دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

 

مارکسیسم هالووی

لی بین فورد

 

"تغییر جهان بدون تصرف قدرت" یک اثر ضد (؟) قدرت، تخیلی و خوش­بینانه است. می­توان گفت در دوران تیره و تار ما، به این اثر نیاز داریم، در دورانی که جنگ­های امپریالیستی، و رشد نژادپرستی و کشمکش­های بی­سابقه­ی نژادی مهر خود را بر آن کوبیده است. ادعای این­که "ما" قدرتمندیم، "ما" "شایسته ایم" و امور، هر چقدر هم وخیم به نظر رسد، "ما" می­توانیم آن­ها را تغییر دهیم، امیدی را مطرح می­کند که، در حقیقت، می­تواند بالقوه الهام­بخش عمل باشد. اما می­خواهم در این مقاله­ی کوتاه بگویم، این کتاب علی­رغم پیام و شیوه­ی بیانِ گسترده و ظاهراً موثرش در پیش­برد رسالت اساسی خود ناموفق بوده است، رساله­ای که هدف­اش طرح­ریزی رویکردی به مارکسیسم است که بتواند جمع­بندی­های پیشین را بهبود بخشد. در این جا نقدم را با بررسی مختصر عقائد هالووی آغاز می­کنم. (1)

طبق نظر هالووی بت­واره­سازی در جدا کردن کارگر از ابزار تولید و تولید کالا برای فروش در بازار، سر منشائی هستی­شناسانه دارد. کارگر تحت نظام سرمایه داری از حاصل کار جمعی خود بیگانه می­شود. او با حاصل کارجمعی خود به شکل بت­واره شده در بازار مبادله کالا دو باره روبه­رو می­شود. کارگر در کارگاه ارزش مصرف کار را تجربه­ می­کند. در بازار، اما، با فرآورده­هایی روبه­رو می­شود که، ارزش مصرفی آن­ها هر چه باشد، با فرآورده­های دیگر قابل معاوضه اند:

"مناسبات بین کارگران را روابط بین اشیاء بر هم می­زند ... این اشیاء شکل­های بت­واره شده­ی مناسبات بین تولیدکنندگان است و در چنین شکلی، ماهیت آن­ها را به عنوان مناسبات اجتماعی انکار می­کند". (2)

زمانی­که این نظام تولیدی غالب شد، هر یک از جنبه­های بینش ما را نسبت به جهان، از پیش شکل می­دهد. ما، مادام که تولید سرمایه­داری دوام داشته باشد – دست­کم در یک روند مبارزه با بت­واره­سازی- هم­چون مخلوقات بت­واره شده باقی می­مانیم. از آن­جا که بت­واره­سازی در سوژه بودن افراد بشر نقش اساسی دارد، همه­ی مقاومت­های افراد و جنبش­های مترقی که هدف آن تحول و دگرگونی است، در محدوده­ی این روند، و نه خارج از آن، بسط و توسعه پیدا می­کند. بدین ترتیب، هالووی این­گونه استدلال می­کند:

"بنابراین، مفهوم بت­واره­پرستی (به جای هر تئوری مربوط به "ایدئولوژی" یا "سروری") اساس پاسخ را به پرسش دیرینه­ی "چرا مردم به فلاکت، ستم و استثمار سرمایه­داری تن می­دهند؟" فراهم می­سازد. بت­واره­پرستی مساله­ی نظری اساسی­ای­ست که هر تئوری مربوط به انقلاب با آن روبه­رو است".(3) بت­واره­سازی، سرمایه را به نیرویی غیرمتمرکز و ناپیدا تبدیل می­کند که تا اعماق جامعه و فرهنگ اثر می­گذارد؛ اما در عین حال، روند درونی متناقضی است که نطفه­ی نفی خود را  ­نیز در بر دارد. هالووی به این روند به عنوان بت­واره­­زدائی اشاره می­کند که بر اثر"فریاد" یا مقاومت به دست می­آید. مقاومت یا فریاد نیروهای مثبتی نیستند بلکه امتناع از پذیرش امور است، بدان­گونه که وجود دارند. اگر بت­واره­سازی تصاویر ذهن قوی و مفاهیم ثابتی را مطرح می­سازند که بر هم زننده­ی آن چیزی است که هالووی "روند کنش اجتماعی" [فرآیند اجتماعی] می­نامد، بت­واره­زدائی این تصاویر و مفاهیم را به منظور احیاء آن جریان اجتماعی نفی می­کند. اگر بت­واره­سازی مناسبات اجتماعی را با هدف خارج کردن سرمایه­داری از حوزه­ی تاریخ و وانمودن آن به عنوان امری همیشگی تعریف، تعیین هویت و نام­گذاری می­کند، بت­واره­زدائی چنین هویت­هائی را رد می­کند، نام­ها را نمی­پذیرد و تعاریف را بی اعتبار می­سازد. دستگاه مفهومی­ای که در این­جا توضیح دادم بر دلالت­های چندی اشاره دارد. نخست این­که شکل­های ناپیدای قدرت، خصلت غیرمتمرکز آن و نقشی که برای انسان­ها به مثابه موجودات زنده­ی اجتماعی قائل است، دال بر آنست که قدرت را نمی­توان "تصرف" کرد. حملات مستقیم به قدرت، مثلاً به قدرت دولت، محلی از اعراب ندارند زیرا حمله­ی آن­ها متوجه قدرت درونی شده­ای نیست که تحت نظام سرمایه­داری بشر را به مثابه سوژه مشخص می­کنند. دوم این­که، منشاء هستی­شناسی همه­ی قدرت­ها، روند خلاقه­ی کار است. (که در این­جا به طور کلی به عنوان "کنش" فهمیده می­شود) انقیادی که کارگران تجربه می­کنند پی­آمد آنست که آن­ها در تبدیل قدرت خود علیه خویش همکاری می­کنند. (سلطه­ی کار را که یعنی ابزار تولید بر کار زنده) طبقه کارگر تنها طبقه­ی قدرتمند است، اما روند بت­واره­سازی مانع از آن می­شود که چنین نیروی بالقوه­ای کاملاً به آگاهی دست یابد.

با چنین نگاهی به قضیه، کارگران، گرچه ناآگاهانه، انقیاد خود را به دست خویش سبب می­شوند. سوژه بی­گناهی وجود ندارد. سوم این­که طبقات غیر قابل تعریف­ اند، زیرا همواره در فرآیند شکل می­گیرند. اما مبارزه­ی طبقاتی همه جا مشهود است. نکته متناقض چهارم این­که همه­ی مبارزات، مبارزات طبقاتی اند. خردمایه­ی هالووی این­ست که کلید رمزگشای طبقه، طبقه­بندی است (بت­واره­سازی) و این­که مبارزه علیه سکس­باوری، نژادپرستی و غیره، مبارزه­ای­ست علیه هویت­های (تثبیت شده و بنابراین بت­واره) تحمیل شده. در این­جا  نقل قولی می­تواند موضع او را توضیح دهد:

"مبارزه­ی طبقاتی در چارچوب شکل­های به وجود آمده­ی مناسبات اجتماعی سرمایه­داری اتفاق نمی­افتد، بلکه به وجود آمدن این شکل­ها خود از قبلِ مبارزه­ی طبقاتی پدید می­آید. هر عمل اجتماعی، تضاد بی وقفه­ای­ست بین تابعیت عمل به شکل­های بت­واره شده، تحریف شده و شکل­های تعریف و توضیح دهنده­ی سرمایه­داری و تلاش برای زندگی علیه و فراسوی آن شکل­ها. شکل­های غیرطبقاتی مبارزه به هیچ­وجه مطرح نیستند. (4)

نکته پنجم این­ست که زندگی علیه و فراسوی شکل­های بت­واره شده انقلاب را به پیش می­برد، انقلابی که هم اکنون زمان آن فرا رسیده ا­ست. از آن­جا که مبارزه­ی طبقاتی در چارچوب بازتولید سرمایه­داری صورت می­گیرد (فرار متقابل کار از سرمایه و سرمایه از کار) و نه به دست عاملی بیرونی یعنی طبقه کارگر کم و بیش دارای آگاهی طبقاتی، دلیل سیاسی­ای در کار نیست که انقلاب به تعویق افتد و منتظر رشد حزب یا سازمانی (که در این­جا غیر قابل تصور است) بود که آگاهی طبقاتی داشته باشد یا منتظر بحران اقتصادی یا سیاسی­ای بود که به وقوع انقلاب کمک کند. انقلاب امکانی همیشه حاضر است زیرا بازتولید سرمایه را، مادام که صورت نگرفته باشد، هرگز نمی­توان تضمین کرد. این به معنی آنست که بازتولید سرمایه­داری همیشه مساله­ساز است. این­که سرمایه توانسته طی دوره­ای طولانی در شکل گسترده تولید شود، حقیقتی تاریخی است؛ چنین حقیقتی نشان­دهنده یک ثبات ظاهری بتواره شده است، چنین ثباتی مغایر مقاومتی است که می­بایست طی راه بر آن فائق آمد. پیام هالووی مثبت است (ما می­توانیم دنیا را عوض کنیم.) و هالووی، در عین حال نمی خواهد با چنین پیامی نه پیش­گو باشد و نه نقشی مسیحائی برعهده گیرد. ("ما جهان را تغییر خواهیم داد"). (5)

 

 

 

روند بدون ساختار

اجازه می­خواهم با اشاره به این نکته آغاز کنم که کتاب هالووی بیان خصلت انتزاعی و فلسفی مارکسیسم است با گرایشی شدیداً تقلیل­گرایانه به طوری که پیوند بین تئوری و زندگی روزمره را دشوار می­کند. او وجوه تمایز و نوع زندگی را به سه مفهوم اساسی تقلیل می­دهد: سرمایه­داری، بت­واره­سازی و مبارزه (مقاومت یا "فریاد"). وقتی بر این باوریم که هر نوع مبارزه­ای، مبارزه­ی طبقاتی است و بت­واره­سازی تنها روندی است که این مبارزه به برکت آن بسط و گسترش می­یابد، دیگر چه چیزی برای گفتن باقی می­ماند؟ وقتی انقلاب به عنوان یک امکان فعلیت دارد، در این صورت آیا ممکن یا حتی مطلوب است تلاش کنیم- حتی برای یک لحظه- وضعیت مبارزه را مشخص کنیم؟ اگر بر فرض انقلاب امری مطلوب باشد، آیا از امکان عملی نیز برخوردار است؟ و گیرم که انقلاب عملی باشد، آیا تحلیل ما چیزی بیش از "سنجش" "عقلانی" توازن بین بت­واره­سازی و بت­واره­زدایی است؟ یعنی وظیفه­­ای نامطمئن که پیش­فرض مسلم آن، از یک حق ویژه­ی (غیربت­واره­ی) تشخیص بین دو لحظه­ی یک روند برخوردار است.

 فراگیر دانستن بت­واره­سازی، هر تحلیل مشخصی از مناسبات اجتماعی را زیر پرسش می­گیرد. اما اگر این قضیه را پیوسته دنبال کنیم نتایج رویکرد انتزاعی و فلسفی هالووی نیز زیر سئوال می­رود، چرا که اسباب و ابزار مستقلی در اختیار نداریم. ابزاری که به کمک آن تشخیص دهیم که "کار" نقد علی­رغم نهایت تلاش در اجتناب از آن، خود در برابر بتواره­سازی به زانو در نیاید. نقدی که هدف آن تبدیل روابط اجتماعی راکد به یک روند - آن هم به کمک نقدی دیالکتیکی- است. تنها ابزار اجتناب از چنین مشکلی مفروض دانستن رویکردی انتقادی (غیر بت­واره شده) است، رویکردی که ابزار و وسیله­ی بیطرف ارزیابی را فراهم سازد، اما چنین ادعایی دال بر آنست که در جامعه­ای که بت­واره­سازی تا اعماق آن نفوذ کرده است، یک حوزه­ی اندیشه، خارج از این روند و در امان از آن باقی مانده باشد. این معضل نمونه­ی مساله­ای­ست که همه­ی رویکردهای ساختار شکن با آن مواجه اند و هالووی با چنین رویکردی – علی­رغم ماتریالیسم ادعائی خود- پیوند نزدیک دارد. وقتی ادعا می­شود که هیچ چیزی را نمی­توان شناخت، انتقاد نمی­تواند جز حرف توخالی چیز دیگری باشد، چنین انتقادی با تاریخ و مناسبات اجتماعی رابطه­ی لازم و ضروری ندارد. البته به نظر می­رسد که پاره­ای امور را، علی­رغم مسائل معرفت­شناسانه، می­توان شناخت­، زیرا بدون برداشتی "مثبت" و نه صرفاً منفی از سرمایه و سرمایه­داری، کل گفتمان هالووی غیر ممکن می­شود. همین­طور هم ظاهراً "می­دانیم" که چه زمانی باید امتناع یا مقاومت کنیم ("فریاد" یا نفی) و چه زمانی روابط (تا حدی) بت­واره­زدایی شده­اند، یعنی ما دوستی حقیقی، ارزش کار جمعی و عشق و امثال آن را می­دانیم یا می­توانیم تشخیص دهیم.

تفسیرهای پیشین بر نگرانی مبالغه­آمیز هالووی در پیوند با روند و فرار او از ملاحظات مربوط به ساختار تاکید داشت. البته ساختارباوری افراطی، هم­چون ساختارباوری لوی اشتراوس یا- در چارچوب مارکسیسم نظیر آلتوسر- افراد بشر را از داشتن نماینده و عامل محروم می­کند، تاریخ به روندی بدون سوژه تبدیل می­شود که در آن ما پیش­برندگان ناآگاه مناسباتی هستیم که نمی­توانیم بشناسیم یا بر آن­ها اثر بگذاریم. از سوی دیگر، تاکید افراطی بر روند، (هالووی) تاریخ را از معنی و محتوا تهی می­سازد، این روایت که روندِ بی پایان تصاویر ذهنی محض، تغییریابنده و جنبش انسانی غیر قابل تفسیری را در برمی­گیرد فاقد ساختار اجتماعی، شناختی و زبانی که برای معنا بخشیدن به آن­ها لازم اند. جریان هستی را اجتماعی می­کنیم تا آنرا تحت نوعی کنترل درآوریم. طبقه­بندی، تعریف، هویت، امور روزمره و آئینی همگی اسباب و ابزار رسیدن به این هدف اند. این­ها بیش از سرمایه­داری وجود داشتند و در هر جامعه­ای پسا سرمایه­داری نیز وجود خواهند داشت. در این معنا، سطحی از بت­واره­سازی در مفهوم بسیار تعمیم­یافته­ی هالووی، ظاهرا برای زندگی در هر جامعه­ای موثر است. سرانجام  هم، همان­گونه که پیش­تر اشاره کردم، هالووی هم نمی­تواند از ساختار استفاده نکند، چرا که مناسبات تولید و مبادله سرمایه­داری نشان­دهنده­ی نظام فراگیری­ست که مناسبات را مشروط می­کند، مناسباتی که هالووی به نقد می­کشد و "عصر سرمایه­داری" تعریف می­کند"دورانی که سرمایه­داری هر تجربه­ای را هم که پشت سر بگذارد، به شکلی باقی می­ماند. وقتی رویکرد هالووی را تا پایان منطقی آن دنبال کنیم، این رویکرد زیر سنگینی بار تناقضات درونی خود ساختار خویش را می­شکند.

دیالکتیک نه مناسب پرتوافکنی ضدانسان­باورانه بر تناقضات ذاتی تجزیه و تحلیل ساختارگراست و نه جر و بحث فراانسان­باورانه پیرامون تناقضاتی که در ذهن موجودند (آن­چه من نسبت تغییریابنده بین بت­واره­سازی و بت­واره­زدائی نام می­نهم) بلکه پیش­برد متناقض عمل­هایی است که سوژه های به عهده دارند، سوژه هایی که تصمیم­های­شان مقید به روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مشخصی است.  این روابط تاریخی ­اند نه ایده­آلیستی و غیرتجربی، این روابط در هر لحظه نسبتاً ساختارمندند، بدین معنی که آن مجموعه روابط به شیوه­های پیچیده­ای در هم تنیده شده­اند، و حقایق واقعی و عینی اجتماعی­ای هستند که هم کنش افراد و گروه­ها را محدود می­کنند و هم ممکن می­سازند. نکته مورد نظر این­ست که روابط اجتماعی ساختارمندند، آفریده­های تاریخی بشر هستند. این روابط در متن نابرابری، ستم و مبارزه شکل می­گیرند و منعطف، نفوذپذیر و موقتی اند. سرمایه­داری ازین دست روابط ساختارمند است و هر فرهنگ سرمایه­داری – که در یک مکان و زمان با مکان و زمان دیگر تفاوت دارد- نیز چنین است. عصر سرمایه­داری روابط دیگری را به وجود می­آورد که تثبت شده و در هم تنیده­اند به طوری­که جوامع و فرهنگ­های مشخصی را شکل می­دهند که ما در آن زندگی می­کنیم و با آن رابطه داریم. در هر نقطه از زمان، این روابط ضوابطی را به وجود می­آورند که سوژه های اجتماعی (افراد و گروه­ها) در چارچوب آن­ها تصمیم­گیری و عمل می­کنند. این ضوابط، شکل­دهنده­ی عمل­ها نیز به شمار می­روند بدون این­که به روش ساده­ای آن­ها را مشخص کنند. به مرور زمان پاره­ای از روابط اجتماعی باقی می­مانند و خود را با شرایط جدید وفق می­دهند. روابطی از میان می­روند و روابط دیگری نیز به وجود می­آیند. این روابط جدید نیز دارای تاریخ ­اند و طی این تاریخ انطباق، دگرگونی و تحولاتی را پشت سر می­گذارند بدون این­که ضرورتاً از بین بروند. از طریق این روابط ساختارمند است که مبارزه­ی طبقاتی پیش می­آید؛ این روابط شکل­ها و نتایج مبارزه طبقاتی را مشروط می­کنند. (بدون این­که بتوانند مطلقاً تعیین­کننده باشند.) در این رابطه سروری (هژمونی) مفهوم میانجیِ مفیدی است. در مقابل باور رایج، اما نادرستی که سروری را " نامی می­داند که گرامشی بر سلطه­ی ایدئولوژیک" می­گذارد (6) ویلیام روزنبری پیشنهاد می­کند:

"که ما این مفهوم (سروری) را نه برای درک وفاق بلکه برای درک مبارزه مورد استفاده قرار دهیم. روش­هایی که گروهبندی­های تابع، بدان وسیله از واژگان، تصاویر ذهنی، نمادها، شکل­ها، سازمان­ها، نهادها و جنبش­ها استفاده می­کنند تا در باره سلطه بحث کنند، آن را درک کنند، با آن روبه­رو شوند و خود را با آن انطباق دهند یا در مقابل آن مقاومت کنند، روش­هایی که فرآیند سلطه خود شکل دهنده­ی آن­هاست. بنابراین، آن­چه سروری به وجود می­آورد نه یک ایدئولوژی مشترک، بلکه ملاک و معیار مادی، عمومی و هدفمند است برای زندگی و بحث و عمل بر طبق نظام­های اجتماعی که ویژگی آن­ها سلطه است .... سروری (هژمونی) تا آن­جا که نظمی غالب به وجود آید چارچوب­های قانونی کار تا آن­جا که نه وفاق بلکه شکل­های معینی را جهت نشان دادن پذیرش و نارضایی به وجود آورد، ملاک و ضابطه­ای استدلالی به وجود آورده است". (7)

ریموند ویلیامز هژمونی را این­گونه خصلت­بندی کرد:

"سروری (هژمونی) فعال همواره یک فرآیند است. اگر جنبه تحلیلی را استثنا کنیم، سروری یک سیستم یا یک ساختار نیست، بلکه مجموعه­ی تحقق یافته­ای از تجارب، مناسبات و فعالیت اند با محدودیت­ها و فشارهای خاص و تغییر یابنده... افزون بر این، (و این نکته­ی اساسی است و یادآور انگیزش ضروری این مفهوم) سروری به عنوان شکلی از سلطه فقط وجودی ایستا ندارد بلکه پیوسته احیا، از آن دفاع و تغییر داده می­شود. در رویارویی با سروری پیوسته مقاومت می­شود، آن را محدود می­کنند، تغییرش می­دهند و فشارهایی که همه­ی آن هم از جانب خود آن نیست به چالش طلبیده می­شود. بنابراین، باید به مفهوم هژمونی مفاهیم ضد هژمونی و هژمونی بدیل نیز را اضافه کنیم که عناصر واقعی و پایدار عمل اجتماعی اند." (8)

سروری (هژمونی) بسیاری از محسنات بت­واره­سازی به مثابه یک روند را در خود دارد. پایه­ی سروری بر مبارزه گذاشته شده است (نه وفاق)، سروری هرگز کامل نیست و در باره­ی نتایج آن پیشاپیش نمی­توان تصمیم­گیری کرد. اما سروری (هژمونی) این امتیاز را دارد که به ما در "تعریف" (امری که مایه­ی نفرت هالووی است) شرایط مبارزات مشخص، طرح­ریزی استراتژی­ها و بررسی نتایج آن­ها کمک می­کند. بی تردید این امر همان­گونه که گرامشی هم باور داشت در صورتی­که با عمل سیاسی سازمان­یافته و هدایت شده در پیوند باشد، به بهترین وجه پیش می­رود. (9) هالووی نقش روشنفکران را به نقد نظری (عمل نظری) محدود می­کند و وظیفه­ی تدوین استراتژی را به عهده دیگران می­گذارد. این تقسیم کار، تقسیم کاری است که، دست­کم، گرامشی هرگز آن را تائید نکرده است.

و سرانجام، بررسی بیش­تر، ممکن است آشکار سازد که مفاهیم بت­واره­سازی و سروری در سطوح مختلف تجزیه و تحلیل کاربرد دارند و "سروری" کمک می کند ماهیت دقیق، ترکیب درونی و مفهوم برخی از شکل­های بت­واره شده­ای (گفتمان، تصاویر ذهنی، نمادها ، اعمال و امثال آن) را مشخص کنیم که شرایط مبارزات سلطه­گران و سلطه­شوندگان را مشروط می­کند. (10) اما بت­واره­سازی یا "هویت" (به مثابه خطرناک­ترین شکل بت­واره­سازی) به خودی خود نه برای تجزیه و تحلیل اجتماعی مناسب است و مهم­تر از آن، نه برای عمل سیاسی .(11)

 

مبارزه طبقاتی بدون طبقات

عنوان این بخش را از مقاله مشهور ای.  پی. تامپسون گرفته­ام.  بحث او این­ست که در قرن هیجدهم در انگلستان، مبارزه­ی طبقاتی بین عوام و اشراف پیش از شکل­گیری دقیق طبقات سرمایه­دار وجود داشت و این­که مبارزه طبقاتی خود طبقاتِ در حال شکل­گیری را هم دربر می­گیرد. (13) هالووی ممکن است با این قضیه توافق داشته باشد ولی او اشاره می­کند که تحت نظام سرمایه­داری طبقات هرگز به طور نهائی شکل­ نخواهند گرفت، زیرا کارگران و سرمایه­داران متقابلاً یک­دیگر را رد و جذب می­کنند، زیرا کارگران در پذیرش طبقه­بندی خود یا مبارزه علیه آن، هم هویت متناقض دارند و هم بدون هویت اند: "بنابراین، مبارزه­ی طبقاتی هم زمان هم مبارزه­ای­ست علیه طبقه­بندی کردن و هم طبقه­بندی شدن، مبارزه­ای­ست بین طبقاتی که وجود دارند بدون این­که تمایزی بین آن­ها قائل شویم". (13) از آن­جا که همه­ی مبارزات (مبارزات قومی، جنسیتی و امثال آن) تا حدی حول و حوش طبقه­بندی جریان پیدا می­کنند، بنابراین همه­ی مبارزات، مبارزه­ی طبقاتی اند، و منطقا از آن­جایی که همه علیه طبقه­بندی شدن خود مبارزه می­کنند جزء طبقه کارگر به شما می­روند و هم نه. سادگی و زیبائی این طرح آن را بی نهایت جذاب می­کند؛ هالووی با حرکت عصای فلسفی و جادویی خود به سادگی همه­ی مسائل اجتماعی و تاریخی پیچیده را نادیده می­گیرد ، مسائلی که صدها محقق و افراد فعال طی مطالعه و فعالیت پیرامون مسائل قومی، فمینیستی، زیست­محیطی و هویت­های بسیار دیگر با آن روبه­رو بوده­اند، در این­جا ظاهراً محلی از اعراب ندارد.(14)

چشم­انداز هالووی پیرامون طبقات در فرآیند، مسائلی را برای تجزیه و تحلیل گروه­های سلطه­گر فراهم می­سازد، گروه­هایی که، طبق گفتمان او، باید همانند گروه­های تحت سلطه باشند، یعنی طبقات در فرآیند و بنابراین غیرقابل تعریف (غیر قابل نام­گذاری). اگر روند بت­واره­سازی تا اعماق وجود هر کس نفوذ کرده است، چگونه می­تواند از سطحی از طبقه­بندی شدن در امان باشند، هر کس عضو طبقه­ی در حال شکل­گیری است و نه سرمایه­داری وجود دارد نه کارگری؛ سرمایه­داری بدون طبقه . دو راه برای حل این مشکل وجود دارد:

1-      برخی دیگران را طبقه­بندی می­کنند (برای­شان هویت تعیین می­کنند) بدون این­که طبقه­بندی شوند، اما چنین کاری برای بت­واره­سازی محدودیت­هایی ایجاد می­کند که در تئوری در نظر گرفته نشده است.

2-      سرمایه­داران یا طبقات مسلط از لحاظ اقتصادی، نیروی کار دیگران را استثمار می­کنند. هالووی در چند جای کتاب اشاره می­کند که ما از دشمنان طبقاتی متنفریم، اما دقیق­ترین جایی که توضیح می­دهد این دشمنان چه کسانی اند در صفحه 47 کتاب آمده است، آن­جا که می­گوید: "پاره­ای، اقلیت بسیار کوچکی یا در استثمار دیگران مستقیماً دست دارند یا از آن سود می­برند". اما شرکت "مستقیم در تصاحب و استثمار دیگران" به طور خطرناکی نزدیک به نام­گذاری  مبتنی بر مناسبات اقتصادی است که از ساختار برخوردار است و دقیقاً همان چیزی است که هالووی سعی می­کند در بررسی گروه­های تابع از آن اجتناب ورزد. در خصوص گروه­های تابع، هالووی اهمیت ملاحظات اقتصادی را تا­جایی کاهش می­دهد که استثمار را این­گونه تعریف می­کند: "استثمار نه فقط در برگیرنده­ی کار بلکه هم زمان تغییر کنش به کار، از سوژه ساقط کردن سوژه و ناانسانی کردن انسانیت است ... استثمار عبارت­ست از سرکوب خلاقیت سرکش و نافرمان". (15)

 بنابراین، این امکان هست که جزء تابعین "کسانی وجود داشته باشند که انباشت زندگی­شان را زیر و رو کرده است" (بومیان جیاپاس، استادان دانشگاه، کارگران معادن ذغال، تقریباً همه.) (16) هالووی در فصل آخر این ایده را آن­جایی بسط می­دهد که می­گوید: [ما] همه انقلابی هستیم، گیرم به شیوه­ای بسیار متناقض، بت­واره و سرکوب شده." (17) این نظر، ما را به نکته­ای که در بالا آوردیم باز می­گرداند، زیرا اگر "همه ما انقلابی هستیم، بنابراین نه استثمار گر، نه سرمایه­دار و نه سود برندگان نظام هیچ­یک وجود ندارند؛ و نه چیزی که علیه آن مبارزه کنیم بلکه نظام قدرت ناپیدایی در کار است که در همه­ی ما جاری است: رگه­هایی از طرز فکر فوکو.

اگر روند اقتصادی را دنبال ­کنیم گروه­های تابع کسانی هستند که "مستقیماً در تصاحب و استثمار کار شرکت نمی­کنند"؛ یا اگر مسیر گسترده­ی غیر اقتصادی را پی ­گیریم تا استثمار را مفهوم­سازی کنیم، در چنین موردی گروه دشمنان را به طور چشم­گیری گسترش داده­ایم، گروهی که شامل تعداد زیادی مدیر مزد و حقوق بگیر، دلال، بوروکرات و اعضاء نیروی امنیتی می­شوند که نقش اصلی اجتماعی آن­ها "سرکوب خلاقیت سرکش و نافرمان" است. راه اول هالووی را از مناسبات اقتصادی ساختارمند و از رویکرد معطوف به طبقه معاف می­کند، یعنی برخوردی که هالووی تلاش کرده است از آن دروی کند؛ راه دوم مفهوم طبقات استثمارکننده را با مشکل روبه­رو می­کند و ارتباط تجربی خود را به طرز چشم­گیری فراتر از "اقلیت بسیار کوچک" بسط می­دهد که خود به آن محدود بود. این رویکرد هم­چنین به تجزیه و تحلیل لایه­های بسیارگسترده و گوناگون نیز کمک چندانی نمی­کند که موقعیت­های اجتماعی متناقضی دارند، لایه­هایی که در عین حال که گروهی را استثمار می­کنند به دست دیگران استثمار می­شوند، آن­ها در عین سود بردن از سیستم از آن آسیب می­بینند: زن کارخانه دار، تاجر متعلق به یک قوم، واسطه­های گوناگونی که در اثر کم شدن قیمت تمام شده­ی کالا ضرر می­بینند و این زیان را بر روی مصرف­کنندگان سرشکن می­کنند، لایه­های گسترده­ای از متخصصانی که فرصت به دست آورده­اند تا طرح­های خلاقه­ی شخصی خود را دنبال کنند و امثال آن­ها.

مفهوم تقلیل­گرایانه­ی طبقه (یا مبارزه طبقاتی) ما را از هر منطقی حتی جهت بررسی مخارج مادی و غیر مادی و منافع پیچیده­ی روابط اجتماعی­ای محروم می­کند که غالباً موضع­گیری­های گوناگون و متفاوتی را می­طلبد. بحث فلسفی انتزاعی جایگزین تجزیه و تحلیل اجتماعی مشخص می­شود (که به خودی خود می­توان آن­را تجلی اندیشه­ی بت­واره شده­ای دانست که ضد تاریخ­نگاری مارکسیستی است) و در حقیقت چنین تجزیه و تحلیلی را غیر ضرور می­سازد؛ که خود تجلی استدلال علوم اجتماعی بت­واره شده است و فکر می­کنم هالووی می­خواهد علیه آن مبارزه کند.

شایسته است پرسش زیرا را مطرح کنیم: بر سر ماتریالیسم چه آمده است؟ هالووی در آغاز کتاب "تغییر جهان" ظاهراً در قانع کردن خواننده در این رابطه که دستگاه مفهومی او از "سرمایه " مارکس الهام گرفته با مشکل روبه­روست. اما، در فصل­های بعدی "روح" کتاب "سرمایه"ی مارکس را در استدلال او شاهد ایم. یکی از لغزش­های مهم او آن­جایی است که از "طبقه" به "طبقه­بندی" می­پردازد. هالووی تلاش می­کند استدلال خود را با اشاره به شرایط اساسی مادی تولید و مبادله سرمایه­داری پایه­ریزی کند، یعنی شرایطی که بت­واره­سازی را به وجود آورده است، به تمامی نظام اجتماعی بسط پیدا کرد، سوژهیت را در بر گرفت و در مناسبات عینی اجتماعی تجلی یافت.(18) وقتی سرمایه­داری "مستقر" شد، منظورم این­ست که مناسبات تولیدی پیشاسرمایه­داری را از بین برد یا به تابعیت خود در آورد، سوژهان جدیدی به واسطه و از طریق آن مناسبات بت­واره شده شکل گرفت. ماتریالیسم مارکسیستی که تجزیه و تحلیل با آن شروع شد جای خود را به چپ پست مدرنیسمی داد که در آن هویت و نه طبقه جایگاه اساسی پیدا می­کند؛ به جنبش­های سیاسی سازمان­یافته با شک و تردید برخورد می­شود و سوژهی که بت­واره­سازی عرضه می­دارد سوژهی است ناروشن و تجزیه شده. علی رغم این­که هالووی مبارزه­ی طبقاتی را ذاتی و همه جا حاضر می­داند، قبول ادعای سرسختانه او مبنی بر این­که هر زمانی، زمانِ مناسب برای وقوع انقلاب است، نیاز فراوانی دارد تا آن را باور کنیم.

 

انقلاب

در سال 1976 مجله­ی نیو لفت  ارزیابی کوتاه پری اندرسن را منتشر کرد. این ارزیابی پیرامون مطلبی بود  که او "مارکسیسم غربی" نامید. در آن­جا اندرسن به این قضیه اشاره می­کند که چگونه تثبیت دموکراسی پارلمانی در جهان پیشرفته­ی صنعتی، "رونق اقتصادی بی سابقه­ی" پس از جنگ سرمایه­داری و بقای بلوک شوروی "جهان دگرگون شده­ای" را به وجود آورد، جهانی که در آن  پیکربندی فکری کاملاً جدیدی در چارچوب ماتریالیسم تاریخی گسترش یافت". اندرسن این پیکربندی را "مارکسیسم غربی" نام­گذاری کرد. مشخصه­ی این مارکسیسم گسست از گرایش مارکسیسم کلاسیک به اقتصاد و سیاست و نزدیک شدن به فلسفه (مخصوصا معرفت­شناسی)، هنر و فرهنگ است. (19) مارکسیسم از سال 1924 تا 1968 "توقف" نکرد، بلکه در مسیر انحرافی بی­پایانی پیش رفت که با هر نوع عمل سیاسی - انقلابی بیگانه بود و اندرسن آن­را به مثابه پی­آمد شکست تجزیه و تحلیل می­کند: "شکست انقلاب سوسیالیستی درگسترش به خارج از مرزهای روسیه و علت و معلول فساد آن در داخل روسیه، زمینه­ی عام کل سنت نظری این دوره را تشکیل می­دهد". (20) به دیگر بیان، مارکسیسم غربی نتوانست بر شرایط اجتماعی تولید خود فائق شود. که نمونه­ی تاثیرات پیچیده­ی مناسبات اجتماعی و اقتصادی ساختارمندی است که قبلاً ذکر آن رفت. مارکسیسم به منظور پیشرفت خود لازم بود که پیوند نزدیکی با فعالیت عملی توده­های انقلابی بر قرار کند. رویدادهای سال 1968 در پاریس (و جاهای دیگر جهان) و موج فعالیت­های اعتصابی در اروپا و آسیا در اواخر دهه­ی 60 و اوائل دهه­ی هفتاد، در اندرسن امید اتحاد مجدد نظریه و عمل را به وجود آورد که دگرگون­کننده­ی مارکسیسم  باشد و "شرایطی را باز  آفرینی کند که، در زمان خود، پایه­گذاران ماتریالیسم تاریخی را به وجود آورد". (21) آن شرایط جامه­ی عمل نپوشید. طی دو دهه­ی بعد دستاوردهای طبقه­ی کارگر از بین رفت، سازمان­های کارگری تضعیف شد، بلوک شوروی فرو پاشید و انقلاب جهان سوم شکست خورد. احتمال گذار به سوسیالیسم، اگر سخنی از کمونیسم در میان نباشد، از هر زمان دیگری کمتر شد و بسیاری از مارکسیست­ها که با این وضعیت روبه­رو شدند در واگن سرمایه­داری سوار شدند.

تسلیم نشدن هالووی به مدروز و یا تن ندادن به مطالعات اسرار­آمیز زیبائی شناختی یا معرفت­شناختی که با مبارزات روزانه بسیار بیگانه اند را باید به پای اعتبار او گذاشت. با این همه، باید بگویم که تئوری انقلاب او واقعاً پشت کردن به کاری اساسی است که تدوین نظری سرمایه­داری معاصر و تکوین جنبش­های توده­ای بر آن استوار است. جنبش­هایی که می­توانند جلوی مصیبت سرمایه داری را بگیرند و شرایط عینی دگرگونی انقلابی را فراهم کنند. با ترفندی زبان­شناختی طبقه به طبقه بندی تقلیل می­یابد و مساله موضع­گیری­های اجتماعی متفاوت - واقعی و عینی و نه صرفاً ظاهری - تنها به مساله­ی "هویت" فروکاسته می­شود که از نظر هالووی زیان­مندترین شکل هستی و مانع اساسی بر سر راه احیاء یا فرآیند اجتماعی است. مقاومت مبارزه است و هر مبارزه­ای مبارزه­ی طبقاتی است که مجموعه فراوانی از مشکلات تحلیلی را رد می­کند. به نظر می­رسد انقلاب مجموعه­ی هم­آهنگ مساعد "نیت خیر"  میلیون­ها انسان ستم­دیده­ای­ست که با  تشکیلات حداقل خود، حواشی قدرت را ذره ذره می­سایند تا نظام ناپیدا فرو بریزد. تصرف دارائی سرمایه­داری (ابزار تولید) نسبت به ایجاد بدیل­های فراسوی گستره­ی­ سرمایه (ضد قدرت) جنبه­ی ثانوی پیدا می­کند، هر چند روشن نیست منابع مادی ایجاد بدیل­ها را از کجا باید فراهم کرد، هرچند نه از طریق تصرف خود دارائی. اما از اهمیت دولت نیز کاسته می­شود، هم به عنوان هدفی انقلابی و هم به مثابه مانعی بر سر راه انقلاب، آن­هم علی­رغم این­که مکرر گفته می­شود که دولت­ها با از دست دادن کنترل بر امور اقتصادی داخلی خود، بیش­تر و بیش­تر زمینه برای فشارهای سیاسی خارجی پیدا می­کنند، به اعمال انضباط داخلی ادامه می­دهند و طی آن به جمعیتی که در محدوده­های مرزهای آن­ها زندگی می­کنند خشونت نشان می­دهند.

خلاصه کنم، تحت شرایط جاری شکست طبقه کارگر- پائین بودن سطح سازمان­یافتگی رسمی طبقه­ی کارگر پس از جنگ، هویت­های پراکنده (که به جنبش­های اجتماعی بسط و گسترش می­یابد)- فردنگری و سلطه نظامی- تنها راه قابل تصور طرح انقلاب ایمانی در ابعاد پرش از این­سو به آن­سوی گراندکانیون، یا ایمانی همانند اول کینول را می­طلبد که می­خواست از طریق پرتاب خود، از روی دهنه شکافی از یخ به پهنای یک میل (1609 متر) و از زاویه­ی سی درجه­ای به داخل فضا پس از پرواز دوباره بر روی دو چرخه قرار گیرد. نویسنده امید را نشان می­دهد، امری که برای دگرگونی از اهمیت برخوردار است، اما او این­کار را فقط به این خاطر می­تواند انجام دهد که تجزیه و تحلیل تقلیل­گرایانه دارد. این شیوه، مسائلی را نادیده می­گیرد یا جدا می­کند که باید به نقد آن بپردازد. اگر بنا باشد ماتریالیسم تاریخی، پیوندی ارگانیک با فعالیت عملی انقلابی داشته باشد. با در نظر گرفتن گذشته­ی نزدیک و موقعیت جاری جهان، منصفانه می­توانم پیشنهاد کنم که تقلیل­گرایی درحد بالائی نادیده گرفتن علائم و آثار منفی یا بهتر بگوئیم تبدیل آن­ها به علائم مثبت، یکی از تنها شیوه­های قرار دادن انقلاب در برنامه بلاواسطه است. همان­گونه که هالووی هم به یقین توافق دارد گفتن این­که انقلاب ممکن است، به معنی این نیست که اتفاق می­افتد.

 

 

 

 

 

 

یادداشت­ها:

1- در این­جا می­خواهم از مارکوس تیلور به خاطر تصحیح چندین اشتباه فاحش من و یادآوری نکاتی که قبلاً بسط نداده یا کم بسط داده بودم تشکر کنم. در ضمن چندین ایده او را وقیحانه برگرفته­ام. مسئولیت اشتباهات دیگر، خواه فاحش یا غیره و دستبردهای فکری دیگر به عهده من است.

2- هالووی 2002، ص 49 .

3- هالووی 2002 ، ص 53.

4- هالووی ص 143، 2002.

5- منظورم در این­جا از "تغییر جهان" فقط دگرگونی فرارونده است و مخصوصاً بنای جامعه­ای برابری­خواه یعنی جامعه­ای غیر سرمایه­داری. خوب یا بد جهان تعییر می­کند و "ما" در آن دگرگونی نقش ایفا می­کنیم. طبق نظر هالووی "مارکسیسم به مثابه تئوری مبارزه ضرورتاً یک تئوری نامعلوم است". (هالووی ص 98، 2003).

6- اسکات ص 315 ، 1985.

7- روزنبری ص ص 362 و 364 ، 1994.

8- ویلیامز ص113-112، سال 1977.

9- نگاه کنید به کرهان 2002.

10- نقطه نظر ریموند ویلیامز (که در بالا ذکر شد ) مبنی بر این­که "در مقابل سروری مقاومت می­شود، سروری محدود دگرگون و یا تحت فشارهایی که همگی هم از آنِ آن نیست به چالش کشیده می­شود " را با اظهار نظر هالووی مبنی بر این­که بتواره­سازی نه تنها بر تاثیر قدرت اپوزیسیون بر قدرت بلکه هم­چنان بر تاثیر قدرت بر اپوزیسیون اشاره دارد، مقایسه کنید. (هالووی 2002، ص 177).

12- طبق نظر هالووی بن پایه­ی یک ساختار اجتماعی پیچیده، اصل ساده­ی "هویت" است.

12- تامپسون 1979.

13- هالووی 2000، ص 143، "تنها در صورتی­که کاملاً طبقه­بندی می شدیم، می­توانستیم بدون تناقض بگوئیم "طبقه­ی کارگر ایم" (ما در آن­صورت مبارزه­ی طبقاتی غیر ممکن بود). ( هالووی سال 2002 ، ص 144).

14- عمداً از پرداختن به تاثیر زاپاتیست­ها بر اندیشه­ی هالووی خودداری کرده ام زیرا مطئمنم دیگر مفسران  به آن خواهند پرداخت. ریشه شیفتگی هالووی به زاپاتیست­ها عمدتاً در مطالعه مدارک عمومی و مباحثی از فعالیت­های عمومی است که در مقابل بررسی مناسبات درونی این جنبش مطرح شده است،  مناسباتی که به دلیل "کاهش" جنگ در جیاپاس بررسی آن بی نهایت دشوار است. اما در هر موقعیت جنگی، سلسله­مراتبی که مردان مسلح تحمیل می­کنند، شرکت عمومی را در تصمیم­گیری محدود می­کند، به همین دلیل باید نسبت به ادعای مربوط به دموکراسی توده­ی مردم یا دموکراسی عام می­شود و مصرف بیرونی دارد مشکوک بود. این نکته را بر اساس بیست ماه حضور در منطقه­ی شمال مورازان و قبل و پس از جنگ داخلی السالوادور می­گویم که فرصت­های چندی فراهم آورد که گزارش تفاوت بین نحوه­ی ارائه­ی رفتار بیرونی و رفتار پشت پرده ی ارتش انقلابی خلق و سازمان­های مردمی تحت کنترل آن­ها دریابم.

15- هالووی 2002 ص ص 149-148. آن گونه که معمولاً درک می­شود، سرکوب خلاقیت فقط در روند تولید صورت نمی­گیرد بلکه در کل جدا شدن کنش از کار انجام شده­ای پیش می­آید که به وجود آورنده­ی جامعه سرمایه داری است. (هالووی 2002 ، ص 149).

16- هالووی 2002 ، ص 145.

17- هالووی 2002 ، ص 211.

18- در تائید این تفسیر مطلب زیر آمده است:"جدائی کارگر از ابزار تولید (در مفهوم کلاسیک کلمه) را روند عمومی­تر ساقط کردن سوژه از سوژه بودن و منتزع کردن عمومی­تر کار به وجود آورد و مورد تایید قرار داد." (هالووی 2002 ، ص 148).

19-  اندرسن 1976، ص 24/25 .

20- اندرسن 1967 ، ص 42. "زیرا آن­چه در این سنت تعیین­کننده و اساسی بود شکل­گیری شکست آن بود؛ دهه پس رفت و رکود که بسیاری از آن­ها در هر چشم­انداز تاریخی وحشتناک بود و طبقه کارگر غرب پس از سال 1920 تجربه کرد. (اندرسن 1976 ، ص 93).

21- اندرسن سال 1976، ص 96.

 

       منابع

 

* "ملاحظاتی بر مارکسیسم غربی" پری اندرسن 1976 لندن، نیولفت بوکز.

* "سروری در درون انقلاب سالوادور: ای. ارپی درمورازان شمالی. درج درمجله مردم­شناسی آمریکای لاتین، شماره 4، فصل اول، ص 2 تا 45، اثر بن فورولی 1999.

* "گرامشی، فرهنگ و مردم­شناسی" کرهان کیت، 2002، برکلی

* "تغییر جهان بدون تصرف قدرت: مفهوم انقلاب در زمان حاضر" جان هالووی، 2002، لندن پلوتو.

*"سروی و زبان رقابت" در کتاب "شکل­های روزانه­ی شکل­گیری دولت" نشر جیل ژوزف، دانیل فوکت، دورهام، مطبوعات دانشگاه دیوک.

1979

* "مارکسیسم و ادبیات " ریموند ویلیامز.