که ضرورت چنین شیوه­ی تنظیم مقررات در جوامع گوناگون، متفاوت است. هم­چون مورد سرمایه­داری، می­توانم پیش‌بینی کنیم که تنوعاتی وجود خواهد داشت که بازتاب دهنده "تکوین تولید و مناسبات تولیدی به ارث رسیده و سنتی موجود" اند.

باز تولید رقابت­آمیز

   بااین همه، حتی با وجود یک شیوه­ی سوسیالیستی مقررات بازتولید سوسیالیسم همواره تا رشد شیوه­ی سوسیالیستی خاص تولید، مشروط خواهد بود. در حقیقت، در نبود شیوه­ی تولید سوسیالیستی خاص و یک شیوه­ی مقررات سوسیالیستی موثر، سوسیالیسم غیر قابل بازگشت نیست.

     هوگو چاوز غالباً اظهار نظر گرامشی در باره یک فاصله و وقفه را نقل می‌کند که در آن [نظم] قدیم در حال مردن است، اما [نظم] جدید هنوز نمی‌تواند زاده شود. این تصویر برجسته، اما گمراه‌کننده­ای است. در حقیقت، [نظم] قدیم نمی­میرد- همواره تلاش در بقا و بازسازی خود دارد. و [نظم] جدید ممکن است هم‌اکنون هم زاده شده باشد- اما همواره در تلاش بقاست.

   به هر رو، حتی اگر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید پایان گرفته باشد، حضور مداوم هرم در محل کار و نفع شخصی به مثابه­ی نیروی محرکه در تولید، عناصر جامعه قدیم اند که تابع کردن [نظم] جدید را تهدید می کنند. همان­گونه که در فصل دوم و سوم ملاحظه کردیم، گرایش این عناصر قدیم آن است که مثلث سوسیالیستی را از بین ببرند. از دیگر سو، یورش­هایی که جامعه سوسیالیستی انجام می­دهد، یورش­هایی چون عرضه تصمیم­گیری دموکراتیک به کارگاه و جماعت و تمرکز بر تولید نیاز­ها و اهداف اشتراکی به جهت عکس اشاره دارند- به جهت تکمیل مثلث سوسیالیستی. مشخصه­ی بازتولید رقابت­آمیز عبارت است از هم­زیستی هر دو گرایش.

    مشخص است که زمانی که هوگو چاوز از گرامشی نقل قول می­آورد، بخش نسبتاً مهمی از مشاهده­ی گرامشی را حذف می­کند: در این وقفه "علایم بیمارگونه بسیاری ظاهر می­شوند". در این وقفه هم قدیم و هم جدید کنار یک­دیگر وجود دارند. و معانی آن‌ها چیست؟ باید بینش پرئوبراژنسکی (که در فصل چهار بدان اشاره شد) را به یاد بیاوریم مبنی بر این­که زمانی­که دو نظام مختلف را در کنار یک­دیگر دارید، این احتمال وجود دارد که از هر دوی این دو جهان بدترین [ وضعیت] را داشته باشید. دقیقاً به این دلیل که دو نظام هم­زیستی می‌کنند و بر یک­دیگر نفوذ دارند، چنین ترکیبی غیرمنطقی در نظام تولید به وجود می­آورد .

     مثلاً هنگامی که تولیدکنندگان به مثابه­ی مالکان خصوصی نیروی کار عمل می کنند، و سعی می‌کنند آن­چه برای هزینه کارشان به دست می‌آورند را به حداکثر برسانند، رشد تولید برای نیازهای جمعی به وضوح بر انگیزه­ی عرضه­ی کارشان در مبادله­ای که با جامعه دارند اثر می­گذارد. (چرا باید کار کنند، وقتی می­توانند آنچه را نیاز دارند بدون این مبادله به دست آورند ؟) اگر از زاویه دیگر نگاه کنیم، ادامه تولید از خود بیگانه شده  (به دلیل ماهیت کارگاه و تمرکز بر نفع شخصی) تضمین­کننده­ی آن خواهد بود که کارگران استعدادهای خود را رشد نمی‌دهند، بلکه نیاز آن‌ها به مصرف محصولات بیگانه به رشد خود ادامه می­دهند. از هر دو چشم­انداز، چنین ترکیبی فاقد انسجام است.

   منطق نظام قدیم بر مغز انسان‌های زنده هم­چون کابوسی سنگینی می­کند. در دو لحظه بحران یا شکست لحظه‌ای هدف‌ها، کسی وجود خواهد داشت که اعلان کند که "مردم آمادگی ندارند" و این­که پس بنابراین، لازم است بر آن­چه آن‌ها آمادگی دارند تکیه کرد ("مدیریت یک نفره انگیزه‌­های مادی، مالکیت خصوصی و کارسالاری و امثال آن). آن‌ها با نقل قول از "نقد برنامه گوتا"ی مارکس "حق هرگز نمی‌تواند بر فراز ساختار اقتصادی و تکوین فرهنگی مشروط به آن قرار گیرد"، این‌گونه استدلال می‌کنند که فقط پس از رشد کافی نیروهای مولده "می­توان افق محدود حق بورژوایی را به طور کامل پشت سر گذاشت". همان داستان قدیمی- همه چیز وابسته به رشد نیروهای مولده است.

     هر نیروی مولده؟ که در چارچوب هر مناسبات تولید به وجود آید و تقویت شود؟ این­که این افق حق بورژوایی را چگونه با چه نیروهای مولده­ای می­توان پشت سر گذاشت که بیرون از مناسبات سوسیالیستی رشد می­کنند و به طور دائمی نیاز­های غریب و جدید به وجود می­آورند، هرگز توضیح داده نشده است. (۳۱) زانو زدن در مقابل مفهوم انتزاعی رشد نیروهای مولده، روشی است که توجه را از آن­چه مارکس می­دانست ضروری است- ماهیت مناسبات تولیدی- به انحراف می ­کشاند.

   در این فاصله دو مسیر پدید می­آید. هر یک بر خاسته از یک چشم­انداز خاص است. هر یک معایب متفاوتی را مشخص می­کند. از چشم­انداز سرمایه­داری، بی‌منطقی­ها و ناکارایی­ها نتیجه­ی عناصر سوسیالیستی است. از چشم­انداز سوسیالیسم، از دیگر سو، بی‌منطقی­ها و ناکارایی­ها نتیجه ادامه­ی حضور عناصر به ارث رسیده از سرمایه­داری است. دو مسیر، یکی به سرمایه­داری بازگشت می‌کند و دیگری به سوی سوسیالیسم پیش می­رود. بنابر این، به پرسش معروف لنین می رسیم، "چه کسی پیروز می­شود؟" در مورد پاسخ هیچ چیز ناگزیری در کار نیست.

                      

مفهوم گذار سوسیالیستی

 

 گزاره­هایی که این فصل با آن‌ها آغاز شد را مورد ملاحظه قرار دهید:

  ۱.  سوسیالیسم عبارت است از جایگزینی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید با مالکیت دولتی.

   ۲ . سوسیالیسم فاز نخست پس از سرمایه­داری است و فاز بالاتر، کمونیسم، پس از آن فرا می­رسد.                                                                       

   ۳ .  رشد نیروهای مولده شرط [پدید آمدن] کمونیسم است.

   ۴ . اصل توزیع متناسب با سوسیالیسم بر رشد نیروهای مولده طبق سهم کار فرد استوار است.

بر اساس بحثی که در این فصل داشتیم، به جاست گزاره­های بدیلی را جایگزین کنیم:

   ۱. پیش­شرط سوسیالیسم، جامعه همبسته مبتنی بر مالکیت مشترک بر ابزار تولید، عبارت از این است که تولیدکنندگان همبسته مالک فرایند تولید اند (یعنی، مناسبات سوسیالیستی تولید).

   ۲ .  این نظام جدید به ناگزیر،  با معایبی که از سرمایه­داری به ارث برده است، پدید می­آید. تکوین آن به نظامی اندام­وار "دقیقاً در تابع کردن همه عناصر جامعه به خود صورت می گیرد، یا در تکوین ارگان­هایی از درون آن، ارگان هایی که خود هنوز فاقد آن­ست".

   ۳ . بر آمد سوسیالیسم به مثابه­ی یک نظام اندام­واری که پیش­شرط­های خود را تولید می‌کند و بدین ترتیب بر پایه‌های خود تکوین می­یابد، به ایجاد شیوه­ی سوسیالیستی خاص بستگی دارد. تا هنگامی که این شیوه­ی مستقر شود، بازتولید مناسبات سوسیالیستی تولید به  وجود شیوه­ی سوسیالیستی تنظیم مقررات نیاز دارد.

     ۴ . یک بخش اصلی تکوین این شیوه­ی سوسیالیستی تنظیم مقررات عبارت است از جایگزینی خود­هدایتی که مشخصه مالکان نیروی کار است (با تاکیدی که بر معادل­ها دارد)، با این اصل که مردم "فقط کارگر" تلقی نشوند "دیگر قضایا نادیده گرفته شود" ) بلکه به مثابه­ی اعضاء جامعه نگریسته شوند. اصل جدیدی که سوسیالیسم ارائه می­کند، "اصل سوسیالیستی" گسترش­دهنده­ی آن چیزی است که هدفش رفع نیازهای همگان است... به تناسب رشد جامعه جدید".  (۳۲) این اصل، بدین ترتیب، رابطه جدیدی را تقویت می­کند، جامعه اشتراکی که در آن فعالیت تولیدی نه با انگیزه­ی نفع شخصی پیش برده میشود، بلکه جایی است که نیازها و هدف­های جمعی به مثابه بنیان فعالیت ما درک می­شوند.

          در دو فصل بعدی، تلاش خواهیم کرد این پرسش­ها را مشخص­تر بررسی کنم.