دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

تنها یک پاسخ به جان هالووی

 میشل لووی

با بسیاری از گفته­های او پیرامون سرمایه­داری، قدرت "ما"، قدرت "آن­ها" و  دموکراسی می­توانم توافق داشته باشم. ضمنا خوشحالم که اظهاراتم او را تشویق کرد تا نظراتش را پیرامون دموکراسی توضیح دهد، مفهومی که جایش در آن کتاب خالی بود. تعریف او از "دموکراسی" به عنوان مبارزه برای ایجاد جامعه خودگردان، یا به بیان دیگر، جامعه­ای که سرمایه دیگر در آن جائی ندارد و همین­طور دموکراسی شورایی او را می­پسندم، دموکراسی که در معنای اولیه کلمه، ضرورتا ضد سرمایه، انقلابی و کمونیستی است.

با بسیاری از نظرات او در باره "دموکراسی نمایندگی" واقعا موجود می­توانم موافقت داشته باشم، یعنی سیستم سیاسی که کم "نمایندگی" و از آن هم کمتر دموکراتیک است. فکر می­کنم جان با من موافق باشد که حتی این شکل فاسد "دموکراسی" بر دیکتاتوری ارجحیت دارد. امری که برای همه افراد بدیهی است که علیه فاشیسم در اروپا یا علیه حکومت نظامیان امریکای لاتین مبارزه کرده­اند. (اگر از رژیم­های بوروکراتیک مدل استالینی سخن در میان نباشد).

پس اختلاف بر سر چیست؟ جان هالووی نه تنها شکل­های موجود "دموکراسی نمایندگی" را نقد می­کند - که طبق تاکید او در بحران عمیق به سر می­برند و مردم به آن­ها اعتماد ندارند- بلکه خود اصل نمایندگی را نیز به نقد می­کشد. بیائید لحظه­ای متفکرین مورد علاقه خود بنیامین، بلوخ، لوکاچ جوان و آدورنو- را فراموش کنیم و نگاهی بیندازیم به رویدادهای انقلابی بزرگ که جان به عنوان نمونه­های دموکراسی شورایی ذکر کرده است: کمون پاریس، شوراهای 1905 و 1917، شوراها در جنگ داخلی فرانسه و شوراهای دهقانی زاپاتیست­ها. تا آن­جا که من می­توانم درک کنم، در همه این رویدادها تحت شکل­های خاص در هر مورد پیوند دموکراسی مستقیم و نمایندگی را مشاهده می­کنیم که مجالس عمومی محلی را با انتخاب (قابل عزل) نمایندگان ترکیب کرده­اند. اگر بخواهیم "دموکراسی­مان" نه تنها در یک کارخانه، یک هم جواری عمومی، یک روستا، بلکه کل یک منطقه، یک کشور و یک قاره قدرت عملی داشته باشد، چنین ترکیبی اجتناب­ناپذیر است.

همان­گونه که قبلا در نقدم بر کتاب جان اشاره کردم، کمون پاریس هیاتی بود از مشاوران منتخب که از طریق رای عمومی در یک محله انتخاب شده بودند. این نمایندگان منتخب هر کارخانه بود. شکل­های مشابهی در اسپانیا به وجود آمد، جایی که نمایندگان منتخب کمیته مرکزی میلیشیا، طی اولین ماه­های پس از قیام جولای 1936 بر بارسلون حکومت می­کردند و اخیرا در جیاپاس، جماعات بومی کمیته انقلابی شورشی مخفی را انتخاب کردند که رهبری قانونی جنبش بومی زاپاتیست­ها را به عهده دارد. در هریک از این موارد نمایندگان به این خاطر انتخاب شده بودند که سخنگوی مجالس محلی بودند و به نام آن­ها عمل می­کردند. نمی­گویم که این امر مشکلات خاص خود را ندارد، اما این­که تلاش شود مشکلات شیوه­های کنترل دموکراتیک بر نمایندگان منتخب و مبارزه مداوم علیه بوروکراتیزه شدن صورت گیرد، یک امر است و از میان بردن هر شکلی از نمایندگی امر کاملا متفاوتی است، آن­گونه که هالووی ظاهرا پیشنهاد کرده ودر جهت آن سعی و کوشش می­کند. به نظر من این نه راه حل که بن­بست است.

دموکراسی مستقیم از طریق مجالس محلی بهترین شیوه خودحکومتی در سطح کارخانه، دانشگاه، جماعت روستایی یا یک باریوی شهری است. اما به مجردی که جنبش از سطح محلی فراتر رفت، و به مجردی که این جنبش به صورت شکل­های نمایندگی منطقه­ای و ملی درآمد، شکل­های نمایندگی ضروری و ناگزیرند. بنابراین، چالش این نیست که به شیوه انتزاعی، با نمایندگی به شکل موجود آن مخالفت کرد، کاری که تنها می­تواند در جنبش شکاف ایجاد کند، بلکه این است که باید دید چگونه می­توان دموکراسی مستقیم و نمایندگی را به شیوه­های نو و ابتکاری ترکیب کرد.

با این رویکرد به مساله دولت می­رسیم. با جان موافقم که دولت بخشی از شبکه سلطه سرمایه­داری است و نمی­تواند ابزار رهایی حقیقی از سیستم باشد. طبق نظر مارکس کمون 1871 پاریس دیگر نه دولت بلکه سرآغاز شکل جدیدی از سازماندهی سیاسی بود، "شکل سیاسی که سرانجام کشف شد تا رهایی اقتصادی کار را تحقق بخشد." به منظور ایجاد این شکل جدید قدرت، "این قدرت از پایین" نمی­توان در سطح "افقی" مجالس محلی باقی ماند بلکه باید نوعی هیات نمایندگی، شبکه یا فدراسیونی به وجود آورد که پایه و اساس آن بر دموکراسی مستقیم یا "دموکراسی شورایی" گذاشته شده باشد تا بتواند مسائل سیاسی و اقتصادی را در سطح منطقه­ای و ملی حل و فصل کند.

در مورد "دولت واقعا موجود" شکل فاسد "دموکراسی نمایندگی­های کنونی" چه  گفته می­شود؟ طبق نظر جان انقلابیون ضرورتا همه روابط را با دموکراسی نمایندگی قطع نمی­کنند، شرایطی پیش می­آید که رای دادن در انتخاب­ها معنی پیدا می­کند. فکر می­کنم چنین شرایط بسیار است، به خصوص در کشورهایی چون آرژانتین که سال­های سال تجربه دیکتاتوری نظامی نابود کننده­ای را تجربه کرده است. و جایی است که مردم در دفاع از حقوق دموکراتیک خود، با همه محدودیت­هایش حساسیت نشان می­دهند. مطمئنا آن­ها از سیاست­مداران فاسد خود به تنگ آمده بودند و در پایان سال 2001 تحت شعار: "همه باید بروند" قیام­های مردمی شکوهمندی را سازمان دادند. اما تعداد کمی از مردم کمتر از انتخاب­های پیشین به بخش­هایی از چپ پاسخ مثبت دادند که انتخابات 2003 را بایکوت کرده بودند. آن­ها توده­وار در انتخابات شرکت کردند و از آنجا که چپ- بی­شباهت به بولیوی که جنبش­های اجتماعی و چپ سوسیالیست حول رهبری رادیکال دهقانی اوو مورالس متحد شدند و تقریبا در انتخابات پیروز شدند- کاندیدای بدیل واحدی نداشتند، آن­ها به رهبری دیگری رای دادند.

نتیجه­گیری می­کنم: حتی این "دموکراسی نمایندگیِ" فاسدی که در حال حاضر داریم از نبود هیچ­گونه دموکراسی بهتر است. اما هدف مبارزه ما دموکراسی کاملا متفاوتی است، یک "دموکراسی شورائی" از پائین که ترکیبی از دموکراسی مستقیم و نمایندگی باشد همراه با شکل جدیدی از قدرت سیاسی که به سرکوب نظام سرمایه­داری منتهی شود.

بدین طریق می­توانیم به ادبیات انقلابی وفادار بمانیم و به دنیایی امیدوار باشیم که در آن عمل و رویا، همان­گونه که بودلر گفت، دیگر متضاد یکدیگر نباشند.

 

 

یادداشت:

1. نگاه کنید به تارنمای ESSF : "قدرت و دموکراسی"، بیش از یک پاسخ به میشل لووی.