دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

عصر جنگ مداوم

نوشته ايگناسيو رامونه

 تاريخ بار ديگر در حرکت است. از آرنولد جي. توين بي

بخوبي ميتوان دريافت که قضيه عراق، آبستن تحولاتي بنيادين است. چراغهاي خطر از هر سو روشن ميشوند، مجموعه ساختار بينالمللي در آستانه فروپاشي است، سازمان ملل متحده دوپاره شده، اتحاديه اروپا دچار تفرقه گشته و در پيمان ناتو شکاف افتاده است....

روز 15 فوريه 2003، ده ميليون نفر که صداي گامهاي اين زرادخانه فاجعهزاي به گوششان رسيده بود، در کوچه و خيابانهاي شهرهاي بزرگ جهان اعتراض خودرا به نمايش گذاردند. آنان نشان دادند که قاطعانه با روند توسل به زور در سياست بينالمللي، با خشونت هاي مفرط و شور و شر هاي حاصل از آن، مخالفند.

اين ترس هاي جمعي به شکل پرسش هايي اضطراب آميز بروز ميکنند: دليل اين جنگ عليه عراق چيست؟ چرا حالا؟ ايالات متحده در اصل چه مقاصدي را دنبال ميکند؟ چرا فرانسه و آلمان چنين فعالانه با آن مخالفت ميورزند؟ بر چه اساسي اين منازعه نمايانگر دادههاي تازهاي در سياست خارجي است؟ اين جنگ حاکي از چه تحولاتي در زمينه معادلات عمده جهاني است؟ بسياري از مردم معتقدند که انگيزه هاي اصلي اين جنگ کماکان مسکوت مانده اند. کساني که، با حسن نيت تمام، دلايل اقامه شده توسط واشنگتن را ، مطالعه کردهاند نيز، همچنان نسبت به مشروعيت اين جنگ شکاکند. مقامات آمريکايي هنوز نتوانسته اند جهانيان را به لزوم اين جنگ متقاعد سازند. و پا فشاري آنان در تکرار توجيهات فرعي و پيش پا افتاده، افکار عمومي جهاني را بيش از پيش دچار ظن و ترديد ميسازد.

دلايل رسمي کدامند؟ اين دلايل، در هفت بند، در گزارش يک قرن دروغ و مبارزه جويي ، توسط پرزيدنت جرج و. بوش ، در 12 سپتامبر 2002 ، در مقابل شوراي امنيت سازمان ملل متحده، ارائه شدند. اين متن 22 صفحهاي، سه علت اصلي را يادآور مي شود: بغداد شانزده قطعنامه سازمان ملل را زير پا گذاشته است؛ عراق داراي سلاحهاي کشتار جمعي (اتمي، بيولوژيک، شيميايي و موشکهاي باليستيک) بوده و يا در پي دستيابي به آنهاست؛ و سرانجام، اين کشور متهم است که اصول حقوق بشر را پايمال کرده است (اعمال شکنجه، تجاوز، اعدام هاي ضرب العجل).

چهار اتهام ديگر مربوط ميشوند به: تروريسم (2) (بغداد به سازمانهاي فلسطيني پناه داده و ظاهرآ به خانواده هريک از عاملين سوء قصدهاي انتحاري عليه اسرائيل، مبلغ 25000 دلار جايزه ميدهد) ؛ زندانيان جنگ (منجمله يک خلبان آمريکايي) ؛ اموال ضبط شده به هنگام حمله به کويت (آثار هنري و وسايل نظامي) ؛ و منحرف ساختن برنامه « نفت در برابر مواد غذايي.

اين اتهامات ، شوراي امنيت سازمان ملل را بر آن داشت تا ، به اتفاق آراء، در 8 نوامبر 2002 ، قطعنامه 1441 را مبني بر ايجاد « يک سيستم بازرسي همه جانبه به منظور به پايان رساندن کامل و سنجيده روند خلع سلاح »، به تصويب برساند.

آيا اين دعاوي تاآن حد هولناکند که تمامي کشورهاي جهان بايد از اين پس عراق را دشمن شماره يک خود به حساب آورند؟ آيا اين ادعاها از عراق مخوفترين خطر براي بشرِيت ميسازد؟ آيا اصولآ اين دلايل مي تو انند تدارک جنگي گسترده را تو جيه کنند؟

در برابر اين سه پرسش، ايالات متحده و يارانش(انگلستان، استراليا، اسپانيا....) پاسخ مثبت ميدهند. مقامات واشنگتن، بدون آنکه منتظر چراغ سبز ارگانهاي بينالمللي باشند، نيروي نظامي بيسابقهاي متشکل از 200000 سرباز و مجهز به يک قدرت تخريبي عظيم به مرزهاي عراق اعزام داشته اند.

در مقابل، برخي ديگر از کشورهاي غربي ( فرانسه، آلمان، بلژيک...) و بخش قابل توجهي از افکار عمومي بينالمللي در پاسخ به همين سؤ الها يک «نه»ي سه جانبه ميگويند. آنان به اهميت جرائم بغداد واقفند، اما معتقدند که اين اتهامات _ عدم رعايت قطعنامه هاي سازمان ملل، تجاوز به حقوق فردي و در اختيار داشتن سلاحهاي کشتار جمعي _ را مي توان در رابطه با کشورهاي ديگري در جهان، مانند پاکستان و اسرائيل نيز مطرح ساخت که هردو متحده نزديک ايالات متحده بوده و اعلام جنگ به آنان حتي در تصور کسي نمي گنجد. علاوه بر اين، آنان از نظر دور ندارند که واشنگتن در رابطه با بسياري از رژيمهاي خودکامه که دوست ايالات متحده محسوب مي شوند ( عربستان سعودي، مصر (3 ) ، تونس، ترکمنستان، ازبکستان، گينه استوايي، وغيره ...)و مرتبآ حقوق بشر را زير پا مي گذارند، همواره سکوت اختيار کرده است. از طرف ديگر، اين کشورها معتقدند که بنظر نميرسد که رژيم عراق، پس از گردن نهادن به دوازده سال محاصره اقتصادي ويرانگر، محدوديت حاکميت هوايي خود و نظارتي دائمي، ديگر خطر حادي براي همسايگانش محسوب شود.

و بالاخره در رابطه با جستجوي بي پايان سلاحهاي ناياب، بسياري گرايش به پيروي از اين نظر کنفوسيوس را دارند که « مشکل بتوان يک گربه سياه را در يک اتاق تاريک پيدا کرد، بويژه اگر اصلا" گربهاي در کار نباشد ». آنان معتقدند که بازرسين کميسيون کنترل، تفتيش و پژوهش سازمان ملل (COCOVINU) (4)، به رياست ديپلمات سوئدي هان بليکس، و آژانس بينالمللي انرژي اتمي به رياست متخصص مصري، محمد البرادي، در مأموريت خود به پيشرفتهاي قابل توجهي دست يافته اند و گزارشات ارائه شده در شوراي امنيت نيز حکايت از آن دارند و اين روند به خودي خود قاعدتآ بايد به نتيجه مطلوب _ خلع سلاح عراق_ برسد بي آنکه نيازي به توسل به جنگ باشد.

رئيس جمهور فرانسه، ژاک شيراک، با قبول اين استدلالها و بيان قاطعانه آن از زبان وزير امور خارجه اش، دومينيک دو ويلپن، در محضر سازمان ملل، به ديده همه مخالفين اين جنگ در سراسر جهان، به سمبل مقاومت در برابر سيطره جويي آمريکا بدل شده است. البته اين ردا بر تن او قدري گشاد است، اما ترديدي نيست که رئيس جمهور فرانسه ظرف چند هفته به محبوببتي بينالمللي دست يافته است که پيش از او کمتر کسي از دولتمردان فرانسوي به آن نائل آمده است. ژاک شيراک ، به مثابه ژنرال دلا روور، در فيلم مشهور روبرتو روسليني (5 ) شايد تصادفآ در هيبت سمبل مقاومت در آمده است، اما بايد اذعان داشت که وي نقش خود را در اين مأموريت به شايستگي ايفا ميکند.

از سوي ديگر، دولت آمريکا قادر به توجيه لزوم اين جنگ نيست. وي در معرض خطر وتوي فرانسه قرار دارد، و در روز هاي اخير،متحمل دو ناکامي ديپلماتيک پي در پي، در شوراي امنيت شده است: نخست در روز 4 فوريه، در پي شکست نمايش ارائه » مدارک» عليه عراق توسط کالين پاول؛ و سپس در روز 14 همين ماه، پس از قرائت گزارشات کم وبيش مثبت بازرسين که طي آن هان بليکس خاطر نشان ساخت که برخي از « مدارک» ارائه شده توسط کالين پاول بر عليه عراق « بي اساس » بودهاند. در همين روز دومينيک دو ويلپن نيز اظهار داشت : « ده روز پيش، کالين پاول به روابطي احتمالي ميان القاعده و رژيم بغداد اشاره کرد. در سطح کنوني پژوهشها و اطلاعاتي که ما با همکاري متحدهين خود کسب کرده ايم، هيچ مدرکي دال بر اين ارتباط وجود ندارد ».

و اين در حاليست که وجود ارتباط ميان بن لادن و رژيم صدام حسين در توجيه اين منازعه نقشي قاطعانه دارد. به ويژه در انظار عمومي آمريکا، که هنوز کاملآ از شوک حاصل از سوءقصدهاي نفرت انگيز 11 سپتامبر 2001 ، خارج نشده است.

شهروندان سراسر جهان عليه اين جنگ بسيج شده اند، چرا که هيچ استدلال محکمي در توجيه مشروعِت آن ارائه نشده است. و اما بايد در مورد انگيزههاي واقعي ايالات متحده تعمق نمود. اين انگيزه ها، لااقل، سهگانهاند.

نخست، مشغله ذهني آمريکا، که از 11 سپتامبر 2001 به اينطرف ديگر به صورت ماليخوليا درآمده است، مبني بر ممانعت از هر گونه پيوند ميان « دول ولگرد» و «تروريسم بينالمللي». از سال 1997 ، ويليام کوهن، وزير دفاع پرزيدنت کلينتون اعلام کرده بود :« ما در معرض اين خطر قرار داريم که بازيگران سياسي منطقهاي، ارتش هاي نوع سوم، گروههاي تروريست و حتي فرقههاي مذهبي، بدنبال کسب قدرتي فوقالعاده، از طريق بدست آوردن و استفاده از سلاح هاي کشتار جمعي هستند » (6) بن لادن خود طي اطلاعيهاي که در 11 ژانويه 1999 انتشار يافت وجود اين امکان را تأييد کرد : « من تلاش در بدست آوردن سلاحهاي اتمي، شيميايي و بيولوژيک را جنايت نميدانم ». (7) و جرج و. بوش نيز اذعان دارد که اين احتمال همواره ذهن اورا به خود مشغول کرده است: « ترس ما از آنست که تروريستها يک دولت غير قانوني پيدا کنند که بتواند آنان را از نظر تکنولوژي کشتار تأمين نمايد.» (8)

اين« دولت غير قانوني » از نظر رئيس جمهور ايالات متحده کسي نيست جز عراق. تئوري « جنگ باز دارنده » که در 20 سپتامبر 2002 (9) رسميت يافت نيز از اينجا نشأت ميگيرد. جيمز وولسي ، رئيس سابق سي. آي. ا. اين تئوري را اينچنين خلاصه ميکند: « نخستين نظريهاي که از اين نبرد ناموزون عليه تروريسم منتج ميشود، نظريه " انصراف فعال" و يا " جنگ باز دارنده" است. از آنجا که ويژگي تروريستها همواره اين بوده است که مخفيانه در هر جا و در هر زمان وارد عمل شوند، تنها راه مقابله آنست که آنان را از همين حالا، هرکجا که باشند، پيش از اصابت به هدفشان ، غافلگير نمود. » (10) البته در اين رابطه مطلقآ مجوزي از سازمان ملل گرفته نشده است.

انگيزه دوم، که جنبه غير رسمي دارد، کنترل خليج فارس و منابع سوختي آنست. بيش از دو سوم ذخائر نفتي جهان در اعماق خاک چند کشور اطراف اين خليج: ايران، عراق، عربستان سعودي، قطر و امارات متحده عربي، نهفته است. براي کشور هاي پيشرفته، و به خصوص ايالات متحده که عاملين اصلي حيف و ميل انرژي در جهانند، اين منطقه از اهميت ويژهاي برخوردار بوده، نبض رشد آنان و تأمين شيوه زندگيشان را در دست دارد.

از اينرو هر گونه مداخلهاي عليه کشورهاي خليج، تهديدي براي « منافع حياتي » ايالات متحده محسوب ميشود. از سال 1980 ، پرزيدنت جيمز کارتر، جايزه صلح نوبل در سال 2002 ، در خطابه سالانه خود، نظريه آمريکايي براي اين منطقه را چنين مطرح کرده بود: « هر تلاشي، از جانب هر قدرت خارجي، مبني بر اعمال کنترل بر منطقه خليج فارس بعنوان حمله به منافع حياتي ايالات متحده آمريکا ارزيابي ميشود. و اين حمله به هر طريقي که لازم به نظر برسد، منجمله از طريق نظامي، سرکوب خواهد شد. » (11)

منطقه خليج فارس که از پايان جنگ جهاني اول و سقوط امپراطوري عثماني تحت کنترل انگليسي‌ها قرار داشت، از سال 1945 تا کنون شاهد گسترش نفوذ آمريکا بوده است. معهذا دو کشور مهم منطقه از حيطه تسلط آمريکا خارج شده اند، ايران از زمان انقلاب اسلامي در سال 1979 و عراق از زمان حمله به کويت در سال 1990. حتي عربستان سعودي نيز پس از سوء قصدهاي 11 سپتامبر بدليل پيوند هاي اين کشور با اسلاميسم مبارز و کمکهاي مالي احتمالي سعوديها به شبکه القاعده، به عنصر مشکوکي بدل شده است. واشنگتن معتقد است که آمريکا ديگر نخواهد توانست از دست دادن سومين مهره خود در صفحه شطرنج خليج فارس، آنهم کشوري به اهميت عربستان سعودي، را تحمل نمايد. تمايل به اشغال عراق، به بهانه هاي واهي، و کنترل دوباره منطقه از اينجا سر چشمه ميگيرد.

در وراي مشکلات نظامي، اداره عراق رها شده از چنگ صدام حسين، توسط نيروهاي اشغالي کار ساده اي نخواهد بود. کالين پاول، زماني که هنوز گرايشات واقع بينانه داشت، پيچيدگي اين امر را چنين بيان ميکند: « اگر چه ما صدام را بواسطه اعمالش مورد تحقير قرار داديم، اما ايالات متحده کوچکترين تمايلي به ويراني اين کشور نداشت. در طول ده سال گذشته، همواره ايران و نه عراق، دشمن بزرگ آمريکا در خاور ميانه محسوب ميشده است. ما ميخواستيم که عراق همچنان به عنوان نيرويي در مقابل ايران بايستد. عربستان سعودي مايل نبود که شيعيان عراق، در جنوب اين کشور به قدرت برسند. ترک ها نيز نمي خواستند که کردهاي شمال، از باقي عراق جدا شوند [...] کشورهاي عرب هم مخالف آن بودند که عراق مورد حمله و ويرانگري قرار گيرد. [...] تجزيه عراق به مناطق نفوذ سني، شيعه و کرد مطلقا" در جهت ثباتي که ما براي منطقه در نظر داشتيم نبود. تنها راه اجتناب از اين روند ميتوانست تسخير واشغال اين کشور دور دست بيست ميليوني باشد. اما مطمئن نيستم که آمريکاييها واقعآ خواهان اين امر بودند.» (12) معهذا اين همان چيزيست که در حال حاضر پرزيدنت بوش خواهان آنست...

سومين انگيزه پنهان اين جنگ، تحکيم سلطه آمريکا بر جهان است. گروه نظريهپردازان نزديک به جرج و. بوش، ( چني، رامسفلد، ولفوويتس، پرل،...) صعود ايالات متحده به رده قدرت بلا منازع جهاني را از مدتها پيش طرح ريزي کرده بودند (مراجعه شود به مقاله فيليپ گلوب « از جنگ سرد تا جنگ باز دارنده (».اينان همگي از سالهاي 1980 ، در جوار پرزيدنت بوش پدر رأس کار بودند . اين گرايش در آن دوران پاياني جنگ سرد ، که اکثريت استراتژها طرفدار محدود ساختن دستگاه نظامي بودند،بر عکس، از تقويت نيروهاي مسلح و توسل اغراق آميز به تکنولوژيهاي جديد به منظور احياء قابليت جنگ به مثابه ابزار سياست خارجي پشتيباني مي کرد.

به گواه از يکي از شاهدان عيني، در آن زمان، « دردهاي ناشي از ويتنام هنوز در اذهان عمومي زنده بود. نظاميان تنها در شرايطي حاضر به مداخله بودند که همه ملت آمريکا موافق آن باشد. در چنين جوي عملآ براي بکارگيري زور در سياست خارجي، نياز به يک رفراندوم ملي بود. هيچ اعلام جنگي ممکن نبود مگر آنکه حادثه محرک عظيمي مثلآ در حد پرل هاربور رخ داده باشد. »   (13) با اين وجود، اين جناح بازها ( راست راديکال) ، با کمک همين ژنرال کالين پاول، موفق شد ، بدون تصويب کنگره ويا سازمان ملل، در ماه دسامبر 1989 ، تهاجم به پاناما و سقوط ژنرال نوريگا را سازمان دهد.

پس ازآن همين گروه بود که جنگ خليج فارس ، که طي آن نيروهاي مسلح ايالات متحده با ارائه نمايشي عظيم از قدرت خود، جهانيان را دچار حيرت ساختند، را براه انداخت.

اين نظريه پردازان که در ژانويه 2001 به قدرت رسيدند،در سوء قصدهاي 11 سپتامبر « حادثه محرکي» که از مدتها پيش در انتظارش بودند، را يافتند. از اين پس ديگر هيچ مانعي بر سر راهشان قرار نداشت. اينان با کمک Patriot Act ، دستگاه دولتي را به ابزار سرکوبي هولناک مجهز نمودند ، وعده «نابودي تروريستها» را دادند، نظريه « جنگ جهاني عليه تروريسم بينالمللي « را ارائه کردند، افغانستان را فتح و رژيم طالبان را سر نگون نمودند. همين جناح است که اکنون تز « جنگ باز دارنده» را مطرح کرده و ، با تکيه بر تبليغات و شايعات، سعي در توجيه جنگ عليه عراق دارند.

آنان از اين امر که واشنگتن بايد در اين عصر جهاني شدن ليبرالي: گروه هفت کشور صنعتي جهان (G7 )، صندوق بينالمللي پول (FMI )، سازمان جهاني تجارت ( OMC )، بانک جهاني.... نيروهاي خودرا در عرصههاي واقعي قدرت متمرکز سازد، پشتيباني ميکنند و مايلند که ايالات متحده را تدريجآ از چهار چوب سياست هاي چند جانبه خارج سازند. در اين راستاست که اين جناح بوش را وادار ساخت تا عليه بسياري از معاهدات بينالمللي موضع گيري کند. مانند : معاهده کيوتو در رابطه با دماي جوي ، عهد نامه   ABM  در مورد موشکهاي باليستيک، عهدنامه تشکيل يک دادگاه بينالمللي جزائي، عهدنامه مينهاي ضد فردي، معاهده مربوط به سلاح هاي بيو لو ژيک، موافقت نامه مربوط به سلاحهاي کوچک، عهد نامه محدوديت کامل سلاحهاي اتمي، و حتي کنوانسيونهاي ژنو در رابطه با زندانيان جنگ تا آنجا که به زندانيان زندان گوانتانامو مربوط ميشود. قدم بعدي امتناع از داوري شوراي امنيت خواهد بود، امري که ميتواند باعث نابودي سيستم سازمان ملل متحده گردد.

بدين ترتيب اين نظريهپردازان ، به نام ايدهآلهاي بزرگ- آزادي، دموکراسي، مبادله آزاد، تمدن - بر آنند تا سيستم ايالات متحده آمريکا را ، قطعه به قطعه، تغيير داده و آنرا به يک حکومت نظامي طراز نوين تبديل سازند. اينان نيز در واقع اهداف ديرين همه امپراطوريهاي تاريخ را دنبال ميکنند : تحميل يک شکل بندي تازه در جهان، جابجا کردن مرزها و کنترل و سرکوب مردم.

استعمارگران قديم نيز درست به همين شيوه عمل ميکردند. به گفته دوگلاس پورش تاريخدان، آنان « معتقد بودند که رواج تجارت، مسيحيت، علوم و کارايي دستگاه دولتي غربي باعث گسترش مرز هاي تمدن گشته و مناطق بحران خيز را محدود خواهد ساخت. به لطف امپرياليسم، فقر به رفاه بدل شده، وحشيان راه رستگاري را يافته، خرافات جاي خودرا به روشنگري داده و درهرجا که قبل از آن جهل و هرج ومرج حکمفرما بوده است، نظم بر قرار خواهد شد.» (16(

براي ممانعت از اين انحراف تأسف بار است که ، کشورهاي فرانسه و آلمان، به نام برخي از آمال اتحاديه اروپا، راه مقابله - غير خصمانه- با ايالات متحده را در بطن سازمان ملل برگزيده اند. در اين رابطه دومينيک ويلپن اعلام داشته است که « ما متقاعد هستيم که جهان امروز بايد چند قطبي باشد و يک قدرت واحد قادر نخواهد بود تا نظم جهاني را تضمين نمايد. » (16(

طرحي از يک جهان جديد دو قطبي در شرف پيدايش است. در اين جهان، قطب دوم ميتواند اتحاديه اروپا باشد، البته اگر بارديگر به تفاهم برسد، و يا اتحاد نو پاي پاريس- برلن- مسکو. اين عملکردي تاريخي است که سر انجام اروپا را از ترس وبيمي شصت ساله خارج کرده به او امکان ميدهد تا اراده سياسي از دست رفته خويش را باز يابد. عملکردي چنان شهامت آميز، که در مقابل، موضع گيري زبون برخي ديگر از کشور هاي اروپا ( انگلستان، اسپانيا، ايتاليا، لهستان....) که زياده از حد همواره مطيع بودهاند، را برانگيخته است.

ايالات متحده ميرفت تا در رفاه حاصل از جهاني يک قطبي و تحت سيطره دستگاه نظامي آمريکا، منزل بگيرد . جنگ عراق ميبايست نمايشي از قدرت جديد بلا منازع اين کشور باشد. در اين شرايط فرانسه و آلمان به ميدان آمدهاند تا به او يادآوري کنند که در مقوله قدرت، چهار عامل نقش تعيينکننده دارند: سياست، ايدئولوژي، اقتصاد و نيروي نظامي. روند جهاني شدن باعث شده بود تا بنظر برسد که تنها ايدئولوژي ( ليبرالي) و اقتصاد ارکان قدرت را در جهان امروز تشکيل مي دهند و دو عامل ديگر ( سياست و نيروي نظامي) از اهميتي ثانوي بر خوردارند. اين يک اشتباه محض بود.

ايالات متحده از اين پس در شکل بندي جديد جهان که اکنون در آستانه پيدايش است، براي عامل نظامي اولويت قائل مي شود. فرانسه و آلمان در مقابل، به عامل سياسي بها ميدهند. اينان، براي رويارويي با مسائلي که بشريت با آن دست به گريبان است، راه صلح مداوم را برگزيده اند. پرزيدنت بوش و اطرافيانش اما، راه جنگ مداوم را.....

 

 

 

 

 

 

 

 

پاورقي ها:

 -1« History is again on the move 1 » از آرنولد جي. توين بي

 -2در اين گزارش اثري از ارتباط ميان بغداد و شبکه القاعده بن لادن ، چنانکه کالين پاول در نطق 4 فوريه خود عنوان ميکند، به چشم نمي خورد.

 -3بيش از بيست سال است که ،مصر، که سالانه بالغ بر 3 ميليارد دلار کمک از آمريکا دريافت مي کند (تقريبآ به اندازه اسرائيل)، هرگونه تظاهرات خياباني را ممنوع کرده است، در اين کشور مخالفين بطرز وحشيانهاي سر کوب مي شوند و همجنسگرايان به مجازات هاي سنگين محکوم شدهاند. ژنرال حسني مبارک که مدت 22 سال است که در رأس قدرت قرار دارد، در نظر دارد که پسر خود را به جانشيني خود منصوب کند...ازاين رژيم استبدادي اما، در رسانههاي بزرگ آمريکايي و فرانسوي، بعنوان « رژيمي ميانهرو » ياد مي شود و رهبر خود کامه آن کاملآ قابل معاشرت محسوب مي شود ...

  -4به انگليسي.  UNMOVIC 

  -5روبرتو روسليني در فيلم ژنرال دلا روور (1959) ، داستان يک شارلاتان ( با بازي ويتوريو دسيکا ) را نقل ميکند که توسط اشغالگران نازي مأمور ميشود تا، به منظور شناسايي پارتيزان ها، خودرا بجاي ژنرال دلا روور، يکي از رهبران جنبش مقاومت جا بزند و او ، رفته رفته،چنان در ايفاي اين نقش غرق ميشود که سرانجام به يک مبارز واقعي بدل شده و مانند يک قهرمان در اين راه جان مي سپارد.

  -6 نقل از بارتلمي کورمون و دارکو ريبنيکار در « جنگ ناموزون« ، PUF ، پاريس ،2002 ، ص. 228.

7) همانجا.

 8) خطاب به مجمع عمومي سازمان ملل متحده ، 12 سپتامبر 2002 .

 9) پل ماري دو لا گرس، « جنگ بازدارنده، تزي خطرناک» ، Manière de voir ، شماره 67 .

 10) ال پائيس ، مادريد، 3 اوت 2002 .

 11) به نقل از باب وود وارد، در «رهبران جنگ» ، Calmann- Lévy ، پاريس، ص. 226 .

 12) کالين پاول،« فرزند برونکس»، Odile Jacob ، پاريس ، 1995 ، ص. 414 و 452 .

 13) باب وود وارد، «رهبران جنگ» ، ص. 226 .

 14) دوگلاس پرش، « نبرد امپراطوري ها »، Autrement ، پاريس، 2002 ، ص. 16.

 15) رابرت کاگن، « قدرت و ضعف » ، Policy Riview ، شماره 113 ، ژوئن- ژوئيه 2002 . و گراهام اي. فولر، « اروپاي کهنه يا آمريکاي کهنه؟ » ، اينتر ناشنال هرالد تريبون ، پاريس، 12 فوريه 2003 .

 16) ژورنال دو ديمانش ، پاريس، 16 فوريه 2003 .