دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

تفسیر تروتسکی از استالینیسم

 

ترجمه از خسرو

تفسیر تروتسکی از معنای تاریخی استالینیسم، در طی یک دوران بیست  ساله مبارزه سیاسی عملی علیه آن تکامل یافت. این تفسیر، تا به امروز منسجم‌ترین و متکامل‌ترین نحوه نظریه‌پردازي در پيوند با پدیده استالینیسم در سنت مارکسیستی است. اندیشه و عقاید تروتسکی را که در جریان برخورد با رویدادها و تناقضات مهم و اساسی آن سال‌ها تکامل یافت، می‌توان برای سادگی به سه مرحله اساسی تقسیم بندی نمود. تاریخچه نوشته‌های اولیه تروتسکی در باره این موضوع به مبارزات درونی حزب کمونیست شوروی که پس از جنگ داخلی آغاز شد، بر می‌گردد. در آن نوشته‌ها ما به واژه استالینیسم بر نمی‌خوریم. تمرکز بر واژه  "بوروکراتیسم" است که در آن ایام در حزب رایج بود. کتاب "مشی نوین" (1923)، کلیدی‌ترین نوشته این دوره است. در این کتاب، تروتسکی به ادامه کار لنین در اواخر عمرش می‌پردازد.

بحث  لنین این بود که بوروکراتیسم در دو عامل اساسی ریشه دارد: اولاً، در "فقدان فرهنگ" توده‌های روسی، چه روستائی و چه شهری، که آنان را از استعدادهای لازم برای اداره صحیح کشور در دوره پس از جنگ محروم ساخته بود، ثانیاً در ماهیت خرده کالائی و معیشتی اقتصاد کشاورزی، با پراکندگی گسترده تولیدکنندگان اولیه، که تمرکز بیش از حد و اجتناب‌ناپذیر دستگاه دولتی را در روسیه موجب شده بود. تروتسکی عامل سومی هم افزود: تضاد اجتناب‌ناپذیر بین منافع فوری و دراز مدت طبقه کارگر در بحبوحه کمبود‌ها و نیازهای مبرم دوران سازندگی بعد از جنگ. اما، مهم‌تر اینکه او تاکید می‌ورزید، بورکراتیسم"نه فقط مجموعه عادات ناپسند صاحب منصبان"، بلکه، یک "پدیده اجتماعی- نظام معینی از اداره افراد و اشیاء" است. (1) جایگاه اصلی این پدیده دستگاه دولتی بود، لیکن این دستگاه با جذب  "کمیت قابل ملاحظه‌ای از فعال‌ترین اعضای حزب"(2) بر خود حزب بلشویک نیز اثر می‌گذاشت. نتیجه این آلودگی عبارت بود از تسلط فزاینده دستگاه مرکزی در داخل حزب که از طریق سیستم انتضابی عمل می‌کرد، مانع از مباحثات دموکراتیک می‌شد و گارد قدیمی حزب را از صفوف حزبی و اعضای جوان‌تر جدا می‌ساخت. این تحولات، خطر "انحطاط بوروکراتیک" (3) خود گارد قدیمی را مطرح ساخت. بدین ترتیب، از نظر تروتسکی، بورکراتیسم صرفا "بقایای به جا مانده از رژیم پیشین، بقایائی در حال زوال، نبود بلکه بر عکس، اساساً یک پدیده نوظهور است که از وظائف جدید، عملکردهای جدید، مشکلات جدید و اشتباهات جدید حزب ناشی می‌شود". (4) در این جا تروتسکی به روشنی از تحلیل لنین فراتر می‌رود.

 
شکست اپوزیسیون چپ

قبل از پیروزی دارودسته استالین در درون حزب کمونیست شوروی، "مشی نوین"، خطر بوروکراتیسم را هشدار داده بود. پس از این پیروزی و در اواخر دهه 1920، نوشته‌های تروتسکی معرف کوششی است در جهت ارائه یک بیان همه جانبه‌تر و کامل‌تر از پدیده مزبور. احتمالاً کتاب  "بین‌الملل سوم پس از لنین" (1928)، مهمترین نوشته تروتسکی در ارائه نظریاتش در مرحله دوم تکامل اندیشه اوست. در این نوشته، وی شکست اپوزیسیون چپ در داخل روسیه را که پیروزی داخلی رژیم بوروکراتیک را محرز نمود، ناشی از افول مبارزات طبقاتی در سطح جهانی می‌داند.

مهم‌ترین آن‌ها، فاجعه شکست انقلابات آلمان در سال 1923 و چین در سال 1927 در مرزهای غربی و شرقی اتحاد شوروی بود. ترجمان تغییر در موازنه نیروهای طبقاتی در سطح جهانی به نفع سرمایه همانا افزایش اجتناب ناپذیر فشارهای طبقات غیرپرولتری در درون خود حزب بلشویک در روسیه را موجب گردید. ناتوانی جناح استالین در اجرای یک سیاست صنعتی کردن سریع در شوروی، که می‌توانست به تقویت وزنه پرولتاریای شوروی بی انجامد، به نوبه خود این مشکل را تشدید کرد. پس از آنکه نتایج نخستین برنامه پنج ساله ظاهر شد، تروتسکی نظریه خود را بدین صورت تعدیل نمود که "اشرافیت کارگری" جدیدی که توسط استخانویسم ایجاد شده و بر فراز توده‌های کارگر قرار گرفته، به طور عینی به مثابه پایگاه حمایت رژیم بوروکراتیک در درون حزب عمل می‌کند. جناح استالین، که پیروزیش را مدیون شعار سوسیال- پاتریوتیک "سوسیالیسم در یک کشور" بود، هنوز توسط تروتسکی به منزله جناح مرکز- مابین جناح راست (بوخارین، رایکف، و تومسکی) و جناح چپ و مخلوق دستگاه دائمی حزب کمونیست شوروی ارزیابی مي‌شد.

تروتسکی در اتوبیوگرافی خود بنام "زندگی من" (1929)، مکانیسم‌های اجتماعی- روانی‌ای را که باعث تبدیل بسیاری از انقلابیان 1917 به کارگزاران این رژیم شده ترسیم می‌کند- "رها شدن بی فرهنگان درون بلشویک‌ها". او نشان می‌دهد که به دنبال فروکش شور انقلابی توده‌های قیام کننده پس از پایان جنگ داخلی و بروز خستگی، فرسودگی  و بی تفاوتی، دوره‌ای از یک "ارتجاع اجتماعی" تعمیم یافته در اتحاد شوروی ایجاد می‌گردد. تروتسکی در مقالات بعدی که در رابطه با سیاست صنعتی کردن استالین نوشت، واژه  "جناح مرکز" را به مقوله گسترده سنتریسم استالینستی تعمیم داد. وی چنین استدلال می‌کرد که هر چند سنتریسم در درون جنبش کارگری در کشورهای سرمایه‌داری پدیده‌ای است ذاتاً  ناپایدار، در نیمه راه اصلاحات و انقلاب که در اثر فشار توده‌ها از راست به چپ و یا بر عکس در نوسان است، لیکن در روسیه می‌تواند پایه‌های مادی با دوامی در درون بوروکراسی دولت نوین کارگری کسب کند.

زیگزاک‌های  سیاست‌های استالین  چه در داخل و چه در خارج، از خوشنود ساختن کولاک‌ها گرفته تا جنگ همه جانبه علیه آن‌ها، از سازش طبقاتی تا سیاست‌های ماورای چپ بین‌الملل سوم، همگی بیان منطقی این خصلت سنتریستی رژیم او بودند، رژیمی که دستخوش فشارهای طبقاتی متضاد و سنجیده‌ای بود. اما در هر حال، عرصه عملکرد تعیین‌کننده این فشارها نه حیطه ملی، بلکه صحنه بین‌المللی بود.

 

چهار تز اساسی

تفسیر تروتسکی از استالینیسم، که تا این زمان هنوز از بسیاری جهات پراکنده و تجربی بود، از سال 1932 به بعد منسجم و قطعی گردید.  دلیل آن، البته، پیروزی نازیسم در آلمان بود. این رویداد تاریخی تروتسکی را متقاعد ساخت که کمینترن – که او برای تصحیح مشی سیاسی آن تا آخرین لحظه و با تمام قوا مبارزه کرده بود- و همراه با آن، حزب کمونیست استالینیستی شده شوروی، دیگر غیر قابل اصلاح‌اند. بدین ترتیب، تصمیم به بنیاد یک بین‌الملل جدید انگیزه مستقیم رویاروئی وی با مساله ماهیت استالینیسم بود، که اکنون نه چون در گذشته به مثابه مساله‌ای در میان بسیاری مسائل دیگر مورد بحث، بلکه برای نخستین بار خود به موضوع مستقیم تفسیر تئوریک گسترده‌ای تبدیل شده بود.

نوشته بسیار حائز اهمیت"ماهیت طبقاتی دولت شوروی" (1933)، که تقریباً کلیه مواضع اساسی اساسی اندیشه بالغ تروتسکی در رابطه با استالینیسم را در بر دارد، در طی چند ماه پس از به قدرت رسیدن هیتلر به رشته تحریر در آمد. در این نوشته وی چهار تز اساسی را مطرح می‌سازد که تا آخرین روزها حیاتش ارکان مواضع وی را تشکیل می‌دادند. نکته اول آنکه، نقش استالینیسم در داخل و خارج شوروی باید کاملاً از یکدیگر تمیز داده شوند. در داخل اتحاد جماهیر شوروی، بوروکراسی استالینیستی نقش متضادی را ایفا می‌کرد- دفاع از خود، علیه طبقه کارگر شوروی، که بوروکراسی قدرتش را غصب کرده بود. و در عین حال، غلبه بورژوازی جهانی، که در تلاش ریشه کن کردن کلیه دستاوردهای انقلاب اکتبر و احیای سرمایه‌داری در روسیه بود. از این لحاظ، هنوز به مثابه یک نیروی "سنتریست" عمل می‌کرد. بر عکس، در خارج از اتحاد شوروی، کمینترن استالینیستی دیگر هیچ‌گونه نقش ضد سرمایه‌داری ایفا نمی‌کرد. چنانکه سقوط آن در آلمان نقداً این نکته را بدون چون و چرا به اثبات رسانیده بود. بنابراین، "دستگاه استالینیستی معنای خود را به مثابه یک نیروی انقلابی بین‌المللی کاملاً از دست داده و لیکن هنوز بخشی از معنای مترقی خود به منزله دروازه بان فتوحات اجتماعی انقلاب پرولتری را حفظ می‌کند(5) کمی بعد، تروتسکی استدلال می‌کرد که کمینترن به خاطر حفظ انحصار قدرت استالنیستی در شوروی، که در صورت پیروزی هر گونه انقلاب سوسیالیستی که منحر به پیدایش دموکراسی پرولتری در کشور دیگری شود، موقعیت‌اش به خطر خواهد افتاد، با سرمایه به تبانی پرداخته و کار را به زنجیر کشیده است و در سیاست جهانی به طور فعال نقش ضد انقلابی ایفا می‌کند.

دوم آنکه، در داخل شوروی، استالینیسم معرف حکومت یک قشر بوروکراتیک است که از طبقه کارگر برخاسته و هم‌چون انگلی بر کالبد آن چنگ انداخته، و نه حکومت یک طبقه جدید. این قشر، در روند اصلی تولید هیچ نقش ساختاری مستقلی ندارد و امتیازات اقتصادی خود را مدیون غصب قدرت سیاسی از کف تولید‌کنندگان مستقل - در چارچوب مناسبات مالکیت ملی- است. سوم آنکه، نظام اداری تحت سلطه استالینیسم، نوعاً یک "دولت کارگری" باقی مانده است، چرا که دقیقاً این روابط مالکیت- تبلور خلع‌یدکنندگان که در سال 1917 به دست آمده- ادامه دارد. هویت و مشروعیت بوروکراسی به مثابه یک  "کاست" سیاسی، متکی بر دفاع از این مناسبات است. بر این اساس بود که تروتسکی دو نظریه بسیار رایج در جنبش کارگری در دهه 1930 را (که در طی جنگ داخلی از درون بین‌الملل دوم بیرون آمده بود) که استالینیسم را نوعی "سرمایه‌داری دولتی" و با "کلکتیویسم بوروکراتیک" معرفی می‌کرد، مطرود می‌دانست. دیکتاتوری آهنینی که توسط پلیس و دستگاه استالینیستی بر پرولتاریای شوروی اعمال می‌شد، با حفظ ماهیت پرولتری خود دولت متباین نبود- همان طور که دیکتاتوری مطلقه بر نجبا با حفظ ماهیت دولت فئودالی و یا دیکتاتوری فاشیستی بر طبقه بورژوا با حفظ ماهیت دولت سرمایه‌داری مغایرت نداشت. در واقع، اتحاد جماهیر شوروی یک دولت کارگری منحط بود. هر چند که یک دیکتاتوری پرولتری "ناب" مطابق تعریف ایده‌آلی آن – هیچگاه در شوروی وجود نداشته بود.

نکته چهارم و آخرین آن که، مارکسیست‌ها در برخورد با دولت شوروی بايد موضع دو‌گانه‌ای اتخاذ کنند. از یک سو، به هیچ وجه دیگر امکان آن وجود ندارد که رژیم استالینیستی در داخل شوروی خود را اصلاح کند و با آنکه بتوان آن را به طور صلح‌آمیز اصلاح کرد. تنها از طریق یک سرنگونی انقلابی و از پائین است که می‌توان بر حکومت‌اش خاتمه داد. باید تمام نظام مزایا و اختناق آن را نابود ساخت و در عین حال مناسبات مالکیت اجتماعی را دست نخورده باقی گذاشت- هر چند که در چارچوب دموکراسی پرولتری. از سوی دیگر، در خارج باید از دولت شوروی در برابر تهدیدات و حملاتی که بورژوازی جهانی علیه آن به راه می‌اندازد دفاع کرد.  علیه این دشمن، شوروی به همبستگی قاطع و بدون قید و شرط کلیه سوسیالیست‌های انقلابی در سراسر جهان نیاز دارد-  چرا که تجسم دستاوردهای ضد سرمایه‌داری اکتبر است. هر "گرایش سیاسی که به بهانه "غیر پرولتری" بودن حکومت شوروی، مایوسانه پشت به آن می‌کند، این خطر را برای خود می‌خرد که به ابزار منفعل امپریالیزم بدل شود" .(6)

 

انقلابی که به آن خیانت شد

این چهار رکن تحلیل تروتسکی از استالینیسم تا زمان کشته شدن‌ او هم‌چنان پایدار بر جای ماند. بر اساس آن‌ها بود که تروتسکی در کتاب "روسیه به کدام سو می‌رود؟" (1936 که تحت عنوان گمراه‌کننده "انقلابی که به آن خیانت شد"  ترجمه شده است) به مطالعه همه جانبه جامعه شوروی در دوران سلطه استالین پرداخت. تروتسکی در این کتاب به بررسی جامع ساختارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی اواسط دهه 1930 می‌پردازد و مجموعه وسیعی از داده‌ها و اطلاعات آماری را همراه با تحلیل تئوریک ژرف‌تری از پدیده استالینیسم در هم می‌آمیزد. اینک وی تمامیت پدیده بوروکراسی کارگری مستند و سرکوب‌گر را در مقوله کميابي می‌بیند. مقوله‌ای  که از آن هنگام که مارکس در کتاب "ایدئولوژی آلمانی" آنرا فرموله کرد. همواره پایه و اساس ماتریالیسم تاریخی بوده است. "اساس حکومت بوروکراتیک در فقر جامعه در تامين اشیاء مصرفی ریشه دارد که پیامد آن عبارت است از مبازه هر فرد بر علیه همه. زمانی که اشیاء مصرفی به میزان کافی وجود دارد، خریداران هر لحظه که بخواهند می‌توانند آن‌ها را بخرند. هنگامی که به مقدار کافی نیست، خریداران ناچارند که برای خرید در صف بایستند. و آن زمان که صف‌ها طویل باشند، لازم است که برای حفظ نظم از پلیس استفاده شود. چنین است نقطه شروع قدرت بوروکراسی شوروی. بوروکراسی "می‌داند" که چه کسی باید چیزی دریافت کند و چه کسی باید در صف انتظار باقی بماند". تا زمانی که کمبود حکم فرما باشد، تضاد بین مناسبات تولید اجتماعی شده و اشکال بورژوائی توزیع اجتناب‌ناپذیر می‌شود. این تضاد بود که باعث تولید و بازتولید اجتناب‌ناپذیر قدرت محدودکننده بوروکراسی استالینیستی شد.

تروتسکی سپس در ادامه مطلب به بررسی هر دو جنبه این تضاد می‌پردازد: ارزیابی و تاکید توسعه عظیم صنعتی شوروی، به رغم روش‌های وحشیانه و غیرانسانی بوروکراسی برای تحقق آن، و در عین حال، افشاء دقیق جوانب گوناگون نابرابری‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی که توسط استالینیسم ایجاد شده است. او تخمینی آماری از اندازه قشر بوروکرات و چگونگی توزیع آن در داخل شوروی ارائه می‌دهد(حدود 12 تا 15 درصد کل جمعیت). این بوروکراسی به انقلاب جهانی خیانت می‌کند، هر چند که در حرف هنوز نسبت به آن وفادار است، از دیدگاه بورژوازی جهانی، اما تا زمانی که سرمایه‌داری در روسیه احیاء نشده، به مثابه یک دشمن سازش‌ناپذیر محسوب می‌شود. دینامیک رژیم آن نیز به همین اندازه متضاد بود. از یک سو، توسعه پیشرفت سریعی که در داخل روسیه ایجاد کرده بود، توان اقتصادی و فرهنگی طبقه کارگر شوروی و توان برخاست آن علیه رژیم را به سرعت افزایش می‌داد، و از سوی دیگر، خصلت انگلی آن به صورت سد فراینده‌ای در برابر پیشرفت و ترقی بیشتر صنعت در می‌آمد، اما، به رغم دست‌آوردهای چشم‌گیر برنامه‌های پنج ساله، تروتسکی هشدار داد که میزان بار آوری اجتماعی کار در شوروی هنوز به مراتب از سرمایه‌داری غرب عقب‌تر است و این شکاف هرگز بر نخواهد شد، مگر آنکه انتقال به رشد کیفی حاصل آید، چیزی که دقیقاً هرج و مرج و بی نظمی بوروکراتیک سد راه آن بود.

" نقش مترقی بوروکراسی شوروی مصادف با دورانی بود که مهمترین عناصر تکنیک سرمایه‌داری وارد شوروی شد. کار زمخت عاریت گرفتن تقلید کردن، پیوند زدن و به کار گماردن این عناصر بر اساس شالوده‌هائی که انقلاب پی افکنده بود، به پایان رسید. تا بدین جا، در زمینه تکنیک، علم و یا هنر هیچ چیز جدیدی در میان نبود. یک کارخانه عظیم را می‌توان بر طبق نقشه از قبل آماده شده و با یک فرمان بوروکراتیک تاسیس نمود- البته با هزينه‌ای معادل چند برابر هزینه معمول. اما هر چه که جلوتر برویم، اقتصاد بیشتر و بیشتر با مساله کیفیت که چون سایه‌ای از دست بوروکراسی فرار می‌کند، مواجه خواهد شد، از این روست که تو گوئی کالاهای شوروی به برچسب خاکستری بی تفاوتی یک نواخت مزین شده‌اند. تحت شرایط اقتصاد ملی شده، کیفیت(کالاها) مستلزم وجود دموکراسی تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان و آزادی انتقاد و ابتکار است. (8) تا زمانی که استالینیسم در قدرت باشد، برتری تکنولوژیک از آن امپریالیسم است که پیروزی‌اش در هر جنگی با شوروی را تضمین می‌کند- مگر آنکه در غرب انقلاب شعله‌ور شود. وظیفه سوسیالیست‌ها در شوروی این است که قبل از چنین جنگی یک انقلاب سیاسی را علیه بوروکراسی غاصب با موفقیت به انجام برسانند، انقلابی که رابطه‌اش با انقلاب اجتماعی- اقتصادی 1917 مشابه رابطه تغییر قدرت در انقلاب 1830 یا 1848 با انقلاب 1789 در فرانسه، در دوره انقلابات بورژوائی خواهد بود. تروتسکی در دو سال آخر حیاتش، هنگامی که جنگ جهانی دوم به نقد شروع شده بود، طی یک سلسله مجادلات نهائی با ریزی، برنهایم شاختمن و سایر مدافعان نظریه "کلکتیویسم بوروکراتیک" بار دیگر به تکرار چشم‌اندازهای اساسی خود پرداخت. طبقه کارگر به هیج وجه ذاتاً ناتوان از برقراری و اعمال سلطه حکومتی خود بر جامعه نیست. اتحاد شوروی- " انتقالي‌ترین کشور در دوران گذار " در نیمه راه بین سرمایه‌داری و سوسیالیسم قرار دارد و در چنگال یک رژیم پلیسی خشنی گرفتار است که به هر حال هنوز به شیوه خود از دیکتاتوری پرولتاریا دفاع می‌کند. لیکن، تجربه شوروی یک "انحراف استثنائی" است از قوانین عام گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم در یک جامعه عقب‌افتاده و تحت محاصره امپریالیسم و نه یک الگوی نمونه. نقش متضاد استالینیسم در داخل و خارج توسط یک سلسله رویدادهای سیاسی بین‌المللی اخیر به اثبات رسیده است خرابکاری ضد انقلابی در انقلاب اسپانیا (خارج از کنتر‌‌ل‌ آن) در تضاد بود با الغای انقلابی مالکیت خصوصی در مناطق مرزی لهستان و فنلاند که ضمیمه خاک شوروی شدند. وظیفه مارکسیست‌ها در دفاع از اتحاد شوروی علیه حملات سرمایه‌داری هم‌چنان به قوت خود باقی است. دلسردی و فرسودگی به هیچ وجه نمی‌تواند دستاویزی باشد برای انکار چشم‌اندازهای کلاسیک ماتریالیسم تاریخ.  "آن زمان که مساله ژرف‌ترین دگرگونی‌ها در نظام‌های اقتصادی و فرهنگی در میان باشد، 25 سال، در مقیاس تاریخ، وزنه‌ای کمتر از یک ساعت در زندگی یک انسان دارد.  چه ارزشی دارد آن فردی که بخاطر عدم موفقیت در طی یک تجربه یک ساعته و یا یک روزه،  هدفی را که بر اساس تجزیه و تحلیل کل زندگی گذشته برای خویش تعیین کرده، رها می‌سازد؟"(9)

 

یک ارزیابی مجدد: چهل سال بعد

چهل سال بعد، ما هنوز فقط چند ساعتی از یک زندگانی را پشت سر گذارده‌ایم. آیا این ساعات- که در واقع بسیار طولانی به نظر رسید دلائلی به دست می‌دهند که ما قضاوت اصلی تروتسکی رامورد سوال قرار دهیم؟ امروزه، چشم‌انداز کلی وی از استالینیسم را باید چگونه مورد ارزیابی قرار داد؟

می‌توان گفت، مزیت تفسیر تروتسکی دارای سه جنبه است. اولا، از پدیده استالینیسم برای یک دوران گذرای تاریخی طولانی نظریه‌ای به دست می‌دهد که با مقولات اساسی مارکسیسم کلاسیک منطبق است. تروتسکی در هر مرحله از بررسي ماهیت بوروکراسی شوروی سعی بر آن داشته است که منطق توالی وجوه تولید و گذار هر یک به دیگری و قدرت‌های طبقاتی و رژیم‌های سیاسی مترادف با آن را که از مارکس انگلس و لنین به ارث برده بود، در نظر بگیرد. ار این‌رو، او اصرار بر آن داشت که برای تعیین رابطه بوروکراسی و طبقه کارگر بهترین مشاهده همانا مقایسه آن با رابطه مشابه و قدیمی بین حکومت مطلقه با اشراف، و یا فاشیسم با بورژوازی است، همان طور که سرنگونی آتی بوروکراسی بیش‌تر مشابه انقلابات سیاسی 1830 و 1848 خواهد بود و نه یک 1789 جدید. و از آن‌جائی که وی توانست پیدایش و استحکام استالینیسم را در یک مقیاس تاریخی با این خصائل دورانی متصور شود، از تفسیرهای شتابزده روزنامه‌نگارانه و ملغمه‌های من درآوردی نظیر طبقه جدید و یا وجه تولیدی جدید بی پایه در ماتریالیسم تاریخی که واکنش بسیاری از معاصران او را نشانه می‌زد، اجتناب ورزید.

ثانیاً غنای سوسیولوژیک و عمق بررسی تروتسکی از اتحاد شوروی تحت سلطه استالین در ادبیات چپ همتای دیگری ندارد. کتاب " روسیه به کدام سو می رود؟" تا به امروز، هم‌چنان یک شاهکار در رابطه با این موضوع است که در کنار آن مجموعه نوشته‌های کائوتسکی يا شاختمن، کتب بارنهایم، ریزی و یا کلیف بطرز کاملاً مشهودی کم مایه و منسوخ به نظر می‌آیند. بعد از مرگ تروتسکی قدم‌های مهم بعدی در تحلیل دقیق تجربی از جامعه شوروی عمدتاً توسط محققین حرفه‌ای که بعد از جنگ جهانی دوم در انستیتوهای شوروی شناسی به تحقیق مشغول بوده‌اند، نظیر نوو، دگبی، کار، دیویس هاف، لین و دیگران انجام شده است. نتایج تحقیقات آن‌ها نه تنها در تضاد با نظریه تروتسکی قرار نگرفته‌اند، بلکه با ارائه اطلاعات بسیار غنی‌تری از ساختار درونی اقتصاد و بوروکراسی شوروی، بی آنکه نظیر تروتسکی نظریه‌ای منسجم ارائه دهند، در اساس نظریه وی را بسط داده و غنی‌تر ساخته‌اند. عظیم‌ترین کار تاریخی بر سر مساله سرنوشت انقلاب، نوشته‌های ایزاک دویچر هستند که آن‌ها نیز عمیقاً از تئوری تروتسکی الهام گرفته‌اند.

ثالثاً ، تفسر تروتسکی از استالینیسم، به خاطر تعادل سیاسی موضع‌اش- به خاطر گردن ننهادن نه به پرسش آن و نه به افکار کینه‌توزانه آن، بلکه ارزیابی هوشیارانه از ماهیت و دینامیسم متضاد رژیم بوروکراتیک در شوروی، درخشان بود. در عصر تروتسکی، در بحبوحه علاقه مستانه نه فقط احزاب کمونیست بلکه بسیاری از ناظران سیاسی برای نظام استالینیستی در روسیه شوروی، برخورد نوع اول در محیط چپ نامعمول بود. امروزه، در میان موج حملات سبک‌سرانه به تجربه مشخص شوروی توسط نه فقط  بسیاری از ناظران چپ بلکه احزاب کمونیست، برخورد دوم نامعمول است. در این که پافشاری تروتسکی بر این نظریه که دولت شوروی در نهایت یک دولت کارگری است- عقیده‌ای که در سال‌های بعد حتی در میان پیروان او غیر متداول شد- رمز این تعادل بود، کمتر جای تردید وجود دارد. آن کسانی که این تفسیر را به نفع نظریات "سرمایه‌داری دولتی" و یا " کلکتیویسم بوروکراتیک" رد می‌کردند، کم و بیش همگی در تعیین موضع سیاسی خود نسبت به این پدیده با اشکال مواجه می‌شدند. چرا که نکته‌ای که در مورد "سرمایه‌داری دولتی" و یا "کلکتیویسم بوروکراتیک" شوروی کاملاً مشهود بود، فقدان کمترین نشانه‌ای از آزادی‌های دموکراتیک موجود در "سرمایه‌داری خصوصی" کشورهای غربی بود. بنابراین، مگر نه این است که سوسیالیست‌ها در مناقشات بین غرب و شوری، به خاطر آنکه غرب سرمایه‌داری " نا مستبد" بوده و در نتیجه شیطان کوچک‌تری است، باید به حمایت از غرب در برابر شوروی بپردازیم؟ به بیان دیگر، منطق این گونه تفسیرها و برخوردها پیروان آن‌را همواره به راست متمایل می‌سازد (هر چند که موارد ناپیگیر استثنائی وجود دارد). کائوتسکی بدر نظریات "سرمایه داری دولتی" و کلکتیویسم بوروکراتیک" در اوائل دهه 1920 – سمبول این سیر بود، شاختمن دست آخر کارش به آنجا کشید که در دهه 1960 به حمایت از آمریکا در جنگ ویتنام برخاست. انسجام و نظم متقابل  تفسیر تروتسکی از استالینیسم، در مقایسه با کوشش‌هائی که بعدها در جهت بازنگری به مساله استالینیسم انجام گرفت، برجسته‌تر شده است.

 

محدودیت‌های تحلیل تروتسکی

در عین حال، تئوری استالینیسم تروتسکی، هم‌چون تمام داوری‌های تاریخی، پس از مرگ بانی آن که محدودیت‌های مسلمی را از خود نشان داد. آن‌ها چه بودند؟ این محدودیت‌ها، بر خلاف تصور، در ارزیابی ترازنامه استالینیسم، در زمینه "داخلی" کمتر از سیاست "خارجی" بودند. بیش‌بینی‌های تروتسکی در باره عوامل محرک و بازدارنده انکشاف اقتصاد شوروی تحت سلطه حکومت بوروکراتیک به گونه‌ای فوق العاده دقیق از کار در آمد. در طی چهل سالی که از مرگ تروتسکی می‌گذرد، اتحاد شوروی به پیشرفت‌های مادی عظیمی نائل آمده است. همان گونه که تروتسکی پیش بینی کرده بود، بازدهی نیروی کار هر چه بیشتر به منزله پاشنه آشیل اقتصاد شوروی در آمده است. به مجرد آنکه دوران رشد همه جانبه به پایان رسید، روشن شد که برنامه‌ریزی مستبد‌انه و بیش از حد متمرکز، توانائی تحقق انتقال به رشد کیفی و عمیق را ندارد. و چنان‌چه این مساله حل نشود خطر رکود و بحران درونی برای رژیم به وجود خواهد آورد. البته عمر بوروکراسی، که پس از استالین نیز به حیات خود ادامه داد، از آنچه که تروتسکی در برخی از نوشته‌های لحظه‌ای خود قائل شده بود، طولانی‌تر گردید، هر چند که از لحاظ دوران تاریخی که او در اواخر عمرش از آن یاد کرده بود، واقعاً "طولانی" نشده است.

ارتقای مقام بخش‌هائی از طبقه کارگر شوروی از مجراهای خود رژیم بوروکراتیک احتمالاً از دلائل حیات بوروکراسی است. بسیاری از محققین (نوو، ریکبی و دیگران) به عضو‌گیری رژیم از صفوف پرولتاریا و تبدیل آنها به کادرهای بوروکراسی اشاره کرده‌اند. البته، دلیل دیگر این امر را می‌توان در اتمیزه شدن سیاسی و گیجی فرهنگی طبقه کارگر دانست که در دهه 1930 از لحاظ کمی بسیار گسترش یافت. این طبقه کارگر، خاطراتش از اوضاع پیشااستالینی تهی است- مساله‌ای که تروتسکی به آن کم بها داده بود. ولیکن بهرحال، تصویری که تقریباً نیم قرن پیش تروتسکی از سیمای جامعه روسیه شوروی ترسیم نمود، امروزه نیز به نحو اعجاب‌انگیزی دقیق و معاصر باقی مانده است.

ولیکن، آینده‌نگری تروتسکی از استالینیسم در خارج شوروی کمتر درست از کار در آمد. دو دلیل برای این ناهماهنگی در ارزیابی او از استالینیسم وجود داشت. اول آنکه، در مورد نقش خارج بوروکراسی شوروی که وی آنرا بطور صرفاً یک جانبه "ضد انقلابی" ارزیابی می‌کرد، در اشتباه بود- در حالی که وقایع نشان دادند که نقش خارجی بوروکراسی شوروی نیز به همان اندازه نقش داخلی‌اش هم در عمل و هم در پیامدهایش عمیقاً متضاد بوده است. دوم آنکه، نظریه تروتسکی دال بر اینکه استالینیسم صرفاً مبین یک انحراف "استنائی" از قوانین عام گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم و منحصر به شوروی است، نیز اشتباه از کار در امد. ثابت شد که ساختارهای قدرت و بسیج بوروکراتیک که استالین در آن پیشقدم بود، در سطح بین‌المللی پدیده‌ای عام‌تر و پویاتر از آن بود که تروتسکی تصور می‌كرد. او در آخرین روزهای حیاتش پیش‌بینی کرده بود که اتحاد شوروی در یک جنگ با امپریالیزم شکست خواهد خود، مگر آنکه انقلاب در غرب شعله‌ور شود. در واقع، علیرغم همه اشتباهات ملهک و جنایتکارانه استالین، ارتش سرخ بدون هیچ‌گونه کمکی از سوی انقلاب در غرب، ارتش نازی را به عقب راند و پیروزمندانه تا برلین پیش رفت. اصولاً فاشیسم اروپائی توسط اتحاد شوروی نابود گردید (در حالی‌که آلمان نازی تنها 22 لشگر در جبهه نخستین غربی در ایتالیا داشت، در جبهه شرق 243 لشگر را به کار گرفته بود). چماق بوروکراسی از بالا  نظام سرمایه‌داری را در نیمی از قاره اروپا بر چید- عملیاتی نظیر آنچه در لهستان و فنلاند اتفاق افتاد، تا الب گسترش یافت، و سپس، بر توده‌های مردم در یورش برای کسب قدرت فرمان راند. دولت‌هائی که بوجود آورد، از لحاظ نظام سیاسی آشکارا مشابه (نه کاملاً یکسان، خویشاوند) رژیم شوروی بودند. به کلام دیگر، ثابت شد که استالینیسم نه صرفاً یکدستگاه اداری، بلکه یک جنبش است که نه فقط قادر در یک کشور عقب مانده است که کميابي بر آن مستولی است (روسیه)، بلکه توانائی آنرا نيز دارد که در یک کشور حتی عقب‌افتاده‌تر و فقیر‌تر (چین و ویتنام) قدرت را تسخیر کند- جنبشی که حتی بر خلاف اراده شخص استالین از بورژوازی خلع ید کرد و کار آهسته ساختمان سوسیالیسم را آغاز کرد. بدین ترتیب، یکی از نکات تفسیر تروتسکی از استالینیسم بدون تردید نادرست بود. استالینیسم، به مثابه یک پدیده کلی- یعنی  یک دولت کارگری که توسط یک قشر بوروکراتیک مستبد اداره شود- دیگر صرفاً مبین شکلی از انحطاط یک دولت قبلاً (بالنسبه) درست نیست. بلکه، می‌تواند معرف یک تولد خود بخودی باشد که توسط طبقه انقلابی در یک جامعه بسیار عقب مانده عاری از هر گونه سنن دموکراسی بورژوائی و یا پرولتری ایجاد می‌شود. این مکان- که تحقق آن نقشه جهان را بعد از سال 1945 دگرگون ساخت – هر گز توسط تروتسکی در نظر گرفته نشد. 

 

استالینیسم امروزه

بدین ترتیب، از این دو جنبه حساس تغییر تروتسکی از استالینیسم با محدودیت‌های خود مواجه شد. اما، این محدودیت‌ها در چار چوب تاکید  او بر موضوع مرکزی ماهیت متضاد استالینیسم – تخاصم هم‌زمان هم با مالکیت سرمایه‌داری و هم با آزادی‌های پرولتری- قرار گرفته‌اند.  در واقع، اشتباه تروتسکی تنها در این بود که می‌پنداشت این تضاد  می‌تواند به اتحاد شوروی محدود شود، در حالیکه ثابت می‌شود که مقوله استالینیسم در یک کشور خود متناقض است. در این جا، به هنگام اشاره  به روش‌هائی که استالینيسم به مثابه یک "عامل انقلابی بین‌المللی" به کار گرفته، نباید نیازی به یادآوری هم‌زمان راه‌هايي که چون یک عامل ارتجاعی بین‌المللی عمل کرده وجود داشته باشد. هر یک از دستاوردهای غیر قابل پیش‌بینی، بهای غیر قابل محاسبه‌ای نیز داشته‌اند. ازدیاد دولت‌های کارگری بوروکراتیک شده، هر یک با خودپرستی ملی خاص خود، منجر به بروز تخاصم‌های دائمی و شدید اقتصادی، سیاسی و اکنون حتی مسلحانه بین آنها شده است. حفاظ نظامی‌ای که شوروی می‌تواند بدور انقلابات سوسیالیستی و یا نیروهای رهائی بخش در جهان بکشد، به طور عینی خطرات یک جنگ هسته‌ای جهانی را نیز افزایش می‌دهد. الغای سرمایه‌داری در اروپای شرقی، خشم ناسیونالیستی را بر علیه شوروی برانگیخته و بوروکراسی شوروی نیز به نوبه خود این احساسات مردمی را تا مرتجع‌ترین شیوه‌های مداخله‌گرایانه از خارج و همراه با اقدامات واپس‌گرايانه و سرکوب شدید پاسخ داده است. چکسلواکی و لهستان صرفاً آخرین دو نمونه این گونه اقدامات‌اند.

بهر حال، نکته مهم‌تر آنکه، هر چند ممکن است که الگوی اولیه استالینیستی انتقال ورای سرمایه‌‌داری به گونه‌ای موفقیت‌آمیز در سرتاسر مناطق عقب افتاده اروپائی و آسیائی اشاعه یافته باشد، ولیکن گسترش جغرافیائی و تداوم موقتی آن- که تکرار اعمال جنون‌آمیزی نظیر رویدادهای " انقلاب فرهنگی" چین و یا "کامبوج دموکراتیک" آنرا کامل نموده – آرمان سوسیالیسم را در کشورهای پیشرفته غربی عمیقاً بی اعتبار کرده است، و با نفی مطلق دموکراسی پرولتری مانع از آن شده که طبقه کارگر بتواند چارچوب دموکراسی بورژوائی سرمایه‌داری را مورد حمله قرار دهد، و بدین ترتیب، در واقع ، موجب تقویت دژهای امپریالیسم در اواخر سده بیستم گشته است. متاسفانه، چیزی از میان  نرفته است. ما هنوز باید مساله تهدید دائمی "اردوگاه سوسیالیستی" را به مثابه عاملی که در دوران بعد از جنگ جهانی دوم در تسریع استعمارزدائی بورژوائی در آفریقا و آسيا نقش مهمی ایفا کرد، مورد ارزیابی قرار دهیم. بدون " دنیای دوم" دهه‌های 1940 و 1950، قطعاً در دهه 1960 از "دنیای سوم" خبری نمی‌بود. در طی 50 سال گذشته دو نوع رویداد تاریخی مترقی در دنیای سرمایه‌داری به ثبت رسید- شکست فاشیسم و پایان استعمار- که هر دو مستقیماً به حضور و عملکرد شوروی در عرصه سیاست بین‌المللی بستگی داشته‌اند. در این رابطه ممکن است- استدلال شود که، برخلاف تصور، طبقات استثمار شده در خارج از شوروی احتمالا نفع مستقیم بیش‌تری از وجود آن عایدشان شده است تا طبقه کارگر خود  شوروی. یعنی، در مقیاس جهانی تاریخی، هزینه استالینیسم به پای داخل کشور نوشته شده و دستاوردهایش به حساب خارج .

البته، این پیامدها عمدتاً روندهای عینی وغیر ارادی، و نه منتج از نیات آگاهانه بوروکراسی شوروی بودند(حتی انهدام فاشیسم به هیچ وجه جزئی از برنامه استالین در سال 1940 نبود). بهرترتیب، این همه گواهی است بر منطق متضاد "دولت کارگری منحط  "- هر چند از شکل اولیه خود بسیار فاصله گرفته، و لکن ، هنوز مصراً به ضد سرمایهداری است- که تروتسکی به اشتباه آنرا درچار چوب مرزهای شوروی محدود می‌پنداشت. در اوائل دهه 1960 اتحاد شوروی حتی از لحاظ استراتژیک با امپریالیسم برابری می‌کرد. امری که تروتسکی تحقق آنرا برای شوروی تحت سلطه حکومت بوروکراتیک غیر ممکن می‌دانست. و بدین ترتیب ، شوروی نشان داد که می‌تواند به انقلابات سوسیالیستی و جنبش‌های رهائی بخش ملی در دیگر کشورها کمک‌های حیاتی اقتصادی و نظامی کنند – بقای انقلاب کوبا را تضمین کرد، پیروزی انقلاب ویتنام راممکن ساخت، و مانع از سرکوب انقلاب آنگولا شد. چنین اقدامات کاملاً عمدی و آگاهانه- در تضاد کامل با روش‌های استالین در اسپانیا، یوگسلاوی و یا یونان – دقیقاً مسائلی بودند که تروتسکی تحقق‌شان را غیرممکن می‌دانست. زیرا که او شوروی را در پشت مرزهایش نیروئی بی چون و چرا ضد انقلابی ارزیابی می‌کرد.

دومین نکته از تفسیر تروتسکی که تاریخ صحت آنرا مورد تائید قرار نداد، مساله‌ای بس ریشه‌ای‌تر بود. از دیدگاه تروتسکی، استالینیسم اساساً یک دستگاه بوروکراتیک بود که تحت لوای افسانه "ناسیونال- رفرمیستی" سوسیالیسم در یک کشور، بر فراز طبقه کارگر داغان شده قد علم کرده بود. به عقیده تروتسکی، احزاب درون کمینترن از سال 1933 به بعد ابزار مطیعی بودند در دست حزب کمونیست شوروی، و با توان در انجام انقلاب سوسیالیستی در کشورهای خود. زیرا که برای تحقق چنین هدفی می‌بایست بر خلاف رهنمودهای شخص استالین عمل می‌کردند. حداکثر نقشی که برای این احزاب متصور می‌شد، در این بود  که توده‌های انقلابی- در موارد کاملاً استثنائی – ممکن است این احزاب را وادار سازند که علیرغم خواست و میل باطنی شان قدرت را به دست گیرند. در عین حال، او بیش از هر چیزی به غرب صنعتی به مثابه صحنه پیشروی انقلابات سوسیالیستی پیروزیش از جنگ جهانی دوم ملهم از احزاب ضد استالینی چشم امید بسته بود. ولیکن همان گونه می‌دانیم، چرخ تاریخ به گونه‌ای ديگر چرخید. در واقع، انقلاب گسترش یافت. اما در سرزمین‌های عقب افتاده آسیا و کشورهای بالکان. افزون‌تر آ‌ن که، سازماندهی و رهبری این انقلابات در دست احزاب کمونیستی بود که نسبت به استالین ابراز وفاداری می‌کردند- چین، ویتنام، یوگسلاوی، و آلبانی- و ساختار اجتماعی شوروی را الگوی خود قرار دادند. در این کشورها به جای آنکه توده‌ها این احزاب را از انفعال خارج سازند و به پیش برانند در واقع این احزاب فعالانه به بسیج پرداختند و گره پیچیده عظیمی از پیامدها و ارتباطات مترقيانه و واپس‌گرایانه، انقلابی و ضدانقلابی بین‌المللی را که سرنوشت انقلاب اکتبر در پی داشت و به پدیده‌ای که امروزه ما هنوز آن‌را استالینیسم می‌نامیم انجامید، تشدید کردند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

يادداشت‌ها:

  • اين مقاله از مجله سوسياليسم و انقلاب بر گرفته شده است.

1-      مشي نوين، ص45.

2-      همان جا،ص45.

3-       همان جا،ص22.

4-      همان جا،ص24.

5-      ماهيت طبقاتي دولت شوروي ص4.

6-      همان جا،ص32.

7-      انقلابي كه به آن خيانت شد.ص112.

8-      همان جا،ص276.

9-      در دفاع از ماركسيسم،ص15.