دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

 

فصل چهارم : ثروت اشتراكى آينده

 

1_ اصلاح اجتماعى و انقلاب اجتماعى

"مالكيت خصوصى بر ابزار توليد كه زمانى وسيله اى بود كه مالكيت هر توليد كننده را برايش‏ تضمين ميكرد، امروزه به ابزار خلع يد كشاورز، صنعتگر و تاجرخرد تبديل شده و افراد غير مولد _ سرمايه داران و زمينداران _ را به مالك محصول كار مبدل كرده است. تنها با تبديل مالكيت خصوصى بر ابزار توليد _ زمين، معدن، مواد خام، ابزار، ماشين، و وسايل حمل و نقل و ارتباط _ به مالكيت اجتماعى و تبديل توليد كالايى به توليد اجتماعى كه توسط جامعه و براى جامعه انجام شود، ميتوان توليد به مقياس‏ وسيع و بارآورى فزاينده كار اجتماعى را از منشاء فلاكت و ستم طبقات استثمارشونده به تكامل مطلوب و هماهنگ تبديل كرد".بند پنجم برنامه ارفورت

نيروهاى مولده اى كه درجامعه سرمايه دارى بوجودآمده‌اند درتضادى آشتى ناپذير با همان سيستم مالكيتى قرار ميگيرند كه جامعه بر آن بنياد گذاشته شده است . تلاش‏ جهت حفظ اين نظام مالكيت به منظور توسعه اجتماعى بيشتر غير ممكن ميشود و جامعه دچار ركود و فساد ميگردد، فسادى كه با دردناكترين ناآراميها توام است .

هر تكامل بيشترى در نيروهاى مولده تناقض‏ موجود بين اين ناآراميها و نظام كنونى مالكيت را افزايش‏ ميدهد. هر تلاشى جهت از بين بردن اين تناقض‏ يا حتى تخفيف آن بدون مداخله در مالكيت بيهوده است، و بيهودگى آن هربار تكرار شود، به اثبات ميرسد.

 در صد سال گذشته انديشمندان و سياستمداران طبقات  دارا  تلاش‏ كرده اند نظام  مالكيت  خصوصى بر ابزار توليد را از سقوطى كه آنرا تهديد ميكند، نجات دهند، يعنى جلو انقلاب را بگيرند. رفرم اجتماعى نامى است كه آنها به سرهم بندى مكانيسم صنعتى ميدهند تا اين يا آن تاثيرسوء مالكيت خصوصى بر ابزار توليد را از بين ببرند و يا دستكم آنرا تخفيف دهند، بدون آنكه به خود مالكيت خصوصى دست بزنند. در صدسال گذشته درمانهاى مختلفى توصيه و تجربه شده است و دراين رابطه بندرت نسخه جديدى قابل تصور است. تمامى باصطلاح "جديدترين" اكسيرهاى طبيبان اجتماعى ما كه قرار است مضرات كهن اجتماعى را بدون درد و خرج علاج كنند، پس‏ از مشاهده دقيق، معلوم ميشود كه نسخه پيچى مجدد همان تدبيرهاى كهنه اند و در جاهاى ديگر تجربه شده و بى ارزش‏ بودن آنها به اثبات رسيده است؛ اين رفرمها را تازمانيكه بمنظور از بين بردن تضادهاى رشد يابنده بين نيروهاى مولده و نظام موجود مالكيت پيشنهاد ميشود و درعين حال در صدد حفظ نظام مالكيت كنونى است بى تاثير اعلام ميكنيم. اما منظورمان اين نيست كه انقلاب اجتماعى _ الغاء مالكيت خصوصى بر ابزار توليد _ خودبخود صورت ميگيرد و اينكه جريان حتمى و مقاومت ناپذير تكامل اين انقلاب را بدون كمك انسان عملى ميسازد و نيزمنظور اين نيست كه همه اصلاحات اجتماعى بى ارزشند و آنانكه از تضاد بين نيروهاى مدرن توليد و نظام مالكيت رنج ميبرند ميبايستى دست روى دست بگذارند و صبورانه منتظر الغاء آن باشند .

وقتى درباره ماهيت مقاومت ناپذير و حتمى انقلاب اجتماعى سخن ميگوييم پيش‏ شرطمان اينست كه انسانها انسانند و نه عروسك. انسانها داراى نيازها و انگيزه ها و توانائيهاى جسمى و ذهنى معينى هستند كه بنفع خود از آنها استفاده ميكنند. صبورانه به امر اجتناب ناپذير تسليم شدن بمعنى اين نيست كه امكان وقوع  انقلاب را ميسر ميسازيم بلكه بمعنى متوقف ساختن آن است .  وقتى اعلام ميكنيم كه الغاى مالكيت خصوصى برابزار توليد اجتناب ناپذير است ، منظور مان اين نيست كه در صبحدمى آفتابى طبقات استثمار شونده ميبينند كه بدون كمكشان پرى زيبارويى انقلاب را به انجام رسانده است . ما درهم شكستن نظام اجتماعى كنونى را اجتناب ناپذير ميدانيم ، زيراميدانيم كه تكامل اقتصادى بناچار شرايطى را فراهم ميكند كه طبقات استثمار شونده را مجبور ميكند عليه نظام مالكيت خصوصى بپاخيزند . ميدانيم كه اين نظام شمار و قدرت طبقات استثمار شونده را افزايش‏ و شمار طبقات استثمارگر را كاهش‏ ميدهد ؛ اين نظام سرانجام به شرايطى چنان غير قابل تحمل براى توده هاى جمعيت منتهى ميشود كه يا انحطاط وتباهى را بپذيرند يا نظام مالكيت خصوصى را براندازند .

چنين انقلابى طبق شرايطى كه در آن بوقوع ميپيوندد، اشكال گوناگونى بخود ميگيرد. بهيچوجه ضرورى نيست كه با قهر و خونريزى توام باشد . در تاريخ نمونه هايى وجود دارد كه طبقات حاكمه يا بطرزى استثنايى روشن بين بوده اند يا بگونه اى ويژه ضعيف و ترسو كه به امر اجتناب ناپذير تسليم شده و قدرت را رها كرده اند.  همچنين ضرورتى ندارد كه انقلاب اجتماعى با يك ضربه بوقوع بپيوندد. چنين امرى احتمالا هرگز پيش‏ نيامده است . انقلابات طى سالها و دهه ها مبارزه اقتصادى و سياسى تدارك ديده ميشود. انقلاب در خلال فراز و فرودهاى طبقات و احزابى كه با يكديگر مبارزه ميكنند انجام ميگيرد. كم نبوده است زمانهائيكه يك دوره طولانى ارتجاع مسير انقلاب را سد كرده است .

با اين وجود انقلاب هرشكلى هم داشته باشد هرگز بدون فعاليت پرتوان كسانيكه ازشرايط موجود بيشترين لطمه راديده اند، بوقوع نپيوسته است .

 بعلاوه وقتى كه ما اعلام ميداريم كه آندسته از اصلاحات اجتماعى كه هدفشان سرنگونى نظام مالكيت كنونى نباشد نميتوانند تضادهايى كه تكامل اقتصادى امروزين بوجود آورده است ، را از بين ببرند، منظورمان بهيچوجه آن نيست كه همه مبارزات استثمار شوندگان دررابطه با مصائب كنونيشان در چارچوب نظم اجتماعى موجود بى ثمر است. همچنين ادعا نميكنم كه استثمار شوندگان ميبايستى همه بدرفتاريها و اشكال استثمارى كه نظام سرمايه دارى ممكن است برايشان معمول دارد را صبورانه تحمل كنند يا اينكه از آنجا كه در هر حال استثمار ميشوند، پس‏ چگونگى استثمار مهم نيست. اما منظور ما در حقيقت اينستكه طبقات استثمار شونده نبايستى به اصلاحات اجتماعى پر بها دهند و نبايد تصور كنند كه از طريق آنها شرايط قابل قبول ميشود. طبقات استثمار شونده ميبايستى همه اصلاحات اجتماعى را بدقت بررسى كنند. نه دهم اصلاحات پيشنهادى نه تنها بيفايده اند،  بلكه حتما بضرر طبقات استثمار شونده اند. از همه خطرناكتر اصلاحاتى است كه با چشم بستن به تكامل اقتصادى قرن گذشته ، هدفشان نجات نظم اجتماعى مورد تهديد است. زحمتكشانى كه بنفع اين تمهيدات موضع ميگيرند ، انرژى خود را در تلاش‏ جهت تجديد حيات گذشته تلف ميكنند.

بر تكامل اقتصادى ميتوان بطرق مختلف اثر گذاشت، ميتوان آنرا سرعت بخشيد يا آنرا كند كرد ؛ اثرات آن ميتواند كم و بيش‏ دردناك باشد ؛ فقط يك امر غير ممكن است و آن متوقف كردن روال حركت و به عقب بازگرداندن آن .

مثلا وقتى در مراحل اوليه سرمايه دارى كارگران ماشينها را نابود ميكردند ، با كار زنان و امثال آن مخالفت ميكردند ، تلاش‏ آنها بيهوده بود و جز آن نميتوانست باشد . درمقابل تكاملى صف آرايى ميكردند كه هيچ چيز نميتواند در مقابل آن مقاومت كند . از    آن پس‏ روشهاى بهترى در پيش‏ گرفتند، شيوه هايى كه آنها را هر چه بيشتر در مقابل اثرات زيانبار استثمار سرمايه دارى محافظت ميكرد. آنها با اتحاديه ها و فعاليتهاى سياسيشان كه هريك مكمل ديگرى بود، درتمام كشورهاى متمدن، كم و بيش‏ با موفقيت روبرو بوده اند. اما هريك از اين پيروزيها، خواه افزايش‏ دستمزد، كم كردن ساعات كار، جلوگيرى از كاركودكان و ايجاد مقررات ايمنى، هريك انگيزه جديدى به تكامل اقتصادى داده است.  مثلا موجب شده است تا سرمايه دار ماشين آلات را جايگزين كار گرانتر كند يا اورا مجبور كرده است با ارائه ليست حقوق، رقابت با سرمايه دار كوچك را تشديد نمايد، بقاى اقتصادى او را كوتاه كند و تمركز سرمايه را سرعت بخشد.

بدين ترتيب هر چند ممكن است براى كارگران ضرورى باشد كه تشكلهاى كارگرى خود را بمنظور بهبود شرايط خود از طريق كاهش‏ ساعات كار و تضمين دگرگونيهاى مثبت ديگر ايجاد كنند، اشتباه فاحشى است كه تصور كنيم چنين اصلاحاتى انقلاب اجتماعى را بتعويق مياندازد. بهمان نسبت اين نظر نادرست است كه فرد نميتواند بدون پذيرش‏ ضرورت حفظ جامعه برپايه كنونى آن مفيد بودن اصلاحات اجتماعى را بپذيرد. برعكس‏ اصلاحات را ميتوان از نقطه نظرانقلابى تاييد كرد، زيرا همانطوريكه قبلا نيز مشاهده كرديم اصلاحات روال رويدادها را سرعت ميبخشد و نه تنها سير اضمحلال نظام سرمايه دارى را از بين نميبرد بلكه آنراحدت ميبخشد .

تبديل توده ها به پرولتر و تمركز سرمايه در دست معدود افرادى كه بر حيات اقتصادى همه ملل سرمايه دار حكومت ميكنند، هيچ يك از اين اثرات ظالمانه و عصيان گرانه نظام سرمايه دارى را نميتوان با هيچ رفرمى كه بر مبناى نظام مالكيت كنونى استوار است   مانع شد ، هرچند اين رفرمها فراگير و همه جانبه باشد .  

 

      2_ مالكيت خصوصى و مالكيت مشترك

در واقع مسئله بر سر چگونگى حفظ مالكيت خصوصى بر ابزار توليد نيست؛ مسئله اينست كه چه چيزى جاى آنرا بايد و خواهد گرفت. مسئله اختراع كردن نيست، بلكه سر وكارداشتن با يك حقيقت است،درانتخاب نظام مالكيتى كه بوجود خواهد آمد همان اندازه قدرت انتخابمان كم است كه درحفظ يادورانداختن نظام كنونى 

همان تكامل اجتماعى كه ما را وادار ميكند سئوال كنيم نظام مالكيت خصوصى بر ابزار توليد را باچه نظامى بايد جايگزين كنيم ، شرايط پاسخ به اين سئوال را با خود بهمراه مياورد. نظام جديد مالكيت در نظام قديمى مكنون است . بمنظور آشناشدن با اين نظام ميبايستى نه به آموزشها و آرزوهاى شخصى كه به حقايقى كه ما را احاطه كرده است بپردازيم .

هركس‏ شرايطى را كه براى نظام كنونى توليد ضروريست درك كند، ميداند كه آن شرايط زمانيكه نظام مالكيت موجود ديگر ناممكن است چه نظامى را طلب ميكند. ريشه مالكيت خصوصى ابزار توليد در توليد خرد است. توليد انفرادى مالكيت فردى را ضرورى ميكند. برعكس‏، توليد بزرگ بمفهوم همكارى و توليد اجتماعى است. در  توليد  بزرگ فرد تنها كار نميكند  بلكه تعداد زيادى كارگر يعنى كل مشتركين ثروت با هم كار ميكنند تا كل توليد را توليد كنند. بدين ترتيب ابزار جديد توليد متنوع و پر قدرت است.  اينكه هر توليد كننده منفرد ابزار توليد خود راداشته باشد به امرى كاملا غير ممكن تبديل شده است . وقتى به اين مرحله از توليد بزرگ رسيديم دونوع مالكيت بيشتر امكان ندارد. يكى مالكيت خصوصى فرد بر ابزار توليد است كه با كار مشترك  مورد استفاده قرار ميگيرد. اين بمعنى نظام سرمايه دارى موجود و فلاكت و استثمار همراه آن براى كارگران و فراوانى خفه كننده براى سرمايه دار است .

دوم مالكيت مشترك كارگران بر ابزار توليد كه بمعنى نظام كئوپراتيو توليد و نابودى استثمار كارگران است.دراين نظام كارگران خود اربابان توليدخويشند وخود مازادى را تصاحب ميكنند كه تحت نظام فعلى، سرمايه دار آنها را از آن محروم كرده است. 

جايگزينى مالكيت همگانى بجاى مالكيت خصوصى بر ابزار توليد اينست آنچه تكامل اقتصاد ى با نيروى فزاينده بما تحميل ميكند .

 

3 _ توليد سوسياليستى

الغاى نظام كنونى توليد بمعنى جايگزينى توليد براى مصرف بجاى توليد براى فروش‏ است . توليد براى مصرف ميتواند دو شكل داشته باشد.

اول :  توليد انفرادى بمنظور برآورد نيازهاى فرد .

دوم :  توليد اجتماعى يا كئوپراتيو براى برآورد نيازهاى  مالكين مشترك ثروت .

نوع اول توليد هرگز شكل عمومى توليد نبوده است. بشر تا آنجا كه ميتوان زندگيش‏ رادنبال كرد، موجودى اجتماعى بوده است. فرد هميشه به مشاركت با ديگران بمنظوربرآورد احتياجات اوليه كشيده شده است. ديگران مجبور بوده اند براى او و او نيز بنوبه خود براى آنها كاركند. توليد فردى براى مصرف شخصى همواره نقش‏ تبعى داشته است؛ امروزه نقش‏ آن بندرت قابل ذكراست. 

قبل از اينكه نظام كنونى توليد توليد براى فروش‏ توسعه پيدا كند ، توليد مشترك بمنظور مصرف عمومى شكل غالب  توليد بود.  قدمت توليد مشترك با توليد برابر است . اگر يك  نظام توليدى، بهترين نظام متناسب با طبيعت بشر باشد، نظام اشتراكى توليد را ميبايست داراى چنين ويژگى دانست. باحتمال بسيار زياد درمقابل هر هزار سال توليد براى فروش‏ دهها هزار سال توليد اشتراكى براى مصرف وجود داشته است. خصلت،  وسعت و قدرت جوامع اشتراكى به موازات ابزار و روشهاى توليدى كه اين جوامع داشتند، تغيير كرد. با اينحال، خواه چنين جوامع اشتراكى گله بود يا قبيله يا هر شكل جمعى ديگر، همگى خصلتهاى مشتركى داشتند. هر جماعتى احتياجات خود را، دستكم حياتى ترين آنها را، با توليد نيروى كار خويش‏ رفع ميكرد. ابزار توليد به جماعت تعلق داشت؛ اعضاء جماعت بعنوان افراد آزاد و برابر بر طبق نقشه اى كه به ارث برده بودند و يا خود آنرا تدوين كرده بودند با يكديگر كار ميكردند و مديريت آن توسط قدرتى كه خود انتخاب ميكردند انجام ميشد. توليد چنين كارمشتركى، دارايى جماعت بود و يا بمصرف برآورد احتياجات عموم ميرسيد، خواه اين احتياجات نتيجه توليد بود يا مصرف يا بين افراد يا گروههايى توزيع ميشد كه جماعت را تشكيل ميدادند.

رفاه اين جماعات يا اجتماعات خودكفا به شرايط طبيعى وشخصى بستگى داشت. هر چه سرزمين تحت اشغالشان حاصلخيزتر بود ، هرچه اعضاء كوشاتر ، مبتكرتر و پرانرژى تر بودند ، رفاه عمومى بيشتر بود . خشكسالى ، سيل و تهاجم دشمنان قويتر ممكن بود به آنها آسيب برساند و حتى نابودشان كند ، اما چيزى كه بسراغ آنها نمى آمد نوسانات بازاربود . با نوسانات بازار يا آشنا نبودند يا آنرا تنها در رابطه با اشياء لوكس‏ ميشناختند.

چنين توليد اشتراكى براى مصرف چيزى جز توليد  كمونيستى يا نامى كه امروزه بر آن گذاشته اند يعنى توليد سوسياليستى نيست . تنها با اين شيوه توليد ميتوان بر شيوه توليد براى فروش‏ فائق آمد . توليد سوسياليستى ، وقتى توليد براى فروش‏ ديگر غير ممكن ميشود، تنها شيوه توليدممكن است .

اما اين بدان معنى نيست كه ميبايست گذشته مرده را تجديد حيات يا اشكال قديمى مالكيت اشتراكى يا توليد كمونى را بازتجديد كرد. اين اشكال با وسايل توليد معينى خوانائى داشت و با ابزار توليد پيشرفته تر نه مناسب بود و نه مناسب است . و بهمين دليل بود كه در جريان تكامل اقتصادى اين اشكال توليد تقريبا همه جا با پيدايش‏ نظام توليد براى فروش‏ از بين رفت و هر جا هم كه در مقابل اين توليد جديد مقاومت كرد تاثيرش‏ اختلال در توسعه نيروهاى مولده بود . بهمان اندازه كه مقاومت در مقابل نظام توليد براى فروش‏ ارتجاعى و ياس‏ آور بود ، امروزه نيز هر كوششى جهت براندازى نظام كنونى و احياء نظام كمونى قديم چنين است .

نظام توليد سوسياليستى كه دراثر ورشكستگى قريب الوقوع نظام مبتنى بر توليد براى فروش‏ عصر ما الزامى شده است ، ميبايستى با نظامهاى قديمى تر توليد كمونى ويژگى مشتركى داشته باشد ، مشخصا تا آن حد كه هر دو نظامهاى توليد اشتراكى براى  مصرفند،  بهمان ترتيب نظام سرمايه دارى توليد شباهتهايى با نظام توليد منفرد و خرد كه حلقه اتصالى نظام كمونى با اين نظام بوده است دارد ، هردو براى فروش‏ توليد ميكردند . همانطور كه نظام سرمايه دارى توليد بعنوان مرحله عاليتر تكامل توليد كالايى با توليد خرد متفاوت بود ، همينطور هم هست شكل توليد اجتماعى كه امروزبه يك ضرورت تبديل شده است . اين نوع توليد نيز با نظامهاى توليد براى مصرف پيشين تفاوت دارد .

نظام توليد سوسياليستى آتى ادامه كمونيسم كهن نخواهد بود، بلكه ادامه نظام توليد سرمايه داريست كه خود براى تشكيلات  جانشين خويش‏ عناصر ضرورى را توسعه ميدهد. اين نظام افراد جديدى كه براى نظام توليدى جديد لازم اند را بوجود مياورد. اما اين نظام همچنين تشكلات اجتماعى مناسب كه سنگ بناى اين نظام توليدى جديد است را بمحض‏ تسلط افراد جديد بر آن پايه ميريزد.

توليد سوسياليستى در درجه نخست ، نياز به تغيير شكل موسسات سرمايه دارى مجزا به نهادهاى اجتماعى دارد . تدارك اين دگرگونى را شرايطى بوجود مياورد كه در آن شخص‏ سرمايه دار در مكانيسم كنونى توليد بيشتر و بيشتر از دور خارج ميشود . در درجه دوم براى توليد اجتماعى ضرورى است كه تمامى موسساتى كه براى رفع نيازهاى همگانى اند متحد و به يك كنسرن بزرگ تبديل شوند . جريان تدارك تمركز مداوم كنسرنهاى سرمايه دارى در اثر تكامل اقتصادى در فصل پيش‏ توضيح داده شده است .

حدود چنين جامعه سوسياليستى خودكفا چقدر بايد باشد؟ از آنجا كه چنين جمهورى سوسياليستى اختراع دلبخواه ذهن نيست بلكه محصول ضرورى تكامل اقتصادى است ، حد آنرا نميتوان از پيش‏ تعيين كرد . حد چنين ثروت اشتراكى ميبايست با مرحله تكامل اجتماعى كه آنرا بوجود آورده خوانائى داشته باشد . هر چه تكامل بيشتر باشد و تقسيم كار كامل تر، ارتباط بين توليد كنندگان توسعه يافته تر است و ابعاد جمهورى سوسياليستى بزرگتر.

تقريبا دويست سال از زمانى كه جان بلرز  John Bellers انگليسى خوش‏ نيت نقشه اى جهت پايان دادن به فلاكتى كه نظام سرمايه دار جوان آن زمان انگليس‏ به  سراسر كشور گسترش‏ ميداد به پارلمان تسليم كرد، ميگذرد. او پيشنهاد تاسيس‏ جماعاتى را كرد كه موظفند مواد مورد نياز صنعت و كشاورزى خود را توليد كنند . طبق نقشه او هر جماعتى به دويست تا  سيصد كارگر نياز داشت .

 در آنزمان صنعت دستى شكل غالب توليد بود . نظام سرمايه دارى هنوز در مرحله مانوفاكتورى بود، و هنوز كسى به كنسرن سرمايه دارى با ماشين آلات مدرن آن فكر نميكرد.

انديشمندان سوسياليست صد سال بعد همان ايده را منتهى بسيار تعميق يافته و كامل از سر گرفتند. در آنزمان نظام كارخانه اى و ماشينى كنونى شروع شده بود . صنعت دستى در برخى مناطق از بين رفته ، جامعه به مرحله عاليترى رسيده بود؛ درنتيجه اجتماعاتى كه سوسياليستها در آغاز قرن نوزدهم بمنظور از بين بردن مصائب نظام سرمايه دارى پيشنهاد كردند، دهها برابر بزرگتر از آنى بود كه بلرز پيشنهاد كرده بود ، مثلا فالانستريهاى ‌halanstereesـ فوريه‌Fourier

درمقايسه با شرايط اقتصادى زمان بلرز، شرايطى كه فورير ميشناخت بسيار پيشرفته مينمود؛ اما همين شرايط بنوبه خود از نقطه نظر نسل بعدى پيش‏ پا افتاده بود. ماشين بى وقفه در زندگى اجتماعى انقلاب ايجاد ميكرد ؛ ماشين موسسات سرمايه دارى را آنچنان گسترش‏ داده بود كه فعاليت پاره اى از اين موسسات صنعتى ملت هايى كامل را در بر ميگرفت. موسسات صنعتى چندى را دريك كشور بيشتر به يكديگر وابسته كرده بود بطوريكه آنها در واقع يك صنعت واحد را بوجود آورده بودند ؛ و ماشين پيوسته بدان سمتى كشش‏ دارد كه كل زندگى اقتصادى ملل سرمايه دارى را بيك مكانيسم واحد تبديل  كند. تقسيم كار و تقسيم فرعى كار بازهم ادامه مييابد. صنايع مختلف توليد خود را بيشتر و بيشتر فقط به كالاهاى ويژه اى، و از آن مهمتر به توليد آن كالا درمقياسى جهانى، اختصاص‏ ميدهند و اندازه اين موسسات  كه پاره اى هزاران كارگر دارند، پيوسته بزرگتر ميشود.

تحت چنين شرايطى جماعتى كه طرح ريزى شده تا   نيازهاى خودرا برطرف كند و تمامى صنايع ضرورى را در برگيرد ميبايستى ابعادى بسيار متفاوت از كلنى هاى سوسياليستى طرح ريزى شده در آغاز قرن نوزدهم داشته باشد. تنها يكى از سازمانهاى اجتماعى موجود ابعاد لازم را جهت تاسيس‏ و تكامل سوسياليستى يا كئوپراتيو اشتراكى دارد و آن حكومتهاى جديد و امروزى است.

درواقع پاره اى از صنايع تكامل آنچنان عظيمى داشته و پيوند بين ملل سرمايه دارى متعدد آنچنان تنگاتنگ بوده است كه پرسيدنى است آيا حدود حكومت باندازه كافى جامع است كه كئوپراتيو اشتراكى را شامل شود يا نه ؟

با اين وجود مطلب ديگرى را نيز بايد در نظر داشت. توسعه كنونى مراودات بين المللى بيش‏ از آنكه به شرايط موجود توليد مربوط باشد به شرايط موجود استثمار مربوط است. هرچه توليد سرمايه دارى دريك كشورگسترده تر و استثمار طبقه كارگر شديدتر باشد ، قاعدتا توليد مازادى كه نميتوان درخود كشور مصرف كرد بيشتر است و در نتيجه بايستى آنها را بخارج فرستاد.  اگر جمعيت يك كشور خود وسيله خريد مصنوعات اصلى كه توليد ميكنند را نداشته باشند، سرمايه داران باتوليدات خود بدنبال مشتريان خارجى خواهند رفت، خواه جمعيت كشورشان به اين محصولات نياز داشته باشند ، خواه نداشته باشند. سرمايه داران بدنبال خريدارند نه مصرف كننده . اين توضيح دهنده اين پديده وحشتناك است كه ايرلند وهندوستان در خلال قحطى مقادير زيادى گندم صادر ميكردند. اخيرا درخلال قحطى وحشتناكى كه در روسيه اتفاق افتاد جلو صدور گندم توسط سرمايه داران را تنها با فرمان همايونى ميشد گرفت. وقتى استثمار پايان پذيرد و توليد  براى مصرف جاى توليد براى فروش‏ را بگيرد، صدور و ورود محصولات از يك كشور به كشور ديگر بسيار كاهش‏ خواهد يافت.

داد و ستد و موجود بين ملل متعدد كاملا از بين نميرود. تقسيم كارچنان گسترش‏ يافته، بازارى كه پاره اى صنايع غول پيكر براى محصولات خود نيازدارند چنان رشد پيدا كرده است و از سوى ديگر كالاهاى فراوانى كه تنها از طريق تجارت بين المللى تهيه ميشود، از قبيل قهوه، چنان ضرورى شده است كه براى كئوپراتيو اشتراكى ممكن نيست، حتى اگر يك ملت را نيز در بربگيرد، بتواند احتياجات خوردرا با محصولات خود برآورد. نوعى مبادله محصول بين يك ملت و ملت ديگر حتما ضرورى است. اما چنين مبادله اى استقلال و امنيت ملل مختلف، مادام كه آنها همه آنچه واقعا لازم دارند را توليد كنند و تنها مقداراضافه برمصرفشان را مبادله كنند، بخطرنخواهد انداخت. يك كئوپراتيو اشتراكى كه يك ملت را دربر گيرد،ميتواند همه آنچه براى حفظ خود لازم دارد را توليد كند.

اما اين مقياس‏ تغيير ناپذير نيست. جامعه امروزى محصول  و ابزار نظام سرمايه دارى توليد است و با آن نظام نه از لحاظ نيرو      بلكه همچنين از لحاظ وسعت نيز رشد ميكند. بازار داخلى امن ترين بازار براى طبقه سرمايه دار هر كشور است ؛ حفظ و بهره بردارى از چنين بازارى آسانترين كار است. متناسب با توسعه نظام سرمايه دارى، فشار طبقه سرمايه دار بر هر ملت بمنظور گسترش‏ مرزهاى سياسيش‏ دامنه پيدا ميكند. سياستمداراى كه معتقد بود جنگها ديگر نه مظهر سلاله ها كه خواست ملى است، ازحقيقت زياد بدور نبود بشرطى كه منظور از خواست ملى خواست طبقه سرمايه دار باشد. هيچ چيز براى كاهش‏ منافع سرمايه داران از كاهش‏ قلمرو آنها زيانبارتر نيست . طبقه سرمايه دار فرانسه مدتها پيش‏ ميتوانست غرامت جنگ سال 187. كه مبلغ يك ميليارد و دويست و پنجاه ميليون دلار بود را به آلمان بپردازد ولى هرگز نميتواند الحاق   الزاس‏  لورن را ببخشد.

همه ملل جديد ضرورت گسترش‏ مرزهاى خود را احساس‏ ميكنند.اين براى ايالات متحده كه بزودى همه قاره آمريكا را به كنترل خود درخواهد آورد و براى انگلستان كه با قدرت دريايى خود قادر است مستعمرات خود را بى وقفه گسترش‏ دهد سهلترين كار است. دراين رابطه روسيه نيز زمانى از مزاياى زيادى برخوردار بود ولى بنظر ميرسد كه به وسعتى كه ميتوانسته رسيده است. روسيه از هر طرف توسط مللى كه جلوى پيشرفتش‏ مقاومت ميكنند محدود ميشود. دراين رابطه وضعيت ملل قاره اروپا از همه بدتر است. آنها نيز مانند ديگران به توسعه ارضى نيازمندند، اما چنان توسط يكديگر محدود ميشوند كه هريك تنها بقيمت نابودى ديگرى ميتواند گسترش‏ يابد. سياست استعمارى اين ملل بسيار كم به نياز توسعه طلبانه آنها كه ناشى از نظام توليد سرمايه دارى است پاسخ ميدهد. اين وضعيت مهمترين علت ميليتاريسمى است كه اروپا را به اردوئى نظامى تبديل كرده است. دوراه برون رفت ازاين وضعيت غير قابل تحمل وجود دارد: يا جنگهاى بزرگ كه به نابودى برخى از كشورهاى اروپايى موجودميانجامد ويااتحاد همه آنهادريك فدراسيون.

اين توضيح براى نشان دادن اينكه هر دولت مدرن در پاسخ به رشد اقتصاديش‏ اشتياق به توسعه دارد كافى است. بدين طريق هر يك درصدد است تا مرزهايش‏ به اندازه كافى گسترش‏ پيدا كند تا نيازهاى كئوپراتيو اشتراكى آينده را پاسخ گويد.

 

4 _ مفهوم اقتصادى حكومت

همه اجتماعات وظايف اقتصادى اى داشته اند كه ميبايست انجام دهند! واضح است كه درمورد جوامع كمونيستى اوليه نيز كه ما  در آستانه تاريخ با آن روبرو بوده ايم چنين امرى صادق  بوده است.  همراه با تكامل پى در پى توليد  منفرد خرد ، مالكيت خصوصى بر ابزار توليد و توليد براى فروش‏، وظائف اجتماعى چندى پا به عرصه حيات گذاشت، كه انجام آنها يا از عهده صنايع منفرد خارج بود يا مهمتر از آن از همان آغاز تشخيص‏ داده شده بود كه مهمتر از آنند كه بتوان به رفتار دلبخواه افراد محولشان كرد. بموازات توجه به فقرا، جوانان، پيران و از كارافتادگان مدارس‏، بيمارستانها و نوانخانه ها جامعه وظيفه ارتقاء و تنظيم امر تجارت يعنى ساختمان شاهراهها، ضرب سكه ، نظارت بر شاهراهها و مديريت پاره اى مسايل عام و مهم مربوط به توليد را نيز براى خود حفظ كرد. درجامعه قرون وسطى اين وظايف مختلف به شهرداريها و گاه به موسسات مذهبى واگذار ميشد. حكومتهاى قرون وسطى با اين وظايف كمتر سر و كار داشتند. همه اين وظايف با پيدايش‏ شكل جديد حكومت يعنى زمانيكه حكومت، حكومت ماموران دولتى و سربازان و ابزار طبقه سرمايه دار شد، تحول يافت. همانند همه حكومتهاى پيشين، حكومت جديد نيز وسيله حاكميت طبقاتى است. اما اين حكومت نميتوانست ماموريت خود را انجام دهد و احتياجات طبقه سرمايه دار را بدون منحل كردن يا محروم كردن آن نهادهايى كه پايه نظام اجتماعى پيش‏ سرمايه دارى را تشكيل ميدادند و بعهده گرفتن وظايف آنها برآورد. حتى درجاهايى كه حكومت جديد ادامه كار سازمانهاى قرون وسطايى رااجازه داده است، اين سازمانها رو به فساد گذاشته اند و درانجام وظايف خود ناتوانتر شده اند. اما اين وظايف با گسترش‏ نظام سرمايه دارى هرچه بيشتر دامه پيدا كرد و چنان سريع رشد يافت كه حكومت مجبور شد حتى آن وظايفى كه كمترين توجه به آنها داشت را نيز بعهده بگيرد. مثلا ضرورت تقبل كل دم و دستگاه خيريه و نهادهاى تعليم و تربيت چنان از نقطه نظر حكومت احساس‏ شده كه مجبور شده است دراكثر موارد به اين نياز تسليم شود. از همان آغاز حكومت كار ضرب پول را بعهده گرفت، از آن پس‏ جنگلدارى، مسئوليت ذخيره آب و راه سازى هر چه بيشتر تحت حوزه حقوقى حكومت قرار گرفت.

زمانى طبقه سرمايه دار با اطمينانى كه بخود داشت تصور ميكرد ميتواند خود را از فعاليتهاى اقتصادى دولت برهاند. دولت موظف بود تنها حافظ امنيت سرمايه او در داخل و خارج باشد و پرولتاريا و رقباى خارجى را كنترل كند ولى هيچگونه دخالتى درحيات اقتصادى نداشته باشد. طبقه سرمايه دار دلايل كافى جهت اين خواست داشت. گرچه سرمايه داران قدرت زيادى داشتند، ليكن حكومت همواره آنگونه كه آنها ميخواستند تابع و در خدمتشان نبود، حتى جايى كه طبقه سرمايه دار رقيبى بر سرفرمانروايى نداشت و دولت نيز انعطاف لازم را نشان ميداد، مديران غالبا دوستان سربراهى نبودند.

خصومت طبقه سرمايه دار نسبت به مداخله حكومت درزندگى اقتصادى كشور، ابتدا در انگلستان آشكار و به "مكتب منچستر" موسوم شد. نظرات اين مكتب نخستين سلاح در دست طبقه سرمايه دار عليه جنبش‏ سوسياليستى كارگرى بود. بنابراين جاى شگفتى نيست كه بسيارى از زحمتكشان سوسياليست معتقد بودند كه پيروان "مكتب منچستر" و سرمايه دار هيچگونه تفاوتى ندارند و از ديگر سو ، سوسياليسم و دخالت دولت در امور اقتصادى يك كشور يكى است . جاى تعجب نيست كه آنان بر اين باور بودند كه نابودى مكتب منچستر بمعنى نابودى سرمايه داريست. اين برداشت به لحاظى درست بود. طبقه سرمايه دار هرجا كه مناسب ميدانست از اين آموزشها عليه زحمتكشان و دولت استفاده ميكرد و  خوود را از كاركرد منطقى اين آموزشها كاملا بركنار نگهميداشت. امروزه آموزشهاى مكتب منچستر برطبقه سرمايه دارتاثيرى  نميگذارد. علل كاهش‏ نفوذ آن قدرت فزاينده تكامل اقتصادى و سياسى است كه گسترش‏ دامنه وظايف دولت را ضرورى ميسازد.

روز به روز بر دامنه اين وظايف افزوده ميشود؛  و نه تنها وظايفى كه دولت از آغاز برعهده داشت بلكه وظايف جديدى كه نظام سرمايه دارى بوجود آورده و نسلهاى پيشين هيچ تصورى از آن نداشتند و در نهايت بر كل نظام اقتصادى اثر ميگذارد را نيز شامل ميشود. قبلا سياستمداران اساسا ديپلمات و حقوقدان بودند؛ امروزه آنها ميبايستى و موظفند اقتصاددان باشند. معاهدات و امتيازات ، تحقيقات قديمى و موضوعات پر اهميت قبلى در حل مسائل سياسى امروزى چندان بكارنميايند ؛ اصول اقتصادى به بحثهاى اصلى تبديل شده اند. امروزه موضوعات عمده اى كه سياستمداران با آن سر و كار دارند كدامند ؟ آيا اين موضوعات مربوط به امورمالى ، مسائل مستعمراتى ، تعرفه ، حمايت و بيمه شاغلين نيستند ؟

اينها همه مسائل نيستند، توسعه اقتصادى دولت را از سوئى بخاطر دفاع از خود و از سوى ديگر بمنظور انجام بهتر وظايفش‏ و نيز بمنظور افزايش‏ درآمدش‏ مجبور ميكند مسئوليتهاى فزاينده اى را د رصنايع بعهده گيرد.

درقرون وسطى حاكمين عمدتا درآمد خود را از طريق مالكيت ارضى كسب ميكردند. بعدها در قرنهاى شانزدهم، هفدهم و هيجدهم خزاين حكام از غنايم كليسا و ديگر دارائى هاى ارضى انباشته ميشد. از ديگر سو، نياز به پول حكام را پيوسته واميداشت زمينهايشان را به سرمايه داران بفروشند. حتى امروز در اغلب كشورهاى اروپايى بقاياى قابل ملاحظه اى از مالكيت درباريان بر زمين و معدن را ميتوان ديد. علاوه براين ، با گسترش‏ سيستم  نظامى، زرادخانه ها و بنادر و با توسعه بازرگانى ، راه آهن، پست و تلگراف بدارائى حكومتها افزوده شد؛ بالاخره نياز فزاينده حكام به پول در كشورهاى اروپائى انواع انحصارات دولتى را بوجود آورد.

درعين حال كه بدينسان كاركرد و قدرت اقتصادى حكومت همواره افزايش‏ مييابد، كل مكانيسم اقتصادى پيچيده و پيچيده تر، ظريف و ظريفتر ميشود و بنگاههاى سرمايه دارى مجزا، همانطور كه در بالا ديديم ، به نسبت بيشترى بيكديگر وابسته ميشوند. بموازات همه اينها، وابستگى طبقه سرمايه دار به بزرگترين نهاد يعنى حكومت يا دولت بيشتر ميشود. اين افزايش‏ وابستگى و ارتباط متقابل همچنين به تشديد مناقشات و بى نظمى هائى درمكانيسم اقتصادى منجر ميشود. طبقه سرمايه دار جهت رهايى از اين مشكلات پيوسته به سرعت به بزرگترين قدرت اقتصادى يعنى حكومت يا دولت متوسل ميشود. از اينروست كه در جوامع امروزى مداخله دولت در تنظيم و اداره مكانيسم اقتصادى اجتناب ناپذير است. براى انجام اين وظايف ابزارهايى كه دراختيار دولت قرار داده ميشود و دولت از آنها استفاده ميكندهرچه بيشتر گسترش‏ مييابد، و قدرت مطلق حكومت كه از ديدگاه مكتب منچستر، آرمانى سوسياليستى مينمود ، درمقابل چشمان همين مكتب به نتيجه غير قابل اجتناب خود نظام سرمايه دارى توليد تكامل پيدا كرده است.

 

5 _  سوسياليسم دولتى و سوسيال دمكراسى

فعاليت اقتصادى دولت مدرن سرآغاز طبيعى تكاملى است كه به ايجاد كئوپراتيو مشترك المنافع منتهى ميشود . اما اين بدان معنى نيست كه هر نوع ملى كردن يك رشته اقتصادى يا صنعت  گامى در راه ايجاد چنين جامعه اى است ،  و اينكه كئوپراتيو مشترك  المنافع نتيجه ملى كردن عام همه صنايع بدون تغيير درماهيت دولت است .

صحت اين تئورى را ميتوان تنها در سوسياليستهاى دولتى ديد.  چنين امرى از عدم درك  مفهوم دولت ناشى ميشود.  حكومت مدرن نيز همانند همه سيستمهاى دولتى پيشين اساسا حافظ منافع طبقه حاكم است. ويژگى دولت بهيچوجه با پذيرش‏ مسئوليتهايى كه نتايجش‏ هم بر منافع طبقه حاكم و هم بر منافع كل حكومتگران مشهود است، تغيير نميكند. قبول اين مسئوليتها از طرف دولت صرفا از آنروست كه در غير اينصورت منافع طبقه حاكم توسط كل جامعه بخطر ميافتد. اما حكومت مدرن تحت هيچ شرايطى اين وظايف را بقيمت بخطر افتادن سرورى طبقه سرمايه دار نپذيرفته و نميتواند بپذيرد.

اگر حكومت مدرن پاره اى از صنايع را ملى ميكند بدين منظور نيست كه ميخواهد استثمار سرمايه دارى را محدود كند بلكه از آنروست كه از نظام سرمايه دارى محافظت نموده آنرا بر پايه اى محكمتر بنا سازد، يا بدين هدف است كه خود بتواند دراستثمار كار شريك شود و درآمد خود را بالا برد و ميزان كمكهائى را كه بدان نياز داشت و در غير اينصورت به سرمايه دار تحميل ميشد را كاهش‏ دهد . دولت بعنوان استثمار كننده كار بر هر سرمايه دار خصوصى سرورى ميكند و علاوه بر قدرت اقتصادى سرمايه داران ميتواند اقتدار سياسى خود را نيز بر طبقات استثمار شونده تحميل كند.

حكومت هرگز ملى كردن صنايع را فراتر از خواست طبقات حاكم پيش‏ نبرده و نخواهد برد. مادام كه طبقات دارا حاكمند ، ملى كردن صنايع و بنگاههاى سرمايه دارى هرگز در آن حد كه به سرمايه داران و زمينداران زيانى برساند و يا فرصت آنان را براى استثمار پرولتاريا محدود كند پيش‏ نخواهد رفت.

  حكومت مادام كه پرولتاريا، طبقه كارگر، به طبقه حاكم تبديل نشود، همواره يك نهاد سرمايه دارى باقى خواهد ماند و تنها در آنصورت است كه تبديل حكومت به كئوپراتيو مشترك المنافع ميسر  است.

با شناخت اين حقيقت بود كه حزب سوسياليست هدف زير را براى خود تعيين كرد : فراخوان طبقه كارگر به فتح قدرت سياسى بمنظور اينكه به كمك آن، حزب بتواند حكومت را به حكومت كئوپراتيو مشترك المنافع خودكفا تبديل كند.

دائما سوسياليستها را سرزنش‏ ميكنند كه هدف ثابتى ندارند، كارى جز انتقاد نميتوانند انجام دهند، نميدانند بجاى آنچه سرنگون ميكنند چه جايگزين سازند. ليكن عليرغم اين اتهام، اين حقيقت بقوت خود باقيست كه هيچيك از احزاب موجود اهداف مشخص‏ و روشنى نظير حزب سوسياليست ندارند. درواقع ممكن است سئوال شود كه مگر ديگر احزاب سياسى هم هدفى دارند؟ همه احزاب ديگر حافظ نظم موجودند. باوجوديكه براى همه آنها روشن است كه اين نظم قابل دفاع نيست و نميتوان آنرا تحمل كرد. دربرنامه همه اين احزاب جز مايه هاى اندكى از اميد و وعده و وعيد براى دفاع از آنچه غير قابل دفاع است و تحمل آنچه غير قابل تحمل است وجود ندارد.

حزب سوسياليست برعكس‏، بنيان خود را نه بر اميد و وعده و وعيد كه بر ضرورت غير قابل تغيير توسعه اقتصادى ميگذارد. كسى كه مدعى نادرستى اين اهداف باشد، بايد نادرستى آنرا در اقتصاد سوسياليستى نشان دهد، بايد نادرستى تئورى تكامل توليد خرد به كلان را ثابت كند. بايد ثابت كند كه روند توليد همانند يكصد سال پيش‏ است و هيچ تغييرى نكرده است. كسى كه  بتواند قضاياى فوق را ثابت كند، ميتواند باور داشته باشد كه همه  چيز آنچنانكه هست باقى خواهد ماند. اما كسى كه كله پوك نباشد و شرايط اجتماعى را پيوسته يكسان نداند، بطور معقول نميتواند تصور كند كه وضعيت كنونى جاودانه است. آيا جز حزب سوسياليست حزب ديگرى ميتواند به او نشان دهد كه جاى اين شرايط را چه چيزى بايد و خواهد گرفت؟

همه احزاب بجز حزب سوسياليست درزمان حال زندگى ميكنند، يعنى از امروز تا فرد. تنها حزب سوسياليست است كه هدف مشخصى براى آينده دارد و سياست كنونى او را هدفى عام و منسجم تعيين ميكند. احزاب ديگر نه ميتوانند و نه ميخواهند درك كنند زيرا آنها با كله شقى به ماندن در دنياى خواب و خيال اصرار دارند و بدون تامل اعلام ميكنند كه سوسياليستها نميدانند چه ميخواهند و تنها بر آنند كه نظم موجود را بر هم زنند.

 

6 _ ساختار دولت آينده

هدف ما برخورد با همه ايرادات ، تحليلهاى غلط واظهارات ناروا كه طبقه سرمايه دار ميكوشد توسط آن با سوسياليستها مبارزه كند نيست. گسترش‏ شرارت و حماقت كار عبثى است. سوسياليستها دراين رابطه ميتوانند تمامى توش‏ و توان خود را بكار گيرند ولى هرگز چنين نكرده اند.

با اين وجود يك ايراد هست كه بايد بدان پرداخت.برخورد همه جانبه و كامل به اين ايراد حائز اهميت است، زيرا رفع اين نقيصه به توضيح نقطه نظر و هدف سوسياليسم كمك خواهد كرد.

مخالفين ما ميگويند كئوپراتيو مشترك المنافع تحقق پذير نيست و نميتواند هدف انسانهاى عاقل باشد مگر اينكه اين برنامه بصورت تكميل شده به دنيا ارائه شده باشد، تجربه شده و تحقق پذيرى آن به اثبات رسيده باشد. آنها ادعا ميكنند كه هيچ فرد عاقلى قبل از تكميل نقشه اش‏ و تائيد متخصصين ساختن خانه اى را شروع نميكند و اگر چنين كنند بدين معنى است كه تنها سرپناه خود را قبل از اينكه بداند چه جاى آن خواهد گذاشت خراب ميكند. همچنين گفته شده است كه سوسياليستها ميبايست نقشه حكومت آينده شان را ارائه دهند.  اگر چنين نكنند نشانه آنست كه آنها خود  اطمينان چندانى به اين برنامه ندارند .                                                                                                                        

اين ايراد بسيار اصولى بنظر ميرسد، آنچنانكه درحقيقت، حتى بسيارى از سوسياليستها معتقدند كه ارايه  چنين برنامه اى ضرورى است. درحقيقت ، مادام كه قوانين تكامل اجتماعى ناشناخته بود ، برنامه پيش‏ شرط ضرورى مى نمود و اعتقاد مردم بر آن بود كه مى توان شكلهاى اجتماعى را همچون خانه به اختيار ساخت . مردم حتى امروزه هم از "ساختمان اجتماعى" صحبت ميكنند.

تكامل اجتماعى يك علم جديد است. قبلا توسعه اقتصادى آنچنان كند بود كه بسختى محسوس‏ بود. بشرگاه قرنها و حتى هزاران سال دريك مرحله باقى ميماند . قبيله هاى همجوارى در روسيه وجود دارند كه ابزار كشاورزى مورد استفاده آنها را بسختى ميتوان از ابزارى كه در آستانه تاريخ وجود داشته تشخيص‏ داد. بدينسان بود كه از نظر مردم نظام توليدى موجود در يك زمان معينى نظم غير قابل تغيير آن عصر مينمود. پدران و پدربزرگهايشان تحت آن نظام توليد كرده بودند و نتيجه اى كه آنها ميگرفتند اين بود كه فرزندانشان همين كار را خواهند كرد. بشر بطور طبيعى نهادهاى اجتماعى موجود را دائمى و موهبت الهى ميدانست و نوآورى را كفر ميپنداشت.

  دگرگونيهايى كه دراثر جنگها و مبارزات طبقاتى رخ داد، با وجود عظمتشان، چنين بنظر ميرسند كه جز در ظاهر هيچ تاثير نگذاشته باشند. اما واقعيت امر چنين بود كه اين تحولات بر بنيادها تاثير گذاشت. ناظرى كه در بطن رويدادها قرار داشت، بسختى متوجه اين حقيقت بود. اما تاريخ نگارش‏ صادقانه رويدادها توسط همين ناظرين است، بهمين دليل تاريخ امرى غير ضرورى و سطحى باقى ميماند. گرچه كسى كه نظرى گذرا به هزاران سال تاريخ باستان ميافكند به تكامل اجتماعى پى ميبرد، اما مورخ عادى توجهى به آن ندارد.

تنها با رسيدن به توليد سرمايه دارى بود كه تكامل اجتماعى به چنان سرعتى پيش‏ رفت كه انسان به آن آگاهى پيدا كرد. البته انسان ابتدا علل اين تكامل را در ظواهر امور جستجو ميكرد. اما كسى كه به ظواهر مى چسبد فقط ميتواند نيروهايى را مشاهده كند كه روند بلاواسطه پيشرفت را تعيين ميكنند و اين نيروها شرايط متحول توليد نيستند بلكه نظرات متحول مردم اند.

با پيشرفت نظام سرمايه دارى، انسانهاى وابسته به اين نظام يعنى سرمايه دار، پرولتاريا و غيره نيازهاى جديدى پيدا كردند كه كاملا با نيازهاى مردم در نظام فئودالى توليد متفاوت بود. درانطباق با اين نيازها نظرات متفاوتى نسبت به درستى و نادرستى ضروريات، تجملات و آنچه مفيد و مضر است نيز بوجود آمد. به نسبتى كه نظام سرمايه دارى توسعه يافت و طبقاتى كه درآن شركت داشتند مشخص‏ تر شدند ، نظرات مربوط به اين نظام توليدى روشنتر شد، در دولت تجسم يافت و در زندگى اجتماعى احساس‏ شد.تا اينكه سرانجام طبقات جديدى كه شكل گرفته بود، حاكميت را به تصرف خود درآوردند و آنرا بطرز مناسبى مطابق بانيازهاى خود شكل بخشيدند.

فلاسفه ايكه درابتدا  تلاش‏ داشتند علل تكامل اجتماعى را بررسى كنند، فكرميكردند كه اين علل رادر نظرات مردم يافته اند. آنها تاحدودى دريافتند كه اين نظرات از نيازهاى مادى برخاسته است، اما اين حقيقت كه نيازهاى مادى درهر عصرى متفاوتند، و دگرگونيها نتيجه تغييرات در شرايط اقتصادى يعنى نظام توليدى است همچنان بصورت رازى باقى ماند. فلاسفه با اين نظر شروع كردند كه نيازهاى انسان _ "طبيعت انسانى" _ غير قابل تغيير است. بدين ترتيب آنها تنها يك نظام اجتماعى  "حقيقى" ، "طبيعى" و "عادلانه" ميتوانستند مشاهده كنند، چرا كه تنها يك نظام با "طبيعت واقعى بشر" تطابق داشت. آنها همه اشكال اجتماعى ديگر را ناشى از انحرافات فكرى ميدانستند كه تنها به اين علت بوجود ميامد كه بشر زودتر به نيازهاى خود پى نميبرد. مردم اينطور فكر ميكردند كه داورى بشر يا طبق تصورپاره اى بخاطر خرفتى طبيعى انسان يا طبق اعتقاد پاره اى ديگر، بعلت دسيسه هاى خودسرانه سلاطين و كشيشان راه خطا ميپيمود. وقتى از اين زاويه نگريسته ميشد، هرتكامل اجتماعى نتيجه رشد انديشه مينمود. انسان هرچه عاقلتر باشد سريعتر ميتواند شكلهاى اجتماعى كه با طبيعت بشر سازگار است را كشف كند و جامعه عادلانه تر و بهتر ميشود.

اين تئورى به اصطلاح انديشمندان ليبرال ماست : هرجا اين انديشمندان نفوذ داشته باشند، اين تئورى مسلط است. البته سوسياليستهاى نخستين كه در آغاز قرن نوزدهم وجود داشتند، تحت تاثير اين تئورى بودند. آنها همچنين تصور ميكردند كه نهادهاى حكومت سرمايه دارى ثمره مغز فلاسفه قرن پيشين است. اما از نظر اين سوسياليستها روشن بود كه نظام سرمايه دارى كاملترين نظام براى قرن هيجدهم نيست. بهمين دليل هم اين نظام از نظرشان نسبت به نظامى حقيقى و درست ناقص‏ مينمود. فلاسفه   قرن هيجدهم ميبايستى درجايى اشتباهى مرتكب شده باشند. سوسياليستهاى نخستين وظيفه خود را يافتن اين اشتباه و بنوبه خود  وظيفه يافتن نظام اجتماعى حقيقى يعنى نظامى كه كاملا با طبيعت بشرى همخوانى داشت، قرار دادند. آنها پى بردند كه ضروريست نقشه خود را با دقتى بيشتر از پيشينيان برجسته خود پيش‏ برند تا زحمات آنها ناخواسته توسط ديگران از بين نرود.  افزون براين، اين شيوه كار را جبر شرايط بوجود آورده بود. سوسياليستهاى نخستين مانند پيشينيان خود با يك نظام اجتماعى درحال فروپاشى روبرو نبودند و مانند پيشينيان خود شهامت طبقه قدرتمندى كه منافعش‏ مستلزم سقوط نظم موجود باشد را نيز نداشتند. آنها نتوانستند نماينده نظم اجتناب ناپذير بلكه تنها نماينده نظم مطلوبى باشند كه براى آن تلاش‏ ميكردند. اين ناشى از ضرورت موقعيت آنها بود كه بايستى آرمان خود را تاحد ممكن بشكلى روشن و ملموس‏ ارائه نمايند تا مردم بدان جلب شوند و كسى نه به عملى بودن و نه به مطلوبيت آن شك كند.

دشمنان سوسياليسم از ديدگاه نظرى علوم اجتماعى يكصد سال پيش‏، فراتر نرفته اند. بدين ترتيب آنان تنها سوسياليسمى كه ميشناسند و درك ميكنند همان سوسياليسم تخيلى نخستين است كه بر مبناى استدلالات مشابهى حركت ميكند. دشمنان سوسياليسم به كئوپراتيو مشترك المنافع سوسياليستى همچون يك تشكيلات اقتصادى سرمايه دارى ، مثلا يك شركت سهامى مينگرند كه ميبايستى آنرا "بكار انداخت" و مادام كه سودآورى چنين شركتى را نبينند از خريد سهام آن خوددارى ميكنند. شايد در آغاز قرن نوزدهم چنين برداشتى قابل تاييد مينمود . اما امروزه كئوپراتيو مشترك المنافع سوسياليستى به تائيد اين آقايان نيازى ندارد.

دوران نظام اجتماعى سرمايه دارى بسر آمده و تلاشيش‏  تنها به زمان احتياج دارد. نيروهاى اقتصادى قدرتمندى با حتميت تقدير به ورشكستگى توليد سرمايه دارى ره ميجويند. جايگزينى نظم اجتماعى جديد بجاى نظم موجود ديگر نه صرفا مطلوب كه اجتناب ناپذير است.

شمار و نيروى توده هاى كارگر تهيدست كه نظام موجود برايشان غير قابل تحمل است ،  امروزه  رو به افزايش‏ دارد.  اينها با سقوط اين نظام نه تنها چيزى ندارند كه از دست بدهند بلكه همه چيز نيز بدست مياورند، اينان مجبورند _ مگراينكه بخواهند با جامعه ايكه خود مهمترين بخش‏ آنند سقوط كنند _  نظم اجتماعى جديدى را بوجود آورند كه با منافعشان خوانايى داشته باشد.

اين اظهارات تخيلات محض‏ نيست.  اينها اظهاراتى است كه سوسياليستها بااسناد واقعى از نظام توليدى كنونى آنرا ثابت كرده اند. اين اسناد گوياتر و قانع كننده تر از درخشانترين تصاوير مربوط به آينده است. اين تصاوير با صراحت نشان ميدهند كه كئوپراتيو مشترك المنافع سوسياليستى چيزى غير ممكن نيست. اما درهر حال نميتواند داراى نقص‏ نباشد و هرگز نميتواند تمامى جزئيات زندگى اجتماعى را دربرداشته باشد و لذا هميشه جايى براى دشمنى و ايراد گرفتن باز ميگذارند. بهر رو آنچه بدين ترتيب، اجتناب ناپذير نشان داده ميشود، نه تنها ممكن بلكه تنها امر ممكن ميگردد. اگر كئوپراتيو مشترك المنافع سوسياليستى ناممكن بود، بشر ميبايستى از تكامل اقتصادى بيشتر باز ميماند. درچنين صورتى جامعه مدرن همچون امپراطورى رم دو هزار سال پيش‏ فاسد ميشد و سرانجام به بربريت سقوط ميكرد.

امروزه تمدن سرمايه دارى طبق اوضاع و احوال موجود نميتواند ادامه يابد. يا بايد به پيش‏ و بسوى جامعه سوسياليستى حركت كنيم يا بايد به بربريت سقوط كنيم.

  با توجه به چنين وضعيتى بهيچ  وجه لازم نيست كه تلاش‏ كنيم دشمنان سوسياليسم را از طريق تصويرى خيره كننده تحت تاثير قرار دهيم. اگر رويدادهاى نظام توليدى مدرن فرد را متوجه ضرورت ايجاد كئوپراتيو مشترك المنافع سوسياليستى  ننمايد،  بديهى است كه چنين فردى گوش‏ به توصيف نظامى كه هنوز وجود ندارد و او نمى تواند آنرا بفهمد ويا درك كند فرا نمى دهد .

علاوه براين ترسيم نقشه ايكه نظم اجتماعى آتى ميبايست بر آن بنا شود، نه تنها بى هدف بلكه كاملا با علوم مدرن ناسازگار است. درخلال قرن نوزدهم انقلابى عظيم نه فقط در دنياى اقتصاد، بلكه در ذهن بشر نيز رخ داد. نگرش‏ نسبت به علل تكامل اجتماعى، به مقياسى بسيار عظيم پيشرفت داشت. در سالهاى دهه چهل ماركس‏ و انگلس‏ آنرا نشان دادند و از آن پس‏ هرگام درعلوم اجتماعى به اثبات رسانده است كه درتحليل نهايى تاريخ بشر نه توسط عقايد افراد بلكه توسط تكامل اقتصادى كه بطور اجتناب ناپذير به پيش‏ ميرود و از قوانين پايه اى معينى و نه بر مبناى آرزوها و هوسهاى فردى تبعيت ميكند، تعيين ميشود. در فصول گذشته چگونگى اين پيشرفت و اشكال جديد توليد كه به شكلهاى اجتماعى جديد نياز دارد را بررسى كرديم و نيز مشاهده كرديم كه تكامل اجتماعل چگونه خواستهاى جديدى درمردم ايجاد ميكند و در نتيجه آنها وادار ميشوند نسبت به شرايط اجتماعيشان واكنش‏ نشان دهند و تدابيرى اتخاذ كنند كه جامعه را با نظام جديد كه طبق آن روند توليد به پيش‏ برده ميشود هماهنگ نمايند. از اينرو ميبايستى هميشه بخاطر داشته باشيم كه اين روند هماهنگ سازى خودبخود انجام نميشود و احتياج به مغز بشر دارد، بدون انديشه، بدون عقايد، پيشرفتى دركار نخواهد بود. اما عقايد تنها ابزارى براى تكامل اجتماعى است. انگيزه نخستين آنگونه كه قبلا و بسيارى نيز امروزه باور دارند از راه عقايد بوجود نيامده، بلكه شرايط اقتصادى آنرا موجب ميشود.نتيجه اينكه انديشمندان و فلاسفه نيستند كه روند پيشرفت اجتماعى را تعيين ميكنند. آنچه انديشمندان ميتوانند انجام دهند كشف و بازشناسى اين روند است. و اين مهم را بسته بوضوح دركشان از شرايطى كه مقدم براين روند است ميتوانند انجام دهند، اما آنها هرگز نميتوانند مسير تكامل اجتماعى را تعيين كنند.

بازشناسى روند پيشرفت اجتماعى محدوديتهاى خاص‏ خود را دارد. سازماندهى زندگى اجتماعى بسيار پيچيده است، حتى براى دقيقترين اذهان بررسى همه جانبه زندگى اجتماعى، سنجش‏ دقيق كليه نيروهاى فعال در آن بگونه ايكه بتواند اشكال اجتماعى حاصل از فعاليت مشترك همه اين نيروها را پيش‏ بينى كند غير ممكن است.

يك شكل اجتماعى نوين توسط فعاليت افراد بخصوصى كه استعداد فوق العاده دارند بوجود نميايد. هيچ شخص‏ يا گروهى نميتواند نقشه اى طرح بريزد، مردم را به ميزان صحت آن قانع كند و زمانى كه توان لازم را كسب كرد، ساختن بناى اجتماعى مورد نظر را بر طبق آن نقشه بعهده بگيرد.

تمامى ساختارهاى اجتماعى نتيجه مبارزات طولانى و همراه با افت و خيز بوده است. استثمار شوندگان عليه استثمار كنندگان و طبقات ميرا و مرتجع عليه طبقات پيشرو و انقلابى مبارزه كرده اند. در مسير اين مبارزات طبقات مختلف به شيوه هاى گوناگونى در مبارزه عليه مخالفين خود متحد شده اند. مبارزه استثمارشوندگان گاه هم عناصر انقلابى و هم ارتجاعى را درخود داشته است. مبارزه انقلابيون ممكن است گاه هم استثماركنندگان و هم استثمارشوندگان را شامل شود. در درون يك طبقه پيوسته امكان  دارد دسته بنديهاى گوناگون برحسب شعور، خلق و خو يا موقعيت افراد و بخشهاى بزرگى از آنها بوجود آيد. و بالاخره  قدرتى كه دردست  يك طبقه بوده است هرگز هميشگى نيست، هرطبقه اى با درك شرايط پيرامون ، وسعت و بهم پيوستگى تشكيلاتش‏، افزايش‏ و تقليل اهميتش‏ و مكانيسم توليد بقدرت رسيده و يا سقوط كرده است.

درجريان مبارزات پر فراز و فرود اين طبقات، اشكال اجتماعى قبلى نيز كه غيرقابل دفاع بودند كنار گذاشته ميشوند و جاى خود را به اشكال جديد ميدادند. نظم اجتماعى جديدى كه جاى نظم پيشين را ميگرفت، همواره بهترين نظم بلافصل ممكن نبود. براى اينكه اين نظم جديد چنين باشد طبقه انقلابى هر دوران ميبايستى قدرت سياسى مطلق دراختيار داشته و به شرايط اجتماعى خودآگاهى كامل داشته باشد. اگر چنين نباشد لغزش‏ اجتناب ناپذيراست. كم نيستند نظامهاى اجتماعى نوينى كه بخشا ، اگر نه بطو ركامل ، همانند نظم ساقط شده غيرقابل دفاع بوده اند. با اينحال هر چه فشار تكامل اقتصادى قويتر شد، خواستها روشنتر وقدرت طبقات انقلابى براى انجام آنچه از آنها خواسته ميشد بيشتر ميگرديد. نهادهاى طبقه انقلابى كه مغاير با نيازهاى تكامل اقتصادى بود رو به فساد گذاشت و به فراموشى سپرده شد. ولى نهادهاى ضرورى بسرعت ريشه دوانيد و عاملان نظام پيشين نتوانستند آنها را ريشه كن كنند.

نظامهاى اجتماعى جديد بدين ترتيب بوجود آمده اند. دوره انقلابى با دوره هاى تكامل اجتماعى تنها دراين حقيقت متفاوتند كه دراين دوره ها پديده هاى توسعه و تكامل با سرعتى عادى به پيش‏ ميروند.

چنين بنظر ميرسد كه پيدايش‏ يك نهاد اجتماعى با بناى يك ساختمان بسيار متفاوت باشد. نقشه هاى از پيش‏ تكميل شده را نميتوان در مورد نهادهاى اجتماعى بكار برد.  برمبناى همين حقيقت است كه طرح ريزى برنامه براى حكومتهاى اجتماعى آتى به همان اندازه معقول است كه نوشتن پيشاپيش‏ تاريخ جنگ بعدى.

بهرحال مسير رويدادها بهيچوجه به اراده افراد وابسته نيست. هركسى كه درجامعه فعال باشد كم و بيش‏ براين روند اثر ميگذارد. معدود افرادى كه بخصوص‏ از طريق تواناييها و موقعيت اجتماعيشان شناخته شده اند، امكان دارد بر كل ملت تاثير عظيمى برجاى گذارند. پاره اى افراد ممكن است تكامل جامعه را با آگاهى دادن به مردم، سازماندهى نيروهاى انقلابى  و واداشتن آنها به اعمال شجاعانه و دقيق ارتقاء دهند. ديگر افراد ممكن است توسعه اجتماعى را باگذاشتن نيرويشان در مسير مخالف سالها به تاخير بياندازند. آن يك با ارتقاء تكامل اجتماعى گرايش‏ به كاهش‏ رنجها و قربانيان دارد و اين يك برعكس‏، تمايل به افزايش‏ اين رنجها و قربانيها دارد. اما هيچكس‏ خواه قدرتمندترين پادشاه و باهوش‏ ترين و خيرخواه ترين فيلسوف نميتواند به دلخواه مسير تكامل اجتماعى را تعيين كند و اشكال جديد آنرا دقيقا پيش‏ بينى نمايد.

بنابراين بسيار كودكانه خواهد بود كه از يك سوسياليست خواسته شود از جامعه مشترك المنافع سوسياليستى كه براى تحقق آن تلاش‏ ميكند تصويرى بدست دهد. اين درخواست كه از هيچ حزبى بجز حزب سوسياليست نشده بسيار بچه گانه است و مخالفين سوسياليسم با قيافه حق بجانب آنرا بعنوان يك ايراد مطرح ميكنند و تنها از اينروست كه بايد به آن پرداخت.

هرگز درتاريخ اتفاق نيفتاده است كه حزبى انقلابى بتواند اشكال نظم اجتماعى جديدى كه درتلاش‏ براى ايجاد آنست را پيش‏ بينى كند، چه رسد به اينكه بتواند آنها را تعيين كند. روند   پيشرفت موفق ميبود اگر ميشد دستكم گرايشهايى كه به نظم اجتماعى نوين منتهى ميشود را پيش‏ بينى كرد، با اين هدف كه فعاليت سياسى بتواند آگاهانه و نه صرفا غريزى باشد. بيش‏ از اين نميتوان از حزب سوسياليست انتظار داشت. درعين حال تاكنون هرگز حزب سياسى اى وجود نداشته است كه گرايشات اجتماعى زمان خود را تا بدين حد عميق و همه جانبه ديده و دريافته باشد آنگونه كه حزب سوسياليست.

اين امر بيش‏ از آنكه به شايستگى حزب سوسياليست مربوط باشد به خوش‏ اقباليش‏ مربوط است. حزب سوسياليست تفوق خود رامديون اين حقيقت است كه بر شانه هاى اقتصاد سياسى سرمايه دارى تكيه زده است، اقتصادى كه براى اولين بار بررسى علمى مناسبات و شرايط اجتماعى را بعهده گرفت. يكى از نتايج اين بررسى اين بود كه طبقات انقلابى كه نظام فئودالى توليد را برانداختند، درك بسيار روشنترى از رسالت اجتماعى خود داشتند و ازطبقات انقلابى پيشين كمتر به خودفريبى دچار بودند. ليكن انديشمندان رده هاى مختلف حزب سوسياليست بررسى علمى مناسبات اجتماعى را بسيار به پيش‏ برند، آنها از هر اقتصاددان سرمايه دارى بيشتر به عمق قضايا پى بردند. سرمايه )‌ Kapital( اثر بزرگ كارل ماركس‏ راهنماى علوم اقتصادى مدرن شده است. همانگونه كه اثر كارل ماركس‏ برتر از آثار كوئيسنى)‌Quesney(، آدام اسميت)Adam Smith(‌ و ريكاردو‌  )‌Rikardo( است، سوسياليستها هم از طبقات انقلابى پايان قرن هيجدهم و آغاز قرن نوزدهم بلحاظ وضوح بينش‏ و اعتماد به اهدافشان برترند. اگر سوسياليستها خواهان ارائه برنامه جامعه مشترك المنافع آتى به توده ها نيستند، نويسندگان بورژوا نميتوانند دراين حقيقت دليلى  براى مسخره كردن و اتهام زدن به آنان كه نميدانند چه  ميخواهند بيابند.  حزب  سوسياليست بينش‏ روشنترى  نسبت به آينده از ره جويان نظم   اجتماعى كنونى دارد. گفتيم كه يك انديشمند ميتواند گرايشات تكامل اقتصادى عصر خويش‏ راكشف كند، اما پيش‏ بينى اشكال اجتماعى نهايى چنين تكاملى غير ممكن است. نگاهى به شرايط موجود صحت اين نظر را اثبات خواهد كرد. گرايشات سرمايه دارانه توليد درهمه كشورها يكسان است، و با اينوجود اشكال اجتماعى و سياسى انگلستان با فرانسه، فرانسه با آلمان و آمريكا با همه اين كشورها متفاوت است. همچنين گرايشات تاريخى جنبش‏ كارگرى كه نظام توليدى موجود بوجود آورده، همه جا يكسان است، با اينوجود مشاهده ميكنيم كه اشكال اين جنبش‏ درهر كشورى متفاوت است.

امروزه گرايشات نظام سرمايه دارى توليد بسيار شناخته شده است، با اينوجود هيچكس‏ نبايد بخود اين جرات را بدهد كه اشكالى كه اين نظام در بيست تا سى سال آينده، بشرطى كه اين نظام دوام بياورد، طى خواهد كرد را پيش‏ بينى كند. با تمام اين احوال پاره اى افراد از سوسياليستها ميخواهند درباره اشكال اجتماعى ايكه پس‏ از نظام توليدى حاضر بوجود خواهد آمد توضيح مفصلى ارايه دهند.

اما خوددارى سوسياليستها از ارائه برنامه براى حكومت آتى و اقداماتى كه براى رسيدن به چنين حكومتى ميبايست انجام داد، بمعنى آن نيست كه سوسياليستها هر نوع انديشه مربوط به جامعه سوسياليستى را بيهوده و مضر بدانند. كار بيهوده و مضر ارائه پيشنهادات مثبت بمنظور ايجاد و سازماندهى جامعه سوسياليستى است. پيشنهادات مربوط به شكل بخشى به شرايط اجتماعى تنها جايى ميتواند مطرح باشد كه  زمينه هاى مورد نظر  كاملا تحت كنترل  قرار گرفته و درك شده باشد. به اين دليل   حزب سوسياليست تنها ميتواند براى نظم  موجود پيشنهادات  مثبت   ارائه دهد. پيشنهاداتى كه از اين حد فراتر رود نميتواند با حقايق خوانايى داشته باشند، بلكه بايستى از فرضيات حركت كند. بدين لحاظ چنين پيشنهاداتى تخيلات و خواب و خيالى است كه در بهترين حالت بى نتيجه است. اگر مبتكر چنين پيشنهاداتى توانمند و از لحاظ ذهنى با استعداد باشد، ميتواند بر ذهن توده اثر بگذارد، اما نتيجه تنها به هدر دادن وقت و انرژى است.

با اين وجود نميبايست اين تخيلات را با تحقيق بمنظور مشخص‏ نمودن سمت و سوى تكامل اقتصادى پس‏ از انتقال از زير بناى سرمايه دارى به زيربناى سوسياليستى مخلوط كرد. درچنين تحقيقاتى مسئله نه بر سر نقشه براى آينده كه برسر بررسى علمى نتايجى است كه از تحقيق بر روى اسناد مشخصى بدست آمده است. بررسيهايى از اين دست بهيچوجه بيهوده نيست. هر چه آينده را دقيقتر بررسى كنيم انرژيمان را بهتر در زمان حال بكار خواهيم گرفت. برجسته ترين انديشمندان حزب سوسياليست چنين تحقيقاتى را بعهده گرفته اند. آثار كارل ماركس‏ و فردريك انگلس‏ شامل نتايج تحقيقات زيادى از اين نوع است. آگوست ببل دركتاب خود تحت عنوان " زن در سوسياليسم "  نتيجه كار خود را دراين زمينه ارائه كرده است.

هر سوسياليست انديشمندى احتمالا تحقيقات مشابهى را بطور خصوصى انجام داده است، زيرا هركس‏ كه هدف بزرگى در پيش‏ دارد، نياز به روشن بودن شرايطى كه تحت آن بتواند بدان برسد را درك ميكند. متنوعترين نظرات و عقايد توسط افراد متفاوتى باموفقيتها، خلق و خوى و بينشهاى متفاوت نسبت به مسايل اقتصادى، آشنايى با اشكال اجتماعى غير سرمايه دارى و خصوصا كمونيستى  ارائه و بيان شده است. اما چنين اختلافاتى در شيوه نگرش‏ به قضايا بهيچوجه هماهنگى و وحدت حزب سوسياليست را  برهم نميزند. مادام كه سمت فكرى ما يكسان و درجهت صحيح باشد، گوناگونى عقايد و نظرات در رابطه با اهداف هيچ مشكلى پيش‏ نخواهد آورد.

ميتوانيم اين فصل را دراينجا پايان دهيم. اما آرمان گرايان آنقدر نظريه اختراع كرده اند كه اين بررسى ما بدين شيوه ممكن است گريز و طفره رفتن بنظر آيد. بنابراين برخى از اين نظرات را بررسى ميكنيم تا نشان دهيم گرايشات تكامل اقتصادى دريك جامعه سوسياليستى چگونه عمل ميكند.

 

7 _ الغاء خانواده

يكى از شايعترين پيش‏ داوريهاى مربوط به سوسياليسم اينست كه سوسياليسم الغاء خانواده را پيش‏ ميكشد.

هيچ سوسياليستى الغاء خانواده يعنى انحلال اجبارى و قانونى خانواده را مطرح نكرده است. تنها شرم آورترين تحريفات ميتواند چنين مقاصدى را براى سوسياليسم تعيين كند. افزون براين، احمقانه است كه تصور شود يك شكل از زندگى خانوادگى را ميتوان با فرمان بوجود آورد و يا الغاء كرد.

شكل امروزين خانواده بهيچوجه با نظام سوسياليستى توليد مغايرت ندارد، بنابراين بناى نظم سوسياليستى مستلزم الغاء خانواده نيست.

نه ماهيت توليد دستجمعى كه تكامل اقتصادى است كه به  الغاء شكل كنونى خانواده منجر ميشود. دريكى از فصول قبل ديديم كه چگونه تحت نظام كنونى خانواده متلاشى ميشود، شوهر،  همسر و  فرزندان از يكديگر جدا ميشوند و تجرد و فحشا شيوع پيدا ميكند.

نظام سوسياليستى مانعى بر سر راه تكامل اقتصادى  نميگذارد، برعكس‏ به آن انگيزه رشد ميدهد . اين تكامل از چارچوب وظايف خانوادگى حركت كرده و حرفه ها را يكى پس‏ از ديگرى به صنايع مشخص‏ تبديل خواهد كرد، و اينكه اين تكامل همچنانكه درگذشته، در آينده نيز تاثير خود را بر قلمرو زندگى زن خواهد داشت بديهى است. زن ديگر كارگرى در خانواده خويش‏ نخواهد بود، بلكه بعنوان كارگر جايگاه خود را در صنايع بزرگ باز خواهد يافت. اما اين تغيير براى او ، همچون حال ، انتقال صرف از بردگى خانگى به بردگى مزدورى نيست.اين تغيير او را، همچون حال ، از نگهدارى خانه به خشن ترين و فلاكت بارترين بخش‏ پرولتاريا پرتاب نخواهد كرد. زنان با كار دوشادوش‏ مردان در صنايع كئوپراتيو (دستجمعى) با او برابر ميشوند و سهم مساوى در زندگى اجتماعى خواهندداشت. او معاشر آزاد مرد خواهد بود و نه تنها از بردگى خانه بلكه همچنين از بردگى سرمايه نيز رها خواهد شد. او بعنوان سرور خويش‏ و برابر با مرد، بسرعت به فحشا، چه قانونى و چه غير قانونى، پايان خواهد داد. براى اولين بار درتاريخ تك همسرى به نهادى نه ساختگى كه واقعى مبدل خواهدشد.

اين فرضيه ها تخيل نيستند بلكه نتايج علمى است كه برمبناى حقايق معين استوار است. كسى كه آرزوى نابودى آنها را دارد، بايستى ثابت كند كه اين حقايق وجود ندارند. از آنجا كه نميتوان چنين كرد ، خانمها و آقايانى كه بهيچ وجه  نميخواهند   از   مرحله تكامل اطلاعى داشته باشند چاره اى ندارند جز عصبى شدن و نشان دادن اخلاق خود از راه انواع و اقسام دروغها و افتراه. اما حركات آنها نميتواند تكامل اجتناب ناپذير را لحظه اى به تاخير اندازد.

  يك نكته محرز است : هر تغييرى در شكل سنتى خانواده نه محصول سوسياليسم يا نظام سوسياليستى توليد بلكه نتيجه توسعه اقتصادى يكصد سال گذشته است. جامعه سوسياليستى نميتواند اين تكامل را مانع شود. كار سوسياليسم از بين بردن ويژگيهاى دردآور و تحقيرآميز تكامل اقتصادى است، ويژگيهايى كه از تبعات اجتناب ناپذير نظام توليدى سرمايه داريست. از سوى ديگر تحت نظام سرمايه دارى، تكامل اقتصادى همواره پيوندهاى خانوادگى را يكى پس‏ از ديگرى از بين ميبرد و زندگى خانوادگى را تباه ميكند. تحت نظام سوسياليستى توليد، از سوى ديگر، هرشكل خانواده كه از بين برود تنها شكل عاليترى جاى آنرا ميتواند بگيرد.

 

8 _ مصادره داراييها

مخالفين ما كه از ما بهتر ميدانند ما چه ميخواهيم و ميتوانند حكومت آينده را بادقت بيشترى تصور كنند، همچنين اعلام ميكنند كه سوسياليسم هرگز نميتواند قدرت بگيرد مگر از طريق مصادره كامل داراييها ، مصادره بدون پرداخت خسارت نه فقط خانه و مزرعه بلكه حتى اثاثيه اضافى و سپرده هاى بانكى. بموازات اتهام نابودى جبرى پيوندهاى خانوادگى اين اتهام نيز برگ برنده ديگريست عليه م.

  برنامه حزب سوسياليست هيچ مطلبى درباره مصادره براى گفتن ندارد. اين برنامه ذكرى از مصادره بميان نمياورد، البته نه بخاطر ترس‏ از آزردن ديگران، باين خاطر كه مصادره موضوعي‌ست كه  هيچ چيز با اطمينان نميتوان درباره آن گفت. تنها مطلبى كه با اطمينان ميتوان اعلام كرد اينست كه گرايش‏ توسعه  اقتصادى، مالكيت اجتماعى و اداره ابزار توليد بزرگ را ضرورى ميسازد. اينكه اين انتقال از مالكيت خصوصى و فردى به مالكيت جمعى چگونه صورت ميگيرد و اينكه اين انتقال غير قابل اجتناب شكل مصادره بخود ميگيرد ، مسالمت آميز انجام خواهد شد يا قهرآميز سئوالاتى است كه هيچكس‏ نميتواند به آن پاسخ دهد. تجارب گذشته در اين باره بسيار كم روشنگر است. انتقال ممكن است همچون انتقال از فئوداليسم به سرمايه دارى همانطوريكه دركشورهاى گوناگون اتفاق ميافتد اشكال مختلفى بخود بگيرد. نحوه انتقال كاملا به شرايط انتقال، قدرت و آگاهى طبقات درگير بستگى دارد و اين شرايط را نميتوان براى آينده محاسبه كرد. درتكامل تاريخ عوامل غير منتظره نقش‏ بسيار برجسته اى بازى ميكنند.

ترديدى نيست كه حزب سوسياليست خواهان مصادره اجتناب ناپذير صنايع بزرگ با موافقت مردم هر چه بی دردسرتر و به شیوه‌ایی مسالمت‌آمیز است. اما فارغ از خواست سوسیالیست‌ها یا مخالفت‌شان تکامل مسیر خود را طی می‌کند. در هیچ موردی نمی‌توان گفت که اجرای برنامه‌ی سوسیالیستی باید تحت هر شرایطی به ضبط دارایی‌هایی پرداخت که مصادره‌ی آنها ضروری است. با این همه، می‌توان گفت که تکامل اقتصادی ممكن است تنها ضبط بخشی از دارایی موجود را ضروری سازد. تکامل اقتصادی لازمه‌اش اجتماعی کردن ابزار کار است و با آن بخش از دارایی که به مصرف شخصی یا خصوصی می‌رسد کاری ندارد. استفاده ازین قانون به مواد غذایی، اسباب و اثاثه و غیره محدود نمی‌شود. آنچه در فصل پیش راجع به حساب‌های پس‌انداز گفتیم را یادآوری می‌کنیم. در اینجاست که دارایی خصوصی طبقات غیر سرمایه‌دار در دسترس سرمایه‌داران قرار می‌گیرد. سپرده‌های هر پس‌انداکننده‌ی منفردی ناچیزتر از آنست که به توان در صنعت سرمایه‌داری به کار بست. تنها زمانی که پس‌اندازهای بسیاری یکجا جمع شود شرایط برای کارکرد سرمایه به وجود می‌آید. به نسبتی که کارفرمایی سرمایه‌دارانه از وظیفه کنسرن‌های خصوصی به عهده‌ی شرکتهای اجتماعی گذاشته شود، دارندگان حساب پس‌انداز نیز فرصت کمتری برای بهره بردن از حساب‌های خود خواهند داشت. سپرده‌های بانکی دیگر سرمایه محسوب نمی‌شوند و صرفا به تنخواه‌گردان غیر سودآور تبدیل می‌شود. این البته با مصادره‌ی حساب پس‌اندازها کاملا تفاوت دارد. افزون بر این، مصادره‌ی چنین دارایی‌هایی نه تنها به لحاظ اقتصادی غیر ضرور است بلکه به لحاظ سیاسی غیر محتمل هم هست. این سپرده‌های کوچک اساسا از جیب طبقات استثمارشده به وجود می‌آید، از جیب آن طبقاتی که تلاشهای‌شان سوسیالیسم را می‌طلبد. تنها کسانی‌که این طبقات را کاملا غیر قابل اعتماد می‌دانند، می‌توانند بر این باور باشند که آنها خود را از سپرده‌هایی که به زحمت به دست آورده‌اند محروم می‌کنند تا به توانند به مالکیت ابزار تولید دست یابند. نه تنها تولید سوسیالیستی به مصادره‌ی ثروت غیر مولد نیاز ندارد، حتی مصادره‌ی ابزار تولید نیز به طور کامل لازم نیست. تولید کلان برای ایجاد جامعه سوسیالیستی ضروری است. تولید تعاونی به مالکیت تعاونی بر ابزار تولید نیاز دارد. اما همان‌گونه که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید با کار تعاونی در صنعت کلان خوانایی ندارد، همین طور هم مالکیت تعاونی یا اجتماعی بر ابزار تولید با تولید خرد ناسازگار است. هدف سوسیالیسم قراردادن کارگر در جایگاه مالک ابزار تولید است. مصادره‌ی ابزارتولید در صنعت خرد صرفا روند بی معنی گرفتن این ابزار از مالکان کنونی و پس دادن آنها به خودشان است.

درنتیجه گذار به جامعه سوسیالیستی به هیچ وجه به سلب مالکیت از صنعتگران و دهقانان نیاز ندارد. این گذار نه تنها آنها را از چیزی محروم نمی‌کند بلکه امتیازات فراوانی برای‌شان به همراه دارد. از آنجا که گرایش جامعه سوسیالیستی به جایگزینی تولید برای مصرف به جای تولید برای فروش است، باید تلاش کند همه‌ی هزینه‌های اجتماعی(مالیات‌ها، سود، دارایی‌های ملی شدهو غیره، تا حدی که کاملا ملغا نشده‌اند).

 از پرداخت‌های پولی به پرداخت به صورت فراورده تبدیل شود. این به معنی برداشتن بار سنگینی از دوش دهقانان است. این آن چیزی است که دهقانان تا به امروز در راهش تلاش کرده‌اند، اما چنین  امری تحت تفوق تولید برای فروش غیر ممکن است. اين كار تنها ازعهده جامعه سوسياليستى برميايد. و با ايجاد چنين جامعه اى علت اصلى نابودى صنعت كشاورزى از بين مي‌رود.

اين سرمايه دار است كه از كشاورزان و صنعتگران سلب مالكيت ميكند. جامعه سوسياليستى به اين سلب مالكيت خاتمه ميدهد.

بى ترديد سوسياليسم به تكامل اقتصادى پايان نخواهد داد، برعكس‏، تنها ابزاريست  كه  پيشرفت آنرا  فراتر از محدوده معينى  تضمين ميكند. درجامعه سوسياليستى همچون جامعه امروزى صنعت بزرگ هرچه بيشتر توسعه مييابد و بيشتر و بيشتر صنعت كوچك را جذب ميكند. اما دراين جامعه نيز همان نتيجه گيرى كه درمورد خانواده و ازدواج معتبر بود مصداق دارد. جهت تكامل يكسان است ولى سوسياليسم همه مظاهردردناك و تكاندهنده نظام موجود را كه از تبعات تكامل اجتماعى است از ميان ميبرد.

 امروزه تبديل دهقان خرد و توليد كننده كوچك از  كارگر در حوزه توليد خرد به كارگر در حوزه  توليد بزرگ تبديل آنها از صاحب دارايى به پرولتارياست. دريك جامعه سوسياليستى يك كشاورز يا صنعتگر كه در صنايع سوسياليزه شده به كارگر تبديل شده است درتمامى مزاياى صنعت بزرگ شريك است، شرايطش‏ آشكارا بهبود مييابد. ديگر نميتوان انتقال او از صنعت بزرگ به صنعت كوچك را با تبديل صاحب دارايى به پرولتاريا بلكه با تغيير شكل از صاحب دارايى كوچك به صاحب دارايى بزرگ مقايسه كرد.

توليد كوچك محكوم به نابوديست. تنها نظام سوسياليستى است كه امكان شريك شدن كشاورز و صنعتگر دستى در مزاياى صنعت بزرگ بدون سقوط او به طبقه پرولتاريا را فراهم ميسازد. تنها تحت نظام سوسياليستى سقوط حتمى توليد كننده فرد، خواه در صنعت يا كشاورزى، ميتواند به بهبود وضعيتش‏ منتهى شود.

محرك اصلى تكامل اقتصادى ديگر رقابت نيست كه رقيبان بازمانده درميدان رقابت را خلع يد و نابود ميكند، بلكه قدرت جاذبه اشكال بسيار پيشرفته تر توليد و تاثير آن بر اشكال كمتر تكامل يافته انگيزه اصلى است.

اين تكامل نه تنها نگران كننده نيست بلكه به نسبت سريعتر از محرك قبلى يعنى رقابت به پيش‏ ميرود. امروزه كه عرضه اشكال جديد و عاليتر توليد بدون خانه خرابى و سلب ماكليت از صاحب صنايع توليدى كوچكتر و بدون تحميل بدبختى و محروميت به توده هاى عظيم كارگرانى كه از اين طريق به ارتش‏ ذخيره تبديل شده اند غير ممكن است. هرنوع پيشرفت اقتصادى نيز با مقاومت شديد روبرو ميشود. مشاهده ميشود كه توليد كنندگان در همه زمينه ها به شيوه هاى منسوخ و كهنه توليد با  سرسختى تمام چسبيده اند و نوميدانه درحفظ اين شيوه ها تلاش‏ ميكنند. تاكنون هيچ نظام توليدى باندازه نظام كنونى انقلابى نبوده است و نتوانسته طى صد سال بدين كمال فعاليت بشرى را متحول سازد. با اين وجود چه بسيارند مخروبه هاى كهن و شيوه هاى توليدى منسوخ و كهنه !!

درست از آنجا كه با از ميان رفتن ترس‏ از پرولتر شدن در پى برچيده شدن يك صنعت مستقل و با از بين رفتن پيشداوريها عليه توليد بزرگ بخاطرمزايايى كه مالكيت جمعى بر توليد بزرگ براى همه به دنبال خواهد داشت و از آنجا كه امكان شركت دراين مزايا براى هركس‏ فراهم ميشود، تنها احمقها تلاش‏ خواهند كرد  شيوه هاى منسوخ توليد را حفظ كنند.

آنچه توليد بزرگ سرمايه دارى طى صد سال نتوانست انجام دهد، يعنى جذب توليد كوچك كه قارچ گونه رشد كرده بود، توليد بزرگ سوسياليستى، بدون سلب مالكيت از طريق قدرت جاذبه   شيوه هاى صنعتى پيشرفته طى زمان كوتاهى انجام خواهد داد. در آنجا كه توليد كشاورزى هنوزتوليد براى فروش‏ نيست بلكه عمدتا براى مصرف است ، كشاورزى خرد تحت نظام سوسياليستى مدت زيادى ادامه خواهد داشت. اما دراين نواحى نيز بالاخره مزاياى  توليد بزرگ دسته جمعى مشخص‏ ميگردد. دگرگونى توليد كشاورزى خرد به بزرگ با از ميان رفتن تدريجى اختلاف فاحش‏ بين شهر و روستا و گرايش‏ به استقرار صنايع درمناطق روستايى سرعت خواهد گرفت.

 

‌9 _ تقسيم توليدات درحكومت آينده

هنوز عمده ترين نكته باقيمانده است كه بايد به آن اشاره  شود. اولين سئواالى كه عموما از يك سوسياليست ميشود اينست :   ثروت را چگونه تقسيم ميكنيد؟ آيا هركس‏ سهم مساوى دارد؟ " تقسيم متساوى " افراد بى فرهنگ را تكان خواهد داد. تمام تصور اين افراد از سوسياليسم با اين واژه شروع و بدان ختم ميشود. درحقيقت ، حتى درميان افراد فرهيخته اين ايده غالب است كه هدف سوسياليسم تقسيم كل ثروت ميان آنهاست.

اينكه نظريه فوق "عليرغم" اعتراضات و ادله سوسياليستها هنوز شايع است، از سويى ناشى از خيانت مخالفين و مهمتر از آن ناشى از عدم درك شرايط اجتماعى است كه تكامل توليد بزرگ بوجود آورده است. افق ديد افراد هنوز تا حد زيادى محدود به تصوراتى است كه فقط به توليد خرد تعلق دارد. از نقطه نظر توليد خرد " تقسيم متساوى "  تنها شكل ممكن سوسياليسم است. تاجر كوچك و كشاورزخرد مدت مديدى است كه با انديشه تقسيم آشنايند. از بدو شروع توليد براى فروش‏ درعهد كهن بارها و بارها چنين اتفاق افتاده است كه بمجرد اينكه چند فاميل ثروت هنگفت انباشتند و كشاورزان و صنعتگران را در موقعيت وابستگى قرار دادند، آنها دست بشورش‏ زده و با اخراج ثروتمندان دارائيشان را بين خود تقسيم كردند. آنها دراين امر اولين بار در انقلاب فرانسه كه بر حقوق مالكيت خصوصى تكيه بسيار داشت موفق شدند . دهقانان و صنعتگران و طبقه ايكه به سرمايه دار تبديل ميشد، املاك كليسائى را بين خود تقسيم كردند.  " تقسيم بتساوى " سوسياليسم توليد خرد ، سوسياليسم لايه هاى محافظه كار جامعه است و نه سوسياليسم پرولتاريايى كه در توليد بزرگ كار ميكند.

سوسياليستها تقسيم را پيشنهاد نميكنند، برعكس‏، هدف آنها تمركز ابزار توليد در دست جامعه است، يعنى تمركز ابزار توليدى كه درحال حاضر پراكنده و در دست صاحبان متعدد است.

 اما اين امر تكليف مسئله " تقسيم متساوى " را تعيين نميكند. اگر ابزار توليد به جامعه تعلق دارد، البته وظيفه تعيين تكليف توليداتى كه توسط اين ابزار حاصل شده است نيز بعهده آنست. به چه طريق جامعه اين توليدات را بين اعضا خود توزيع خواهد كرد ؟  آيا اين توزيع برطبق اصل برابرى است يا برطبق كارى كه هر فرد انجام داده است ؟ و درصورت شق اخير، آيا هرنوع كار، خواه كار مطلوب يا نامطلوب ، سخت يا ساده ، ماهرانه يا غير ماهرانه يكسان سهم ميبرد؟

بنظر ميرسد پاسخ به اين سئوال نكته اصلى سوسياليسم باشد. اين سئوال نه تنها ذهن مخالفين سوسياليسم را شديدا بخود مشغول داشته است، بلكه سوسياليستهاى نخستين نيز     توجه بسيارى بدان داشتند. از فوريه تا وايتلينگ        و از وايتلينگ تا بلا مى  ، پاسخهاى گوناگون باين سئوال داده شده است كه پاره اى نيز زيركى شگفت انگيزى را بنمايش‏ ميگذارند. پيشنهادات مثبت كم نيست   و بسيارى هم ساده  و عملى است.  با اين حال اين سئوال آنچنان   هم كه آنرا با اهميت  مى دانند مهم نيست. زمانى به توزيع فراورده ها كاملا مستقل از روند توليد نگريسته ميشد. از آن زمان كه تضادها و مشكلات نظام سرمايه دارى نخست در شيوه خاص‏ توزيع فراورده ها خود را  نشان داد، كاملا طبيعى بود كه طبقات استثمار شونده و دوستانشان ريشه همه بدبختى ها را در توزيع "ناعادلانه" توليدات يافته باشند. البته آنها بر طبق نظرات رايج آغاز قرن نوزدهم يعنى بر پايه اين فرض‏ كه نظام موجود توزيع نتيجه نظرات آنزمان مخصوصا سيستم حقوقى رايج بود حركت ميكردند. براى از ميان بردن اين توزيع ناعادلانه لازم بود سيستم عادلانه ترى اختراع و همگان را به مزاياى آن متقاعد كرد.  نظام  عادلانه چيزى نميتوانست باشد جز عكس‏ نظام موجود.  " امروزه بزرگترين بى عدالتى حاكم است، اصلى كه توزيع بايد بر  آن بنا نهاده شود ميبايستى اصل برابرى باشد" امروزه بيكارگان در ثروت غوطه ورند، درحاليكه زحمتكشان گرسنگى ميكشند، و پاره اى ديگر ميگويند : " به هركس‏ باندازه كارش‏" ( يا شكل جديدتر آن :  "به هركس‏ برطبق محصول كارش‏"). اما درمورد هردوى اين فرمولبندى ها شك ايجاد شد و فرمولبندى سومى بوجود آمد : " به هركس‏ بر طبقه نيازش‏ ".

از آن پس‏ سوسياليستها پى بردند كه توزيع محصول دريك جامعه نه توسط سيستم حقوقى حاكم بلكه توسط نظام توليدى حاكم تعيين ميشود. سهم زميندار، سرمايه دار و مزدبگير دركل توليد جامعه برحسب نقشى كه زمين، سرمايه و نيروى كار درنظام توليدى حاضر ايفا ميكند تعيين ميشود. مطمئنا دريك جامعه سوسياليستى توزيع توليدات به قوانين كورى سپرده نميشود كه كسانيكه اين قوانين به آنها مربوط ميشود از كاركرد آنها ناآگاه باشند. همانطوريكه امروزه دريك موسسه بزرگ صنعتى توليد و پرداخت دستمزد دقيقا تنظيم ميشود، همينطور هم دريك جامعه سوسياليستى كه چيزى نيست جز يك موسسه غول پيكر صنعتى، همان اصل جارى است. قوانينى كه بر طبق آن توزيع توليدات ميبايستى صورت گيرد توسط كسانى بوجود ميايد كه با آن سرو كار دارند. با اينوجود اين قوانين به ميل آنها تنظيم نميشود، اين قوانين بطور دلبخواه طبق اين يا آن "اصل" تنظيم نميگردد، بلكه شرايط واقعى جامعه و در درجه اول شرايط توليد آنرا تعيين ميكند.

مثلا درجه بارورى كار در يك زمان معين تاثير عظيمى برنحوه توزيع ميگذارد. ميتوان زمانى را تصور كرد كه علم، صنعت را به چنان سطحى از بارورى ارتقاء دهد كه بشر مايحتاج خود را به فراوانى توليد كند. در چنين صورتى فرمولبندى "هركس‏ بر طبق       نيازش‏" را ميتوان بدون اشكال و بطور طبيعى بكار گرفت. ازديگر سو، حتى ژرفترين اعتقاد به درستى اين فرمولبندى درصورتيكه بارورى كار درحدى باشد كه تنها قادر به توليد مايحتاج ضرورى باشد غير قابل اجراست. همچنين فرمولبندى : "به هركس‏ بر طبق كارش‏ " نيز قابل اجرا نيست. اگر اصولا اين فرمولبندى معنايى داشته باشد، پيش‏ فرض‏ آن توزيع كل توليد مشترك المنافع درميان اعضا آنست. اين نظر نيز ، همچون تقسيم عام كه قرار است راه را براى رژيم سوسياليستى هموار كند، ناشى از نحوه تفكر خاص‏ نظام مالكيت خصوصى مدرن است. توزيع همه توليدات در فواصل معين مساويست با بازگردانيدن مجدد و تدريجى مالكيت خصوصى بر ابزار توليد.

اصل توليد سوسياليستى خود امكان توزيع را تنها به بخشى از توليدات محدود ميكند. مسلما همه توليداتى كه پيش‏ شرط گسترش‏ توليد است نميتواند تابع قانون توزيع باشد. همين حكم درموردهمه توليداتى كه به هدف استفاده عمومى، مثلا تاسيس‏، نگهدارى يا گسترش‏ نهادهاى عمومى در نظر گرفته ميشود نيز صادق است.

هم اكنون نيز در جوامع مدرن تعداد اين نهادها رو به افزايش‏ است. بويژه دراين حوزه توليد بزرگ بر توليد خرد پيشى ميگيرد. بدون شك جلو اين تكامل در جامعه سوسياليستى نه تنها گرفته نميشود بلكه به روند پيشرفت آن كمك ميشود.

مقدار توليداتى كه دريك جامعه سوسياليستى جذب مصارف خصوصى و متعاقب آن به مالكيت خصوصى تبديل ميشود درمقايسه با جامعه مدرن كه تقريبا همه توليدات كالاست و دارايى خصوصى، بناگزير سهم كوجكترى از كل توليد را شامل ميشود.                                                                                            

دريك جامعه سوسياليستى نه بخش‏ اعظم توليدات كه تنها مازاد است كه توزيع ميگردد.                                                                                                                                                                    اما جامعه سوسياليستى از همين مازاد نيز نميتواند صرفنظر كند. دراينجا نيز الزامات توليد جهت حركت را تعيين ميكند. چنين توليدى همواره دستخوش‏ دگرگونى است. دريك جامعه سوسياليستى توزيع تابع تغييرات چندگانه است.

كاملا تخيلى است اگر تصور شود كه سيستم توزيع ويژه اى ميبايستى ايجاد شود و براى هميشه پا برجا باشد. دراين خصوص‏ امكان تغييرات سريع و يا آغاز همه چيز از نو در جامعه سوسياليستى نيز بسيار نامحتمل است، بلكه از جايى كه جامعه سرمايه دارى متوقف شده، سوسياليسم ادامه مييابد. توزيع كالاها دريك جامعه سوسياليستى احتمالا براى مدت مديدى طبق شيوه هايى ادامه خواهد يافت كه درنظام موجود دستمزدى تكامل يافته است. بهررو، توزيع ميبايستى از اين نقطه حركت كند. درست همانطور كه اشكال كار دستمزدى امروزه نه تنها زمان تا زمان بلكه در رشته هاى مختلف صنعت و در بخشهاى گوناگون مملكت متفاوت است، همينطور هم دريك جامعه سوسياليستى ممكن است چنين پيش‏ آيد كه توزيع توليدات تحت روشهاى متنوعى صورت پذيرد كه با نيازهاى مختلف مردم و پيشينه تاريخى صنعت خوانايى داشته باشد. نميبايستى به جامعه سوسياليستى همچون پديده اى سفت و سخت و يكپارچه بلكه بمثابه سازواره اى( ارگانيسمى ) انديشيد كه هميشه درحال تكامل است، سازواره اى كه از لحاظ امكانات دگرگونى غنى است و ميبايستى با گسترش‏ تقسيم كار، مبادلات تجارى و تسلط علم وهنر بر جامعه بطور طبيعى توسعه پيدا كند.

بموازات " تقسيم بتساوى "، مقوله "سهم برابر" نيز دشمنان سوسياليسم را بغايت ميرنجاند. اينان اعلام ميدارند كه "سوسياليسم  سهم برابر از كل توليد براى هركس‏ را پيش‏ ميكشد. فرد ساعى سهمى بيش‏ از فرد تنبل ندارد، كارسخت همان پاداش‏ را دارد كه كار آسان. كارگر حمال كه هيچ كارى جز حمل مواد ندارد، همسطح معمار است. تحت چنين شرايطى هركس‏ تا بتواند كم كارميكند. هيچكس‏ وظايف سخت و ناخوشايند را بعهده نميگيرد. دانش‏ كه ديگر مورد ستايش‏ و تشويق نيست گسترش‏ پيدا نميكند، و نتيجه نهايى سقوط جامعه به بربريت است. نتيجه اينكه سوسياليسم غيرعملى است."

مغلطه چنين استدلالى آنچنان روشن است كه نيازى به افشا ندارد. همينطور ميتوان گفت كه : اگر جامعه سوسياليستى به برابرى درآمدها حكم ميكرد، نتايج چنين اقدامى همان نتايج شومى بود كه پيش‏ بينى شده بود. نتيجه طبيعى چنين بود كه اصل برابرى درآمدها و نه توليد سوسياليستى مردود شمرده ميشد.

دشمنان سوسياليسم كه از برابرى درآمدها به اين نتيجه ميرسند كه سوسياليسم غيرعملى است، درصورتى محقند كه بتوانند ثابت كنند :

1 _  اينكه اين برابرى تحت هر شرايطى با گسترش‏ توليد ناسازگار است. اينرا هرگز نتوانسته و نميتوانند ثابت كنند. زيرا فعاليت فرد درتوليد صرفا به دستمزد و پاداش‏ مربوط نيست، بلكه به مجموعه اى از شرايط _ احساس‏ مسئوليت او، غرور، عزت نفس‏ و تكبر او و غيره _ بستگى دارد و هيچيك از اينها را نميتوان بطور مثبت پيش‏ بينى كرد بلكه تنها ميتوان حدس‏ زد، آنهم حدسى كه نه بنفع بلكه بضرر اعتقادى است كه دشمنان سوسياليسم بيان ميكنند.

2 _  اينكه برابرى درآمد براى جامعه سوسياليستى آنچنان ضرورى است كه اينرا بدون آن نميتوان درك كرد. براى دشمنان سوسياليسم اثبات اين مطلب نيز غيرممكن خواهد بود. نظرى به    اشكال مختلف توليد كمونيستى از كمونيسم اوليه تا جوامع كمونيستى متاخر، تنوع اشكال توزيع را نشان ميدهد كه جملگى متناسب جامعه ايست كه در آن مالكيت بر ابزار توليد جمعى است. همه اشكال حقوق و دستمزدهاى ثابت، قطعه كارى، ساعت كارى و اضافه كارى با روح جامعه سوسياليستى سازگار است، هيچيك از اين اشكال نيست كه در نيازها وعادات اعضا اين جامعه و الزامات توليدنقشى ايفا نكند.

از اينجا اما نميتوان نتيجه گرفت كه اصل برابرى درآمدها _ كه ضرورتا مساوى همسانى آنها نيست _ در جامعه سوسياليستى نقشى ايفا نميكند. آنچه يقين است اينستكه چنين نقشى نه به منظور راه اندازى حركتى براى برابر سازى عمومى، اجبارى و دلبخواهى اموراست، بلكه نتيجه تكامل طبيعى و يك گرايش‏ اجتماعى است.

در نظام سرمايه دارى توليد دو گرايش‏ وجود دارد. يكى گرايش‏ به تقليل و ديگرى به افزايش‏ اختلاف درآمدها، يكى گرايش‏ به افزايش‏ و ديگرى به تخفيف نابرابرى. نظام سرمايه دارى با تجزبه طبقات ميانى جامعه و افزايش‏ مداوم ثروت فرد، شكاف موجود بين توده هاى جمعيت و آنانكه در راس‏ قرار دارندرا عميق و عميقتر ميكند و اين يك بيش‏ و بيشتر بر آن يك آقايى ميكند. بموازات اين گرايش‏ متوجه گرايش‏ ديگرى ميشويم كه درميان خود توده ها عمل ميكند و بطور روزافزون درآمدهايشان را باهم برابر ميكند. اين امر توليدكننده خرد، كشاورز و صاحب كارخانه كوچك را بدرون طبقه پرولتاريا پرتاب ميكند، و يا دستكم، درآمدشان را بسطح پرولتاريا كاهش‏ ميدهد و تفاوت درآمد موجود بين پرولتاريا را از بين ميبرد. ماشين بسمتى گرايش‏ دارد كه همه اختلافاتى كه در آغاز درميان پرولتاريا پديدار شد را از ميان بردارد. امروزه اختلاف دستمزد   لايه هاى گوناگون اردوى كار بى وقفه در نوسان است و به نقطه متحدالشكل نزديك و نزديكتر ميشود. درعين حال درآمدهاى  پرولتارياى تحصيلكرده بطرز اجتناب ناپذيرى سير نزولى دارد. برابرى درآمد توده ها _ كه مخالفين سوسياليسم با عصبيت اخلاقى شديد، بعنوان هدف سوسياليسم مشخص‏ ميكنند _ بعينه درجامعه امروزى مشهود است.

تحت نظام سوسياليستى، البته، همه گرايشاتى كه نابرابرى را حدت ميبخشد و ناشى از مالكيت خصوصى بر ابزار توليد است از بين ميرود. از ديگر سو گرايش‏ به از ميان برداشتن نابرابرى درآمدها قويتر ميگردد. اما، درهمين مورد نيز ملاحظات مربوط به تجزيه اشكال خانوادگى موجود و سقوط توليد خرد بقوت خود باقى است. انگيزه تكامل اقتصادى درجامعه سوسياليستى همچون جامعه سرمايه دارى پابرجاست، اما جلوه بسيار متفاوتى دارد. امروزه روال برابرسازى درآمدها در ميان توده جمعيت بدينگونه است كه درآمدهاى بالاتر به سطح درآمدهاى پايينتر سقوط ميكند. درجامعه سوسياليستى اين سير بناگزير ميبايستى مسير ارتقاء از سطح پايينتر به سطح بالاتر را طى كند.

مخالفين سوسياليسم ميكوشند توليد كننده خرد و زحمتكشان را با اين ادعا كه برابرى درآمدها براى آنها نميتواند معنايى جز وخامت وضعيتشان داشته باشد، بترسانند زيرا آنها ميگويند كه درآمد طبقات دارا اگر در ميان طبقات ندار تقسيم شود آنقدر نيست كه درآمد متوسط كنونى طبقات زحمتكش‏ و ميانى را حفظ كند، نتيجه اينكه اگر قرار است برابرى درآمدها وجود داشته باشد، طبقات بالايى زحمتكشان و توليد كنندگان خرد ميبايستى از سهمى از درآمد خود چشم بپوشند و بنابراين در نظام سوسياليستى بازنده خواهند بود.

 حقيقت نهفته دراين ادعا دراين واقعيت است كه پرولتارياى بسيار مستمند بخصوص‏ پرولتارياى حلبى آبادها امروزه آنچنان فراوانند و نيازهايشان آنقدر زياد است كه تقسيم درآمد بسيار هنگفت ثروتمندان در ميانشان بندرت كفايت ميكند كه آنها به سطح زيست كارگر طبقه اى با درآمد بهتر برسند. اينكه اين دليل براى حفظ نظام اجتماعى شكوهمندمان كافى است، البته قابل ترديد است. اما ما معتقديم كه تخفيف فلاكت از طريق چنين تقسيم درآمدى خود گامى است بجلو.

با اينوجود " تقسيم بتساوى " بهيچوجه مطرح نيست، تنها مسئله اى كه مطرح است عبارت از دگرگونى در شيوه توليد است. تغيير شكل نظام سرمايه دارى توليد به نظام سوسياليستى توليد ميبايستى ضرورتا به افزايش‏ سريع حجم ثروت توليد شده بيانجامد. هرگز نبايستى از نظر دور داشت كه نظام سرمايه دارى توليد براى فروش‏ امروزه جلو تكامل اقتصادى و توسعه كامل نيروهاى مولده كه بالقوه در جامعه حضور دارند را ميگيرد. اين نظام نه تنها قادر نيست صنايع كوچك را به سرعتى كه توسعه فنى ممكن و مطلوب ساخته است ، جذب كند  بلكه حتى غير ممكن است، بتواند تمامى نيروى كار موجود را نيز بكار گيرد. نظام سرمايه دارى توليد اين نيروها را غارت ميكند و همواره تعداد فزاينده اى از كارگران را به خيل بيكاران، پرولتارياى حلبى آبادها، انگلها و واسطه هاى غير مولد ميافزايد.

چنين وضعيتى درجامعه سوسياليستى غير ممكن است. براى نيروى كار موجود دراين جامعه ميتواند كار مولد فراهم گردد. چنين جامعه اى ميتواند تعدادكارگران مولد را افزايش‏ دهد و حتى دوبرابر نمايد و سرانجام كل ثروت توليد شده را چند برابر كند. اين افزايش‏ توليد كافى است تا درآمد همه كارگران و نه فقط  فقيرترين آنان را بالاببرد.

 علاوه براين، از آنجا كه توليد سوسياليستى جذب توليد خرد توسط توليد كلان و بالطبع بارورى كار را بالا خواهد برد، نه تنها افزايش‏ درآمد كارگران كه تقليل ساعات كار نيز ممكن ميگردد.

از اينرو احمقانه است كه ادعا كنيم سوسياليسم يعنى برابرى در فقر . چنين برابرى اى در سوسياليسم نيست بلكه در نظام توليدى مدرن است. توليد سوسياليستى بناگزيرميبايستى شرايط همه طبقات زحمتكش‏ منجمله صنعتگر كوچك و كشاورز خرد را بهبود بخشد. اين تغيير طبق شرايط اقتصادى ايكه تحت آن تغيير از سرمايه دارى به سوسياليسم عملى ميگردد شدت و ضعف دارد ولى درهرحال مشهود خواهند بود و هر پيشرفت اقتصادى فراتر از آن نه مانند امروز كاهش‏، بلكه افزايش‏ رفاه عمومى را بدنبال خواهد داشت.

اين دگرگونى در منحنى درآمدها از ديدگاه سوسياليستها بسيار مهمتر است تا افزايش‏ مطلق درآمده. مرد انديشمند بيشتر در آينده زندگى ميكند تا حال، تهديدهاى آينده يا اميدهاى آن اورا بيشتر مشغول ميدارد تا لذات حال. نه آنچه هست، كه آنچه خواهد بود و نه شرايط موجود كه گرايشات، تعيين كننده خوشبختى افراد و نيز كل جامعه است.

بدين ترتيب با عنصر ديگرى مبنى بر تفوق جامعه سوسياليستى بر سرمايه دارى آشنا شديم، جامعه سوسياليستى نه تنها رفاه بيشتر بلكه اطمينان به زيست يعنى امنيتى كه بزرگترين داراييها نميتواند تضمين كند را ضامن است. اگر رفاه بيشتر فقط بر زندگى آنها اثر ميگذارد كه تا كنون استثمار شده اند، امنيت زيست بنفع استثمارگران كنونى نيز هست كه رفاه آنها ديگر به حد كمال است و احتياج به بهبود ندارد. عدم امنيت هم بر زندگى دارا و هم ندار سايه افكنده است و حتى از خود نياز آزاردهنده تر است. عدم امنيت كسانى كه هرگز نيازمند نبوده اند را واميدارد تا طعم تلخ آنرا نچشند، زيرا عدم امنيت شبحى است كه بر كاخ ثروتمندترين افراد نيز سايه افكنده است.

همه ناظرينى كه با جوامع كمونيستى آشنايى دارند، خواه در هندوستان، فرانسه و خواه آمريكا، تحت تاثيراعتماد، آرامش‏ و ظاهر آرام اعضا آن قرار گرفته اند. اعضاى اين جوامع مستقل از نوسانات بازار، مالك ابزار توليد خويش‏ و خودكفايند، آنها كارشان را بر طبق نياز خود تنظيم ميكنند و پيشاپيش‏ ميدانند چه انتظارى بايد داشته باشند. با اينوجود امنيتى كه اين گروهها دارند با كمال فاصله دارد. كنترل آنها بر طبيعت ناچيز است و جوامع آنها كوچكند. پيش‏ آمدهاى ناگوار دراثر بيمارى گله، عدم بارآورى محصولات ، سيل و غيره مكرر پيش‏ ميايد و به كل حيات جامعه ضربه ميزند. چه پابرجاست پايه جامعه سوسياليستى با مرزهايى به وسعت يك ملت و تمامى فتوحات علم در اختيار  آن !

 

1. _  سوسياليسم و آزادى

اينكه يك جامعه سوسياليستى بايستى براى اعضا خود رفاه و امنيت فراهم كند حتى توسط بسيارى از مخالفين آن نيز پذيرفته شده است. آنها ميگويند كه " اما اين امتيازات بقيمت بسيار سنگينى بدست آمده است. اين امتيازات با از دست رفتن كامل آزادى حاصل شده است. پرنده در يك قفس‏ ممكن است غذاى روزانه كافى، امنيت درمقابل گرسنگى و بدى هوا داشته باشد، اما آزادى خود را از دست داده است و از اينرو موجود مفلوكيست. او آرزوى فرصتى را  دارد كه جاى خود را در دنياى خارج و خطرات آن بازيابد و براى زيست خود مبارزه كند. آنها معتقدند كه سوسياليسم آزادى اقتصادى و آزادى كار را از بين ميبرد. سوسياليسم استبدادى را سبب ميشود كه لجام گسيخته ترين ديكتاتوريهاى مطلقه در مقايسه با آن آزادى است ".

وحشت از اين بردگى آنچنان عظيم است كه حتى برخى از سوسياليستها تحت تاثير آن قرار گرفتند و به آنارشيست تبديل شدند. آنها همانقدر از كمونيسم وحشت دارند كه از توليد براى فروش‏، وسعى ميكنند از طريق جستجوى هريك ، از هردوى آنها فرار كنند. آنها كمونيسم و توليد براى فروش‏، هردورا ميخواهند. اين امر بلحاظ نظرى مضحك است و درعمل چيزى جز ايجاد كئوپراتيوهاى دلبخواه بمنظور ارائه كمكهاى متقابل نيست.

اين درست است كه توليد سوسياليستى با آزادى كامل كار ناسازگار است، يعنى با آزادى كارگران براى كار در هرزمان، هر جا و هرگونه كه ميخواهند. اما اين آزادى كار با هر نوع كار كئوپراتيو منظم خواه سرمايه دارى، خواه سوسياليسم ناسازگار است. آزادى كار تنها در توليد خرد ممكن است، حتى در آنجا نيزتاحد معينى. حتى جايى كه توليد خرد از همه قوانين محدودكننده آزاد است، كارگر منفرد به شرايط طبيعى و اجتماعى وابسته است. مثلا كشاورز به هوا و صنعتگر به شرايط بازار. با اينحال ، توليد خرد امكان نوعى آزادى را فراهم مياورد. اين آزادى براى خرده بورژوا ايده آل است، انقلابى ترين ايده آ لى كه خرده بورژوا ميتواند داشته باشد. صد سال پيش‏، زمان انقلاب فرانسه، اين آرمان بر اساس‏ شرايط صنعتى استوار بود. اين امر امروزه ديگر پايه اقتصادى ندارد وتنها در ذهن افرادى ميتواند جا داشته باشد كه قادر به درك وقوع يك انقلاب اقتصادى نيستند. گسترش‏ اجتناب ناپذير توليد بزرگ  است كه " آزادى كار" را از بين ميبرد نه سوسياليسته. اين خود سرمايه داران هستند كه مكررا اعلام ميدارند كه كار ميبايستى آزاد باشد و همينها هستند كه به نابودى اين آزادى بيش‏ از هر كس‏ ديگر كمك كرده اند.

آزادى كار نه تنها در كارخانه بلكه هرجا كه كارگر منفرد تنها حلقه اى از زنجيره مطول كارگران است از ميان رفته است. اين آزادى ديگر نه براى كارگر يدى و نه كارگر فكرى كه در صنعت اشتغال دارد وجود دارد. نه پزشك بيمارستان ، نه معلم مدرسه ، نه كارمند راه آهن و نه روزنامه نگار هيچكدام از آزادى كارنصيبى نميبرند. آنها همه تابع قوانين مشخصى هستند و موظفند در ساعت معينى سركار خود حاضر باشند.

حقيقت اينستكه كارگر در يك مورد در نظام سرمايه دارى آزاد است، اگر كار در كارخانه اى را مناسب ندانست ميتواند دركارخانه ديگرى بدنبال كار باشد، او ميتواند كارفرماى خود را عوض‏ كند. دريك جامعه سوسياليستى كه تمامى ابزار توليد دردست يكنفر است و فقط يك كارفرما وجود دارد، تغيير آن غير ممكن است.

دراين رابطه فرد مزدبگير، امروزه درمقايسه با كارگر در جامعه سوسياليستى از آزادى معينى برخوردار است، اما اينرا نميتوان آزادى كار ناميد. امروزه كارگر هر قدر هم محل كارش‏ را عوض‏ كند به آزادى دست نخواهد يافت. درهرمكان فعاليت كارگر مشخص‏ و تنظيم شده است. اين يك ضرورت فنى است.

بدين ترتيب آنچه كه بنام آزادى كارگر تهديد به ازدست دادنش‏ در جامعه سوسياليستى ميشود نه آزادى انتخاب كار كه آزادى انتخاب ارباب است. درنظام كنونى اين آزادى اهميت دارد، اين آزادى براى كارگر نوعى حمايت محسوب ميشود. اما همين آزادى نيز با  گسترش‏ سرمايه دارى بتدريج از بين ميرود. شمار فزاينده بيكاران همواره تعداد پستهاى خالى را تقليل ميدهد و بيشتر از كارهاى موجود به بازار كار متقاضى روانه ميكند. طبيعى است كه كارگر بيكار خوشحال از تامين هر نوع كار براى خويش‏ است. افزون براين، تمركز مداوم ابزار كار در دست معدودى همواره موجب ميشود كه كارگر به هر سمتى برود تحت تسلط همان كارفرما يا معدودى كارفرما باشد. بنابراين بررسى نشان ميدهد كه هدف نابكارانه و مستبدانه اى كه به سوسياليسم نسبت داده اند تنها سمت و سوى توسعه اقتصادى جامعه مدرن است و نه چيز ديگر.

سوسياليسم نميتواند و نميخواهد جلوى اين تكامل را بگيرد، اما سوسياليسم دراينمورد نيز همچون موارد متعدد ديگر ميتواند عوامل مخرب همراه اين توسعه را از بين ببرد. سوسياليسم نميتواند وابستگى كارگر به مكانيسم توليد كه خود يكى از چرخهاى آنست را از بين ببرد، اما بجاى وابستگى كارگر و سرمايه دار به هم كه داراى منافعى متضاد هستند، وابستگى به جامعه ايكه كارگر خود عضوى از آنست را جايگزين ميكند، يعنى جامعه رفقاى برابر و داراى منافع يكسان.

بسادگى قابل فهم است كه چرا چنين وابستگى از نظر يك قاضى يا نويسنده ليبرال غير قابل تحمل است، اما نظرى به جنبش‏ اتحاديه اى نشان ميدهد كه اين وابستگى براى پرولتارياى مدرن غيرقابل تحمل نيست. سازمانهاى كار تصور " استبداد حكومت قيم مآب سوسياليستى" را بدست ميدهند كه مخالفين سوسياليسم درباره آن بسيار گفته اند. در سازمانهاى كار قوانينى كه برطبق آن هر عضوى موظف به انجام كار است با دقت تنظيم و اكيدا بمورد اجرا گذاشته ميشود. با اين وجود هرگز عضوى از اين سازمانها اين قوانين را محدوديت غير قابل تحملى براى آزادى خود   ندانسته است. آنهاييكه ضرورى دانسته اند از آزادى كا ر عليه اين " تروريسم " دفاع كنند و مكرر بكمك نيروى مسلح و از طريق  خونريزى چنين كرده اند نه كارگران بلكه استثمار كنندگان آنها بوده اند. بيچاره آزادى! بيچاره آزادى كه امروزه مدافعى جز برده داران ندارد !

اما دريك جامعه سوسياليستى فقدان آزادى كار نه تنها ديگر خصلت تجاوزگرانه ندارد بلكه اساس‏ عاليترين نوع آزاديست كه تاكنون براى انسان وجود داشته است. اين يك تناقض‏ بنظر ميرسد ولى تنها در ظاهر.

از آغاز توليد بزرگ، كارى كه در توليد نيازمنديهاى ضرورى زندگى مصرف ميشد تمامى وقت آنهايى كه بدان اشتغال داشتند را ميگرفت و فعاليت كامل جسم و ذهن را لازم داشت. اين امر نه تنها درمورد ماهيگير و صياد بلكه همچنين كشاورز ، مكانيك و تاجر نيز صادق بود. شغل انسانى كه به توليد اشتغال داشت تقريبا تمامى انرژى او را گرفته بود. كار اعضا و اعصاب او را آبديده كرد. مغزش‏ را فعال و به كسب دانش‏ حساس‏ نمود. اما هرچه تقسيم كار گسترش‏ يافت، توليد كنندگان را بيشتر يك بعدى بار آورد. فكر و جسم ديگر در جهات گوناگون فعال نبود، و رشد همه جانبه نداشت، توليد كنندگان كه وظايف لحظه اى و نيمه تمام همه رمقشان را گرفته بود، توانايى درك پديده ها بعنوان كل ارگانيك را از دست دادند. رشد هماهنگ و همه جانبه تواناييهاى جسمى و فكرى، علاقه عميق به مسايل مربوط به طبيعت و جامعه، گرايش‏ فكرى و فلسفى داشتن، يعنى جستجوى عاليترين حقيقت بخاطر حقيقت، هيچيك از اينها را نميتوان تحت شرايطى مگر در ميان طبقاتى كه فارغ از الزامات كار بودند سراغ گرفت. اين تكامل همه جانبه تا شروع عصر ماشين تنها با گذاشتن كار سنگين بر  دوش‏ استثمارشوندگان توسط استثمار كنندگان ممكن گرديد.ايده آل ترين و فلسفى ترين نژادى كه تاكنون تاريخ بخود ديده است، تنها جامعه انديشمندان و هنرمندانى كه خود را وقف علم و هنر بخاطر هنر نمودند ، اشرافيت آتن يعنى اربابان برده دار آتن بودند.

از نظر آنها هر نوع كار چه كار برده چه كار آزاد خوار شمرده ميشد، و بدرستى هم چنين بود. سقراط تظاهر نميكرد وقتى ميگفت : " تجار و مكانيكها فاقد فرهنگند. آنها فراغت ندارند و بدون فراغت فرهنگ واقعى ناممكن است. آنها تنها نيازمنديهاى مربوط به شغلشان را ميآموزند، دانش‏ بخودى خود برايشان جذابيتى ندارد. حساب را فقط بخاطر تجارت و نه بمنظور كسب علم اعداد ياد ميگيرند، آنها علاقه اى به تلاش‏ براى اهداف عاليتر ندارند. تاجر و مكانيك ميگويند : " لذتى كه از افتخار و دانش‏ بدست ميايد در مقايسه با كسب مال بى ارزش‏ است.  "آهنگر، نجار و نقاش‏ هر اندازه هم دركار خود مهارت داشته باشند ، روح بردگان را دارند، آنها نه حقيقت را ميشناسند و نه زيبايى ر."

از آن زمان تاكنون تكامل اقتصادى گسترش‏ يافته است. تقسيم كار به نقطه اى غير قابل تصور رسيده است و نظام توليد براى فروش‏ بسيارى از استثمارگران پيشين را بدرون طبقه توليد كننده رانده است. وقت ثروتمندان نيز مانند مكانيكها و كشاورزان كاملا به كارشان اختصاص‏ دارد. اكنون وقت آنها نيز ديگر نه در دبيرستانها و نه آكادميها، كه در محل بورس‏ سهام و بازارها ميگذرد. مشغله فكرى آنها نه حقيقت و عدالت كه قيمت پشم، ويسكى، سهام و كوپن است. اينها انرژى فكرى آنها را بخود اختصاص‏ ميدهد. آنها پس‏ از اين " كار "، ديگر نه قدرت و نه علاقه اى به چيزى جز پيش‏ پا افتاده ترين سرگرميها دارند.

از سوى ديگر تا آنجا كه به طبقات فرهيخته مربوط ميشود، فرهنگ آنها نيز به يك كالا مبدل شده است. آنها نيز نه وقت و نه علاقه به پژوهش‏ بيطرفانه حقيقت و دنبال كردن ايده آلى را دارند.  هر يك درتخصص‏ خود غرق است و هر لحظه اى را كه در يادگيرى مطلبى از دست بدهد كه بتوان از طريق آن پول در آورد را بر باد رفته ميداند. جنبشى كه به حذف تدريس‏ زبان يونانى و لاتين از برنامه دبيرستان منجر شد، نتيجه همين شرايط بود. زمينه تربيتى اين مسئله هر چه باشد، علت اصلى اما عبارتست از علاقه به آموزش‏ آنچه "مفيد" است به نوجوانان يعنى آنچه قابل تبديل به پول است. حتى در ميان دانشمندان و هنرمندان رشد هماهنگ بطور محسوس‏ اهميت خود را از دست مى دهد. درهرزمينه اى متخصصين بوجود ميايند. علم و هنر تا سطح يك تجارت تنزل ميكند. آنچه سقراط درباره كار يدى در زمان قديم ميگفت ، امروزه درمورد اين حرفه ها نيز صادق است . فلسفى نگريستن به امور در مورد طبقاتى كه مورد نظرند رو به افول است.

درعين حال ، نوع جديدى از كار _ كار باماشين _  و طبقه جديدى ، پرولتاريا ، بوجود آمده است.

ماشين كارگر را از هر نوع فعاليت فكرى محروم ميكند. كارگرى كه با ماشين كار ميكند نيازى بفكر كردن ندارد. همه كارش‏ عبارتست از اطاعت بى چون و چرا از ماشين . ماشين كار را به او ديكته ميكند. او به زائده ماشين تبديل ميشود. آنچه راجع به كار يدى گفته ميشود، تاحدى كمتر، در مورد كار درخانه و كار يدى دركارخانه نيز صادق است. تقسيم كار در توليد يك كالاى واحد بين كارگران متعدد راه را براى ورود ماشين هموار ميكند.

اولين نتيجه يكنواختى و نداشتن فعاليت ذهنى دركار پرولتاريا كند شدن مشهود ذهن او بوده است.

 دومين نتيجه اينست  كه او بر ضد ساعات كار بيش‏ از حد عصيان ميكند. از نظر او كار مساوى با زندگى نيست.  زندگى از جايى شروع ميشود كه كار پايان ميگيرد. از نظر زحمتكشى كه كار وزندگى برايش‏ يكى بود، آزادى كار مفهوم آزادى زندگى را داشت . كارگرى كه فقط وقتى كارنميكند زندگى ميكند، تنها با رهايى ازكار ميتواند از زندگى آزاد لذت ببرد. البته كوشش‏ اين طبقه نميتواند درجهت رهاييشان از هر نوع كار هدايت شود. كار شرط زندگيست. اما تلاش‏ آنها ضرورتا درجهت تقليل ساعات كار است تا بدان حد كه وقت براى زندگى داشته باشند.

اين يكى از دلايل اصلى مبارزه پرولتارياى مدرن بمنظور تقليل ساعات كار است. اين مبارزه از نظر كشاورزان و مكانيكهاى دورهاى پيشين مفهومى دربرنداشت ، مبارزه پرولتاريا براى تقليل ساعات كار بمنظور كسب امتيازات اقتصادى چون افزايش‏ دستمزد و تقليل تعداد بيكاران نيست . مبارزه براى كاهش‏ ساعات كار مبارزه براى زندگى است.

البته خصلت غير فكرى كار با ماشين نتيجه سومى نيز دارد.توانائيهاى فكرى پرولتاريا به اندازه ديگر زحمتكشان از طريق كار فرسوده نميشود. اين توانائيها درحين كار سترون ميمانند. از اينروست كه علاقه پرولتاريا به فعال نمودن ذهن خود درساعات بيكارى نيز بيشتر است. يكى از برجسته ترين پديده هاى جامعه مدرن علاقه ايست كه پرولتاريا براى كسب دانش‏ نشان ميدهد. درحاليكه همه طبقات ديگر وقت خود را با سرگرميهاى غير فكرى به هدر ميدهند، پرولتاريا علاقه به فرهنگ فكرى را به نمايش‏ ميگذارد. تنها كسى كه فرصت همنشينى با پرولتاريا را داشته باشد ميتواند قدرت اين عطش‏ به كسب دانش‏ و روشنگرى را كامل درك كند. درعين حال اين امر را ناظر خارجى نيز اگر روزنامه ها ،  مجلات و مقالات كارگران را با ادبيات مورد قبول ديگر محافل اجتماعى مقايسه نمايد ميتواند تصور كند.

 اين علاقه براى كسب دانش‏ كاملا بيطرفانه و غيرمادى است. دانش‏ نميتواند درآمد كارگرى را كه با ماشين كار ميكند افزايش‏ دهد. او حقيقت را نه بخاطر سود مادى بلكه بخاطرحقيقت جستجو ميكند. بنابراين او خود را به هيچ قلمرو مشخصى از دانش‏ محدود نميكند. او ميكوشد همه چيز را فراگيرد. او در پى درك كامل جامعه و كل جهان است. مشكلترين مسائل بيشترين جاذبه را براى او دربر دارد. غالبا بسختى ميتوان او را از وراى ابرها به زمين خاكى آورد.

نه داشتن دانش‏ كه جد و جهد براى كسب آنستكه فيلسوف را بوجود مياورد. درميان پرولتارياى تحقير شده و نادان است كه روح فلسفى اعضا برجسته اشرافيت آتن تجديد حيات ميكند. اما رشد آزاد اين روح درجامعه مدرن غير ممكن است. پرولتاريا فاقد ابزار تربيت خويش‏ است و از داشتن فرصت مطالعه منظم محروم ، او در معرض‏ كليه خطرات، دردسرهاى خودآموزى بدون برنامه است. از همه مهمتر اينكه فراغت كافى ندارد. علم و هنر براى او سرزمين موعودى است كه از فاصله دور به آن مينگرد و ميكوشد آنرا دراختيار بگيرد ولى نميتواند بدان ره يابد.

تنها پيروزى سوسياليسم است كه ميتواند همه منابع فرهنگى را دراختيار پرولتاريا قرار دهد. تنها پيروزى سوسياليسم تقليل ساعات كار را به حدى كه كارگر بتواند از فراغت كافى برخوردار باشد تا دانش‏ مناسب را كسب كند ممكن ميسازد. نظام سرمايه دارى توليد، آرزوى پرولتاريا براى كسب دانش‏ را بيدار ميكند و تنها نظام سوسياليستى ميتواند اين آرزو را برآورد.

دريك جامعه سوسياليستى استفاده از ماشين نه آزادى كار كه آزادى از كار را هرچه بيشتر ميكند و اين خود براى انسان  آزادى زيستن، آزادى فعاليت هنرى، فكرى و آزادى بهره مندى از شريفترين لذات را فراهم ميكند.                           

فرهنگ غنى و منسجمى كه تنها يكبار در تاريخ بشر مشاهده شد و در آن زمان نيز مزيت معدود اشراف برگزيده بود، به ثروت عمومى همه ملل تبديل خواهد شد. همان مفهومى كه بردگان از نظر آتنيهاى قديم داشتند ، ماشين نيز براى انسان مدرن خواهد داشت. انسان همه تاثرات را با ارزش‏ آزادى از كار مولد بدون آلوده شدن به تاثيرات ناشى از بردگى پول كه سرانجام به تلاشى جامعه اشرافيت آتن منجر شد را احساس‏ خواهد كرد. و همانطوريكه ابزار مدرن علم و هنر بر دوهزار سال پيش‏ بسيار تفوق دارد ، تمدن امروزين بر تمدن سرزمين كوچك يونان برتر است ، همينطور هم جامعه مشترك المنافع سوسياليستى چه بلحاظ عظمت اخلاقى و چه از نظر رفاه مادى از باشكوهترين جوامعى كه تاكنون تاريخ شناخته است پيشى خواهد گرفت.

خوشابحال انسانى كه قدرت خود را در راه تحقق اين آرمان ميگذارد !