دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

مبارزه طبقاتى

فصل نخست : نابودى توليدخرد

1 - توليد خرد و مالكيت خصوصى

 

برنامه اى كه سوسيال دمكراسى آلمان در ارفورت به سال 1891 تصويب كرد ، شامل دو بخش‏ است . در بخش‏ نخست اصول اساسى طرح ريزى شده كه سوسياليسم برمبناى آن پايه گذارى شده است و در بخش‏ دوم خواستهاى سوسيال دمكراسى در رابطه با جامعه امروزى مطرح ميشود . در بخش‏ نخست اعتقاد سوسياليستها و دربخش‏ دوم نحوه دستیابی به اين  اعتقاد توضيح داده شده است .

ما فقط به بخش‏ نخست ميپردازيم . اين بخش‏ خود به سه بخش‏  تقسيم ميشود. 1 -  تحليل جامعه امروزين و تكامل آن ؛   2 -  اهداف سوسيال دمكراسى ؛ 3 - راههايى كه به تحقق اين اهداف منتهى ميشود.

اولين بخش‏ برنامه چنين است : توليد در مقياس‏ كوچك بر پايه مالكيت فرد توليد كننده بر ابزار توليد مبتنى است. تكامل اقتصادى جامعه بورژوايى ضرورتا به نابودى اين شكل توليد راه ميبرد ، كارگر را از ابزارش‏ جدا و به پرولترى بدون دارايى تبديل ميكند . ابزار توليد بيشتر و بيشتر به انحصار معدودى سرمايه دار و زميندار در ميايد.

{بموازات انحصارى شدن ابزار توليد ، نابودى و پراكندگى توليد كوچك ، تكامل ابزار به ماشين و افزايش‏ قابل ملاحظه بارورى كار پيش‏ ميايد . اما تمامى امتيازات اين دگرگونى به چنگ سرمايه داران و زمينداران ميافتد ، براى پرولتاريا  و طبقات ميانى رو به نابودى _ كاسب جزء و دهقان _ اين بمعناى بى ثباتى فزاينده معيشت است.  اين بمعنى فلاكت ، ستم ، بردگى،  تنزل اجتماعى و استثمار است .}

شمار پرولتاريا پيوسته افزايش‏ مييابد ، ارتش‏ كارگران مازاد انبوه تر و اختلاف بين استثمار كننده و استثمار شونده حادتر ميشود.  مبارزه طبقاتى بين بورژوازى و پرولتاريا مشخصه تمامى كشورهاى صنعتى است ، مبارزه طبقاتى جامعه امروز را به دو اردوى متضاد تقسيم ميكند و مبارزه بين اين دو اردو همواره ابعاد خشن ترى بخود ميگيرد.

{ بحرانهاى صنعتى شكاف بين دارا و ندار را عميق تر ميكند. علل اين بحرانها در خود نظام سرمايه دارى است و با تكامل آن طبعا دامنه وسيعترى مييابد و بى ثباتى وضعيت طبيعى جامعه ميشود و بدين ترتيب ثابت ميشود كه قدرت توليد ما از اختيارمان خارج شده است و مالكيت خصوصى بر ابزار توليد با كاربرد موثر و تكامل همه جانبه آن در تضادى آشتى ناپذير قرار گرفته است} .

افراد زیادی فكر ميكنند دارتد خردمندى نشان ميدهند وقتى ميگويند : " زير آسمان لاجوردى هيچ چيز تازه اى نيست ". از اين درك نادرست تر نيست و علم  جديد نشان داده است كه همچون در طبيعت ، د رجامعه نيز هيچ چيز ثابت نيست و تكامل مداوم را ميتوان از آن كشف كرد .

تئورى سوسياليسم براساس‏ ماهيت چنين تكاملى استوار است . هيچكس‏ نميتواند يكى را بدون ديگرى درك كند .

ميدانيم كه انسان اوليه همانند حيوانات با هرچه طبيعت دراختيارش‏ ميگذاشت زندگى ميكرد . اما با مرور زمان شروع به ساختن ابزار كرد . ماهيگير ، شكارچى و چوپان و بالاخره كشاورز و صنعتگر شد . اين تكامل همواره تسريع ميشد تا امروز مبارزه طبقاتى كه باچشم خود آنرا شاهديم و ميتوانيم مراحل آنرا ببينيم ، اما هنوز هم كسانى هستند كه مغرورانه ادعا ميكنند كه زير آسمان لاجوردى هيچ چيز تازه اى نيست .

شيوه امرار معاش‏ يك ملت به ابزار توليدش‏ - به خصوصيت ابزار و مواد خام - وابسته است . اما آدميان هرگز توليد را نه جدا از يكديگر كه برعكس‏ درجماعات كوچك و بزرگ پيش‏ برده اند ، و اشكال گوناگون اين جوامع به شيوه توليد بستگى داشته است . بنابراين تكامل جامعه در انطباق است با شيوه توليد .

اشكال جامعه و مناسبات اعضا آن رابطه تنگاتنگ با اشكال دارايى آن دارد . بموازات تكامل توليد تكامل دارايى را مشاهده میکنيم . تازمانيكه كارگر با ابزار نسبتا ساده اى كارميكرد طبعا خود ميتوانست مالك دسترنج خويش‏ باشد . اما با دگرگونى ابزار توليد اين وجه از دارايى نيز از ميان رفت .

جريان تكاملى كه موجب اين روند شد را بررسى ميكنيم .

 

2 - كالا و سرمايه

 

سر آغاز جامعه سرمايه دارى را ميبايست در كشاورزى و صنعت دستى جستجو كرد .

ابتدا خانواده كشاورز تمامى نيازهاى خود را برطرف ميكرد، همه غذا ، لباس‏ و ابزار را براى اعضاء خود توليد ميكرد و خانه براى خود ميساخت . بهمان اندازه توليد ميكرد كه نياز داشت و نه بيشتر.  اما با پيشرفت شيوه هاى كشاورزى این امکان فراهم شد كه بيش‏ از نيازهاى بلاواسطه خانواده توليد شود . بطوريكه خانواده در وضعيتى قرار گرفت كه توانست براى خود اسلحه ، ابزار و يا اشياء  لوكس‏ ، كه خود قادر به توليد آن نبود ، خريدارى كند . دراثر اين مبادله توليدات به كالا تبديل شدند .

كالا محصولى است كه براى مبادله تهيه شده است . گندمى كه كشاورز براى مصرف شخصى توليد ميكند كالا نيست ؛ گندمى كه براى فروش‏ توليد ميكند كالاست.  فروش‏ چيزى نيست جز معامله يك كالا با كالاى ديگرى كه همه آنرا قبول دارند مثلا طل.

صنعتگرى كه مستقل كارميكند ، از آغاز مولد كالاست . او صرفا توليدات اضافى خود را نميفروشد ، بلكه‏ هدف اصلى او توليد براى فروش ست .

مبادله كالا دو شرط را در خود دارد . نخست تقسيم اجتماعى كار ؛ دوم مالكيت خصوصى بر اشياء مورد مبادله . هر چه اين تقسيم كار توسعه مييابد و ثروت خصوصى بيشتر ميشود و اهميت پيدا ميكند، توليد براى مبادله عمومى تر ميشود .

اين امر طبعا به ظهور تجارت جديدى منتهى ميشود . خريد و فروش‏ به يك شغل تبديل ميشود . آنهايى كه به كار خريد و فروش‏ مشغولند از راه گرانتر فروختن آنچه ميخرند امرار معاش‏ ميكنند. اين بدان معنى نيست كه آنها قيمتها را مطلقا كنترل ميكنند. قيمت يك كالا درنهايت به ارزش‏ مبادله آن بستگى دارد، اما ارزش‏ يك كالا با مقدار كارى كه عموما براى توليد آن لازم است تعيين ميشود با اين وجود قيمت يك كالا بندرت باارزش‏ آن بطور دقيق منطبق است . اين قيمت را شرايط حاكم بر بازار يعنى در درجه نخست رابطه عرضه و تقاضا تعيين ميكند تا شرايط توليد.

كشاورز يا صنعتگر بمنظور مصرف  کالا میخرد و تاجر بمنظور فروش‏ . پولى كه دراين راه مصرف ميشود سرمايه نام دارد . هيچ كالا يا مقدار پول بخودى خود سرمايه نيست ، بلكه به اين مربوط است كه از آن چگونه استفاده ميشود . تنباكويى كه  تاجر بمنظور فروش‏ ميخرد سرمايه است ولى تنباكويى كه براى مصرف شخصى ميخرد سرمايه نيست .

شكل اوليه سرمايه ، سرمايه تجارى است . قدمت سرمايه ربايى و سرمايه تجارى تقريبا يكسان است . سود اين نوع سرمايه بشكل بهره است ؛ با تكامل اين اشكال سرمايه ، مالكيت خصوصى كاملا با آنچه در آغاز بود تفاوت ميكند . مدافعين نظام امروزين ميكوشند توجه به اين جنبه دارائى را با صحبت مداوم پيرامون شكلهاى لازم جهت آغاز جامعه منحرف كنند ؛ تلاش‏ ميكنند نگذارند تفاوت بين مالكيت بر يك خانه و مالكيت بر يك شاخه صنعت را ببينيم .

دراين مرحله كه توسعه تكامل اقتصادى مورد بحث است ، درآمد پيشه ور يا كارگر تاحدودى به جد و جهد و مهارتش‏ بستگى دارد. اما اين درآمد هرگز از محدوده معينى فراتر نخواهد رفت . در آمد تاجر تنها توسط مقدار سرمايه اش‏ تعيين ميشود . امكانات كار محدود وامكانات سرمايه نامحدود است .

بدين ترتيب دراين مرحله شرايطى داريم كه طبعا به تكامل اجتماعى منتهى ميشود . با جامعه اى شروع كرديم كه در آن هركس‏ مالك مقدار معين توليد بود و بنابراين دراين جامعه افراد تقريبا مساوى بودند . محدوديتهاى طبيعى درآمد كار و نبود محدوديتهاى مشابه درآمد سرمايه طبعا شرايط نابرابرى را بهمراه مى آورد . اما عامل ديگرى نيز دراين وضعيت دخيل است كه بايد بحساب آورد .

مالكيت خصوصى بر ابزار توليد بدين معنى است كه هركس‏ امكان تملك آنرا از يكسو و نيز امكان از دست دادن آنرا از ديگر سو دارد . يعنى صنعتگر ممكن است به فقر مطلق دچار شود.  وجود سرمايه ربايى يعنى وجود نياز . كسي كه وسايل موردنياز خود را داشته باشد پول قرض‏ نميگيرد . اما سرمايه از طريق استثمار ، روز به روز اين نياز را بيشتر ميكند .

بنابراين در اينجاست كه ما آغاز شرايط امروزين را داريم.  افرادى بدون اينكه توليد كنند { پول بدست مى آورند } ديگران توليد ميكنند و فقير باقى ميمانند . درست است كه بدبختيهاى نظام هنوز كاملا روشن نيست ، سرمايه دار به رفاه كشاورز و صنعتگر وابسته است ، منافع او دراين نيست كه آنها را كاملا از هستى ساقط كند . تمامى طبقات به فقر و فلاكت كشيده نميشوند . بنابراين به فقر بمثابه كيفر پروردگار و يا نتيجه تنبلى و بى توجهى نگريسته ميشود .

اين شيوه نگرش‏ به قضايا هنوز هم در ميان طبقه سرمايه دار كوچك متداول است و نمايندگان نظام موجود ، ناشرين و استادان سعى ميكنند اعتقاد عمومى به اين نگرش‏ راحفظ كنند. مالكيت خصوصى بر ابزار توليد زمانى ضرورتا بنفع جامعه بود. زمانى بود كه فرد عادى امكان داشت صاحب دارائى شود اما آنها ميخواهند ما باور کنيم كه چنين شرايطى هنوز هم وجود دارد. اما درحقيقت ماهيت مالكيت خصوصى تغيير كرده است و شرايط قديم كاملا از بين رفته است  اکنون. چگونگى آنرا بررسى ميكنيم .

 

3 - شيوه توليد سرمايه دارى

در قرون وسطى صنايع دستى پيوسته توسعه پيدا ميكرد. تقسيم كار افزايش‏ مي‌يافت ، يعنى بافندگى به پشم بافى ، پنبه بافى و غيره تقسيم شد . همچنين مهارت بيشتر شد و ابزار بهبود يافت ، همزمان تجارت بخصوص‏ در اثر بهبود وسايل حمل و نقل دريايى گسترش‏ پيدا كرد. چهار صد سال پيش‏ صنايع دستى در اوج خود بود . اين زمان درتاريخ تجارت برجسته است . راه آبى به هندوستان مورد بهره  بردارى قرار گرفت . آمريكا با ذخائر بى پايان طلا و نفره ، كشف شد . سيل سرمايه به اروپا سرازير شد ، سرمايه اى كه ماجراجويان اروپايى بامعامله، فريب و غارت بجيب زده بودند . سهم عمده اين ثروت به دست تجار افتاد و آنها قدرت آنرا پيدا كردند تا  كشتى هايشان را باخدمه متهور و بى باك تجهيز كنند.

درهمان زمان حكومت جديد، يعنى حكومت متمركز رسمى و نظامى كه ابتدا شكل سلطنت مطلقه داشت بوجود آمد . اين حكومت نيازهاى طبقه سرمايه دار رو به رشد را برطرف ميكرد و به حمايت آن متكى بود . منبع قدرت حكومت جديد يعنى شیوه توليد كالايى پيشرفته نه درخدمات شخصى كه در درآمدهاى مالى آن بود . بدين ترتيب شاهان به خود حق ميدادند كه از سرمايه داران كه پول به مملكت مى آوردند حفاظت و حمايت كنند. درعوض‏ سرمايه داران به شاهان پول قرض‏ ميدادند و آنها را مقروض‏ ودر وضعيت وابستگى قرار ميدادند. بدين ترتيب سرمايه داران توانستند قدرت سياسى و نظامى را هرچه بيشتر به خدمت خود درآورند . حكومت موظف بود وسايل ارتباط را بهبود بخشد، مستعمرات را اشغال كند و جنگها را به نفع سرمايه پيش‏ ببرد .

كتب اقتصادى منشا سرمايه را در صرفه جويى ميدانند ، اما ما آموخته ايم كه منشا سرمايه درجايى كاملا متفاوت بود . سياست استعمارى منشا اصلى ثروتى بود كه بسوى ملل سرمايه دار سرازير شد، يعنى سرمايه از طريق غارت سرزمينها، از طريق راهزنى دريايى، قاچاق، فروش‏ برده و جنگ بدست آمد . نمونه هاى فراوانى از اين "صرفه‌جويى" را حتى در قرن نوزدهم ميتوان مشاهده كرد . براى تاجران "صرفه جو"  حكومت خود متحد پرقدرتى در اين نوع " صرفه جويى " ها بحساب مى آمد .

اما سرزمينهاى تازه كشف شده و راههاى تجارى جديد تنها تجار را ثروتمند نكرد، بلكه بازار جديدى به روى ملل داراى راههاى دريايى اروپا مخصوصا انگلستان گشود . صنعت دستى  نمى توانست نيازهاى رو به افزايش‏ اين بازار را برطرف كند . تقاضا درمقياس‏ وسيع وجود داشت و توليد ميبايست درمقياسى بزرگ پيش‏ برده شود.  يعنى  بازار شكلى از توليد را طلب ميكرد كه بتواند با اين تقاضا خود را تطبيق دهد و به ديگر سخن ، شكلى كه مطلقا در اختيار تجار باشد.

تجار بنفع خود ديدند كه تقاضاهاى اين بازار جديد را پاسخ گويند و پول خريد وسايل ضرورى ، مواد خام ، ابزار ، كارخانه و كار را داشتند. اما كار را از كجا ميبايست تامين كنند ؟ مادام كه انسان خود مالك ابزار باشد و بتواند با آن توليد كند، خود را به ديگرى نخواهد فروخت . اما خوش‏ اقبالى تاجر اين بود كه زحمتكشان روستايى ازخاك خود كنده شده بودند ، زمينداران سهم خود را از رفاه جديد ميخواستند و بدين منظور بر ميزان توليد خود افزودند و سهم بيشترى از محصول را طلب كردند. بدين ترتيب كارگران بخش‏  كشاورزى مجبور شدند به كارخانه هاى تازه ساخته شده بروند .

چنين بود كه پايه هاى صنعت سرمايه دارى از طريق مصادره و انقلابى خونين  همچون هر انقلاب خونين ديگر در تاريخ گذاشته شد .

جدا سازى توده هاى بزرگى از كارگران از ابزار توليدشان  و تبديل آنها به پرولترهاى ندار شرط  لازم جهت توليد سرمايه دارى بود. توسعه اقتصادى اين دگرگونى را اجتناب ناپذير ميساخت.  اما طبقات بالنده به اين قانع نبودند كه دست روى دست بگذارند و جريان حوادث را تماشا كنند ، آنها براى سرعت بخشيدن به آن به قهر متوسل شدند . از طريق نفرت انگيز ترين و وحشيانه ترين نوع قهر بود كه جامعه سرمايه دارى بوجود آمد .

4_ مبارزه مرگ و زندگى توليد كوچك

 

نظام جديد تا آنجا كه بظاهر آن مربوط است در ابتدا تفاوت اندكى بانظام قديم داشت . سرمايه دار ماده خام را به كارگرانى كه استخدام كرده بود ميداد و محصول تمام شده را از آنها ميگرفت . اما بعدها بنفع خود ديد كه كارهاى تمام شده را در ساختمان بزرگى بنام كارخانه جمع آورى كند .

بمحض‏ اينكه كارگران باهم دريك كارخانه توليد كردند ، كشف شد كه تقسيم كار سود رابالا ميبرد. بتدريج سيستمهاى توليد آنقدر توسعه يافت كه هر كارگر كارخانه فقط يك كار ميكرد يا يك عمل واحد را انجام ميداد . يعنى كارگر به سطح يك ماشين تنزل داده شد. تنها يك گام باقيمانده بود، جايگزينى او با ماشين .  اين گام نيز بزودى برداشته شد؛  توسعه علم اين مرحله را مخصوصا با استفاده از ماشين بخار در پويشهاى صنعتى ممكن ساخت.  كاربرد ماشين يعنى انقلاب صنعتى . با اين دگرگونى  توسعه اقتصادى بمعنى فرارويى ظفر مند سرمايه‌دارى بود .

بين سالهاى 177. تا 1789 اولين ماشينهاى قابل استفاده در صنعت بافندگى انگلستان وارد شد . ماشين بخار نيز همان زمان اختراع شد. از آن دوره به بعد شاخه هاى صنعت كشورها را يكى پس‏ از ديگرى توسط ماشين تسخير شد. ماشين به كارگر كارخانه اين قدرت را داد كه كارصدها صنعتگردستى را انجام دهد. 

تحت اين شرايط است كه كارخانه حكومت ميكند و عصر صنعت دستى و توليد مستقل سپرى ميشود. آنچه از اين صنعت باقى ميماند، عمدتا توسط افراد بداقبالى انجام ميگيرد كه نتوانسته اند براى خود در نظام كارخانه جايى پيدا كنند .