سوسیالیسم چیست؟ از نظر بسیاری که
از
متنهای
قرن بیستم آموختهاند،
کماکان
مولفههای
زیر در اساس معتبر
اند:
۱
-
سوسیالیسم عبارت است از جایگزینی مالکیت خصوصی
بر ابزار تولید با مالکیت دولتی.
۲
-
سوسیالیسم فاز نخست پس از سرمایهداری
است و فاز بالاتر، کمونیسم، پس از آن فرا
میرسد.
۳
-
رشد نیروهای مولده شرط [پدید آمدن] کمونیسم
است.
۴
-اصل
توزیع متناسب با سوسیالیسم،
بر رشد نیروهای مولده
طبق سهم کار فرد
استوار
است.
کوتاه اینکه،
سوسیالیسم در این نظریهای که به
ما رسیده است، مرحلهای است که نیروهای مولده
را رشد میدهیم و بدین طریق مسیر مرحلهی
بالاتر را فراهم می سازیم. افزون بر این، یک
ویژگی مهم مرحلهی
سوسیالیستی جایگاه انگیزهی
مادی است، کاربرد
"اصل
سوسیالیستی"
"از
هر کس بر طبق تواناییاش،
به هر کس بر طبق کارش".
قانون اساسی سال
۱۹۳۶
شوروی روایت کلاسیک این برداشت از سوسیالیسم
را ارائه میدهد.
طبق اصل
۱۱
این قانون اساسی، سوسیالیسم جامعهای است که
در آن زندگی اقتصادی
"طبق
برنامه اقتصادی ملی دولت با هدف افزایش ثروت
عمومی، بهبود مداوم شرایط مادی کارکنان و
ارتقاء سطح فرهنگی آنها تعیین میشود".
اصل
۱۲
از این قرار است:
"در
اتحاد جماهیر شوروی کار یک وظیفه است و برای
هر شهروند قوی بنیه مایه افتخار و در انطباق
است با اصل:
"کسی
که کار نمیکند، غذا نخواهد داشت".
این اصل که در اتحاد جماهیر شوروی
عملی
شده، به اصل سوسیالیسم:
"از
هر کس بر طبق تواناییاش،
به هر کس بر طبق کارش".
مربوط میشود.
(۱)
منشاء این مفهوم دو مرحلهای و
"اصل
سوسیالیستی"
مشخص چیست؟ مبنای
بیدرنگ
آن
را باید در
لنین
سراغ گرفت.
لنین پس از مطالعه تمایزی که مارکس در
"نقد
برنامه گوتا"
بین جامعه جدید همانگونه
که
[از دل جامعه کنونی]
برآمد میکند و جامعه زمانی که پایههای خود
را به
وجود آورده است، این دو [وضعیت] را دو مرحله
مجزا نامگذاری
کرد، سوسیالیسم و کمونیسم. لنین در
"دولت
و
انقلاب"
میپرسد ویژگی دولت پس از سرمایهداری
چیست؟ و پاسخ میدهد که این ویژگی گوناگون
است: دولت در فاز بالایی کمونسیم لازم نیست.
با این همه، دولت در سوسیالیسم ضروری است.
چرا؟
زیرا تا زمانی که توزیع محصولات بر طبق
نیازها ممکن شود و تا زمانی که مردم بتوانند
هر نوع فعالیتی را انجام دهند که دلخواهشان
است، دولت ضروری است.
لنین معتقد بود که در این فاز اولیهی
سوسیالیسم، دولت برای اجرای حکومت قانون به
عنوان
"تنظیم
کننده (عامل تعیینکننده
) توزیع محصولات و تقسیم کار بین اعضاء جامعه
ضروری است".
در واقع، لنین تأکید داشت که تا رسیدن به
فاز بالاتر،
"جدیترین
کنترل از
سوی جامعه و دولت
بر اندازه و مقدار کار و مقدار مصرف اهمیت
دارد. کسی که کار نمیکند،
غذا نخواهد داشت، اصلی بود که به
طور جدی به
کار گرفته میشد-
همان
طور که اصل سوسیالیستی دیگر،
"مقدار
مساوی محصول در ازاء مقدار مساوی کار".
(۲)
افزون بر این، نیاز به دولت که
"کمیت
محصولاتی که هر فرد دریافت میکند"
را تنظیم
میکند،
و
تا زمانی که فاز سوسیالیستی
"رشد
فوقالعاده نیروهای مولده"
را به
وجود آورد،
باقی میماند.
رشد کلان نیروهای مولده
"پایهی
اقتصادی پژمردگی کامل دولت"
و تکوین کمونیسم خواهد
بود.
"به
هر کس بر طبق نیازش"
به
مثابهی
مبنای
توزیع برای مردم فقط زمانی ممکن است که
"کارشان
آنچنان
بارور میشود که داوطلبانه
طبق توانایی
خود کار میکنند".
(۳)
اما آیا این استنباط از دو مرحله-
"مرحلههای
بلوغ اقتصادی"
و اصل مشخص سوسیالیستی با نظر مارکس خوانایی
داشت؟ مارکس در
"نقد
برنامه گوتا"
به واقع بین جامعه کمونیستی
"آنگونه
که بر بنیادهای خود
تکوین یافته است"
و جامعهای
"که
از جامعه سرمایهداری
برآمد میکند،
تمایز قایل است. جامعهای که برآمد میکند
هنوز در همه جنبههای اقتصادی، اخلاقی و فکری
مُهر
و نشان جامعه قدیمی که از بطن آن پدید میآید
را بر پیشانی دارد".
افزون بر این، مارکس به وضوح میپذیرد که
جامعهی
اخیر [جامعهای که برآمد میکند]
"زمانی
که تازه پس از درد زایمان
طولانی از بطن جامعه سرمایهداری
پدید آمده است"
به
ناچار
از
ویژگی
"عیب
و نقص"
برخوردار
است-
نقصهایی چون سمتگیری
به مبادلهی
معادلها
("جاییکه
فرد به مقدار کاری که به جامعه عرضه کرده است،
همان مقدار را به شکل دیگری دریافت میکند"
).
بااین وجود، این استنباط از دو مرحله مجزا
چشمانداز
مارکس را تحریف میکند.
مارکس یک نظام انداموار
را توضیح میدهد-
نظامی که ضرورتاً ابتدا از بطن سرمایه داری با
عیب
و نقص
برآمد میکند.
این نظام همچون
هر نظام انداموار
در فرایند
شدن
است. این نظامی است که نه با پیشفرضهایی
که خود به
وجود آورده است،
بلکه با پیشفرضهای
تاریخی
و عناصر به
ارث
رسیده
آغاز میکند.
سوسیالیسم بدین طریق شبیه دیگر نظامهای
انداموار در فرایند شدن، همانند سرمایهداری،
باید از آنچه به ارث برده برای به
وجود آوردن پیششرطهای
خود
فراتر رود. باید پیششرطهایی
را در شکل اقتصاد
سوسیالیستی
خود به
وجود آورد.
زمانی که سوسیالیسم پیششرطهای
خود را بوجود آورد، میتوانیم
بگوییم که این نظام
"بر
بنیادهای خود
تکوینیافته
است".
این فرایند رشد، فرایند شدن نظام انداموار
سوسیالیسم است:
"تکوین
آن به یک کل، دقیقاً شامل تابع ساختن همه
عناصر جامعه به خود یا به
وجود آوردن ارگانهایی
است که هنوز فاقد
آن
است.
بدین طریق است که به لحاظ تاریخی به یک کل
تبدیل میشود".
(۴)
همه اینها باید پس از [توضیحات] فصل
پیش کاملاً روشن
شده
باشد. همانطوری
که در آنجا
گفتم :
«اگر تمایز اساسی بین
"شدن"یک
نظام و
"بودن"
آن
را
-
یعنی تمایز
بین برآمد تاریخی شکل خاصی از جامعه و
ماهیت آن جامعه
زمانی که بر
بنیادهای خود تکوین یافته است،
را درک نکنیم، هرگز استنباط مارکس از
سوسیالیسم یا آنچه
او در باره نظامهای
اقتصادی میگفت را نخواهیم فهمید. »
چرا باید بپذیریم که مارکس درک دیالکتیکی
خود از بودن و شدن یک نظام انداموار
را کنار گذاشت و آنرا
با مفهوم مراحل مجزا با اصول متفاوت جایگزین
کرد؟
در حقیقت، از طریق نامگذاری
مراحل مجزای سوسیالیسم و کمونیسم است که یک
اصل غریب به استنباط مارکسیستی از سوسیالیسم
وارد شده است. بحثمان
در فصل سوم پیرامون
"جامعه
همبسته"
را بیاد بیاورید. درک مارکس این بود که رابطهی
مبادلهی
مقدار مساوی محصولات با مقداری
معادل کار،
نقصی است که باید با آن
مبارزه کرد،
"حق
نابرابری"
که اعضاء این جامعه را
"فقط
به
عنوان کارگر
در نظر دارد و هیچ چیز دیگری در آنها نمیبیند،
هر چیز دیگری
نادیده گرفته میشود".
مارکس واقف بود که این استنباط یکجانبه
به تولیدکنندگان به چشم انسان نگاه نمیکند".
این مفهوم بایک رابطه متفاوت در تعارض قرار
دارد، رابطه ای که عبارت است از حق شخص [به
خاطر] "استعدادش
به
مثابه عضو جامعه".
(۵)
کوتاه این که، نظریهای که به ما رسیده است،
یک نقص را به یک
اصل تبدیل کرده است که دولت باید آن را به
اجرا در آورد !
نقصی که، اگر قرار است سوسیالیسم تکوین یابد،
باید به کنترل در آید. اما جامعهی
جدید را چگونه به
وجود میآورید،
جامعهای که مبنایش یک نقص است؟ (۶)
با تکیه بر نفع شخصی و علاقه مالکان نیروی کار
به پس گرفتن معادل فعالیتشان؟
همانطوریکه
چه
گوارا
بر آن آگاه بود
(و همانگونه
که قرن بیستم نشان داد) اتکا به
"نفع
مادی فردی به
مثابهی
یک اهرم"
یک
"خیال
باطل"
است. با این همه، اتکا به
"ابزار
رنگ و رو رفته
و
به
جا
مانده از سرمایهداری
برای ما"
بیش از اینکه
ما را صرفاً
"به
بنبست بکشاند"کارکرد
دارد. تکیه بر نفع مادی شخصی به
معنی تکیه کردن بر عنصری از
جامعهی
قدیم
است. و همانطوریکه
ملاحظه کردیم، چنین اتکائی هم گرایش به نابودی
مالکیت اجتماعی دارد و هم تولید اجتماعی
سازمانیافته
به
دست کارگران. به زبان ساده،
نفع مادی شخصی جهتگیری
قهقرایی دارد!
جهت گیریش به سوی سرمایهداری
است.
نامگذاری
این نظام
پس بیایید این مفهوم
"اصل
سوسیالیستی"
ویژه را فراموش کنیم، اصلی که مبنایش نفع مادی
شخصی است. و بیایید این نظریه به ما رسیده ی
دو مرحله مشخص را با نظر مارکس مبنی بر نظام
واحد انداموار
در فرایند شدن جایگزین کنیم. اما اگر فقط یک
نظام در کار است، نام آن
را چه میگذاریم؟
سوسیالیسم، کمونیسم... یا نام دیگری؟ مارکس
عموما آن
را کمونیسم نامید-
مخصوصاً در کار کاملش و من هم در گذشته در این
مورد از مارکس پیروی کردهام.
(۷)
باوجود این، گمان نمیکنم که دیگر این یک
اصطلاح مناسب برای استفاده در قرن بیست و یکم
باشد.
اصطلاح
کمونیسم
زمانیکه
مارکس آن
را در قرن نوزدهم مینوشت، چیز متفاوتی را
بیان میکرد.
کمونیسم را مارکس برای توضیح جامعه تولید
کنندگان آزاد و همبسته به
کار میبرد-
"اجتماع
مردان آزادی که با ابزار تولیدی کار میکردند
که در تصرف عموم بود و شکلهای بسیار متنوع
نیروی کارشان را در خودآگاهی کامل به
عنوان یک نیروی کار اجتماعی واحد به
کار میگرفتند".
(۸)
اما امروزه اندک
اند
کسانی که در باره کمونیسم اینگونه فکر میکنند.
در حقیقت، مردم به
ندرت کمونیسم را نظامی اقتصادی میدانند،
[یعنی] شیوهای
که تولیدکنندگان از طریق آن متشکل میشوند تا
برای نیازهای همگان تولید کنند! به بیان دقیقتر،
در نتیجه درکی که از تجارب قرن گذشته حاصل شده
است، کمونیسم را یک نظام
سیاسی
میدانند-
مخصوصاً
به
مثابهی
دولتی که بالا و بر فراز جامعه قرار دارد و به
کارکنان ستم روا میدارد.
آیا
میتوانیم
ذهنیتی که مردم از تجربه قرن بیستم پیدا
کردهاند را نادیده بگیریم، ذهنیتی که باید به
آن دست پیدا کرد؟ مفاهیم و نامها
اهمیت دارند. لنین در
"دولت
و انقلاب"
توجه را به رد استفاده انگلس از اصطلاح
"سوسیال-
دموکرات"
جلب میکند،
زیرا
"در
آن زمان پرودونیستها
در فرانسه و لاسالیها
در آلمان خود را سوسیال دموکرات
مینامیدند".
(۹)
این یک تصمیم سیاسی در شرایط مشخص بود. فکر
میکنم همین منطق برای هر کسی صادق است که
امروزه به دگرگونی جامعه بیش از مکتبگرایی
( سکولاستیسیم ) علاقه دارد.
همانگونه
که در مقدمهی
این کتاب اشاره شد، باید سوسیالیسم را
"دوباره
اختراع
"
کنیم. این دلیل دیگری است بر تأکید بر اصطلاحی
که مارکس جوان زمانی به
کار میبرد که
"هدف
رشد
بشر، شکل جامعه انسانی"
-
سوسیالیسم-
را توضیح میداد.
جامعه بشری، زندگی اجتماعی حقیقی، انسانگرایی،
سوسیالیسم-
همگی از نظر مارکس تصویر جامعهای را در بر
داشت که در آن از خود بیگانگی انسانها از
فعالیتشان،
از زندگیشان،
از دیگر انسانها و از طبیعت پایان گرفته است.
جامعهای که در آن فعالیت تولیدی ما طبیعت
انسانیمان،
سوسیالیسم را تأیید و
اثبات میکند
-
"وحدت
انسان با انسان، وحدتی که بر تفاوتهای واقعی
بین انسانها استوار است"
هدف مارکس بود. این میبایست
هدف ما هم باشد. (۱۰)
پیدایش
سوسیالیسم: گسست
اما این نظام جدید چگونه
پدید میآید؟
نخست اینکه
لازم است با این شناخت شروع کنیم که آنچه
سوسیالیسم را به پیش سوق میدهد
"نیاز
خود کارگر به رشد."
است. در صورتی که انگیزهی
رشد سرمایهداری
از
"باید"
سرمایه (تلاش همه جانبهاش
برای ارزش افزوده) نشأت میگیرد و در عین حالیکه
سرمایهداری
با فراتر رفتن از موانعی که بر سر راه رشد
سرمایه وجود دارد، رشد میکند،
همان طور هم سوسیالیسم با فراتر رفتن از
موانعی که بر سر راه
"باید"
کارگران وجود دارد، [یعنی] تلاش همه جانبه
کارگران برای رشد خود، تکوین مییابد.
(۱۱)
کوتاه اینکه،
مشاهده میکنیم که کارگران در مبارزه خود به
هدف
فراتر رفتن از این موانع، هم شرایط و هم خود
را تغییر میدهند.
این روند جایگزینی منطق سرمایه با منطق رشد
بشری است. و در این روند،
پویایی
سرمایهداری،
قوانین حرکت آن، جایش را به قوانین حرکت جامعه
تولیدکنندگان همبسته میدهد:
"کنش
خودانگیخته قوانین طبیعی سرمایه و مالکیت ارضی"
کنونی فقط
میتواند
با
"کنش
خودانگیخته قوانین اقتصاد اجتماعی کار آزاد و
همبسته"
در یک فرایند طولانی رشد شرایط جدید جایگزین
شود، همانطور
که"کنش
خودانگیخته قوانین اقتصادی بردهداری"
و"کنش
خودانگیخته قوانین اقتصادی سرفداری"
چنین بود. (۱۲)
تصویر کلاسیکی که مارکس از پیدایش
سوسیالیسم ارائه داد را در نظر بگیرید. این
تصویر با برآمد رابطهی
اجتماعی ویژهای
در بین کارگران آغاز میشود-
روابطه ای که تابع رابطه مسلط سرمایه بر
کارمزدی است، اما در جریان مبارزات آنها بر
ضد سرمایه تکوین پیدا میکند.
کارگران که با تلاش برای پایان دادن به رقابت
بین خود به
مثابهی
فروشندگان نیروی کار، آغاز کردهاند،
خود را در اتحادیهها
برای جلوگیری از کاهش دستمزدها
سازمان میدهند.
سرمایه آن ها را در فرایند تولید به یکدیگر
نزدیک می کند و بدین ترتیب جداییشان
از یکدیگر
کاسته می
یابد
و همراه با آن
"مقاومتشان
در برابر سلطهی
سرمایه"
افزایش پیدا می کند. کارگران در جریان مبارزه
علیه سرمایه به وحدت خود پی بردند. اما قدرت
سرمایه صرفاً قدرت سرمایهداران
منفرد علیه گروههایی
از مزدبگیران نیست، بلکه قدرت سرمایه به
عنوان مالک محصولات کار اجتماعی عبارت است از
قدرت بنیادی آن، و آن قدرت سرمایه به
مثابهی
یک کل است. (۱۳)
شناخت هر چه بیشتر
اینکه
"وجه
قدرتمندتر
سرمایه صرفاً در کنش اقتصادی آنست"،
کارگران را به کنش سیاسی پیش میراند.
آنها به شناخت این ضرورت دست مییابند
که به لحاظ سیاسی به
عنوان یک طبقه مبارزه کنند-
از طریق یک
"جنبش
سیاسی، یعنی، جنبش طبقه با هدف اعمال منافعاش
به شکل عام، به شکلی که دارای قدرت عام به
لحاظ اجتماعی قهریه است".
مارکس تأکید کرد که این بود پیام
"انجمن
بینالمللی کارگران":
"بنابر
این فتح قدرت سیاسی به وظیفهی
سترگ طبقات کارگر تبدیل شده است".
(۱۴)
و این پیامی بود که مارکس و انگلس همچنان
در مانیفست کمونیست بر آن تأکید کردند:
"نخستین
گام در انقلاب کارگری، ارتقاء پرولتاریا به
جایگاه طبقه حاکمه به
هدف
پیروزی در
نبرد
دموکراسی
است".
در آن سناریو کارگران به
هدف
پیروزی در آن
"نبرد
دموکراسی"
و استفاده از کنترلشان
بر دولت برای از بین بردن
بنیان
اقتصاد سرمایهداری
و یک طبقه اجتماعی مبارزه میکنند.
مارکس و انگلس پیشگویی
کردند که
"پرولتاریا"
با فتح موفقیتآمیز
قدرت سیاسی
"از
برتری سیاسی خود استفاده خواهد کرد تا
کل
سرمایه را گام به گام از چنگ بورژوازی بیرون
کشد، همه ابزار تولید را در دست دولت، یعنی
پرولتاریای متشکل به
عنوان طبقه حاکم، متمرکز سازد، و کل نیروهای
مولده را هر چه سریعتر
افزایش دهد".
(۱۵)
"گام
به گام":
مانیفست کمونیست فرایند
"مداخلات
استبدادی"
در سرمایه را پیشبینی کرد-فرایندی
که در آن از بازتولید سرمایه جلوگیری میشود و
پرولتاریا خود را
همواره ناگزیر به حرکت به پیش میداند.
به
جای انحصاری شدن ابزار تولید در دست طبقه
سرمایهدار،
مالکیت مشترک بر ابزار تولید هر چه بیشتر
برآمد میکند.
بدین ترتیب گسست در حقوق مالکیت به
وجود میآید.
اما گسست دیگری هم پیش میآید.
زیرا این سناریو اساساً در اینجا
متوقف میشود و گذشته از مشاهدات و بینشهای
پراکنده (از قبیل مشاهداتی که در کمون پاریس
حاصل شد)، آنچه
باقی میماند طرحهای
کلی فرایند شدنی است که مارکس در
"نقد
برنامه گوتا"
ارائه داد.
سخن
گفتن بیش از این،
لازمهاش
بازسازی فرایند شدنی است که
در
عناصری پایه دارد که در پیش رو داریم. آن جایی
که مولفههایی
غایب
اند،
باید سعی کنیم با طرح پرسشی پیرامون احتمال
[وجود] شناخته شدهها
در غیاب وجود ناشناختههای خاص نتیجهگیری
کنیم.
چه چیز باید تابع شود
به
منظور بررسی نظری فرایند پیدایش
سوسیالیسم، مهم است که با مفهوم سوسیالیسم به
مثابهی
یک نظام انداموار
آغاز شود-
به
سخن
دیگر،
نظریه
را راهنمای درکمان
از فرایند شدن قرار دهیم. مشاهده کردیم که آن
مفهوم [ سوسیالیسم به
مثابهی
نظام انداموار
] سه زمان را در بر می گیرد:
۱-
مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید
(که در برگیرندهی
حق همگان به شریک بودن در میراث اجتماعی
ماست.)
۲-
تولید اجتماعی که کارگران آنرا
سازمان دادهاند (که برای تولیدکنندگان امکان
رشد همه استعدادهایشان
را از طریق عمل اجتماعیشان
فراهم میسازد) و
۳
-
بر آورد نیازها و
اهداف جمعی
(که لازمه اش تکوین جامعه همبستهای
است که بر شناخت
تبار انسانی
مشترکمان
مبتنی است. )
ما دقیقاً از آن
"اجتماع
انسانهای آزادی آغاز میکنیم
که با ابزار تولید کار میکنند،
ابزار تولیدی که دارایی مشترک است و به
کارگیری شکلهای بسیار متفاوت نیروی کار در
آگاهی کامل، به مثابهی
یک نیروی کار اجتماعی واحد".
با در نظر داشت چنین تصویری میتوانیم
عناصر جامعه قدیمی که باید تابع شود را، تشخیص
دهیم:
الف: مالکیت خصوصی بر ابزار تولید. ب:
استبداد کارگاه. ج: تولید به
هدف
نفع شخصی.
اما چگونه؟
زمانهای
روایت مارکس از برآمد سرمایهداری
را به
یاد بیاوریم. با مناسبات اجتماعی موجود اما
تابع آغاز میکنیم: سمتگیری
سرمایهی
تجاری و رباخوار به
سوی گسترش ارزش. با گسست حقوق مالکیت یک لحظهی
تعیین کننده پیش میآید که شرط ضروری مناسبات
تولیدی
جدید است. با وجود این، این تغییر به
خودی خود کافی نیست
-
بازیگران جدید میباید
برای برآمد این مناسبات تولیدی جدید،
"تولید
را به
تصرف خود در آورند".
آن مناسبات تولید نیز به
نوبهی
خود تا
زمانی که یک شیوهی
تولید خاص تکوین پیدا کند که بازتولید آنها
را تقویت کند-
یعنی، به
مثابهی
پیآمد
آن، پیششرطهای
این نظام را به
وجود آورد-
بی ثبات باقی میماند.
آیا این
رویکرد
مناسبی برای بررسی برآمد سوسیالیسم است؟
برگردیم به نکتهی
مربوط به گسست اساسی در حقوق مالکیت. آیا
تغییر در
حقوق
مالکیت که ابزار تولید را به مالکیت دولتی
تبدیل میکند،
برای ایجاد مناسبات تولیدی سازمان یافته به
دست تولیدکنندگان همبسته
کافی
است؟ این
گسست هم
همانند
گسستهای
پیشین است
-
گسستهای
حقوق مالکیت برای برآمد مناسبات سرمایهداری
تولید-
که به
خودی خود کافی نبود.
تولیدکنندگان برای بنیان نهادن
"نظام
تولیدکنندگان آزاد و برابر"،
میبایست
"تولید
را به تصرف خود در آورند"
و تولید همبستهای
را عرضه کنند که پایهاش بر مالکیت مشترک
ابزار تولید گذاشته شده است. با
وجود این، اگر تولیدکنندگان همبسته دولت را به
تصرف خود در نیاورند، چه احتمالی در رابطه با
پیش آمدن این وضعیت وجود دارد؟ (۱۶)
آنگونه
که مارکس درک کرد، دولت سرمایهداری
آلوده بود-
خود نهادهای
آن
شامل
"تقسیم
کار منظم هرمی است"،
و ماهیت یک نیروی عامی را به
خود میگیرد که برای بردگی اجتماعی موتور
استبداد طبقاتی سازمان داده میشود.
(۱۷)
به
همین
دلیل بود که مارکس و انگلس نتیجهگیری
کردند که طبقه کارگر
"نمیتواند
صرفاً ماشین دولتی حاضر و آماده را تصرف کند و
برای مقاصد خود به
کار گیرد".
(۱۸)
چگونه ابزار تولید ممکن است به تصرف
تولیدکنندگان همبسته در آید، زمانی که دولتی
آنها را در تصاحب خود دارد که ویژگیاش
هرمی بودن و قدرت داشتن بر فراز همه است؟
البته شناخت اینکه
کارگران نمیتوانند از دولت سرمایهداری
موجود برای مقاصد خود استفاده کنند، کشف مارکس
نبود. بلکه کشف خود به
خودی کارگران در کمون پاریس بود. در آنجا
این استدلال آورده شده بود که دولت کارگران،
دولتی است که در آن کارکردهای
عمومی
"به
جای خصیصههای
پنهان یک کاست تعلیم دیده"
کارکردهای کارگران میشود".
این کشف در عمل بود که [نشان داد] کارگران
نیاز به دولت جدید دارند، دولتی که غیرمتمرکز
و دموکراتیک
باشد.
سرانجام،
مارکس اعلام کرد که شکل ضروری
دولت کارگری کشف شد: کمون
"شکل
سیاسیای
است که سرانجام کشف شد، شکلی که در آن رهایی
اقتصادی کار به سرانجام میرسد".
این آن دولتی بود که
"به
مثابهی
اهرمی در خدمت ریشهکن کردن پایههای اقتصادیای
قرار میگیرد که طبقات و بنابر این حاکمیت
طبقاتی بر آنها پایهریزی
شده است".
(۱۹)
مارکس در بررسی راستای عمومی کمون گفت،
"کل
فرانسه
در
کمونهای
خودفعال و خودگردان سازماندهی شده بودند".
کمون به نابودی قدرت دولتی تا آنجا
که دولت بر فراز جامعه قرار دارد، اشاره
میکند-
"کارکردهای
قانونی آن قرار بود از قدرتی کنده شود که بر
جامعه برتری اعمال میکند و به عاملان
مسئول جامعه باز گردانده شود".
[هدف] جذب مجدد قدرت دولتی به
وسیله جامعه بود، به
مثابهی
نیروی فعال خود، به
جای نیرویی که جامعه را کنترل و تابع خود میسازد.
این جذب مجدد را تودههای
مردمی پیش میبردند و نیروی خود،
به
جای نیروی متشکل سرکوبکننده
خود-شکل
سیاسی رهایی اجتماعی خود
-
را به
وجود میآورند".
(۲۰)
ویژگی این شکل مشخص حکومت"که
سرانجام کشف شد"
عبارت بود از
"خودگردانی
تولیدکنندگان"،
و منظور خودگردانی در هر سطحی از جامعه بود.
مارکس اشاره میکند که
"قضیه
از خودگردانی شهرستان آغاز میشود".
(۲۱)
الزامات آن روشن است: با تبدیل دولت
"از
یک ارگان برفراز جامعه به ارگانی کاملاً تابع
آن"،
تولیدکنندگان خودگردان میتوانند
از دولت برای مقاصد خود استفاده کنند و همواره
هم شرایط و هم خود را تغییر دهند. (۲۲)
کوتاه اینکه
آنچه
مشاهده
میکنیم
تکوین باز
هم جنبهی
دیگری از رابطه اجتماعی تولیدکنندگان است-
آنها به
مثابهی
شهروندان خودگردان در پروژهی
فعالیت به
نفع تولیدکنندگان، به
طور کلی، در پیوند با یکدیگر
قرار میگیرند.
اما آیا چنین دولت جدیدی با استبداد در
محل کار خوانایی دارد؟ سهل است، باید بدیهی
باشد که لازمه چنین دولتی آنست
که تولیدکنندگان همبسته مالکان تولیدند، و اینکه
شرط
زیست
آن این است که مناسبات سوسیالیستی وجود دارد.
تولیدکنندگان خودگردان، شهروندان خودمدیر-
بخشی از یک کل منسجم را تشکیل میدهند.
و فرایند تکوین آنها عبارت است از تابعیت
میراث جامعه قدیم-"تقسیم
کار منظم و هرمی"،
"موتور
استبداد طبقاتی"
که هم ویژگی محل کار سرمایهداری
است و هم ویژگی دولت
سرمایه
داری.
از دیگر سو، چگونه محتمل است که دولت هرمی
قدیم به تقویت سازماندهی تولید به
دست کارگران گرایش پیدا کند، [یعنی] فرایند
لازمی که رشد کامل فردی و جمعی استعدادهایشان
را میسر میسازد؟
گرایش خود به
خودی چنین دولتی،
"نیروی
متشکل"
سرکوب تودههای
مردم، بیشتر
احتمال دارد که بازتولید کنندهی:
"این
توهم باشد که گویی اداره و زمامداری
سیاسی معما و رازی
هستند
و کارکردهای غیرتجربیای
که تنها باید در اختیار یک کاست تعلیم دید
قرار بگیرد-انگلهای
دولتی، مفتخوارهای
و مواجببگیرهای
با حقوق
بالا در پستهای
بالاتر که از فکر تودهها
استفاده میکنند و آن
را در
ردههای
پایینتر این هرم به ضد خودشان به
کار میبرند".
(۲۳)
در این رابطه، مناسبات سوسیالیستی تولید
مبارزهای است در
دو
جبهه-
در درون
محل کار و در دولت که مالک ابزار تولید است.
تا آن اندازه که این مبارزه موفق باشد، میتوان
از پیدایش
"جامعه
همبستهای
سخن گفت
که بر مالکیت مشترک بر ابزار تولید
استوار
است".
و اکنون شیوهها و سازماندهی تولید را میتوان
تغییر داد. در درون مناسبات سوسیالیستی تولید،
تولیدکنندگان همبسته میتوانند
شروع به تغییر شیوه تولیدی کنند که به ارث
بردهاند و شیوه تولیدی را به
وجود آورند که با نیازها و اهدافشان
خوانایی داشته باشد-
مختصر این که، یک شیوهی
تولید سوسیالیستی خاص را
ایجاد کنند.
روشن است که پیشاپیش ویژگیهای دقیق شیوهی
تولید سوسیالیستی را نمیتوان
شناخت، شیوهای
که به
دست خود تولیدکنندگان همبسته تکوین خواهد
یافت. با این وجود، یک نکته را با قطعیت منطقی
میتوان
پیشبینی کرد-
آن شیوه جدید
تولید با شیوه سرمایهداری
تولید سنخیتی نخواهد داشت.
به
هر
رو، شیوهی
تولید خاص سرمایهداری
هنگامی تکوین یافت که سرمایه به تابع ساختن
همه عناصر جامعه به خود پرداخت و ارگانهایی
که هنوز فاقد بود را ایجاد کرد. این امر عبارت
بود از
"شکل
بخشی تاریخی دوباره ابزار کار سنتی به ارث
رسیده به شکلی مناسب برای سرمایه".
(۲۴)
نیروهای مولدهای
که تحت نظام سرمایهداری
رشد کرد بر آمده از و بازتابدهندهی
مجموعه مناسبات تولیدی ویژه سرمایهداری
است.
به
همین
ترتیب، ضروری است بدانیم که آن
نیروهای تولیدی جدید خنثی
نبودند.
"خصوصیت
و ویژگی"
نیروهای مولدهای
که سرمایه رشد میدهد این است که
"آنها
کارگر را به بخشی از یک انسان تغییر
شکل میدهند،
او را به سطح زائده ماشین تنزل
و
فرو میکاهند
و محتوای واقعی کارش را با تبدیل آن به یک
عذاب، نابود میکنند.
آنها توانمندی
فکری او را در
فرایند کار از او بیگانه میکنند...،
آنها شرایط کار او را ضایع میسازند".
مارکس اینگونه استدلال کرد که، در حقیقت،
"در
چارچوب نظام سرمایهداری
همه روشهای افزایش باروری اجتماعی کار به
هزینه فرد کارگر به
کار گرفته می شود".
(۲۵)
همه نیروهای مولده جدید این طور نیست.
به
هر
رو، احتمال این که تولیدکنندگان
ای
که مالک فرایند تولیداند، نیروهایی مولدهای
را عرضه کنند که آنها را از شکل بیندازد چقدر
است؟ سهل است، این انتظار را داریم که نیروهای
مولده خاصی که تولیدکنندگان همبسته رشد دادهاند،
مشخصهاش
"موقعیت
عکسی باشد که در آن ثروت واقعی برای رفع نیاز
خود کارگر به رشد باشد".
میتوانیم
پیشگویی
کنیم که نیروهای مولدهای
که تولیدکنندگان همبسته عرضه میکنند،
به
جای پراکنده، معلول یا به
نوعی آسیب رساندن به تولیدکنندگان،
آنها را در جهت رشد انسانهای غنی سوق خواهد
داد.
بدین ترتیب، رشد نیروهای مولده یک انتزاع
نیست. اگر از جلد اول
"سرمایه"
مارکس چیزی بیاموزیم، این است که آنچه
اهمیت دارد نیروهای مولده
خاص
است. سرمایه تغییرات ویژهای
را در شیوهی
تولید به
منظور نیل به اهداف طبقاتی خود ایجاد میکند.
به
همان
طریق هم سوسیالیسم، آن جامعه تولیدکنندگان
همبسته، فقط زمانی میتواند رشد کند که
تولیدکنندگان همبسته، شیوهی
تولید را به نحوی تغییر دهند که
هدفهایشان
را متحقق سازد
تردیدی نیست که شیوهی
تولید سوسیالیستی که در چارچوب مناسبات
سوسیالیستی تولید رشد کرده است، یک شبه مستقر
نمیشود.
همانند مورد شیوهی
تولید خاص سرمایهداری،
فرایند پیدایش
شیوهی
تولید جدید احتمالاً با رویارویی تولیدکنندگان
همبسته با موانعی که سد راه تحقق اهدافشان
است، صورت میگیرد
و بدین ترتیب به فراتر
رفتن
از ساختارهای موجود پیش میرود.
همانگونه
که شیوههای تولید ما به فرایندهای
همکاری
آگاهانهای
تبدیل میشود که جهتگیری
آن رفع نیازهای همگان در جماعت است، انحصاری
کردن میراث اجتماعی ما، سلطه از بالا بر
فعالیت
بارآور
در
زندگی ما و تولید برای نفع شخصیمان
به طرز فزایندهای
نامعقول و نیاگونه تلقی میشود.
بدین شیوه، نیروهای مولدهای
که تحت مناسبات سوسیالیستی به
وجود آمده است، گروه تولیدکنندگان
همبستهای
را رشد میدهد که
"به
لحاظ آموزش، سنت و عادت، الزامات آن شیوهی
تولید را قوانین بدیهی و طبیعی میدانند".
(۲۶)
کوتاه اینکه،
این شیوهی
تولید سوسیالیستی به طور خود به
خودی گرایش به ایجاد عقل سلیم جدیدی دارد، عقل
سلیمی که مالکیت اجتماعی، تولید اجتماعی
سازمانیافته
به
دست کارگران و تولید برای نیازهای
جامعه را امر معقول
و
بدیهی تلقی میکند.
درست همانطوریکه
تکوین شیوهی
تولید خاص سرمایهداری
بخش اصلی بازتولید کارگر به
مثابهی
مزدبگیر در چارچوب سرمایهداری
است، همانطور
هم شیوهی
تولید سوسیالیستی
تولیدکنندگانی را به
وجود میآورد که جامعه جدید نیاز دارد. اما در
نبود
شیوهی
تولید سوسیالیستی خاص چه اتفاقی میافتد ؟
شیوهی
سوسیالیستی تنظیم قوانین
نظام سوسیالیسی جدید با تابع کردن
معایبی که به ارث برده است، چگونه به یک نظام
انداموار
تبدیل میشود؟
چگونه باز تولید مناسبات سوسیالیستی تولید را
تضمین می کند؟ به همان شیوهای
که سرمایهداری
انجام داد. تا هنگامی که شیوهی
تولید سوسیالیستی جدید پایهریزی
شود،
شیوهی
تنظیم قوانین سوسیالیستی لازم است.
همچون
مورد پیدایش
سرمایهداری،
"قدرت
دولتی
لازم است".
اما نه قدرت یک دولت هرمی که به
عنوان یک
"ماشین
استبداد طبقاتی"سازمان
یافته باشد. آن [دولت هرمی] نمی تواند شکل
سیاسی جهت رهایی کارگران باشد.
سهل
است،
"در
حالیکه
سرمایهداری
که برای بازتولید خود به تسلیم کارگران نیاز
دارد، میتواند
از قدرت قهریه دولت بدین منظور استفاده کند،
چنین توسلی [به قهر و تسلیم کارگران] برای
جامعه همبستهای
که بر مالکیت مشترک ابزار تولید مبتنی است،
کاملاً بیگانه است".
(۲۷)
در حقیقت،
"چنین
جامعهی
خودمدیر، خودگردان چگونه میتواند
بر اساس شیوهی
تنظیم مقرراتی برآمد کند که در آن بر تولید
کنندگان رفتاری ستمگرانه
تحمیل شود که از نظرشان طبیعی و به
طرزی بدیهی معقول باشد؟".
قهر از بالا به
جای اینکه
انسانهایی تولید کند که برای پایهریزی
جدید
جامعه مناسب باشند، صرفاً
"افراد
خصوصی،
مجزا از یک دیگر
را به
وجود میآورد که تا برطرف شدن آنچه
غیر طبیعی است، [وضعیت را] تحمل میکنند".
در اینجا
پرسش اساسی مطرح میشود-
"چه
شیوه
مقرراتی برای سوسیالیسم مناسب است مادام که
الزامات آن قوانین طبیعی بدیهی به نظر نرسند؟"
(۲۸)
همانگونه
که مارکس هم درک کرد، یک بخش اساسی شیوهی
سوسیالیسیتی تنظیم مقررات عبارت است از کمونهای
غیرمتمرکز، دموکراتیک
"خودفعال
و خودگردان"
-دولت
نوع کمون پاریس. همانگونه
که سرمایهداری
به
قهر
نیاز داشت-
"مامای
هر جامعه کهنی که آبستن جامعه جدید است"
-
همینطور هم جامعهی
سوسیالیستی که بر آمد میکند، نیاز به
قهری
دارد که متناسب با جامعه جدید است.
شیوهی
سوسیالیسیتی تنظیم مقررات از طریق
"ابزار
مصنوعی"
خاص خود تلاش میکند مناسبات جدیدی را تقویت
کند که در بین تولیدکنندگان همبسته وجود دارد.
عناصر به ارث رسیده از قبیل تأکید بر نفع شخصی
فرد تابع تکوین
یک
عقلانیت اجتماعی جدید میشود-
عقلانیتی که بر جماعت و
نیازهای آن تمرکز دارد و تکوین هنجارهای
اجتماعی جدیدی را یاری میرساند که اساس آن بر
همکاری و همبستگی اعضاء جامعه گذاشته شده است.
ترکیب آن تمرکز و ایجاد نهادهای
اشتراکی
که نیازهای
جماعت
را به شیوه دموکراتیک
مشخص میکند و فعالیت
تولیدی
را با رفع آن نیازها همآهنگ
میسازد،
در مرکز فهم همگانی سوسیالیستی جدید قرار
دارد.
همانطوریکه
در
"محدودیت
سوسیالیستی: یک روایت عبرتانگیز"
تأکید کردم:
"
با این وجود، آنچه
از تمرکز صرف بر اصلی دانستن نیازهای بشری،
بسی
بیشتر
اهمیت دارد، این است که ضرورت فعالیت در ارائه
راهحلهای
جمعی
برای رفع آن نیازها به
مثابهی
یک مسئولیت برای همه افراد به
رسمیت شناخته شود. جایی که حس جماعت و اعتماد
به مزایای فعالیت
"در
خودآگاهی کامل به
عنوان یک نیروی کار اجتماعی واحد"
هدف قرار میگیرد،
دولتی بالا
و
بر فراز جامعه مدنی نمیتواند انسانهایی را به
وجود آورد که چنین ویژگیهایی
را داشته باشند. بلکه مردم تنها از طریق
فعالیتهای خود در سازمانهای
خودمختار-
در سطوح همجواری،
جماعت و ملی-
میتوانند
هم شرایط خود
و هم خود را تغییر دهند. کوتاه اینکه
آنچه
هدف قرار میگیرد،
عبارت است از
رشد آگاهانه جامعهی
مدنی سوسیالیستی".
(۲۹)
این مفهوم شیوهی
سوسیالیستی تنظیم مقررات بر اصلی مبتنی است که
چهگوارا
درک میکرد-
اینکه
برای پیریزی
سوسیالیسم،
"ضرورت
دارد که همزمان
با پایههای مادی جدید، انسان جدید نیز ساخته
شود".
(۳۰)
تا آن هنگام که تولید کنندگان همبسته نیروهای
مولده جدیدی را رشد دهند که مناسب با و
همزمان تأییدکنندهی
مناسبات تولیدی تولیدکنندگان همبسته باشد،
حمایت آگاهانه از این مجموعه تدارکات نهادی و
کارزارهای
ایدئولوژیک برای تقویت بازتولید مناسبات
تولیدی
جدید ضروری است. برای چه مدتی؟ روشن است که
ضرورت چنین شیوهی
تنظیم مقررات در جوامع گوناگون، متفاوت است.
همچون
مورد سرمایهداری،
میتوانم
پیشبینی کنیم که تنوعاتی وجود خواهد داشت که
بازتاب دهنده
"تکوین
تولید و مناسبات تولیدی به ارث رسیده و سنتی
موجود"
اند.
باز تولید رقابتآمیز
بااین همه، حتی با وجود یک شیوهی
سوسیالیستی مقررات بازتولید سوسیالیسم همواره
تا رشد شیوهی
سوسیالیستی خاص تولید، مشروط خواهد بود. در
حقیقت، در نبود شیوهی
تولید سوسیالیستی خاص و یک شیوهی
مقررات سوسیالیستی
موثر، سوسیالیسم غیر قابل بازگشت نیست.
هوگو چاوز غالباً اظهار نظر گرامشی در
باره یک فاصله و وقفه را نقل میکند که در آن
[نظم] قدیم در حال مردن است، اما [نظم] جدید
هنوز نمیتواند زاده شود. این تصویر برجسته،
اما گمراهکنندهای
است. در حقیقت، [نظم] قدیم نمیمیرد-
همواره تلاش در بقا و بازسازی خود دارد. و
[نظم] جدید ممکن
است هماکنون هم زاده شده باشد-
اما همواره در تلاش بقاست.
به
هر
رو، حتی اگر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید
پایان گرفته باشد، حضور مداوم هرم در محل کار
و نفع شخصی به
مثابهی
نیروی محرکه در تولید، عناصر جامعه قدیم
اند
که تابع کردن [نظم] جدید را تهدید می کنند.
همانگونه
که در فصل دوم و سوم ملاحظه کردیم، گرایش این
عناصر قدیم آن است که مثلث سوسیالیستی را از
بین ببرند. از دیگر سو، یورشهایی
که جامعه سوسیالیستی انجام میدهد،
یورشهایی
چون عرضه تصمیمگیری
دموکراتیک
به کارگاه و جماعت و تمرکز
بر تولید نیازها
و اهداف
اشتراکی
به جهت عکس اشاره دارند-
به جهت
تکمیل
مثلث سوسیالیستی. مشخصهی
بازتولید رقابتآمیز
عبارت است از همزیستی
هر دو گرایش.
مشخص است که زمانی که هوگو چاوز از گرامشی
نقل قول میآورد،
بخش نسبتاً مهمی از مشاهدهی
گرامشی را حذف میکند:
در این وقفه
"علایم
بیمارگونه بسیاری ظاهر میشوند".
در این وقفه هم قدیم و هم جدید کنار یکدیگر
وجود دارند. و معانی آنها چیست؟ باید بینش
پرئوبراژنسکی (که در فصل چهار بدان اشاره شد)
را به
یاد بیاوریم مبنی بر اینکه
زمانیکه
دو نظام مختلف را در کنار یکدیگر
دارید، این احتمال وجود دارد که از هر دوی این
دو جهان بدترین [ وضعیت] را داشته باشید.
دقیقاً به این دلیل که دو نظام همزیستی
میکنند و بر یکدیگر
نفوذ دارند، چنین ترکیبی
غیرمنطقی
در نظام تولید به
وجود میآورد
.
مثلاً هنگامی که تولیدکنندگان به
مثابهی
مالکان خصوصی نیروی کار عمل می کنند، و سعی
میکنند آنچه
برای هزینه کارشان به
دست میآورند را به حداکثر برسانند، رشد تولید
برای نیازهای
جمعی
به
وضوح بر انگیزهی
عرضهی
کارشان در مبادلهای
که با جامعه دارند اثر میگذارد.
(چرا باید
کار کنند، وقتی میتوانند
آنچه را نیاز دارند
بدون
این مبادله به
دست آورند ؟) اگر از زاویه دیگر نگاه کنیم،
ادامه تولید از خود بیگانه شده (به
دلیل ماهیت کارگاه و تمرکز بر نفع شخصی) تضمینکنندهی
آن خواهد بود که کارگران استعدادهای خود را
رشد نمیدهند،
بلکه نیاز آنها به مصرف محصولات بیگانه به
رشد خود ادامه میدهند.
از هر دو چشمانداز،
چنین ترکیبی فاقد انسجام است.
منطق نظام قدیم بر مغز انسانهای زنده همچون
کابوسی سنگینی میکند.
در دو لحظه بحران یا شکست لحظهای هدفها، کسی
وجود خواهد داشت که اعلان کند که
"مردم
آمادگی ندارند"
و اینکه
پس بنابراین، لازم است بر آنچه
آنها آمادگی
دارند
تکیه کرد ("مدیریت
یک نفره"،
انگیزههای
مادی، مالکیت خصوصی و کارسالاری و امثال آن).
آنها با نقل قول از
"نقد
برنامه گوتا"ی
مارکس
"حق
هرگز نمیتواند بر فراز ساختار اقتصادی و
تکوین فرهنگی مشروط به آن قرار گیرد"،
اینگونه استدلال میکنند که فقط پس از رشد
کافی نیروهای مولده
"میتوان
افق محدود حق بورژوایی را به
طور کامل پشت سر
گذاشت".
همان داستان قدیمی-
همه چیز
وابسته به رشد نیروهای مولده است.
هر
نیروی مولده؟ که در چارچوب
هر
مناسبات تولید به
وجود آید و تقویت شود؟ اینکه
این افق حق بورژوایی
را چگونه با
چه
نیروهای مولدهای
میتوان
پشت سر گذاشت که بیرون از مناسبات سوسیالیستی
رشد میکنند
و به
طور دائمی نیازهای
غریب و جدید به
وجود میآورند،
هرگز توضیح داده نشده است. (۳۱)
زانو زدن در مقابل مفهوم انتزاعی رشد نیروهای
مولده، روشی است که توجه را از آنچه
مارکس میدانست
ضروری است-
ماهیت مناسبات تولیدی-
به انحراف می
کشاند.
در این فاصله دو مسیر پدید میآید.
هر یک بر خاسته از یک چشمانداز
خاص است. هر یک معایب متفاوتی را مشخص میکند.
از چشمانداز
سرمایهداری،
بیمنطقیها
و ناکاراییها
نتیجهی
عناصر سوسیالیستی است. از چشمانداز
سوسیالیسم، از دیگر سو، بیمنطقیها
و ناکاراییها
نتیجه ادامهی
حضور عناصر به ارث رسیده از سرمایهداری
است. دو مسیر، یکی به سرمایهداری
بازگشت میکند و دیگری به سوی سوسیالیسم پیش
میرود.
بنابر این، به پرسش معروف لنین می رسیم،
"چه
کسی پیروز میشود؟"
در مورد پاسخ هیچ چیز ناگزیری در کار نیست.
مفهوم گذار سوسیالیستی
گزارههایی
که این فصل با آنها آغاز شد را مورد ملاحظه
قرار دهید:
۱.
سوسیالیسم عبارت است از جایگزینی مالکیت خصوصی
بر ابزار تولید با مالکیت دولتی.
۲
.
سوسیالیسم فاز نخست پس از سرمایهداری
است و فاز بالاتر، کمونیسم، پس از آن فرا میرسد.
۳
.
رشد نیروهای مولده شرط [پدید آمدن] کمونیسم
است.
۴
. اصل توزیع متناسب با سوسیالیسم بر رشد
نیروهای مولده طبق سهم کار فرد
استوار
است.
بر اساس بحثی که در این فصل داشتیم، به
جاست گزارههای
بدیلی را جایگزین کنیم:
۱.
پیششرط
سوسیالیسم، جامعه همبسته مبتنی بر مالکیت
مشترک بر ابزار تولید، عبارت از این است که
تولیدکنندگان همبسته مالک فرایند تولید
اند
(یعنی، مناسبات سوسیالیستی تولید).
۲
.
این نظام جدید به
ناگزیر،
با معایبی که از سرمایهداری
به ارث برده است، پدید میآید.
تکوین آن به نظامی انداموار
"دقیقاً
در
تابع کردن همه عناصر جامعه به خود صورت می
گیرد، یا در تکوین ارگانهایی
از درون آن، ارگان هایی که خود هنوز فاقد آنست".
۳
. بر آمد سوسیالیسم به
مثابهی
یک نظام اندامواری
که پیششرطهای
خود را تولید میکند و بدین ترتیب بر پایههای
خود تکوین مییابد،
به ایجاد شیوهی
سوسیالیستی خاص بستگی دارد. تا هنگامی که این
شیوهی
مستقر شود، بازتولید مناسبات سوسیالیستی تولید
به وجود شیوهی
سوسیالیستی
تنظیم مقررات نیاز دارد.
۴
.
یک بخش اصلی تکوین این شیوهی
سوسیالیستی تنظیم مقررات عبارت است از
جایگزینی خودهدایتی
که مشخصه مالکان نیروی کار است (با تاکیدی که
بر معادلها
دارد)، با این اصل که مردم
"فقط
کارگر"
تلقی نشوند
(و
"دیگر
قضایا نادیده گرفته شود"
) بلکه به
مثابهی
اعضاء جامعه نگریسته شوند. اصل جدیدی که
سوسیالیسم ارائه میکند،
"اصل
سوسیالیستی"
گسترشدهندهی
آن
چیزی است که هدفش رفع نیازهای همگان است...
به تناسب رشد جامعه
جدید".
(۳۲)
این اصل، بدین ترتیب، رابطه جدیدی را تقویت میکند،
جامعه
اشتراکی
که در آن فعالیت
تولیدی
نه با انگیزهی
نفع شخصی پیش برده میشود،
بلکه جایی است که نیازها و هدفهای
جمعی
به مثابه
بنیان
فعالیت ما درک میشوند.
در دو فصل بعدی، تلاش خواهیم کرد
این پرسشها
را مشخصتر
بررسی کنم.