دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

نظم جديد امپراتورانه

 يا جهانی شدن امپراتوری ايالات متحده

 

   ژيلبرآخار

مترجم ب.كيوان

 يک قرن نياز بود تا ايالات متحده سرنوشت عريان قارة آمريکای شمالی‌اش Manifest destiny را در تمامی سياره توسعه دهد (1).  جان. او. سوليوان به عنوان يک روزنامه نگار اين فرمول مشهور را در 1945 به عنوان يک چيز پايدار « در زمينة پراکنده شدن ما در روی سياره بنا بر مشيت الهی درتوسعه آزاد ميليون‌ها [ساکنان] ما که سال به سال افزايش می‌يابند» شرح داده است. اين سرنوشت در سال‌های بعد بر پايه توسعه سرزمينی ايالات متحده به هزينة مکزيک و پس از يک تاريخ دراز پيشروی خونين مرزی تا ساحل اقيانوس آرام به هزينة سرخ پوستان آمريکای شمالی خود را نمودار می‌سازد.

 

جهانی شدن « Manifest Destiny »

از پايان قرن 19 Manifest Destiny  هدف را تغيير داده و از توسعة سرزمينی ايالات متحده برای توسعة آزاد ميليون‌ها مردم خود به توسعه امپراتوری برای توسعه آزاد ميليون‌ها دلار خود گام نهاد. دوره رياست جمهوری ويليام مک کين لی (1900 – 1897) عامل مؤثر اين دگرگونی «امپرياليستي» ايالات متحده بود: طبق اصطلاح مورد استفادة نويسندة مانيفست اقتصادی اين توسعه طلبي، شارل کنان کارشناس مالي:

« نويسنده [اين مقاله] مدافع « امپرياليسم» بنا بر احساس نيست، اما از اين نامگذاری در صورتی بيم ندارد که معنای آن فقط منوط به اين باشد که ايالات متحده قانون خود را به بازارهای آزاد در همة کشورهای قديم تحميل کند که اکنون با منابع مازاد کشورهای سرمايه گشوده هستند و بدين ترتيب امتيازهای تمدن مدرن را بدست می آورند». (2)

مک کين لی در طرح ريزی جهانی « Manifest destiny» نقش اساسی داشته است: مانند جنگ عليه اسپانيا، توسعه سلطه اتازونی در کوبا، پورتوريکو و فيلی پين، سياست « دروازة باز» در چين و شرکت در سرکوبی بين‌المللی شورش مشت زنان (Boxers). او در سپتامبر 1901 به قتل رسيد. معاون او تئودور روزولت جانشين او شد. اين فرد که پيش از اين در کوبا در جنگ عليه اسپانيا به شهرت رسيد و نام او در تاريخ سياست خارجی اتازونی با چماق بزرگ ( Big Stick ) پيوند دارد، نمايشگر سياستی است که او آن را در آمريکای لاتين و بويژه در کوبا و پاناما بکار برد و به تنظيم گرايش سياسی - نظامی مانيفست اقتصادی کنان : مانيفست سياسی توسعه طلبی امپرياليستی ايالات متحده انجاميد.

پيام ساليانه روزولت به کنگره در 6 دسامبر 1904 در بردارندة اين تنظيم بود. دکترين او که زير نام « نتيجه منطقی روزولتي» دکترين مونروئه شناخته شد، در برابر کسانی قرار دارد که در خود ايالات متحده در وفاداری به سنت‌های کشور و انديشة رشد منابع ارتش فدرال مردد بودند. تئودور روزولت توضيح می‌دهد که « اگر ملت‌های بزرگ متمدن امروز سلاح بر زمين نهند، نتيجه همانا بازگشت بی درنگ بربريت در اين يا آن شکل معنی می دهد».

« موقعيت‌ها هر چه باشد، سلاح کافی بايد برای خدمت به وظيفه‌های پليس بين‌المللی حفظ شود [...] يک ملت خواهان تأمين احترام به خويش و نيکی به ديگران بايد قدرت کامل برای اين وظيفه را که احساس می‌کند بخشی از آن بايد برای ايفای وظيفه عمومی جهانی اختصاص يابد، داشته باشد. يک ملت بزرگ آزاد بايد مکلف به خودش و تمامی بشريت باشد در ناتوانی در برابر نيروهای شر غرق نشود [...]

هر کشور که مردم خود راخوب رهبری کند، می‌تواند روی دوستی پر شور ما حساب کند اگر يک ملت نشان دهد که می‌داند چگونه با « کارآيی و نزاکت معقولانه» در کارهای اجتماعی و سياسی رفتار کند. اگر نظم را حفظ کند و وام‌هايش را بپردازد، نبايد از مداخله ايالات متحده بيم داشته باشد. يک رفتار بد پايدار يا ناتوانی که به سستی عمومی رابطه‌های جامعه متمدن منتهی می‌شود، می‌تواند در آمريکا مثل هر جای ديگر بطور قطع مداخله ملت معين متمدن را ايجاب کند».

بدين ترتيب « Manifest distiny» بعدی بين‌المللی پيدا می‌کند که از «وظيفه عمومی جهاني» ناشی شود و ملت ايالات متحده « احساس می‌کند» آن را در برابر « نيروهای شر» تعيين کرده است. ايالات متحده مدعی داشتن  اين حق است که معلوم کند، کدام ملت « خود را خوب اداره می‌کند» و مداخله‌اش هر ملتی را تهديد می‌کند که قادر نيست « با کارآيی و نزاکت معقولانه» کارهای خاص اجتماعی و سياسی‌اش را اداره کند و وام‌هايش را بپردازد. به بيان ديگر، هر ملتی که به قانون‌های بازار سرمايه‌داری جهانی احترام نمی‌گذارد و بازار خاص‌اش را به روی امپرياليسم ايالات متحده نمی‌گشايد با عنايت به اصطلاح‌های کنان  خود را در معرض مداخله نظامی ايالات متحده قرار خواهد داد.

در هنگامی که تئودور روزولت اين دکترين را به تدوين درآورد: «وظيفه‌های پليس بين‌المللي» که ايالات متحده به خود اختصاص می داد، بطور اساسی محدود به پيرامون نميکره‌اش بود. قاره آمريکا و هم‌چنين چند جزيرة اقيانوس آرام، از جمله برخی جزيره‌های مجمع الجزاير فيليپين بسيار با اهميت بودند. در کمتر از 30 سال از يک جنگ جهانی تا جنگ جهانی ديگر، ايالات متحده اين « وظيفه‌ها» را در مقياس سياره انجام می‌داد که با اينهمه در محدوده‌های « پرده آهنين» بود که پس از 1945، قلمروهای امپراتوری خاص‌اش را از قلمروهای امپراتوری شوروی جدا می‌کرد.

با اينهمه، از موازنة وحشتی که بين دو ابرقدرت جهانی برقرار شده بود، آزادی عملی بوجود آمد که بيش از يک کشور در هر «اردوگاه» برای رهايی از قيموميت سنگين تحميلی هر دو طرف از آن سود جستند. علی رغم دخالت های مکرر هر ابرقدرت در قلمرو نفوذ خود شمار معينی از کشورها به رهايی نسبی نايل آمدند و بسياری از آنها در جنبش کشورهای نامتعهد متحده شدند.

اکنون، يک قرن پس از مک کين لي، امپراتوری ايالات متحده تمامی سياره را در بر می‌گيرد. البته، به استثنای چند قلمرو بسته مشمول تحريم که مثل دهکدة گل در زمان امپراتوری رم در محاصره است، فروپاشی اتحاد شوروی عرصه آزاد را به تنها ابرقدرت که در عرصه پيکار باقي ماند، واگذاشت و در اين فاصله بنا بر رشد چشمگير عملکرد نيروهای مسلح‌اش به « فراقدرت» تبديل شد که مديون « انقلاب در وسيله‌های نظامي» است که بنا بر آن ايالت متحده « انقلاب تکنولوژيک دايمي» اش را به سامان رسانيد.

در زمان جرج بوش پدر (1993-1989) امپراتوری آمريکا هنوز سرگرم ترميم توان از دست رفته اخلاقی ناشی از مداخله نظامی در ويتنام بود. جنگ خليج (فارس) در مجموع در کانون منطقه فرامانروايی بسيار سنتی‌اش، در اين فضای نفتی که کشور اصلی آن قديمی‌ترين قلمرواش در خارج از پيرامون نيمکره‌اش: پادشاهی سعودی است، جريان يافت. اين جنگ زير نام برقراری « نظم جديد جهاني» بر پا گرديد که يکی از پی بناهای آن به عقيده بوش می‌بايست، سازمان ملل متحده، سازمانی باشد که ساختار آن بر پايه نظم دو قطبی جنگ دوم جهانی شالوده‌ريزی شد. البته، اتحاد شوروی به شدت بيمار بود، اما هنوز ساقط نشده بود.

توسعه امپراتوری آمريکا در فراسوی پرده آهنين سابق در دورة فرمانروايی دستگاه اداری کلينتون (1993-2001) رخ داد. علاوه بر اين، هژمونی مالی و قيموميت اقتصادی را به کشورهای امپراتوری سابق شوروي، و خود روسيه تحميل کرد و علاوه بر گشايش شديد بازارهای اين کشورها به روی سرمايه‌داری جهانی به نام فراليبراليسم که بنا بر قانون سيستم امپرياليستی سياره‌ای بنا گرديد و « جهانی شدن» برای مطلوب کردن زندگی نام گرفت، نفوذ نظامی در فضای سابق شوروی بر پايه دو رويداد مهم چهره نمايی می‌کند: توسعة پيمان آتلانتيک در شرق که از مجارستان، لهستان و جمهوری چک در 1997 آغاز گرديد (بدون از ياد بردن جمهوری دموکراتيک آلمان که در 1990 در جمهوری فدرال آلمان ادغام گرديد) و دخالت نظامی پيمان ناتو در بالکان نخست در بوسنی در 1995 و سپس با گستردگی زياد عليه صربستان در 1999.

با اينهمه، نفوذ نظامی در « منطقه‌های مرزي» امپراتوری شوروی به مرزهايی محدود می‌گردد که کمابيش، حتی در تاريخ جديد به قلمرو نفوذ اتحاد شوروی بدون تجاوز مستقيم به سرزمين‌های اتحاد، جمهوری‌های سابق شوروی مربوط است. هنگام تصميم گيری در 1997 در پيوستن سه کشور اروپای مرکزی به پيمان اتلانتيک روسيه هنوز گمان داشت خط قرمزی که در برابر هر تجاوز پيمان آتلانتيک به سرزمين اتحاد شوروی سابق تعيين کرده بود، محترم شمرده می‌شود. در صورتی که « بازهاي» ضد روسی در ايالات متحده در رأس آن ها زبيگنيو برژينسکی دعوت به نديده گرفتن آن می‌کنند.

اين محدوديت بطور قطع پس از 11 سپتامبر 2001 ببهانه « جنگ عليه تروريسم» از بين رفته است، زيرا ايالات متحده از حيث نظامی در آسيای مرکزی شوروی سابق با موافقت عاجزانه و تسليم ولاديمير پوتين مستقر گرديد. اين کشور پايگاه‌های هوايی در ازبکستان و قرقيزستان را ترميم کرد و برقراری آن را در تاجيکستان در دستور کار قرار داد و به امکان‌های نظامی در کازاخستان دست يافت و به همين بهانه حضور نظامی مستقيم‌اش را تا گرجستان گسترش داد. از سوی ديگر، سران پيمان آتلانتيک در نشست نوامبر 2002 در پراگ، تصميم گرفتند، سه جمهوری بالت شوروی سابق را علاوه بر چهار کشور ديگر اروپای شرقی (بلغارستان، روماني، اسلواکی و اسلووني) وارد پيمان کنند.

از اين رو، ديگر در سرزمين کشورها منعی برای استقرار مستقيم نيروهای مسلح ايالات متحده با وتوی کشور ديگر وجود ندارد، به استثنای تايوان بنا بر وتوی چين که طبق قانون مورد قبول واشنگتن و سازمان ملل متحده، اين جزيره جزء سرزمين   « چين واحد» است. از سوی ديگر، در مورد آنچه که ضد وتوی ايالات متحده نسبت به چين قاره‌ای دربارة همان چيز است، می‌توان انتظار داشت که اختلاف اصلی بين پکن و واشنگتن در سال‌های آينده فراسوی آنچه که « بحران موشک‌ها»ی چين - ايالات متحده در 1996 بود توسعه يابد که تا اين جا اوج تنش ميان دو کشور از زمان اتحادشان عليه مسکو را در دهة 1970 نشان می دهد.

در برابر اين استثنای فرادست که گواه بر «خطر بالقوه‌اي» است که قدرت بالنده چين را در ديدهای واشنگتن نمايش می‌دهد، حتی اگر فاصله کنونی بين دو کشور زياد باشد، با وجود اين، ديگر قدرتی در روی زمين وجود ندارد که همزمان قادر به مخالفت با توسعة نظامی اتازونی و آماده کردن ذهنی انجام آن باشد.

«جنگ عليه تروريسم» که جرج بوش پسر در مقابله با سوء قصدهای 11 سپتامبر 2001 آغاز نهاد، پايان برقراری « نظم جديد امپراتوارنه» هويت واقعی آنچه را که جرج بوش پدر زير نام گوش نواز « نظم جديد جهاني» 11 سپتامبر 1990 اعلام کرد، نشان می‌دهد (4). «  Manifestdestiny» اکنون تمامی سياره را در بر می گيرد.

 

بازوی مسلح « جهانی شدن» نوليبرالي

در يک مقاله برجسته که به نخستين زمان گفتگو درباره « جهانی شدن» باز می‌گردد، روبر دبليو کوکس بدرستی به نقد تزهايی پرداخت که اين جهانی شدن را - که بر پاية پيوستگی متقابل غير سرزمينی که فراسوی دولت‌ها، عمل می‌کند، به مثابه پيروزی بازار جهانی بر سيستم بين دولتی معرفی می‌کند که مبتنی بر اصل سرزمينی و قدرت نظامی - سياسی است. برخلاف اين بينش که در پر فروش‌ترين کتاب نگری  و هارد (5) بازتاب می‌يابد. کوکس با اشاره به برهان مشهور کارل پولانی عليه افسانه بازار خود تنظيم كننده در نبود اجبار دولتی تصريح می‌کند که « جهانی شدن» پايان قرن 20 « به قدرت نظامی - سياسی يک قدرت اجباری [مجري]» بستگی دارد، که چيزی جز « قدرت اتازونی در طرح‌ريزی قدرت نظامی در مقياس جهانی نيست» (7).

هنگامی که کوکس مقاله خود را می نوشت، بحث ديگر در چارچوب فرضيه‌ها نبود. همان‌طور که مادلن آلبرايت  ديرتر به ستايش از آن پرداخت، جنگ خليج فارس خصلت بکلی « ناگزير» کسب کرده بود. صدام حسين با ضميمه کردن کويت به عراق تصور کرده بود می‌تواند بدون کيفر اين اصل سرزمينی را که گويا با « جهانی شدن » ديگر منسوخ شده نقض کند. او می‌انديشيد می‌تواند گريبان‌اش را از بار وام عظيمی که طی هشت سال جنگ بی معنا عليه ايران خمينی انباشته بود، رها کند و بدين ترتيب دولت دنباله‌رويی را به تصرف درآورد که عادت به « باز گردش» دلارهای نفتی‌اش در اقتصادهای غربی کرده است. ضد حمله بين‌المللی - محاصره، تهديد به مداخله نظامی زود به عراق نشان داد که حاکميت کشورها اصلی با هندسه متغير است و تنها چند کشور قدرتمند کليد آن را در اختيار دارند. آن‌ها تعيين می‌کنند که کدام « حاکميت» و در برابر کی بايد در عرصة بين‌المللی حفظ شود و کدام حاکميت چيزی جز ذرة معلق نيست. ديکتاتور عراق در آن وقت می پنداشت لحظه برای اعلام لغو يک جانبه وام‌هايش در برابر اين قدرت‌ها مناسب است.

سرانجام شرگريبان صدام را گرفت. او برای رم جديد، واقع در واشنگتن، امکان ايده‌آلی برای اثبات خود به عنوان يگانه ضامن نظم امپراتورانه (نظم امپراتوری خاص‌اش) و نظم امپرياليستی (نظم مجموع قدرت‌های سرمايه‌داری که بر بازار جهانی فرمانروايند) در مقياس جهان فراهم آورد. عراق که از حيث نظامی از پا در آمد با اعمال تحريم برای پرداخت «خسارت‌های» سنگين جنگ که خيلی بيشتر از وامی است که صدام حسين پنداشته بود می‌تواند آن را لغو کند، دچار محدوديت فراوان گرديد. درس برای مجموع سياره سازنده بود: فراقدرت ايالات متحده فراخواندن به نظم و تنبيه جدی هر دولت را که می‌کوشد نظم جديد امپراتورانه و قانون‌های خيلی مقدس مالکيت سرمايه‌داری را که بازار جهانی بر آن تکيه دارد، به چالش بطلبد، بر عهده می‌گيرد.

در هنگامی که اين خط‌ها نگاشته شد، عراق قربانی نخستين تظاهر برجستة قدرت نظم نو امپراتورانه پس از جنگ سرد در معرض تدارک چهارمين تظاهر آن قرار داشت. اختلاف ميان دو تظاهر دليل تحول رابطه‌های قدرت طی 12 سال است. در 1991 هنگامی که اتحاد شوروی با وجود رو به زوال بودن هنوز وجود داشت و ايالات متحده در چنبره درگير بودن با « سندروم ويتنام» (احساس ضد مداخله‌گرايانه در مردم ايالات متحده) نياز به جسارت برای فرارفت از آن داشت و « انقلاب درکارهای نظامي» که در زمان رنالد ريگان  آغاز شده بود، هنوز در بعدهای واقعی آزمودن نشده بود - جرج بوش پدر در  توافق با حقوق بين‌المللی و راه حل سازمان ملل متحده به عقب راندن نيروهای عراقی به خارج از کويت بسنده کرد.

دليل اساسی اين بود که نخستين دستگاه اداری بوش هيچ راه‌حلی برای تعويض صدام حسين در اختيار نداشت که قادر باشد با نيروهای خاص‌اش و با اتکاء به واشنگتن نظمی وابسته به ايالات متحده در اين کشور دارندة ذخيره‌های بسيار مهم نفت جهان پس از پادشاهی سعودی برقرار کند. به علت نبود چنين چشم‌اندازی و قادر نبودن در استعمار مستقيم کشور، بوش پدر می‌بايست بين حذف صدام حسين، که آن را ابراز کرده بود و حتی تجزيه کشور با دخالت همسايگان ترک، سوری و ايرانی يا حفظ او در قدرت در زير مراقبت يکی را انتخاب کند. چنانکه می‌دانيم گزينه دوم انتخاب شد. نه فقط مستبد بغداد در رأس قدرت به خود واگذاشته شد، بلکه نيروهای مسلح ايالات متحده حتی گذرگاهی برای سربازان امپراتوری خود داير کردند تا بتواند در زير نگاه‌اش شورش ضد بعثی در جنوب کشور را تارو مار کند (8). هم‌چنين به اين رژيم اجازه دادند از هواپيماها برای سرکوبی شورش جنوب و کردها در شمال عراق استفاده کند.

بعد عراق از 1991 به مدت دوازده سال زير تحريم جنايتکارانه قرار گرفت که طبق ارزيابی سازمان ملل متحده به قيمت تلف شدن بيش از يک ميليون نفر کودک و پير و جوان تمام شد. اين يک جنايت عليه بشريت از تراز نسل کشی زير مراقبت شديد ايالات متحده و «توله» بريتانيايی‌اش بود (9). اين سياست به موجب بمباران‌های مکرر و سازشکاری ديگر عضوهای دايمی شورای امنيت سازمان ملل متحده انجام گرفت. واشنگتن از اين وضعيت در مقياسی رضامند بود که بازار نفت جهانی از عرضة اضافی و جريان دوبارة توليد نفت عراق با ظرفيت کامل در تب و تاب نباشد. اين در حالی است که اين کشور اکنون به علت ويرانی زير ساخت‌ها و نوسازی نشدن تأسيس‌های نفتی‌اش به دليل تحريم‌ها قادر به توليد بيش از نيمی از ظرفيت خود نيست و اين خطر وجود داشت که قيمت‌های هر بشکه نفت خام به پايين‌تر از بهای مطلوب برای ايالات متحده سقوط کند و بدين ترتيب موجب بيکاری فنی توليد‌کنندگان نفت در تکزان ( از تگزاس) گردد.

امروز، چشم اندازهای بازار نفت جهانی احتمال زياد نامتعادلی‌های جديد در بورس‌های نفت را نشان می‌دهند. و اين در قياس با گذشته به دليل ترقی پيوسته تقاضا که خشکيدن قابل پيش بينی منطقة بهره‌برداری بسيار قديمی از جمله منطقه‌های خود ايالات متحده را بايد بر آن افزود     (10). و ناممکن بودن مکش بيشتر نفت در اغلب منطقه‌های نفت جهان بيشتر ساختاری است، نه اتفاقي. علاقه به حوزة نفتی دريای خزر که ايالات متحده در آن حضور نظامی دارد و يکی از منطقه‌های نادر ممکن نفت بهره برداری نشده بشمار می رود، از همين وضعيت ناشی می شود.

پس لازم است که توليد نفت عراق با ظرفيت کامل راه‌اندازی شود. اما اين امر به چند سال بازسازی – مدرن‌سازی زير ساخت‌های کشور و بنابراين برداشتن تحريم‌ها نياز دارد. به بيان ديگر، از ديدگاه واشنگتن لازم بود که رژيم صدام حسين واژگون شود و قراردادهايی که او با شرکت‌های نفتی روسيه و فرانسه طی سال‌های تحريم منعقد کرده بود، لغو گردد تا مسکو و پاريس را در برچيدن آن همراه سازد و بجای آن دولت زير تيول ايالات متحده را که سهم شير را به نفع آن تأمين می کند، روی کار بياورد.

بر اين اساس است که راه پيموده طی 12 سال در اثبات برتری ايالات متحده و ساختمان نظام جديد امپراتورانه سنجيده می‌شود. در واقع، از پايان جنگ سرد فاصلة عظيم ميان وسيله‌های نظامی ايالات متحده با وسيله‌های نظامی بقيه جهان پيوسته ژرفتر شده است. ايالات متحده امروز به تنهايی نزديک به 40 % هزينه‌های نظامی جهان را در درست دارد و با افزايش جديد بودجه پنتاگون در درازمدت که از زمان کلينتون آغاز شد، در زمان بوش پسر پس از 11 سپتامبر شدت يافته است و شايد بزودی به سرحدی برسد که اين کشور به تنهايی برای نيروهای مسلح خود که باندازة مجموع ديگر کشورهای جهان است، هزينه کند، و از آن فراتر رود!

همين برتری چشمگير وسيله‌های نظامی است که به دولت ايالات متحده امکان داد، آنچه را که در 1991 تصورناپذير بود، مورد بررسی قرار دهد: تصرف مستقيم عراق محصول چنين موقعيتی است. به عقيدة نيوزويک هفته نام معروف پرخبر« مقام‌های رسمی می‌گويند که طرح [دستگاه اداری بوش برای پس از صدام حسين] بطور واقع گرايانه دور از اميدهای دموکراسی در کوتاه مدت در عراق است. به پيش بينی آنها يک نيروی اشغالگر زير رهبری ايالات متحده چندين سال در آنجا باقی خواهد ماند. اما يک دولت نمايندگی با دقت انتخاب شده شامل نمايندگان گروه‌های اصلی قومی و مذهبی عراق روی کار خواهد آمد. يک مقام بلندپايه که از نقشه خبر داد، می‌گويد: طرح يک سيستم کثرت گرا و نه دموکراتيک به معنی « لفظي» را پيش‌بينی می‌کند» (11).

بدين ترتيب نظم جديد امپراتورانه ايالات متحده سطح‌های متعدد فرمانروايی را ترکيب می‌کند: کشورسالاری (Suzeraineté) در برابر قدرت‌های دست نشانده (واسالي). حکومت سرپرستی (Protectora) در برابر قدرت‌های ديگر و ادارة استعماری مستقيم برخی قدرت‌ها. اين شکل آخر بايد در حال حاضر برای کشوری به اندازه و اهميت عراق که دربارة آن بسيار گفته شده، بنا بر سطح آن در تکميل ساختمان امپراتوری جهانی شده مورد بررسی قرار گيرد.

اين « ُسلطة ناهماني» ايالات متحده (12) يک پاشنه آشيل واقعی است. جنبش‌های توده‌ای در خود ايالات متحده که در گذشته مانع از صعود مرگبار جنگ ويتنام شدند و دولت را به عقب نشينی واداشتند، می‌توانند هم‌چنان کارساز باشند. از اين رو يگانه شکل‌های مبارزه‌های کارساز عليه فراقدرت ايالات متحده که هنوز به قدرت مطلق نايل نيامده، شکل‌هايی است که در برابر ناهمانی نظامی به نفع واشنگتن، ناهمانی (Asymétric) سياسي- دموکراتيک به نفع جنبش توده‌ای قرار دارد که با مقياس توانايی‌اش در قانع کردن مردم ايالات متحده نسبت به مشروعيت انگيزه‌اش، سنجيده می‌شود.

اين همان چيزی است که روبر کوکس  در مقالة پيش گفته (1992) آن را خيلی خوب ديده بود که البته ديرتر به شکوفايی رسيد: « در عرصة نظامي» مبارزه به ناهمانی بودن عليه انحصار متمرکز روی قدرت نظامی با تکنولوژی بالا منتهی می‌شود. استراتژی‌هايی در خواست شده‌اند که روی نوع ديگر قدرت تکيه می‌کنند. يک تجربه با روش‌های تقابل تا  اندازه‌ای بدون خشونت مثل انتفاضه بدست آمده است». (13)

در اين مقياس پيشرفت انجام يافته از 11 سپتامبر 2001 تقريباً چشمگپرتر از عملکردهای نظامی واشنگتن است: چنانکه کشورهايی چون بريتانيای کبير و ايتاليا با تظاهرهای ضد جنگ بسيار وسيع بی سابقه‌ای روبرو بوده‌اند. تظاهرهای ضد جنگ اکنون در ايالات متحده علی رغم آسيب ديدگی وخامت بار 11 سپتامبر به بالاترين سطح آن از پس از جنگ ويتنام رسيده است.

 ساخت جنبش جديد ضدنظامی‌گری و ضد امپرياليستی با وزش بلند در مقياس جهانی که با ساخت جنبش جهان‌گرايانه از نوع ديگر در می‌آميزد و پويايی آن را با مجموعة ضد سرمايه‌داری تقويت می‌کند، يگانه ضد حملة کارآ به نظم جديد امپراتورانه مستقر در واشنگتن است. در واقع اين در خود واشنگتن است که اين جنبش‌ها بايد برای برتری يافتن به اوج خود برسند.

 

نويسنده: ژيلبر آخار، آموزندة علم‌های سياسی در دانشگاه پاريس 8 (سن- دنيس) او در مجموعة Confrontation آکتوئل مارکس: « جنگ سرد جديد» (1991) را منتشر کرده است. آخرين اثر او زير عنوان « شوک بربريت‌ها، تروريسم‌ها و نظم‌های جهاني» است. انتشارات کمپلکس (2002).

 

منبع: مجموعه «نظم جديد امپراتورانه» نشر دانشگاهی فرانسه بخش مجله ها، پاريس ژانويه 2003

 

 

 

پی نوشت ها:

1- بخش برگرفته از نخستين روايت جزيی از اين مقاله، نگارش تابستان 2002 که در نشريه « پژوهش های بين المللي» پاييز 2002 به چاپ رسيد.

2- Charles Conant, "The Economic Basis of "Imperialism", North American Review,

    September 1898, article reproduit dans Louis Snyder, The Imperialism Reader, Van

    Nostrand, Princeton (NJ), 1962, pp. 84-87. Depuis la rédaction de ces linges, ce même

    texte classique a été cité dans un article de John Bellamy Foster traintant de la résurgence

    du terme "impérialisme" aux Etats-Unis en 2002: "The Rediscovery of Imperialism",

    Monthly Review, vol. 54, n° 6, november 2002.

3- En risposte à des tirs de missiles chinois prés de Taiwan, visant à intimider les

     indépendantistes de l’ île à la veille d,élections, Washington dépêcha dans la zone, à titre

    dissuasif, deux groupes aéronavals de cobat.

4- Sur le discours prononcé par George Bush pére le 11 septembre 1990, voir mon ouvrage Le

    choc des barbaries. Terrorismes et désordre mondial, Complexe, Bruxelles, 2002.

5-  ميشل هارد و آنتونيو نگري، امپراتوري، مطبوعات دانشگاهی هاروارد، کامبريج (MA )، 2000

6- Karl Polanyi, The Great Transformation, Beacon Press, Boston, 1957 (premiére édition:

    1944). Traduction française: La grande tranformation, Editions Gallimard, 1983.

7- Robert W. Cox, "Global Perestroika", in New World Order?, Socialist Register 1992,

    dirigé par Ralph Miliband et Léo Panitch, Merlin Press, Lodres, 1992, p. 36.

 8- اين پاره ماجرا (اپيزود) - که يادآور کشتارهای جمعی در صبرا و شتيلا در 1982 توسط چريک های افراطی راست

     مسيحی لبنانی زير نظارت ارتش اسرائيل به رهبری آريل شارون است، طبق ارزيابی های آمريکايی ها 30000 کشته بجا

    گذاشت.

 9- اين اصطلاح توسط يک نشريه روزانه بريتانيايی برای تونی بلر  بخاطر رابطه های اش با واشنگتن بکار برده شد.

10- با آهنگ کنونی استخراج نفت، طبق ارزيابی های جاری ذخيره های نفتی ايالات متحده در آغاز دهة آينده به انتها

       می رسد.

11- "Powell Pulls Through", Newsweek, édition européenne novembre 2002.

12- دربارة اين مفهوم ها به اثر پيش گفته ام رجوع کنيد.

13- کوکس همانجا ص 41. البته، مسئله عبارت از انتفاضه نخست فلسطينی است که در دسامبر 1987 براه افتاد که در آن «سنگ» های تظاهرکنندگان توده ای سلاح بسيار مهيب عليه ارتش اشغالگر اسرائيلی بود. در « انتفاضه دوم» که در سپتامبر 2000 آغاز گرديد، فلسطينی ها به افسون يک رهبری ديوان سالار، در دام توسل به سلاح های گرم و سوء قصدها عليه جان غيرنظاميان افتادند.