دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

بحران فرهنگ و فرهنگ بحرانی

 

کارلو تولیوآلتان

ترجمه ح. افشار

آنتونیو گرامشی، اندیشمند، تئوریسین و سیاستمدار ایتالیایی در 22 ژانویه سال 1891 به دنیا آمد و در جوانی به صفوف جنبش چپ پیوست. در 8 نوامبر 1926 رژیم فاشیستی موسولینی او را دستگیر و به 20 سال و 4 ماه و 5 روز زندان محکوم کرد. معروف‌ترین نوشته‌های او، دفترهای زندان- مجموعا 33 جلد- به اضافه نامه‌های زندان که اهم دیدگاه‌هایش را در زمینه‌های گوناگون اجتماعی، فلسفی و سیاسی نشان می‌دهد و شهرت جهانی دارد در زندان نوشته شد. گرامشی نماد آنتی فاشیسم بین‌المللی است و به رغم کوشش‌های فراوان جهانی برای نجات او از زندان همچنان در بند ماند. در 1933 به علت بیماری شدید تحت‌الحفظ به بیمارستان منتقل شد. زمانی به دلیل وخامت بیماری با آزادی مشروط او موافقت شد که دیگر کوچک‌ترین امیدی به زنده ماندنش نبود و سرانجام در 27 آوریل 1937 زندگی را بدرود گفت. از آنتونیو گرامشی تاکنون چند اثر به فارسی ترجمه شده است. نظرات گرامشی درباره چگونگی پیوند بین شعور عام و تفکر انتقادی از موضوعاتی است که بحث‌های بسیار به دنبال داشته و دارد. آن‌چه می‌خوانید مقاله‌ای است نوشته کارلو تولیوآلتان در باره دیدگاه‌های گرامشی در مبحث فرهنگ.

اصلیت ساردنیایی گرامشی و فرهنگ پایه‌ای قومی او و نیز مطالعات و تجربه‌های غنی‌اش در زندگی سیاسی و مسایل کارگری شهرهای بزرگ صنعتی ایتالیا به آثار گرامشی ابعاد بسیار انسانی بخشید. زیستن در متن دو موقعیت متفاوت اجتماعی- فرهنگی (کافی است به تفاوت بسیار میان جزیره ساردنیا و شهر تورینو بیاندیشیم) سبب شد تا گرامشی به ارزش‌های ویژه و متفاوت فرهنگی نه به صورت مکانیکی، بلکه به گونه‌ای پویا برخورد کند. درباره این شخصیت بزرگ می‌توان ادعا کرد که او هرگز هسته اصلی بحث انسان‌شناختی یعنی انسان را حتی در گرماگرم مبارزه سیاسی تلخ و بی رحم به دست فراموشی نسپرد:

«مفهوم هستی، خود پاسخ‌گوی مسایل معینی است و از واقعیت نشات می‌گیرد که در روزمرگی دست اول و با اصالت‌اند. چگونه میتوان با تفکری که درباره موضوع‌های قدیمی و اغلب بسیار دور شکل گرفته است به زمان حال و زمان حاضر مشخصی اندیشید؟ اگر چنین شود بدین معنا است که ما بیرون از زمان خود هستیم و به سنگ‌واره بیش‌تر می‌مانیم تا موجودات انسانی زنده معاصر»1

با چنین جملاتی هیچ کس بهتر از گرامشی نمی‌تواند مساله تاریخی‌گری فرهنگ را نشان دهد. مجموع الگوهایی که بر اساس آن «فرهنگ» چون نظام مشترک عمل اجتماعی معرفی و شرح می‌شود و در این‌جا در ارتباط با واقعیت مسایل تاریخی دیده شده است و نه هم‌چون جریان متافیزیکی رویدادهای ضروری. درک گرامشی از معنای انسان ‌شناختی فرهنگ از تازگی بی چون و چرایی برخوردار است.

«در ارتباط با مفهوم هستی انسان‌ها به گروه‌بندی‌های متفاوتی که تمام عناصر اجتماعی را در نحوه اندیشه و عمل مشخص می‌کند تعلق دارند!!» در گفته گرامشی کارکرد و نقش اجتماعی‌کننده فرهنگ در نظر است. افزون بر این هرگز هوشیاری یک مورخ در گرامشی از یاد نمی‌رود: «... در مفهوم هستی، هم عناصر متعلق به انسان غارنشین یافت می‌شود و هم اصول تازه ترین علوم.» از آنچه آمد ضرورت برخورد مداوم انتقادی به مفهوم هستی (=فرهنگ) کارکرد پویایی که فرهنگ آن را تحقق می‌دهد استنتاج می‌شود: «آفرینش فرهنگی نو ضرورتا به معنای اکتشافات «دست اول» نیست، بلکه و به ویژه به معنای تعمیم انتقادی حقایق مکشوف پیشین یا به اصطلاح «اجتماعی کردن» و تبدیل آن به پایه‌های عمل زنده و عناصر هماهنگ و نظم ذهنی و اخلاقی نیز هست.» کنش متقابل میان فرد و فرهنگ، و فرهنگ و عمل اجتماعی به معنای باز و پویا در اندیشه‌های گرامشی حضور چشم‌گیر دارد:

«برای اجتناب از مطلق‌گرایی در مفاهیم لاهوتی که سر مجاز در مفهوم اندیشه، چون کنشی پذیرنده و انتظام‌دهنده وجود دارد. پرسش را باید تاریخ‌گرایانه نیز طرح کرد و نیز «اراده» (در تحلیل نهایی اراده عملی سیاسی) را در نظر داشت و البته اراده‌ای عقلایی و نه اراده‌ای جبری که در قالب تاریخ کلی تحقق می‌یابد. اگر اراده را در آغاز یک فرد به دست آورد عقلایی بودن آن مشروط بدان است که افراد بی شماری از آن استقبال کنند  و به صورت متداوم پذیرفته شود یعنی به فرهنگ، همسویی، و به مفهومی از هستی با اخلاقی همنوا با ساختار آن تبدیل شود.»

آن‌چه آمد نشان‌گر آن است که گرامشی با تیزبینی بسیار نقطه پیوند میان فرد و جمع را در فرهنگ نشان می‌دهد، پیوندی که از مطلق‌گرایی فردگرایانه و از مفاهیم متافیزیکی تاریخی که به خودی خود و بی نیاز از انسانی که برای معنا دادن بدان رنج می‌برد، می‌اندیشد و عمل می‌کند، به دور است. گرامشی در اراده، حرکت انسان در تاریخ را می‌نگرد، اما اراده‌ای که پویا است. چرا که در خود ایده‌ای دارد که بر اساس عقلانیت مستند به آن است که آن اراده و ایده را افراد بی‌شماری استقبال می‌کنند و پذیرش آن تداوم می‌یابد، که به هم‌سویی و به «فرهنگ» تبدیل می‌شود. بدیل شدن اراده و ایده به فرهنگ به معنای فاصله گیری از پدیده‌هایی است هم‌چون شرکت توده با اراده در جنبش نازیسم. از دیدگاه گرامشی فرهنگ را باید به گونه‌ای مستمر و نه مقطعی بپذیرند و این امر به ویژه باید بیان‌گر هم‌سویی باشد که برای گرامشی به معنای انسانیت است.

گرامشی تعریف مشخص عملی از فرهنگ به دست نمی‌دهد و در نتیجه واژگانش در توضیح این مقوله گوناگون است او برای ادای آنچه ما فرهنگ می‌نامیم از واژه‌های «مفهوم هستی»، «حس مشترک» و «فولکور، فلسفه» بهره می‌گیرد و بین ابعاد فرهنگی «مفهوم هستی که بخش اعظم آن مجازی» و خاص قشرهای زیرین اجتماعی است و «فرهنگ هژمونیک» که ویژه طبقات حاکم است تفاوت و تضاد قایل می‌شود. داوری گرامشی درباره مطالعات فولکلوریک (به دلیل غیر تاریخ و غیر انتقادی بودن آن ) و نیز درباره فلسفه رسمی به دلیل آن که این فلسفه در خدمت طبقه حاکم و ایدئولوژی آن است، منفی است.

... (فولکلور) اندیشه بکر و دست اول توده‌های مردم را به صورت منفی محدود می‌کند، بی آنکه آن را به عنوان بخش حیات تغییرات درونی اندیشه توده‌ها درباره هستی و زندگی در کلیت آن، به شکل مثبت به جریان اندازد.»

و درباره فلسفه می‌نویسد:

... فلسفه در مفهوم عام که «فلسفه غیر فیلسوفان» است، مفهوم هستی را از محیط‌های گوناگون اجتماعی و فرهنگی به شکل غیر نقادانه‌ای جذب می‌کند و فردیت اخلاقی انسان متوسط را رشد می‌دهد».

با این بیان گرامشی کارکرد فلسفه را در ارتباط با فرهنگ رقم می‌زند: کارکردی انتقادی و پویا در ارتباط با جنبه‌های ایستا و غیر نقاد فلسفه که شکل‌دهنده قالب انسان متوسط است. گرامشی با دقت پیوند فولکلور و فلسفه، روان‌شناسی اجتماعی و تاریخ – یعنی آن پیوندی را که به عنوان ریشه انسان‌شناسی فرهنگی مدرن مطرح است نشان می‌دهد. او نیز در واقع بر ضرورت ایجاد باورهای جدید مردمی، یعنی حس مشترک جدید و بنابراین، فرهنگی تازه و فلسفه‌ای نو که با همان استحکام و عملی بودن باورهای سنتی  در وجدان توده‌ها ریشه بدواند، تاکید می‌ورزد. گرامشی پیوند ابعاد فرهنگی را با ساختار اقتصادی- اجتماعی نادیده نمی‌گیرد:

«‌باید به روابط تکنیکی تولید، نوع خاص تمدن اقتصادی که برای رشد به الگوی معین زیستی و قواعد معین رهبری و نوعی عادت نیاز دارد نیز توجه داشت.»

توضیح دقیق و قابل تاملی که گرامشی از ماحصل فرهنگ به دست می‌دهد را می‌توان در عبارت زیر دید:

«‌فرهنگ در مراحل گوناگون خود، افراد کم و زیادی را در لایه‌های بي ‌شماری متحد می‌کند که کم و بیش در ارتباط معناداری با یکدیگر قرار می‌گیرند و به درجات مختلفی یک‌دیگر را درک می‌کنند... از این مفهوم، اهمیت پیوند فرهنگی حتی در فعالیت عملی (مشترک) استنتاج می‌شود: هیچ عمل تاریخی نمی‌تواند به وسیله انسان جمعی صورت نگیرد. عمل در حرکت اجتماعی برای دستیابی به وحدتی فرهنگی – اجتماعی ضرورت دارد. ارزش‌های نامتجانس با اهداف ناهم‌گون، برای هدفی مشترک و برای مفهوم مشترکی از هستی با یک‌دیگر پیوند می‌خورد... برای آنکه چنین امری محقق شود زبان عام یعنی رسیدن جمعی به یک حال و هوای  فرهنگی ضروری است.»

رابطه بین فرهنگ و شخصیت، در انسان‌شناسی گرامشی جای اصلی را دارد:

«سرشت انسان مجموعه روابط اجتماعی است که از نظر تاریخی شعور معینی را می‌سازد. این شعور فقط می‌تواند آن‌چه را که «طبیعی» یا ضد طبیعت است نشان دهد. افزون بر این ، مجموعه روابط اجتماعی در هر لحظه متضاد و در حال تغییر دایمی است، بنابراین «سرشت» انسان امر همگنی برای همه انسان‌ها در همه زمان‌ها نیست.»

در این‌جا نیز هوشیاری تاریخ‌گرایانه گرامشی او را از غلتیدن به آسان‌نگری انتزاعی مصون می‌دارد. او مفهوم مارکسیستی «شعور» را به مثابه محصول سامان اجتماعی می‌پذیرد اما یادآوری می‌کند که این روابط نه ایستا که پویا و از همین جا صور تاریخی و گوناگونی «سرشت» انسان و تعارض و تضاد میان تعدد «سرشت‌های انسان» بارز می‌شود گرامشی علیه ایدئولوژی سنتی «سرشت انسانی فراگیر» دیدگاه انضمامی تاریخی انسان را می‌نمایاند. لیکن دو خطر دیگری را نیز در ارتباط با تئوری مارکسیستی درباره شعور به عنوان محصول روبط اجتماعی گوشزد می‌کند:

«خطر بی تحرکی و ایستایی اخلاقی در نظریه سرنوشت‌گرایانه گروه‌هایی حضور دارد که مفهوم «طبیعت» را بر اساس زندگی «حیوانی» رقم می‌زنند و به همین سبب همه چیز را بر پایه محیط اجتماعی توجیه می‌کنند. به این ترتیب جنبه‌های مسئولیت نادیده گرفته می‌شود و مسئولیت انفرادی و مشخص در مسئولیت اجتماعی انتزاعی و غیر قابل جبران نفی می‌شود. اگر این معنا حقیقت داشت، جهان و تاریخ بی حرکت بود. اگر فرد برای تغییر نیازمند آن بود که جامع پیش از او و به طور مکانیکی و کسی چه می‌داند بر اساس کدام نیروی ماوراء انسانی تغییر کند، هیچ تغییری هرگز رخ نمی‌داد. تاریخ مبارزه دایمی افراد و گروه‌ها برای دگرگونی است، اما برای آن‌که مبارزه کارآ باشد افراد و گروه‌ها باید احساس کنند که برتر از آن‌چه وجود دارد هستند. بنابراین محیط، چیزی را توجیه نمی‌کند، یلکه فقط رفتار افراد و به ویژه از نظر تاریخی منفعل‌ترین آن‌ها را توضیح می‌دهد. موادی برای تعلیم و تربیت در اختیار قرار می‌دهد بی آنکه الزاما به یکی از اشکال سالوس و میل به سوی محافظه‌کاری و واپس‌گرایی بیانجامد، [شناخت محیط] نباید به توجیه بدل شود»

گرامشی این داوری به شدت انتقادی را فقط علیه ایدئولوژی جامعه سرمایه‌داری به کار نمی‌گیرد، و آن را به نظرات سرنوشت‌گرایانه مکانیکی نوعی مارکسیسم غالب درعصر خود نیز تعمیم می‌دهد. گرامشی در مارکسیسم عناصری می‌یابد که می‌تواند برای تحقق نوعی زندگی بدون تعصب و به دورد از تابوها و دگم‌ها و خطراتی از این دست، ملاک قرار گیرد:

«در معنایی، فلسفه عملی رشد هگلیزم است، فلسفه آزاد شده‌ای (یا فلسفه‌ای که کوشش می‌کند خود را آزاد سازد) از هرگونه عنصر ایدئولوژیکی یک سو به تعصب‌آمیز. این فلسفه آگاهی مملو از تضاد است و به همین سبب فیلسوف چه از نظر انفرادی و چه به عنوان گروه اجتماعی نه تنها تضادها را درمی‌یابد، بلکه خود را نیز به عنوان عنصری از تضاد مطرح می‌کند. عنصری که به مثابه آگاهی و عمل مطرح می‌شود.»

این تعبیر اومانیستی از تفکر مارکسیستی با مارکسیسم رسمی فاصله می‌گیرد. پویایی متصل به شخصیت در این‌جا به خوبی بیان شده است. دیگر ابعاد مساله که به ساخت روانی و فرهنگی شخصیت ارتباط دارد نیز از نگاه گرامشی دور نمی‌ماند.

«‌به نظرم می‌رسد که هر روز رشته تازه‌ای در ارتباط با دنیای گذشته در من گسسته و پیوند دادن این همه رشته‌های گسسته دشوارتر می‌شود. تصور می‌کنيم که ویژگی‌های شخصی من یعنی مجموعه شیوه‌هایی که برای حرکت و برقراری ارتباط با دنیای پیرامون به آن خو گرفته بودم، تغییر بسیار کرده است.»

در این یادداشت از زندان، خبر غم‌انگیزی نیز نقل می‌شود که از مستحیل شدن شخصیت آدمی در شرایط غیر انسانی نشان دارد، شرایط ویژه گرامشی در زندان موسولینی حساسیت او را درباره جنبه‌های انسانی دردآوری که با آن زندگی می‌کرد، برمی‌انگیخت و این مقوله او را مستقمیا و بی واسطه فرهنگ انتزاعی به مساله پیچیده روان درمانی در سطح جامعه نزدیک می‌کرد:

«مسئله مهم‌تر به نظر من این است: روان‌درمانی فقط می‌تواند در مورد آن بخش از عناصر اجتماعی موثر واقع شود که ادبیات رمانتیک آن را «سرخورده و بی‌دفاع» می‌نامد. تعداد این افراد بسیار بیش‌تر از آن است که در ظاهر می‌بینیم یعنی همه آن کسانی را در بر می‌گیرد که در پنجه‌های آهنین زندگی مدرن، گیر کرده‌اند (برای آن‌که فقط از زمان صحبت کنیم، لیکن هر عصری در مقایسه با گذشته مدرن است) و موفق نمی‌شوند تا با وسایلی که در اختیار دارند منطق تضادها را برای خود روشن کنند و با رسیدن به آرامشی معنوی آسودگی تازه، از وضعیت پیشین گذر کنند، آرامشی بین محرک‌های اراده و اهدافی که باید به آن برسند. در معنای تاریخی و محیط از نهایت تنش به نقطه جوش می‌رسد و نیروهای جمعی غول‌آسا دردناک‌ترین فشارها را بر فرد وارد می‌آورند تا حداکثر استفاده از محرک‌های ارادی برای آفرینش به دست آید.»

همان‌طور که ملاحظه می‌شود، گرامشی به اختصار بحثی را پیش می‌کشد که در روان‌شناسی، انسان‌شناسی، تاریخ، جامعه‌شناسی و سیاست مشترک است و پس از او و مستقل از او در مکاتب فرویدی و یونگی در ارتباط با ناخودآگاه، جامعه و تاریخ مطرح شده است. و بالاخره گرامشی از وضع موجود زمان خود چنان تحلیلی به دست می‌دهد که شگفتی‌آور است و بیش‌تر به پیش‌گویی می‌ماند:

«اگر طبقه حاکم همراهی توده‌ها را از دست داده و دیگر «رهبر نیست و فقط «حاکم» و دارنده نیروی قهریه است بدین معنا است که توده‌های عظیم خود را از ایدئولوژی سنتی جدا کرده‌اند و دیگر به آن‌چه پیش از این باور داشتند اعتقادی ندارند و بحران درست در این نهفته است که کهنه می‌میرد و نو نمی‌تواند زایش یابد و در چنین پس زمینه‌ای پدیده‌های بیمارگونه متعددی رخ می‌نماید.»

فقدان الگوهای رفتاری جدید و مناسب در شرایط تغییر یافته بازتاب‌های عمیق روان‌شناختی و اجتماعی به دنبال دارد. «ناآرامی از چه چیز ناشی می‌شود؟ چرا حرکت کور است، چرا فقط برای کارکردن کار می‌کنیم؟ ... هماهنگی بین تئوری و عمل وجود ندارد...»

«مسئولیت بیش‌تر در اوضاع کنونی متوجه روشنفکران و روشنفکران سالمندتر است. در مبارزه جوان‌ها علیه سالمندان، حتی در اشکال خشن آن، بازتاب این داوری و محکومیت نهفته است  که فقط از نظر شکلی نادرست است.»

اين مقاله از آدينه شماره 119 برگرفته شده است.

 

1 - نقل قول ها از شکل‌گیری انسان نوشته آنتونیو گرامشی (رم 1967) برگرفته شده است.