دیکتارتوری پرولتاریا

بازگشت به صفحه قبل

 

مارکسیسم و دیکتاتوری پرولتاریا

 

 

مقدمه

مفهوم "دیکتاتوری پرولتاریا" یکی از اصطلاحاتی است که نیاز دارد  که چپ آن را بازبینی کرده و دوباره به مارکس مراجعه کند و چارچوب مفهومی جدیدی از آن ارائه نماید. متاسفانه اصطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا"  بیش­تر به علت عدم آشنائی کافی با افکار مارکس در مورد دموکراسی و دولت در جامعه آینده و به میزان کمتری به خاطر تغییر در معنای واژه دیکتاتوری به خصوص از نیمه دوم قرن نوزدهم به بعد همواره در بین مارکسیست­ها و غیر مارکسیست­ها مورد سوء تعبیر قرار گرفته است.

این برداشت­های غلط بعدها با شکل­گیری دیکتاتوری تک حزبی در روسیه و کشورهای دیگر، یکسر با زورمداری و سرکوب هر گونه آزادی به وسیله و به نام پرولتاریا مترادف شده است.

به طور کلی  این برداشت­های نادرست در پیوند با دیکتاتوری پرولتاریا را می­توان به سه نوع تقسیم کرد:

 گروه اول: دیکتاتوری پرولتاریا را به معنای اعمال روش­های سرکوب­گرانه به وسیله طبقه کارگر می­فهمند که از طریق سازمان­ها و نمایندگان آن­ها اجرا می­شود حتی افرادی نظیر ادوارد برنشتاین "دیکتاتوری را مربوط به تمدن­های پست­تر و برگشت به یک اتاویسم سیاسی" می­داند. یا کائوتسکی در کتاب "انقلاب پرولتری" می­گوید منظور مارکس و انگلس از این اصطلاح استبداد بوده و او این نظر را مردود می­داند. در این برداشت معنای دیکتاتوری پرولتاریا کاملا در برابر دموکراسی قرار دارد.

 گروه دوم: این اصطلاح را با اعمال روش­های سرکوب­گرانه در دوره اضطراری پس از انقلاب تعریف می­کنند (نظیر پل لافایت).

 و بالاخره گروه سوم مارکس را دنباله­رو سنت ژاکوبنی – بلانکیستی می­داند که در واقع با الهام از نظریه عمومی روسو، خواهان دیکتاتوری اقلیتی است که مصالح تاریخی و واقعی همگان را تشخیص می­دهند و بنام آن­ها حکومت می­کنند. از مدافعان این روایت می­توان از کارل پوپر و هانا آرنت نام برد. مقالات این کتاب از بین آثار دو مارکسیست برجسته، هارل دریپر و مونتی جانستون انتخاب شده که سعی می­کنند با مطالعه وسیع آثار مارکس و انگلس کلیه موارد استفاده از این اصطلاح و زمینه تاریخی آن­ها را بررسی کرده و بدین­وسیله درک آن­ها را از دیکتاتوری پرولتاریا روشنایی بخشند. به طور کلی نظر آن­ها را می­توان به این ترتیب خلاصه کرد:

یک- مارکس و انگلس این اصطلاح را در سه دوره و به طور محدود به کار برده­اند: دوره اول 1852-1850 ، دوره دوم 1871-1875 دوره سوم 1892-1890 .

1- در زمان مارکس اصطلاح دیکتاتوری در مقابل دموکراسی آن چنان فهمیده نمی­شد که امروزه به کار می­رود. در زمان مارکس این لغت بیش­تر به منزله اختیارات فوق­العاده، توسط نهادهای انقلابی دریافت می­شده است. مثلا در دوران انقلاب 1848 این اختیارات در دست کنونسیون ملی فرانسه، پارلمان انگلیس و مجلس فرانکفورت قرار داشت. چه مدافعان و چه مخالفان این نهادها، این اختیارات را دیکتاتوری می­نامیدند. و این بار منفی که امروز از این اصطلاح برداشت می­شود در آن زمان وجود نداشت. استانیس سر در انسیکلوپدی علوم اجتماعی حتی مدعی است: "بار منفی بعد از جنگ جهانی اول به مفهوم دیکتاتوری اضافه شده است" بنابراین به کارگیری این اصطلاح توسط  مارکس و انگلس به معنای استبداد نیست.

2- نکته حائز اهمیت دیگر این مسئله است که آن­ها این اصطلاح را خیلی کم به کار برده­اند آن­ها بیش­تر از اصطلاح "دولت کارگری"، "حاکمیت کارگران"... استفاده کرده­اند. آن­ها هر جا این اصطلاح را به کار برده­اند، در پیوند با بلانکیست­ها بوده است. در آن زمان بلانکیست­ها در جنبش کارگری نفوذ زیادی داشته­اند. مارکس و انگلس برخلاف بلانکی که دیکتاتوری را تسلط یک اقلیت آموزش­دهنده می­فهمید، روی جنبه تسلط اکثریت و طبقه تاکید داشته­اند. آن­ها هر چند با بلانکی روی کلمه دیکتاتوری سازش کرده­اند اما همه جا مرز خود را با او ترسیم می­کنند.

سه – این اصطلاح بیش­تر محتوای طبقاتی دولت را در نظر دارد نه شکل حکومت را.  مارکس و انگلس مفهوم "دیکتاتوری پرولتاریا" را نه شکل دولت بلکه محتوای دولت می­فهمند. مثلا دولت بورژوایی در اشکال بناپارتیستی، فاشیستی و حکومت­های نظامی ظاهر شده است. و باید بین محتوای این حکومت­ها با شکل آن­ها تفاوت گذاشت. دیکتاتوری پرولتاریا بر محتوای دولت تاکید دارد و آنرا نباید با حکومت اشتباه گرفت. آن­جا که انگلس می­گوید: "شکل ویژه­ی دیکتاتوری پرولتاریا جمهوری دموکراتیک است" این مسئله را به نحو روشنی بیان می­کند.(1)

چهار- جمهوری دموکراتیک به عنوان شکل حکومت در دولت آینده دارای دموکراسی وسیع­تر و عمیق­تر از دموکراسی بورژوایی است. از نظر مارکس و انگلس دیکتاتوری پرولتاریا به معنای به کارگیری روش­های مستبدانه نیست، سرکوب حتی طبقات مخالف هم نیست. به جز دوران اضطرار و جنگ داخلی، که نیاز به سرکوب توسط دشمن تحمیل می­شود و آن­ها از این رو به "ملایم بودن" کمون انتقاد می­کنند، در شرایط استقرار و دوران معمولی، آن­ها سرکوب مخالفان را تایید نمی­کنند و مخالفان حق دارند که از حزب و اجتماعات خود برخوردار باشند.(2) دیکتاتوری پرولتاریا از نظر آن­ها دموکراسی کامل  است و نه تنها به سطح سیاسی محدود نمی­شود بلکه عرصه اقتصادی را نیز در بر می­گیرد. اما از آنجا که این دولت برای اجرای برنامه خود احتیاج به قدرت دارد، از این لحاظ آن­ها به دیکتاتوری متوسل می­شوند. اما این مسئله را نباید به دیکتاتوری حزب تقلیل داد. آن­ها قاطعانه با تئوری جایگزینی حزب با طبقه مرزبندی داشته و آن را مردود اعلام می­کردند. آن­ها بارها تاکید کردند که رهایی پرولتاریا به دست خود کارگران میسر است و در مرزبندی با بلانکی بارها از اقتدار طبقه در برابر حزب دفاع کرده­اند.

مجموعه مقالاتی که می­خوانید یک روایت عمیقا دموکراتیک از مقوله دیکتاتوری پرولتاریا به دست می­دهند که در مرزبندی با روایت استالینی و جزمی رایج، کاری نو و بدیع به شمار می­روند. چپ ایران برای این که دوباره ببالد، نیاز دارد که در پیوند با مفاهیم و مقولاتی مارکسیستی دوباره به اندیشه نشیند و آن­ها را بازسازی کند کاری که متاسفانه اهمیت آن نادیده گرفته می­شود.

مشخصات مقالاتی که در این جا گردآوری شده به ترتیب عبارتند از:

1- مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، هال دریپر، نشریه نیو پلیتیک جلد چهار، 1962، صفحات 104 -92.

2- مرگ دولت نزد مارکس و انگلس، هال دریپر، نشریه سوسیالیست رجیستر، 1970، صفحات 371-281 .

3-مارکس، بلانکی و حکومت اکثریت، مونتی جانستون، نشریه سوسیالیست رجیستر، 1970، 318-293.

4-کمون پاریس و دریافت مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا، مونتی جانستون، نشریه ماساچوست ریویو، 1971، ص 462-447.

یاداشت­ها:

1- برخلاف روایت آقای  بهزاد باقری از دیکتاتوری پرولتاریا، این اصطلاح نه مترادف با قهر است و نه لزوما به شکل شورایی محدود می­شود.  دیکتاتوری پرولتاریا می­تواند از قهر استفاده کند اما نباید آن را به روش حکومتی تقلیل داد. به علاوه دیکتاتوری پرولتاریا  نیز می­تواند در شکل شورایی متحقق شود اما با آن هم سان نیست. به طور نمونه می­توان کمون پاریس را نام برد که اولین دیکتاتوری پرولتاریا تاریخ بود اما به شکل شورایی مدل روسی نبود. مراجعه کنید به دیکتاتوری پرولتاریا؛ گذار به رهایی، بهزاد باقری، نشریه خاک، شماره 25.

1- مثلا آقای بابک احمدی در انتقاد غیر مستند و ناصواب و افواهی خود مارکس را متهم می­کند که درک او از دیکتاتوری پرولتاریا "استبداد سیاسی" و "شکل حکومت" بوده است. او می­گوید برخی از مارکسیست­های غربی استدلال کرده­اند که مقصود مارکس از "دیکتاتوری پرولتاریا" چه در این متن و چه در سایر متون او، صرفا حکومت کردن است و نه شکل استبدادی حکومت. این گفته بیش­تر برای توجیه باور نادرست مارکس است. زیرا او در بسیاری از نوشته­های خود به صراحت (چنان که شیوه­ی بیان و ادبیات سیاسی دوران او هم اجازه می­داد) از این اصطلاح" حکومت طبقاتی" استفاده کرده بود،. هیچ نیازی نداشت که اصطلاح روشن و جا افتاده­ی"دیکتاتوری" را که معنای مستقیم و صریح استبداد و جباریت را می­داد) به کار ببرد. مارکس از این لفظ سود جست، زیرا دقیقا شکل حکومت، یعنی استبداد یک طبقه مورد نظر او بود". مارکس و سیاست مدرن، بایک احمدی، ص411