دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

 

جامعه­ی همبسته

 

         بر گردیم به مفهوم جامعه­ی مطلوب- جامعه­ی مطلوب را جامعه‌ای می­دانیم که علاقمندیم در آن زندگی کنیم و بر این باوریم هر کس باید از این حق برخوردار باشد. تضمین این­که میراث اجتماعی ما، حاصل کار اجتماعی گذشته­ی ما، به همه­ی افراد تعلق دارد و نه به یک گروه محدود، اهمیت حیاتی دارد. همین­طور این­که در فعالیت بارآور خود بتوانیم توان­مندی­های­مان را از طریق مدیریت کارگری و اشتراکی- در مقابل "تقسیم کار منظم هرمی" رشد دهیم، تقسیم کاری­ که ویژگی تولید سرمایه­داری است با "کاست تعلیم­دیده آن بر فراز کارگران- تولیدی که "عقل توده­ها را فرا می­گیرد و آن‌ها را  در جایگاه پایینی هرم به ضد خودشان تبدیل می‌کند". اما کدام فعالیت بارآور و برای چه هدفی؟ آیا این امر در جامعه‌ی مطلوب ما که می‌خواهیم بنا کنیم اهمیت دارد؟

        مخصوصاً، سود شخصی در فعالیت ما از چه جایگاهی برخوردار است؟ از منظر آدام اسمیت سود شخصی اهمیت اساسی داشت، زیرا معتقد بود هیچ‌ کس نمی‌تواند تنها بر اساس نیکوکاری از کسی انتظار کمک داشته باشد. اگر او بتواند خودخواهی آنان را در جهت منافع خود برانگیزد و نشان دهد که به نفع خودشان است اگر آن چه را از آنان می­طلبد برآورده کنند، احتمال کامیابی­اش بیش­تر است. کوتاه این­که، ما با یک­دیگر پیمان می­بندیم: ""آن چه را می‌خواهم به من بده و آن چه را که می‌طلبی به شما خواهم داد". ". این روشی است که ما نیاز­های خود ر ا رفع می­کنیم:

    "شاممان را نه از نیکوکاری قصاب، آبجو فروش یا نانوا، بلکه از توجه آن‌ها به سود خودشان انتظار داریم. خطاب­مان نه به انسان­دوستی آن‌ها بلکه به سود شخصی­شان است و هرگز با آن‌ها نه در باره نیاز­های خود، بلکه پیرامون مزایای آن‌ها صحبت می­کنیم". (۱)

سود شخصی مالکان

 

        این چه نوع جامعه‌ای است؟ از منظر مارکس، این جامعه، جامعه‌ای است که در آن تمرکز نه بر "همبستگی انسان با انسان، بلکه بر جدائی انسان از انسان" استوار است. به طور خلاصه ، این جامعه، با این پیش‌فرض شروع می‌شود که ما از یک دیگرجدا هستیم، این­که شالوده­ی جماعت انسان‌ها بر مالکان جدا از یکدیگر بنا شده است. مارکس در سال ۱۸۴۳ این‌طور استدلال کرد که "چنین جامعه‌ای به مثابه­ چارچوبی ظاهر می‌شود که با افراد غریبه است، محدودیتی است بر استقلال اولیه آن­ها. پیوند بین آن‌ها را تنها ضرورت طبیعی، نیازها، نفع شخصی، حفظ دارائی و ذات فردی خودخواهانه­ی آنها تشکیل می دهد". (۲) مارکس گفت اقتصاد سیاسی به جامعه این‌گونه می­نگرد، و"از رابطه­­ی انسان با انسان به مثابه­ی رابطه­ی مالکان با مالکان آغاز می­کند". (۳)

      در این رابطه مالکان امکان، مبادله­ی دارایی­مان امری بی چون و چراست. دلیل تحقق این مبادله چیست؟ همان­طوری­که اسمیت نشان داد، مبادله زمانی صورت می‌گیرد که به نفع شخص ما تمام می­شود. مارکس مشاهده کرد که در فرایند مبادله محصولات­مان، "من برای خودم تولید کرده‌ام نه برای شما، درست همان­طوری­که شما برای خودتان تولید کرده‌اید نه برای من". به سخن دیگر، من برای شما به عنوان یک انسان دیگر تولید نمی­کنم. "یعنی، تولید ما تولید انسان برای انسان به عنوان یک انسان نیست، بدین معنی تولید اجتماعی نیست". و مسلم است که، "از آن­جا که مبادله­ی ما مبادله­ای خودخواهانه است، هم از جانب شما، هم از جانب من، و از آن­جا که خودخواهی هر یک از ما [طوری است که] در صدد است که از دیگری بیش­تر امتیاز بگیرد، ضرورتاً سعی می‌کنیم یک­دیگر را فریب دهیم". با یک­دیگر مبارزه می‌کنیم و "فرد پیروز کسی است که انرژی، نیرو، بینش یا زیرکی بیش­تری دارد". (۴)

       در مقابل، زمانی­که ما حتما با یک­دیگر وارد مراوده می­شویم، چه اتفاق می افتد؟ اگر رابطه ما این است که بخشی از یک خانوار هستیم، در آن صورت اگر شما نیازی داشته باشید، من مایلم به شما کمک کنم. اما زمانی­که ما به عنوان مالک وارد مراوده می­شویم، نیاز شما مرا تشویق نمی‌کند که به شما به عنوان یک انسان دیگر کمک کنم. سهل است، نیاز شما به من یاری می­رساند تا بر شما تسلط یابم. نیازهای شما، شما را به من وابسته می­سازد: "نیازهای شما وسیله‌ای نیست که شما را بر تولید من مسلط کند، سهل است، آن­ها وسیله‌­ی تفوق من بر شما می­شوند". در عین حال هم، نیازهای من شما را بر من مسلط می­کند. ما با یک­دیگر مبارزه می‌کنیم، زیرا ما، در حقیقت، سود پرستان جدا [از هم] هستیم. و در این رابطه­ی اجتماعی تولیدکنندگان کالا، به فعالیت تولیدی خود به عنوان تجلی خود و به عنوان یک لذت نمی­نگریم. من برای تضمین آن­چه نیاز دارم باید برای شما تولید کنم. بدین ترتیب است که فعالیت من فعالیتی اجباری است،"مایه عذاب"، کار شاق و پُر زحمت است، "فعالیتی است اجباری، فعالیتی که نه از نیاز درونی و ضروری نشأت گرفته باشد، بلکه از یک نیاز تصادفی و بیرونی ناشی می­شود". (۵)

      در این رابطه‌ای که با "جدائی انسان از انسان" شروع می­شود، چه نوع انسان­هایی تولید می­شوند؟ بسیار روشن است، نوع انسان­هایی که با یک­دیگر بیگانه اند، انسان­هایی که از فعالیت ما و از محصولات خودمان بیگانه باقی می­مانند. در حقیقت، ما [جزء] دارائی محصولات خود به شمار می­رویم، ما " مشترکا در اسارت فرآورده­های خود قرار داریم". و از درون این رابطه راه گریزی وجود ندارد. اگر قرار بود به شما بگویم که نیازی دارم، "به رسمیت شناخته می‌شد و به مثابه­ی یک تقاضا تلقی می­شد، یک در خواست، و بنا بر این یک تحقیر و در نتیجه با احساس شرم، احساس خفت و خواری بیان می­شد. از جانب شما [هم ]، "یک بی ­شرمی یا دیوانگی شمرده می‌شد و به این شکل [که می‌شناسیم ] رد می­شد. تنها زبانی که در این مراوده به نظر زبانی می‌رسد که کرامت داشته  باشد، "زبان بیگانه شده­ی ارزش‌های مادی است"، و آن­چه از نظر ما به عنوان افراد، معقول است، عبارت است تولید ارزش مبادله. (۶)

       مارکس هرگز رابطه­ی مبادله را در تحلیل خود کنار نگذاشت. او در "گروند ریسه" نوشت که در مبادله، علی‌رغم "وابستگی همه جانبه تولیدکنندگان به یک­دیگر این تولیدکنندگان جدا و منفردند. "منافع خصوصی آن‌ها از یک دیگر کاملاً جداست". بدین طریق است که آن­چه وجود دارد عبارت است از "پیوند اشخاص متقابلا بی تفاوت".  و "هم پیوندی متقابل آن‌ها - در این جا به عنوان چیزی بیگانه با آن‌ها، خود مختار و به عنوان یک شیی ظاهر می­شود". در "وابستگی متقابل و همه جانبه افرادی که نسبت به یک­دیگر بی تفاوت اند"، پیوند مردم به عنوان رابطه‌ای "بیگانه با افراد و مستقل از آن‌ها" وجود دارد، در حقیقت، قدرتی است بر فراز آن­ها.

       ما نیاز بسیار مبرمی داریم، "نیاز حقیقیای که این نظام را به وجود آورد- [نیاز به] پول. باید محصولات و فعالیت‌های­مان را به پول تبدیل کنیم، پول به ما "قدرت اجتماعی" می­بخشد، قدرت اجتماعی بر  فعالیت های دیگران.  در این­جاست "پیوند ما با جامعه"، و این پیوند بر ما سلطه دارد و ما تابع آنیم. باید در بازار عمل کنیم. محصول اجتماعی خودمان، این پیوند "افراد متقابلا بی‌تفاوت"، ما را هدایت می­کند و به ما انگیزه می­دهد. بازار پیونددهنده ما به عنوان افراد متقابلا بی‌تفاوت است و قدرتی است بر فراز ما. (۷) تفاوت بین این رابطه مردم، که به عنوان مالکان جدا با یک­دیگر مراوده دارند و رابطه‌ی مورد نظر مارکس که در آن فعالیت ما "زاده­ی همبستگی"، است، یعنی رابطه‌ای که در آن فعالیت ما بر بنیاد یک جماعت استوار است، نمی­توانست از این چشم گیرتر باشد. (۸)

 

سود شخصی در تعاونی­ها

 

         و بر این زمینه می­توان نقد مارکس از واحدهای تعاونی را درک کرد، کارخانه­هایی که در اواسط قرن نوزدهم پدیدار شد. واحدهای تعاونی،  همان­گونه که در فصل پیش مشاهده کردیم، نشان داد که کارگران به سرمایه­داران نیازی ندارند. در این خصوص، این کارخانه­ها پیشرفت بزرگی بودند، "نخستین نمونه­ی پیدایش یک شکل جدید". اما آن شکل جدید "از درون شکل قدیم" پدید می آمد. واحدهای تعاونی"همه نقایص نظام موجود را بازسازی می­کردند". آن‌ها از سودجوئی و رقابت فراتر نمی­رفتند. تولید بر پایه­ی تعاونی اگرچه کارگران را بر مبنایی جدید به هم پیوند می­داد و تضاد بین سرمایه و کار را لغو کرد، به صورت نظامی مجزا باقی ماند، نظامی "مبتنی بر منافع فردی و خصمانه"،  نظامی که در آن کارگران همبسته " خود به سرمایه­دار  تبدیل شده بودند"، و ابزار تولید را "به منظور ارزش‌­گذاری کار خود مورد استفاده قرار می­دادند". (۹)

       تمرکز بر واحدهای تعاونی­ به مثابه پاسخ برای کارگران یک "فریبکاری و یک دام­چاله" بود. این امر بخشا، به این دلیل بود که "شکل‌های کوتوله­وار" بودند و تلاش‌های خصوصی کارگران منفرد "هرگز متحول­کننده جامعه سرمایه­داری نیست":

"تبدیل تولید اجتماعی به نظام گسترده هماهنگ کار آزاد و همیارانه، دگرگونی­های اجتماعی عام، دگرگونی شرایط عام جامعه را طلب می­کند، شرایطی که هرگز تحقق نمی­یابد مگر از طریق دگرگونی نیروهای سازمان­یافته­ی جامعه، یعنی، قدرت دولتی، از سرمایه­داران و مالکان گرفته تا خود تولید­کنندگان". (۱۰)

       اما در نقد مارکس از واحدهای تعاونی عنصر اساسی دیگری هم وجود داشت. یک جامعه استوار بر تعاونی و مالکیت مشترک بر ابزار تولید ضروری بود. اما نه بر اساس بازار و سود شخصی. واحدهای تعاونی می­باید "نقایص نظام موجود را" پشت سر می­گذاشتند. تکوین چنین نظام هماهنگی از کار همبسته به جای "منافع فردی و خصمانه"، همکاری خود واحدهای تعاونی را لازم داشت: "جوامع همیارانه متحد می باید تولید ملی را بر اساس برنامه مشترکی تنظیم کنند و بدین ترتیب آن را در کنترل خود درآورند. (۱۱) در این مورد، تولیدکنندگان همبسته "شکل‌های بسیار متفاوت نیروی کار را در خود آگاهی کامل به مثابه­ی نیروی کار اجتماعی واحد به کار می­برند".  (۱۲)

    از نظر مارکس نظام هماهنگ کار همبسته، با مناسبات بازار و سود شخصی ناسازگار است:

"پرده از رخسار فرایند زندگی اجتماعی بر گرفته نشده، یعنی فرایند تولید مادی، مگر زمانی که به تولید انسان های آزاد همبسته تبدیل شود و تحت کنترل برنامه‌ریزی شده آگاهانه قرار گیرد". (۱۳)

     

    سود شخصی در سوسیالیسم

 

        توضیح مارکس در "نقد برنامه گوتا" پیرامون سوسیالیسم بسیار روشن بود. در آن­جا مارکس توضیح می‌دهد که سوسیالیسم از جامعه سرمایه­داری بر می‌آید، جامعه‌ای که "در همه جنبه‌های اقتصادی، اخلاقی و فکری هم­چنان مُهر آثار جامعه قدیم را بر پیشانی دارد، جامعه‌ای که از بطن آن سر برآورده است". زمانی که سوسیالیسم به وجود می‌آید مشخصه­اش یک "نقص" مشخص- یک نقص "اجتناب‌ ناپذیر" است. و این نقص با تداوم رابطه­ی مبادله آشکار می­شود: "بدین ترتیب است که تولیدکننده منفرد از جامعه- پس از محاسبه هزینه ها- دقیقاً آنچه را به آن داده است، دریافت می­کند". این نه مبادله­ی کالا- "تولیدکنندگان محصولات خود را مبادله نمی‌کنند" - بلکه مبادله­ی کار انسان با جامعه است" : "همان مقدار کاری که انسان  به شکلی به جامعه داده است به شکل دیگری آن را باز پس می­گیرد".

        "آن چه را می‌خواهم به من بده و آن چه را که می‌طلبی به شما خواهم داد". این رابطه عبارت است از مبادله بین یک مالک و کسی که صاحب ارزش­های  مصرف است که او می­خواهد، [ این مبادله] مبادله­ی هم ارزهاست. "در مبادله هم ارزهای کالایی، همان اصل حاکم است: یک مقدار کار معین به یک شکل با مقدار مساوی کار به شکل دیگر مبادله می­شود". آن­چه در این­جا شاهدیم عبارت است از "حق بورژوایی"- تعیین­کننده­ی مطالبات تولیدکنندگان منفرد از فرآورده­های جامعه نه عضویت­شان در جامعه، بلکه "نسبت کاری است که عرضه می­کنند". (۱۴) این "نقص" نقصی بود در رابطه با توزیع- رابطه‌ای که اغلب به عنوان توزیع بر طبق کار (یا سهم­گذاری) تعریف می شود.

      آری، مارکس چنین استدلال کرد که این "خطای" برنامه­ی گوتا بود که بر "به اصطلاح توزیع".  تأکید می­کرد. در هر حال. مناسبات توزیع فقط "جهت عکس" مناسبات تولید اند و نمی‌توان با آن‌ها "به مثابه­ی امری مستقل از نحوه­ی تولید" برخورد کرد. بنابر این، رابطه تولیدی که این قانون مشخص توزیع را بوجود آورده چیست؟ (چرا این پرسش مطرح نمی­شود، علی‌رغم این­که عبارت "حق بورژوایی" آن را می­طلبد؟ ) رابطه­ی تولید که علت این رابطه­ی مشخص توزیع است، در برگیرنده­ی تولید به دست مالکان خصوصی نیروی کار است. (۱۵) علی رغم مالکیت مشترک برابزار تولید،  نیروی کار در این­جا دارایی خصوصی باقی می­ماند:

  "شیوه تولید سرمایه­داری..... بر این حقیقت مبتنی است که شرایط مادی تولید در اختیار غیر کارگران به صورت دارایی و زمین قرار دارد، در صورتی که توده­ها فقط مالک شرایط شخصی تولید، مالک نیروی کار اند". (۱۶)

       بدین ترتیب، مالکیت مشترک بر "شرایط مادی تولید" فقط گذار محدودی است از "افق محدود حق بورژوایی". تا آن­جا که تولیدکنندگان به عنوان "دارندگان شرایط شخصی تولید، دارندگان نیروی کار"، با یک دیگر رابطه دارند، هر تولیدکننده (گروه تولیدکنندگان) سهم هزینه فعالیت خود را طلب می­کند. هر یک سعی می‌کند در ازاء مقدار معین کار درآمدش را به حداکثر برساند (یا کار را در ازاء در آمد معین به حداقل برساند). در هر حال، جمله "آن­چه را می‌خواهم به من بده و من آن چه را که می‌طلبی به شما خواهم داد"، دلالت بر ضد آن دارد: اگر هم ارز [آن­چه می‌دهم] را ندهی، آن­چه را می‌طلبی دریافت نخواهی کرد. به عنوان دارندگان نیروی کار، منافع جامعه راهنمای فعالیت تولیدکنندگان نیست.

       و تأثیر این نقص مالک خصوصی نیروی کار و نفع شخصی چیست؟ نابرابری. مارکس خاطر نشان می‌کند که مبادله هم ارزها که یک تولیدکننده در زمینه آن محق دریافت "همان مقدار کاری است که به جامعه داده است" عبارت است از "حق نابرابری"، حقی که "تلویحا نابرابری آن­چه به فرد داده می‌شود را به رسمیت می‌شناسد و همین­طور استعداد بارآوری  به مثابه­ی مزایای طبیعی را".  تنها چیزی که در چنین رابطه­ی اجتماعی اهمیت دارد، این است که فرد چه مقدار کار عرضه کرده است. اما در یک جامعه سوسیالیستی این رابطه را چگونه می­توان به عنوان رابطه عادلانه پذیرفت؟ این چشم­اندازی کاملاً یکسویه است! همان­گونه که مارکس توجه داشت، افراد نابرابر "فقط از لحاظ معینی، مثلاً در خصوص مورد کنونی، فقط به عنوان کارگران در نظر گرفته می‌شوند و هیچ چیز دیگری در آن‌ها دیده نمی­شود، هر چیز دیگر نادیده گرفته می­شود".  (۱۷)

       درست همانند اقتصاد سیاسی که مارکس در نوشته‌های اولیه‌اش آن را به نقد کشید، مفهوم توزیع بر طبق سهم کار به تولیدکننده "فقط به چشم یک کارگر نگاه می­کند... او را زمانی که کار نمی­کند، به عنوان یک انسان مورد ملاحظه قرار نمی­دهد". (۱۸) این چشم­اندازی بود که مارکس بی شباهت به بسیاری از پیروانش همیشه رد می­کرد. در حقیقت، دقیقاً به این دلیل که تفاوت در توانائی، دال بر  هیچ تفاوتی در نیازها نیست، در"ایدئولوژی آلمانی" این استدلال آمده است که "اصل اشتباهی که بر شرایط موجود استوار است، مبنی بر  "به هر کس بر طبق توانایی­هایش"، باید تا آن­جایی که به لذت در مفهوم محدود کلمه مربوط می‌شود به این اصل "به هر کس بر طبق نیازش" تغییر یابد. به کلام دیگر، شکل دیگری از فعالیت، شکل دیگری از کار، نابرابری را توجیه نمی‌کند و در خصوص مالکیت و لذت امتیازی اعطا نمی­کند". (۱۹)

       همان­طور که می­توانیم پی ببریم، مارکس نسبت به نابرابری ناشی از این " نقص" بسیار انتقادی برخورد می­کرد. با این همه، مارکس به نابرابری حاصل از فعالیت خودمحوری­ای کم بها داد که در رابطه­ی اجتماعی مبادله آشکار می­شود. مردم از "اعطاهای فردی" که مارکس به آن اشاره کرد، تفاوت­های­شان به مراتب بیش­تر است. به یاد داشته باشیم، همان­طورکه در فصل نخست اشاره کردم، که تولید کنندگان ابزار تولید خاص متفاوتی هم دارند. و تا آن­جا که چنین ابزار تولیدی در مالکیت تولیدکنندگان سودجو ست (حتی با مالکیت مشترک و مدیریت کارگری)، نتیجه این دسترسی متفاوت به ابزار تولید خاص این خواهد بود که پاره‌ای از مالکان نیروی کار می­توانند منافعی را برای خود تضمین کنند که دیگر اعضاء جامعه از آن محروم اند- یعنی اصل توزیع می‌شود "به هر کس بر طبق سهم کارش و ابزار تولیدی که مالک است".

 

سود شخصی و خودمدیریتی در یوگسلاوی

 

        تجربه­ی یوگسلاوی جالب است زیرا این مورد که در آن صنایع در مالکیت دولت است و به صورت قانونی تحت فرمان مدیریت کارگری، اثرات باز تولید " همه نقایص نظام موجود" را به نمایش می­گذارد. "یوگسلاوی با رد مدل شوروی در سال ۱۹۵۰ آغاز به ارایه مدیریت کارگری در صنایع دولتی کرد. (۲۰) این یک تجربه‌ی واقعی به شمار می­رفت. آیا مدیریت کارگری صنایع دولتی موفق می­شود؟

       مارشال تیتو زمانی که "قانون خودمدیریتی کارگری" را ارائه می­کرد، خاطر نشان کرد که دغدغه­ی بسیاری از مردم این است که "کارگران توانایی اداره­ی تکنیک­های پیچیده­ی مدیریت کارخانه­ها و دیگر شرکت­ها را نخواهند داشت".‌ پاسخ او این بود که "در خود فرایند مدیریت، در فرایند مداوم کار و مدیریت، همه کارگران تجربه­ی لازم ر ا کسب خواهند کرد. آن‌ها نه فقط با فرایند کار، بلکه با مسائل شرکت های­شان نیز آشنا می­شوند. کارگران تنها از طریق تمرین قادر به یادگیری خواهند بود". (۲۱)

       بی تردید در یوگسلاوی از خود بیگانگی بی نهایتی که مشخصه­ی کارگاه­های شوروی بود، اثری نبود. کارگران یوگسلاو احساس نزدیکی و هم هویتی با شرکت های­شان می‌کردند و یوگسلاوی با‌ عرضه تکنولوژی جدید و صنعتی شدن موفقیت بزرگی بود. افزون بر این، شمار زیادی از افراد واقعاً اطلاعات فراوانی در باره­ی مسائل شرکت­های­شان کسب کردند- مخصوصاً به این دلیل که اصل چرخشی بودن در شوراهای کارگری هم در شرکت و هم در سطوح مغازه ها اجرا می­شد. اما خیلی کم­تر از آنی فرا گرفتند که تیتو و دیگر رهبران پیش‌بینی کرده بودند.

       چه پیش آمده بود؟ یک مساله­ی اساسی این است که تلاش مداومی جهت آموزش شیوه­ی اداره شرکت­ها به کارگران در کارگاه وجود نداشت. نتیجه این بود که فاصله­ی بین فکر و عمل باقی ماند. اگرچه آن‌ها قدرت تصمیم­گیری در مورد مسائل اساسی­ای چون سرمایه­گذاری، بازاریابی و تولید را داشتند، شوراهای کارگری احساس نمی‌کردند که از صلاحیت تصمیم­گیری - در مقایسه با مدیران و متخصصان فنی برخوردار اند. بدین ترتیب گرایش داشتند پیشنهادهایی که از طرف مدیریت دریافت می‌کردند را بدون بررسی مهر تأیید زنند.

     شوراها از دیگر سو، وقت زیادی را صرف بحث پیرامون مسائلی کردند که احساس نمی‌کردند صلاحیت داوری در مورد آن‌ها را دارند- مانند عادلانه بودن درآمدهای نسبی در شرکت. چرا کارگران خود به مثابه­ی مدیران واقعی عمل نمی­کردند؟ بخش مهمی از این مسأله زمینه‌­ی زیست این شرکت­های خودمدیر بود: آن‌ها در بازار عمل می‌کردند و انگیزه­ی آن‌ها یک چیز بود: نفع شخصی. در هر شرکتی هدف به حداکثر رساندن درآمد هر عضو شرکت بود. از آن­جایی­که هم مدیران و هم کارگران از موفقیت شرکت نفع می­بردند، پذیرفته بودند که همه منافع مشترکی در کسب پول دارند.

  بدین ترتیب بین اعضاء هر یک از شرکت­ها همبستگی وجود داشت، اما این همبستگی به کارگران شرکت­های گوناگون رقیب (یا به جامعه به طور عموم ) بسط و گسترش پیدا نکرد. همان­طورکه چه­گوارا در سال ۱۹۵۹ متوجه شده بود، هر شرکت "بر سر قیمت­ها و کیفیت [کالا] با رقبای خود درگیر مبارزه سختی بود". چه­گوارا این‌گونه اظهار نظر می‌کند که این [مبارزه­ی خشن] خطری واقعی بود زیرا این رقابت می­توانست "عواملی را عرضه کند که بر هم زننده­ی روح سوسیالیستی باشد که احتمالا باید وجود داشته باشد". (۲۲)

       بنابر این، یک پرسش اساسی این است: مدیریت کارگری برای چه؟ اگر هدف مدیریت کارگری همکاری بین یک گروه تولید­کنندگان خاص به منظور به حداکثر رساندن درآمد هر کارگر است، پس این دیگری کیست؟ پاسخ این است: گروه دیگر کارگرانی هستند که با هم رقابت می‌کنند، تولیدکنندگانی که فرآوردهای ضروری را می­فروشند، اعضاء جامعه‌ای که بازار شما هستند؛ یا کسانی که ادعای مالکیت بر ابزار تولید شما یا بر حاصل کار شما دارند، کسانی که از شما مالیات طلب می­کنند، دولت - در واقع، هر کس دیگر.

   جای تعجب نیست که این‌گونه بحث می‌شد که مالیات در دولت استالینی [به معنی] استثمار بود. دولت طبق درخواست­های شرکت­های خود ـ مدیریتی مبنی بر قدرت تصمیم­گیری بیش­تر، از مالیات­بندی و سرمایه‌گذاری به طرز محسوسی کنار کشید. بحثی که در میان بود این بود که پشتیبانی جزئی و محدودیت‌هایی که بر خودمختاری شرکت وجود دارد، تولیدکنندگان را در رابطه­ی کارمزدی باقی می گذارد. بدین ترتیب، یوگسلاوی با این منطق نظری که این شرکت­ها با شوراهای کارگری و ارگان­های قانونی حاکم­شان، وقتی بتوانند در خصوص تولید و سرمایه‌گذاری، خود تصمیم بگیرند، استعدادهای کارگران رشد می­کند، هر چه بیش­تر به سمت اقتصاد تحت هدایت بازار پیش رفتند.

اما با این چرخش به سمت بازار، نابرابری رشد و افزایش پیدا کرد- نابرابری بین شرکت­ها در یک صنعت، بین صنایع، بین شهر و روستا و بین جمهوری­ها. و نوع دیگری از نابرابری به وجود آمد: این شرکت­های خود- مدیر از بودجه­ای که دیگر بابت آن به دولت مالیات نمی پرداختند (که از رشد گسترده پشتیبانی می‌کرد) هزینه­ی سرمایه‌گذاری­های سنگین در ماشین آلاتی کردند که بدون افزایش اعضاء اشتراکی­شان، می­توانستند درآمد بیش­تری به وجود آورند. جای تعجب نیست که بیکاری بالا بود زیرا مردمی که از روستاها آمده بودند نمی­توانستند کار پیدا کنند، در نتیجه به کشورهای اروپای غربی به عنوان "کارگر مهمان" رفتند.

       این نابرابری اخیر مساله­ی مهمی را در مفهوم حقیقی مالکیت اجتماعی آشکار ساخت. در عین حال که این شرکت­ها قانوناً در مالکیت دولت بود و آن را دارائی اجتماعی تلقی می­کردند، دسترسی به ابزار تولید متفاوت بود. پاره‌ای از کارگران به ابزار تولید بهتری از دیگران دسترسی داشتند و روشن است که بیکاران هیچ دسترسی­ای به ابزار تولید نداشتند. (۲۳) با در نظر گرفتن نفع شخصی که بر فعالیت شرکت­های خود ـ مدیر غلبه داشت، همه­ی اعضاء جامعه دسترسی برابر به ابزار تولیدی که در مالکیت مشترک بود نداشتند و نفع برابر از آن کسب نمی­کردند.

   کوتاه این­که، نابرابری فزاینده ماحصل انحصارات بود- توانائی کنار گذاشتن دیگران از ابزار مشخص تولید. آن­چه وجود داشت نه مالکیت اجتماعی بلکه مالکیت گروهی بود. برانکو هوروات، اقتصاددان پیشرو یوگسلاو، مشاهده کرد که "اگر چه مالکیت اجتماعی ممکن است قانوناً مستقر شود، این تفاوت در درآمد یا اندازه­ی نسبی درآمدهای غیرکاری در صنایع خصوصی، بازتاب دهنده­ی میزان خصوصی­سازی دارائی اجتماعی است". (۲۴) در مقابل آن­چه "تکنو ـ بوروکراسی" توصیف می‌شد که بر بازتولید گسترده سلطه داشت، اقدام­های جدید و تغیرات اساسنامه­ای به منظور پشتیبانی از کارگران ارائه شد، اما این اقدام­ها رابطه­ی تولیدی جدیدی را به چالش نکشید که مناسبات بازار آن‌ها را تحکیم بخشیده بودند- مالکیت گروهی این شرکت­ها را.

   در حقیقت، ناتوانی در بر عکس کردن الگوی موجود، قدرت ریشه‌دار رابطه­ی مالکیت گروهی را بازتاب می‌داد- رابطه‌ای که فقط در ظاهر یک رابطه­ی توام با مدیریت کارگری بود. در این شرکت­ها، این مدیران و متخصصان فنی بودند که بازاریابی و فروش کالا را درک می­کردند. این مدیران و متخصصان فنی بودند که در باره سرمایه‌گذاری، گذاشتن دستمایه­های شرکت در بانک­ها، ایجاد پیوند با دیگر شرکت­ها، ادغام [شرکت­ها] و از این قبیل شناخت داشتند. کارگران این امور  را نمی‌دانستند- اما آگاه بودندکه به متخصصان وابسته اند.

      مورد یوگسلاوی نشان می‌دهد که تجربه­ی شوراهای کارگری- حتی با داشتن قدرت قانونی تصمیم­گیری- شبیه مدیریت کارگری نیست. و تمرکز بر نفع شخصی کارگران در شرکت­های منفرد، تمرکز بر منافع طبقه به طور کلی نیست. شرکت­های دولتی شوراهای کارگری داشتند- اما تفاوت بین فکر و عمل ادامه یافت. در نبود مدیرت کارگری، شخص دیگری مدیریت می­کرد. در نبود کارگرانی که استعدادهای خود را رشد دهند، شخص دیگری آن کار را انجام می­دهد. سرانجام هم، مدیران به عنوان سرمایه­دار بر کشیده شدند و کارگران مزدبگیر باقی ماندند.

 

نفع شخصی به مثابه­ی یک بیماری عفونی در سوسیالیسم

 

   حتی با وجود مالکیت دولت بر ابزار تولید و تاسیس شورای کارگران به منظور مدیریت کارگری، تأکید فوق‌العاده‌ای که بر نفع شخصی می­شود، تکوین سوسیالیسم به مثابه­ی نظامی انداموار را تضعیف می­کند. وقتی هدف به حداکثر رساندن درآمد است، تجربه یوگسلاوی نشان می‌دهد که تکیه کردن بر متخصصانی که قول می‌دهند کارگران را به آن هدف برسانند، می­تواند منطقی باشد. نتیجه­ی [این اتکا] تضعیف مدیریت کارگری و عدم تحقق قطعی توان­مندی­های­شان خواهد بود. افزون بر این، زمانی که نیروی کار شخص را دارایی­ای بدانند که لازمه­اش یک معادل است، نابرابری حاصله (و حسادت و تضاد مرتبط با آن) علیه تکوین و تعمیق همبستگی در جامعه و علیه تمرکز بر نیازهای مردم در جامعه عمل می­کند. سرانجام هم، زمانی­که مالکیت متفاوت یا رشد متمایز استعدادها (هیچ یک از آن‌ها اشاره تلویحی به تضاد در خود ندارد) با نفع شخصی و خود محوری ترکیب می‌شوند تا علاقه و باور به حق ویژه را دامن زنند، گرایش به از میان رفتن مالکیت مشترک بر ابزار تولید به وجود می­آید. خودمحوری همه جنبه‌های مثلث سوسیالیستی را آلوده و تحت تأثیر قرار می­دهد.

  آیا باید از این وضعیت تعجب کرد؟ منافع فردی و متخاصم، رقابت، سودجویی، به حداکثر رساندن نفع مادی شخصی- این‌ها چگونه می­تواند بخشی از جامعه سوسیالیستی جدید باشد؟ این دقیقاً نکته‌ای بود که چه­گوارا در کتاب "انسان و سوسیالیسم در کوبا" به آن اشاره می­کند:

"این­که به سوسیالیسم می­توان به کمک ابزار بی روح و به جامانده از سرمایه‌داری (کالا به مثابه­ی هسته­ی اقتصادی، نفع مادی فردی به عنوان پایه و غیره) دست یافت، خواب و خیالی است که می­تواند به بن‌بست بیانجامد. و شما پس از سفری دور و دراز و گذراندن تقاطع­های حساس به آن­جا به [بن‌بست] می­رسید، و مشخص کردن این­که دقیقاً کجا اشتباه رفته‌اید، کار مشکلی است". (۲۵)

 این واقعاً یک کار بی ثمر است، "بن­بست" است، دقیقا به این دلیل که "همه­ی نقایص نظام موجود" را بازتولید می­کند. همان­طور که چه­گوارا تشخیص داد، برای بنای جامعه جدید لازم است انسان‌های سوسیالیستی جدید را هم‌زمان با پایه‌های مادی جدید بنا کرد. اما زمانی­که نفع شخصی اصل غالب است، چه انسان‌هایی به وجود می­آیند؟ محصولات مشترک آن فرایند چیست؟

 

تولید برای نیازهای دیگران

 

این­که مارکس رابطه­ی مردم با یک دیگر به مثابه­ی سودجویان مجزا را رد می‌کرد، اساسش همیشه بر یک بدیل استوار بود- افرادی که کیفیت‌های خود را در جامعه انسانی رشد می­دهند. مارکس در مقابل زیست شخص در "جامعه مدنی که در آن شخص به عنوان یک فرد خصوصی عمل می­کند، دیگران را وسیله تلقی می‌کند و خود را به یک وسیله تنزل می­دهد"، یک "موجود جمعی" (۲۶) را قرار داد. او در مقابل "جدایی انسان از انسان" بر "همبستگی انسان با انسان" تأکید می­کرد. در مقابل نگاه به دیگران به عنوان "مانع" بر سر راه آزادی خود، بدیل عبارت بود از نگاه به دیگران به مثابه­ی "تحقق آزادی خود". (۲۷) بدیل "انسان خودخواه انسان جدا از انسان‌های دیگر و از جماعت"، از نظر مارکس همیشه انسان اجتماعی بود.

    این بدیل چیست؟ اگر نیازی دارید، آیا این نیاز قدرت مرا بر شما غالب می­کند؟ یا مرا به کمک به شما بر می­انگیزاند؟ در مورد اول که مارکس بررسی می‌کند دو انسان به عنوان مالکا ن مجزا،  به مثابه­ی مالکان محصولات کار خود، رو در رو قرار می­گیرند. پیش‌فرض این مورد جدایی آن­ها، از خود بیگانگی آن‌ها، ذره­وارگی آن‌ها -در یک کلام، نبود جماعت، و این است آن­چه که باز تولید می­شود. در مقابل، مورد دوم با پیش‌فرض همبستگی ما، پیوند آگاهانه ما شروع می­شود. در این مورد نتیجه این فعالیت تولیدی، "ثمره­ی همبستگی"، کاملاً متفاوت است.

      "فرض کنیم به عنوان انسان تولید را انجام داده بودیم". در این مورد، به عنوان عضو یک خانواده انسانی تولید می­کنیم، اگر من آگاهانه برای نیاز شما تولید کنم، می­دانم که کارم با ارزش است، می­دانم که نیاز شما را مرتفع می‌کنم و از این طریق بهره­مند می­شوم. (۲۸) نظر مارکس این بود که "در فعالیت فردی خود، ماهیت انسانی خود، ماهیت جمعی خود را مستقیماً تأیید می­کنم و متحقق می­سازم". کار من در این رابطه عبارت است از "تجلی آزاد زندگی، و بنابراین بهره­مندی از زندگی. این فعالیت، با استفاده از اصطلاحی که مارکس بعدها به کار برد، درحقیقت، عبارت است از "نیاز اساسی زندگی" و به این طریق ما نه تنها خود - رابطه خود، پیوند خود به عنوان اعضاء جامعه انسانی را نیز تولید می­کنیم. (۲۹)

      آن­چه در این­جا آشکار است محصول مشترک ویژه این رابطه است- با تولید مستقیم و آگاهانه برای دیگران، نه تنها نیازهای دیگران را مرتفع می‌کنیم بلکه خود را به عنوان موجودات غنی نیز تولید می­کنیم. این موضوع تحقق توان­مندی انسانی فقط از طریق تولید در جماعت و برای دیگران، موضوعی است که در نوشته‌های اولیه مارکس دیده می­شود. مارکس اظهار داشت که در این جامعه جدید، "یک فعالیت جمعی و بهر­ه­مندی اشتراکی وجود دارد- یعنی فعالیت و بهره­مندی آشکار و تأیید شده در همبستگی واقعی و مستقیم با دیگران". در این­جا "نیاز انسان به یک نیاز انسانی" تبدیل شده است تا آن اندازه که "شخص دیگر به عنوان یک شخص، برای او به یک نیاز تبدیل شده است- تا اندازه ای که او در زیست فردی خود در عین حال یک موجود اجتماعی است" (۳۰)

      زمانی که این جامعه اشتراکی تکوین پیدا کرد، "انسان را در غنای کامل وجودش تولید می‌کند -انسان  غنی برخوردار از همه استعدادها- انسان به مثابه­ی واقعیت بادوام آن". (۳۱) اما این امر به چه چیزی نیاز دارد؟ "به این بستگی دارد که آیا در اوضاع و احوالی زندگی می­کنیم که فعالیت همه جانبه را ممکن سازد و بدان طریق رشد همه توان­مندی های­مان را" و این تنها زمانی ممکن است که "جهانی که بر انگیزاننده رشد واقعی توانایی­های فرد است، تحت کنترل خود افراد، آن­گونه قرار بگیرد که مورد علاقه کمونیست­هاست". (۳۲)

       مارکس در گروندریسه به روشنی توضیح می­دهد که پیش‌فرض تولید انسان‌های اجتماعی و بدین طریق تولید خود به عنوان انسان‌های غنی، جماعت است - همبستگی تولید کنندگان در جامعه.  در مقابل "اشخاص متقابلا بی‌تفاوت" که پیش‌فرض رابطه مبادله است، در این­جا "تولید اشتراکی،  جمعی، به مثابه­ی اساس تولید پیش‌فرض قرار می­گیرد. کار فرد از آغاز و از بنیاد به عنوان کار اجتماعی محسوب می­شود".  (۳۳) کوتاه این­که، جامعه­ی همبسته پیش‌فرض فعالیت تولیدی است که آگاهانه به خاطر نیاز دیگران انجام می­گیرد. پیش‌فرض "خصلت اشتراکی"،"خصلت اجتماعی" فعالیت ما است و بدین ترتیب نه تنها مبادله­ی ارزش­ها بلکه مبادله­ی "فعالیت‌ها نیز صورت می‌گیرد که تعیین­کننده­ی آن نیازها و آماج جمعی است".  (۳۴)

     وقتی با این جامعه اشتراکی که پیش‌فرض قرار گرفته، آغاز کنیم، و تولید اجتماعی که "مستقیماً اجتماعی" است، همبستگی از آن حاصل می­شود. وقتی با خصلت جمعی فعالیت خود آغاز کنیم، محصول فعالیت­مان "از همان آغاز محصولی جمعیی و عام است". بدین ترتیب توزیع محصولات به دنبال آن فرا می­رسد: مبادله فعالیت‌های­مان "از همان آغاز شامل مشارکت فرد در دنیای اشتراکی محصولات است".  (۳۵) وقتی با فعالیت جمعی آغاز کنیم،  "به جای تقسیم کار...سازمان­دهی کار پیش می­آید". (۳۶)  در این­جا، جایی که "مبادله­ی آزاد بین افرادی وجود دارد که همبستگی یشان بر اساس تصاحب مشترک ابزار تولید و کنترل آن‌ها ست"، اساس رشد انسان‌های غنی وجود دارد. در این­جا، در این جامعه همبسته، مارکس " فردیت آزادی را به تصویر می­کشد که اساس آن بر رشد همگانی افراد و تابعیت آن‌ها به باروری جمعی و اجتماعی آن‌ها به عنوان ثروت اجتماعی­شان گذاشته شده است".  (۳۷)

       همان­طورکه مزاروش در "فراسوی سرمایه" اشاره کرده است، "خطوط تمایز بین نظام اشتراکی از یک سو، و نظام­هایی که در آن‌ها تقسیم کار و رابطه ارزشی مربوط به آن‌ سلطه دارد از دیگر سو،  در این­جا، در گروندریسه، نمی‌توانست تا بدین حد به تأکید مشخص شده باشد". (۳۸) ارجاع مزارش به بحث مارکس است و آن­چه او "اهرم ارشمیدسی" نامید- ماهیت مبادله در نظام اشتراکی تولید و مصرف".  مزارش اشاره کرد که این "به لحاظ تاریخی خصلت جدید نظام اشتراکی بود- "سمت­گیری آن به مبادله فعالیت‌ها و نه صرفاً مبادله محصولات". (۳۹) و همان­طورکه اشاره شد، هوگو چاوز تحت تأثیر مطالعه تحلیل مزارش در سال ۲۰۰۵ اعلام کند:

"اهرم ارشمیدس، این اصطلاح که از کتاب عالی مزاروش بر گرفته شده، نظام اشتراکی تولید و مصرف- این آن چیزی است که ما به وجود می­آوریم، می­دانیم که در حال بنای آن هستیم. باید نظام اشتراکی تولید و مصرف ایجاد کنیم، یک نظام جدید...... بیایید به خاطر آوریم که ارشمیدس گفت: "به من نقطه اتکائی بدهید و من جهان را به حرکت در ‌می‌آورم". امروزه این نقطه‌ به حرکت درآوردن جهان است. (۴۰)

 این نقطه واقعاً حیاتی است. در این رابطه اجتماعی، جائی­که تولیدکنندگان همبسته آگاهانه به فعالیت بارآور برای نیاز­های جماعت می­پردازند، فرایند مداوم رشد استعدادهای تولیدکنندگان وجود دارد. این فرایند، هم‌زمان، تغییر شرایط و خود تغییری انسان‌های غنی را به وجود می‌آورد که محصول مشترک فعالیت تولیدی اند. درک این نکته، معنای خاصی به مفهوم "از هرکس بر طبق توانائیش" می‌دهد - نیمه اول آن­چه مزاروش "اصل راهنمای حساب­رسی سوسیالیستی". می­نامد. معنای تولید بر طبق توانایی عبارت است از، "بر اساس رشد کامل توان­مندی­های خلاقه افراد اجتماعی" و این پیش­شرط «  تأمین الزامات نیمه دوم است، یعنی  برآورد نیازهای افراد". بدون نیمه اول "نیمه دوم شانس این­که جدی گرفته شود را ندارد"

   با این همه، مزاروش یادآوری می‌کند که گرایشی وجود داشته است که فقط بر نیمه دوم "اصل تنظیم­کننده­ی سوسیالیستی" متمرکز می­شود: "نیمه اول معمولاً و به طرز چشم­گیری فراموش شده است". (۴۱) با این همه، فقط دشمنان آگاه سوسیالیسم نیستند که مفهوم اساسی "از هر کس بر طبق توانائيش" را نادیده می گیرند. اگر هر دو جنبه این اصل را در نظر نگیریم، احتمالاً پیش گذاره آن - جامعه همبسته -  را نادیده می­گیریم، جائی­که"افراد همه جانبه رشد یافته، که مناسبات اجتماعی آن ها به مثابه­ی مناسبات اشتراکیشان، تابع کنترل جمعی خودشان است".  (۴۲)

هنگامی که این پیش­گذاره، یعنی جامعه همبسته، را آگاهانه و پیوسته بنا نکنیم، چه اتفاقی رخ می­دهد؟ با دو چیز رو در رو می­شویم. یکی این امید واهی است که مردم روزی تغییر می‌کنند (اگر نیروهای مولده به اندازه کافی رشد کنند). دیگر آلودگی و عفونتی است که قربانی خود را، دیر یا زود، از جسم می­گیرد.