دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

اسطوره‌ی "مفهوم حزب " لنینی:

یا با چه باید کرد چه کردند؟

هال دریپر

فرهاد سیدلو

 

 

اسطوره امروزی گزاره­ای است که می­توان آن را لنین­شناسی نامید، شاخه­ای از کرملین­شناسی که به سرعت در دست نهادهای دانشگاهی متنوع روسی، برنامه­های دکترا، روزنامه­نگاران سیاسی و دیگران رشد کرده است. مطابق با این گزاره، کتاب چه باید کرد لنین در 1902 محتوای اساسی "سیستم عملیاتی"  یا "مفهوم حزب" او را ارائه می­دهد: تمام بلشویسم و نهایتا استالینیسم در صفحات آن به کمین نشسته­اند. این کتاب اثر کانونی "لنینیسم" در مورد سازمان حزب است که به نوبه خود گناه اولیه تمامیت­خواهی را بر عهده دارد. این کتاب "نوع لنینی حزب" را به عنوان ساختار اقتدارگرایی که از بالا به وسیله "انقلابیون حرفه­ای" با منشاء طبقات بالادست بر تمام عرصه­های کارگری خدایی می­کنند را تثبیت می­نماید.

تمرکز من در این جا برکتاب چه باید کرد و بر دیدگاه­های لنین و رفتار او در دوره زمانی از چه باید کرد تا انقلاب روسیه خواهد بود. موارد و مسائل دیگری که به نحو غیرقابل اجتنابی از آن منشعب می­گردد، با همان دقت و جزئیات مورد بررسی قرار نمی­گیرند.

گزاره لنین­شناسانه مورد بحث معمولا از دو جهت تقویت می­گردد. همان طور که لنین­شناس برجسته اوت چین (به یادداشت ضمیمه مخصوص مراجعه کنید)، خاطر نشان کرد، چه باید کرد از جایگاه برجسته مشابهی در مکاتب حزبی رژیم استالینی برخوردار بود. در حقیقت روش اوت چین در معرفی اهمیت بنیادین چه باید کرد، نقل قول از تاریخ رسمی کرملین از حزب کمونیست اتحاد شوروی در این مورد است.

اوت چین (مانند بسیاری از لنین­شناسان دیگر) می­گوید که این اثر به یک کتاب راهنما برای پیروان لنین در موضوعات سازمان­دهی­، استراتژی و تاکتیک تبدیل شده است و تمام کمونیست­ها از آن زمان به بعد به آن چسبیده­اند. خود لنین به طور پیگیر این نقطه­نظرات را به کار بست. در چه باید کرد بحث او دارای اعتبار کلی است و در حقیقت به طور عمومی کمونیست­ها توافق دارند که کتاب لنین یک انجیل تمامیت­خواهی است: برداشتی که گرچه دور از انتظار نیست اما قانع­کننده نیز به شمار نمی­رود.

"خود لنین به طور پیگیر این نقطه­نظرات را به کار بست"، خواهیم دید که این گفته تا چه حد از حقیقت دور است. موضوع این نوشته، تفسیر من از چه باید کرد نیست، بلکه تحقیقی از نظرات خود لنین است، که بارها در مسایل مورد بحث ثبت شده است، یعنی مکان چه باید کرد در تفکر او. مطابق با این اسطوره، "مفهوم حزب" لنینی، که به شکل مداومی در کتاب­ها تکرار می­گردد. به قرار زیر است:

1 . حزب را اساسا متشکل از "­روشن­فکران" می­داند. بر اساس این تئوری که کارگران نمی­توانند خودشان به آگاهی سوسیالیستی دست یابند، بلکه ایده سوسیالیستی همیشه و به شکلی غیرقابل اجتناب به وسیله روشنفکران بورژوا به درون جنبش وارد می­گردد.

2 . حزب صرفا دسته­ای از "انقلابیون حرفه­ای" متمایز از حزب طبقه کارگر فراگیر است.

3 . هر عنصر خود به خودی یا جنبش خودانگیخته را به نفع یک انقلاب مهندسی شده رد می­کند .

4 . مستلزم آن است که حزب نه به شکل دموکراتیک بلکه به صورت یک سلسله مراتب بوروکراتیک یا نیمه­نظامی سازمان یابد.

در حقیقت خواهیم دید که این ادعاها با دیدگاه­های لنین آن گونه که بارها توسط او تکرار و توضیح داده شده است و با چه باید کرد شروع می­شوند، متناقض­اند. ما در اساس با چه باید کرد آغاز می­کنیم که در آن چیزی متفاوت با این اسطوره خواهیم یافت. اما حتی مهم­تر از این باید درک کرد که چه باید کرد آخرین حرف لنین نبود­، فراتر از آن، به اولین حرف او می­ماند. تنها لنین­شناسان­اند که طوری می­نویسند که انگار چه باید کرد جمع­بندی نوشته­های لنین در این زمینه است. مثلا ما در خواهیم یافت که لنین بیش از یک بار با این مطلب که فرمول­بندی­های اولیه­اش در چه باید کرد توسط مخالفین­اش تحریف و بد تفسیر شده است، اعتراض کرد و سپس به تشریح و تصحیح آن­ها پرداخت. اگر بخواهیم "مفهوم حزب" لنینی را بدانیم باید به فرمول­بندی­هایی بنگریم که او پس از بحث­ها و حمله­ها به آن­ها رسیده بود. هیچ لنین شناسی­ هرگز چنین موضوعی را در تحلیل گناه اولیه چه باید کرد یادآور نشده است.

 

 

 

آگاهی سوسیالیستی و روشنفکران

بگذارید با اسطوره­ای شروع کنیم که مدعی است که بر اساس دیدگاه لنین در 1902 و تا ابد کارگران نمی­توانند خودشان به ایده­های سوسیالیستی دست یابند، و این تنها روشنفکران بورژوا حاملان ایده­­های سوسیالیستی هستند.

ما مشتاقیم که بببنیم چه باید کرد عملا در این باره چه می­گوید. اما پیش از آن باید یک نکته مقدماتی را گوشزد کرد.

1 . تعجب این که هیچ کس تا به حال این تئوری ادعایی را در هیچ یک از بی شمار نوشته­های لنین، نه قبل و نه بعد از چه باید کرد، نیافته است. این ادعا هرگز دوباره در آثار لنین پیدا نشد. هیچ لنین­شناسی تا به حال چنین نظریه­ای را از جای دیگری در آثار لنین نقل نکرده است.

این حقیقت باید دست­کم ما را به تامل وا دارد. در تحقیقات معمولی، محقق گرایش به این استنتاج پیدا می­کند که حتی اگر لنین احتمالا در 1902 چنین نظریه­ای داشته، به زودی آن را رها کرده است. محقق دست کم این حقیقت جالب را گزارش می­کرد، و حتی شاید تلاش می­کرد آن را توضیح دهد. لنین شناسان مطابق این رسم رفتار نمی­کنند. بر عکس آن­ها مدام تکرار می­کنند که این نظریه در واقع ناموجود (ناموجود پس از چه باید کرد) از آن پس و تا ابد اصل برجسته لنینسم است اگر چه هرگز چیزی به جز چه باید کرد را نقل قول نمی­کنند. (توضیح خود این حقیقت تعجب­آور از نکاتی که در ادامه می­یابد، آشکار می­گردد) 

2 . آیا لنین این نظریه را حتی در چه باید کرد مطرح کرده است ؟ نه دقیقا.

حقیقت این است که لنین در آن موقع این نظریه را در معتبرترین ارگان تئوریک مارکسیسم در کل جنبش سوسیالیستی بین­المللی، نویه سایت (عصر جدید) خوانده بود . این نظر در یک مقاله مهم نوشته مقام مارکسیستی برجسته انترناسیونال، کارل کائوتسکی مطرح گردیده بود و این بود دلیل و چگونگی ورود آن به چه باید کرد. لنین ابتدا در چه باید کرد نظر کائوتسکی را بازگو می­کند. (2) سپس یک متن بلند را از مقاله کائوتسکی که تقریبا به بلندی یک صفحه است، نقل قول می­کند. این کائوتسکی است که لنین به او به عنوان استاد (عده­ای می­گفتند "پاپ" ) تئوری سوسیالیستی نگاه می­کرد:

"البته سوسیالیسم به عنوان یک آموزه، در روابط اقتصادی مدرن ریشه دارد اما سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی در کنار هم و نه یکی در پی دیگری رشد می­کنند، هر یک تحت شرایط متفاوتی برمی­خیزد. آگاهی سوسیالیستی مدرن تنها می­تواند بر اساس یک دانش علمی عمیق بنا شود. در واقع دانش اقتصادی مدرن به همان اندازه مثلا تکنولوژی مدرن شرط تولید سوسیالیستی است، و پرولتاریا نه این و نه آن را نمی­تواند بیافریند، هر اندازه هم که به انجام آن اشتیاق داشته باشد. هر دوی آنها از فرآیند اجتماعی مدرن بر می­خیزند. حامل دانش پرولتاریا نیست، بلکه "روشنفکران بورژوازی" (تاکید از کائوتسکی) است. در اذهان اعضای جداگانه این لایه بود که سوسیالیسم مدرن نشات یافت و این آن­ها بودند که آن­ها را به پرولتاریای از نظر آگاهی پیشرفته­تر منتقل کردند. بنابراین، آگاهی سوسیالیستی چیزی است که از بیرون به مبارزه طبقاتی پرولتاریا معرفی می­شد و نه چیزی که به طور خود به خودی از درون آن برخیزد." (3)

بفرمایید تمام نظریه، هسته شیطانی "لنینیسم" توسط کائوتسکی طرح­ریزی شد. و محصول قلم او از آب درآمد. هنگامی که لنین چند صفحه قبل این گفته را بازگو می­کند، بدین گونه می­آغازد که "ما گفته­ایم که" یعنی او بلافاصله آن را به عنوان نقطه­نظر پذیرفته شده جنبش (دستکم به نظر او ) قرار داد. جمع­بندی او به هیچ وجه به صراحت فرمول­بندی کائوتسکی نبود. اما ما به فرمول­بندی لنین باز خواهیم گشت.

چرا کائوتسکی در این برهه بر این دیدگاه از تاریخ سوسیالیستی پا         می­فشارد؟ دلیل کاملا روشن است: جناح رفرمیست جدید جنبش، رویزیونیست­های برنشتاینی، استدلال می­کردند که تنها جنبش جاری کارگران مورد نیاز است، نه تئوری، که فعالیت طبقاتی خود به خودی جنبش اتحادیه­ای و دیگر جنبش­های طبقاتی کافی هستند. "جنبش همه چیز است، هدف هیچ چیز". این شعار برنشتین بود که بر اساس آن به دنبال بایگانی کردن ملاحظات تئوریک به نفع تمرکز کوته­نظرانه بر مسائل روزمره بود. مسئله امروز رفورم است (جنبش)، انقلاب به فردا مربوط است (تئوری). تعمیم کائوتسکی در مورد نقش "روشنفکران بورژوا " در وارد کردن ایده­های سوسیالیستی به درون جنبش طبقاتی نارس در دید او روشی برای برخورد با رویکرد رویزیونیستی بود. و این البته برای دیگر مخالفان جناح راست جدید، مانند لنین به همان اندازه جذاب بود.

توضیح این که چرا در این مسیر استدلال دچار گمراهی شد از حوصله این نوشته خارج است، و این که چرا این نظریه بر اساس یک حقیقت تاریخی نیم بند استوار شد. اما با این وجود عجیب است که چرا هیچ کس تلاش نکرد ثابت کند که کائوتسکی با استفاده از این نظریه (که تا جایی که من می­دانم، هرگز آن را تکرار نکرد) تمامیت­خواهی شیطانی را پایه­ریزی می­کرد.

3 . بنابراین روشن می­شود که نظریه سرسخت "لنینیستی" در واقع نظریه کائوتسکی است. همان­طور که اگر کسی واقعا چه باید کرد را به جای اتکا بر    خلاصه­های لنین­شناسانه بخواند، به روشنی به آن پی می­برد. آیا لنین در چه باید کرد نظریه کائوتسکی را می­پذیرد؟

باز هم نه دقیقا. مطمئنا او تلاش می­کند که در برابر جناح راست از آن حداکثر استفاده را بکند، علت نقل آن هم همین است. اگر این موضوع برای پلمیک کائوتسکی مفید بود، بدون شک لنین تصور می­کرد که برای بحث او هم مفید است. مطمئنا لنین جوان (هنوز) آن قدر بی پروا نبود که به "پاپ" خود حمله کند یا آشکارا او را اصلاح نماید. اما به وضوح احساس نارضایتی داشت. در عین نشان دادن نوعی فروتنی و تلاش در اجتناب از تظاهر به انتقاد مستقیم، حقیقت این است که لنین دو پانویس طولانی در رد (یا شاید تصحیح ) دقیقا بدترین بخش تئوری کائوتسکی در باره نقش پرولتاریا وارد کرد.

اولین پانویس درست بعد از نقل متن کائوتسکی آمده است. این پانویس به طور مشخص برای تحت­الشعاع قراردادن و تضعیف محتوای تئوریک موضع کائوتسکی فرمول­بندی شده بود، و این طور شروع می­شود. "البته این بدان معنا نیست که کارگران در آفرینش چنین ایدئولوژی نقشی ندارند". اما این دقیقا همان منظور گفته کائوتسکی است. لنین با احتیاط تمام یک دیدگاه تعدیل شده را پیشنهاد می­کند."به هر حال آن­ها (کارگران ) شرکت می­کنند". پانویس لنین ادامه می­یابد، "نه به عنوان کارگران، بلکه به عنوان تئوریسین­های سوسیالیست، مانند پرودون و وایتلینگ، به عبارت دیگر آنها تنها هنگامی شرکت می­کنند که بتوانند". کوتاه سخن این که لنین به خواننده یاد­آور می­شود که گفته­های فراگیر کائوتسکی صد در صد هم از نظر تاریخی درست نیستند. او استثنائاتی را بر می­شمرد. اما به یک نکته مهم­تر می­پردازد: زمانی که از ابتکار اولیه از ایده­های سوسیالیستی فراتر می­رویم، نقش روشنفکران و کارگران چیست ؟ (در این باره بیشتر صحبت خواهد شد)

دومین پانویس لنین مستقیما به مقاله کائوتسکی مربوط نمی­گردد، اما "خودانگیختگی" ایده سوسیالیستی را مورد بحث قرار می­دهد. "اغلب گفته می­شود که طبقه کارگر به طور خودانگیخته به سوی سوسیالیسم جذب می­شود. این گفته دقیقا از این نظر صحیح است که تئوری سوسیالیستی علل بدبختی طبقه کارگر را آشکار می­سازد. و بنابراین دلیل است که کارگران می­توانند آن را هضم کنند، اما او یادآور می­شود که خود این فرآیند تابع خودانگیختگی محض نیست:

 "طبقه کارگر به طور خودانگیخته به سوی سوسیالیسم جذب می­شود، معهذا، ... ایدئولوژی بورژوایی به طور خودانگیخته خود را به درجه­ای به مراتب بیش­تر بر طبقه کارگر تحمیل می­کند." ( 4 )

دومین پانویس به روشنی برای تعدیل و قالب­گیری مجدد تئوری کائوتسکی، بدون از راه رسیدن و گفتن این که استاد اشتباه می­کند، نوشته شده است. چندین چیز وجود دارند که "به طور خود به خودی" اتفاق می­افتند ولی برآمد نهایی تنها با جنبش خود به خودی تعیین نمی­شود. و بدین ترتیب تعدیل صورت می­گیرد. تاکید بیش از اندازه نیست گفتن این که اگر کسی بخواهد تکامل دیدگاه لنین در مورد "خود به خودی" را تحلیل کند، نمی­تواند به این سخن جانبی در چه باید کرد بسنده کند، بلکه باید به بررسی دقیق چیزی که دیدگاه­های تکاملی خواهند بود بپردازد. تمام آن چه که تا به حال روشن شده این است که لنین به روشنی از فرمول­بندی تئوری کائوتسکی ناراضی بود، هر اندازه هم که ممکن است ضد برنشتینی بوده باشد. ما به این نارضایتی بیش­تر خواهیم پرداخت.

4 . حتی تئوری کائوتسکی آن گونه که در چه باید کرد نقل شده، به آن زمختی که لنین­شناسان آن را درک کرده­اند (و در عین حال آن را به یقین تئوری لنین نام نهاده­اند) نیست. لنین­شناسان دو پرسش متفاوت را با هم مطرح می­کنند: (الف) از نظر تاریخی نقش اولیه روشنفکران در آغاز جنبش سوسیالیستی چه بود، و (ب) نقش روشنفکران بورژوا امروزه در یک حزب طبقه کارگر چیست، و به ویژه چه باید باشد.

کائوتسکی آنقدر نادان یا کند ذهن نبود که معتقد باشد (آن­طور که بسیاری از لنین شناسان ظاهرا می­پندارند) که اگر بتواند نشان داده شود که روشنفکران از نظر تاریخی نقش آغازگری خاصی ایفا کرده­اند، آن­ها لزوما باید به ایفای نقش کنونی خود تا ابد ادامه دهند؟ چنین نتیجه­گیری صحیح نیست، با بالغ شدن طبقه کارگر، این طبقه به پاره کردن بندهای رهبری­کننده­اش گرایش می­یابد. لنین­شناسان در باره این نکته بحث نمی­کنند چرا که آن را نمی­بینند.

 در حقیقت در انترناسیونال دوم هیچ کس واقعا در باره حقایق تاریخی مربوط به آغاز جنبش شکی نداشت. اما از این واقعیات چه نتیجه­ای به دست می­آید؟ مارکس به شخصه (یا مارکس و انگلس هر دو) از این واقعیات و تجربیات بعدی به این نتیجه رسید که جنبش باید به شدت در برابر نفوذ روشنفکران بورژوا به داخل حزب آگاه شود. (5) آنها اعلام کردند که به خصوص در آلمان این­ها خطرناک­ترین افراد هستند. "واقعیات تاریخی دلایل عدیده­ای بودند که این خطر جدی گرفته شود، با تفوق روشنفکران به عنوان یک لایه اجتماعی در جنبش مبارزه شود".

5 . هیچ کس در جنبش بین­المللی در تقبیح و مبارزه با گسترش نفوذ روشنفکران در جنبش از لنین پر قدرت­تر و پی­گیرتر نبود. نشان دادن این موضوع آسان است، هرچند من قصد انجام آن را در این جا ندارم. به هر حال صرف چند نمونه خوب گزیده شده کافی نخواهد بود. تنها گلچینی از متن­های مربوط به یک کتاب خواهد شد. علیرغم این واقعیت آشکار بگذارید سئوالی را مطرح کنیم: آیا کسی می­تواند متنی را نقل کند که در آن لنین هرگز از افزایش نفوذ، یا نفوذ برتر روشنفکران در حزب طرفداری کرده باشد؟

در واقع چنین متنی وجود ندارد. لنین­شناسان هیچ نقل قولی نیاورده­اند. معلوم  می­گردد که تمام ادعای آنان در این زمینه بر استنتاج (خودشان) از یک نظریه در "چه باید کرد" آویخته است که اساسا از آن کائوتسکی است. در واقع می­دانیم که یک حزب نمونه­وار رفرمیست سوسیال دموکراتیک در راس خود عمدتا تحت سلطه رشنفکران بورژوازی است. قاعدتا رهبران این احزاب چنین شرایطی را محکوم نمی­کنند. از طرف دیگر منتخت آثار لنین مملو از محکومیت افزایش نفوذ روشنفکران است. روشن است که این حقیقت ماجرا را خاتمه نمی­دهد، اما باز هم عملا تنظیم تمام پرونده این موضوع بر علیه لنین، بر سر چیزی که در کتاب 1902 لنین وجود ندارد، را کمتر منطقی می­کند.

در جنبش روسیه، محکومیت روشنفکران در جنبش در کنگره خود حزب کار سوسیال دموکرات روسیه (کنگره­ای که چه باید کرد خطاب به آن بود) آغاز گردید. در واقع جدایی بلشویک منشویک بر سر قانون مشهور عضویت (چه کسی می­تواند عضو حزب باشد) مستقیما با اشتیاق منشویک­ها در آسان­تر کردن روشنفکران غیر حزبی که به عنوان اعضای حزب به حساب آیند، ارتباط داشت، حال آن که لنین برای دشوارتر کردن آن می­جنگید (که در این شکی نیست). اسطوره لنین­شناسی بر اساس "مفهوم حزب" لنینی که سازمان باید تنها یا اساسا یا وسیعا از روشنفکران بورژوا تشکیل شود، با واقعیت در تضاد است.

6 . بالاخره از آن جا که مسئله بر می­گردد به یک "مفهوم حزب" ادعایی که ویژه لنین و لنینیسم است، باید به این برسیم که در مورد دیگر احزاب سوسیالیست روسیه صدق نمی­کند، یعنی منشویک­ها و سوسیال رولوسیونرها. اما درست عکس آن صادق است. مسئله در مورد سوسیال رولوسیونرها (اس. آرها) کاملا روشن است چرا در حالی که این حزب مدعی نمایندگی منافع و روحیات دهقانان بود، از یک حزب دهقانی بسیار دور بود. مشهور است که این حزب به طور وسیعی از روشنفکران بورژوا تشکیل شده بود. (تنها کافی است اثر آکادمیک اصلی در باره اس. آرها نوشته او. اچ. رادکی را بخوانید) نسبت روشنفکران بورژوا در میان منشویک­ها یا حامیان منشویک­ها بیش از نسبت آن در بلشویک­ها بود، نه کمتر.

 

"انقلابیون حرفه­ای" و خودانگیختگی

بگذارید دومین ادعا را در نظر بگیریم مبنی بر این که "مفهوم حزب" لنینیستی مستلزم آن است که حزب باید تنها شامل به اصطلاح انقلابیون حرفه­ای باشد. این دیدگاه به وسیله مخالفان "چه باید کرد" استنتاج " شده است. به محض این که این استنتاج و ادعا مطرح شد، لنین انکار کرد (به دفعات) که می­خواهد حزبی تنها متشکل از انقلابیون حرفه­ای تاسیس کند. لنین­شناسان مداوما این "استنتاج" را تکرار می­کردند. بدون ذکر این نکته که لنین به طور پیوسته و قاطعانه آن را رد کرده است.

یکی از مشکلات (نه مشکل لنین) آن است که طبق معمول چند مسئله تحت این عنوان خلط می­گردد. در وهله نخست، مهمترین واقعیت، زمینه و شرایط غیرقانونی فعالیت برای احزاب انقلابی در روسیه بود. این دیگر مسئله­ای کلی یا "مفهوم حزب" فرا تاریخی نبود که فرمولی را برای تمام کشورها و تمام دوران­ها ارائه دهد. چه باید کرد در واقع می پرسد که در این تزاریسم استبداد فردی و در این سال (1902) چه باید کرد. نسبت دادن هر دیدگاه مطرح شده در چه باید کرد به یک برنامه عمومی به عنوان بهترین روش سازمانی برای هر زمان و هر مکان نادرست است.

لنین در چه باید کرد نیاز به یک هسته "انقلابیون حرفه­ای" در حزب برای کارکرد موثر را مورد بحث قرار داد، برای اطمینان از این که تاریخ حزب صرفا عبارت از انتقال انقلابیون یکی پس از دیگری به سیبری نیست. یک بخش اساسی از اسطوره لنین­شناسی بر تعریف مغشوشی از "­انقلابیون حرفه­ای" به معنی کارگر یا کادر حزبی تمام وقت قرار دارد. کسی که تمام وقت خود را به فعالیت حزبی اختصاص می­دهد. از دیدگاه لنین این مفهوم پوچ است. و در عمل کارگران را کنار می­گذارد، همان گونه که لنین­شناسان استنتاج می­کنند .

به آسانی می­توان بحث­های متعدد لنین در باره انقلابی حرفه­ای در سال­های پس از چه باید کرد را نشان داد که معنی این اصطلاح این است که یک فعال حزبی بیش­تر (ترجیحا تمام) وقت آزاد خود را به کار انقلابی اختصاص دهد. انقلابی حرفه­ای فعالیت انقلابی خود را مرکز زندگی (یا می­توانید مرکز روش زندگی) خود می­داند. البته او باید برای گذران زندگی کار کند، اما این اساس زندگی او نیست. انقلابی حرفه­ای چنین تیپی است.

من به این باور رسیده­ام که بخشی از اغتشاش از تفاوت مهم در مفهوم حرفه­ای در زبان انگلیسی با بیش­تر زبان­های قاره ناشی می­شود. در فرانسه (و فکر می­کنم آلمانی و بقیه مستقیما از فرانسه نشات می­گیرد) واژه حرفه صرفا به معنی شغل است. در انگلیسی تنها وکلا، دکترها و دیگر "حرفه­های" شناخته شده را می­توان فعالیت حرفه­ای نامید، حال آنکه در فرانسه به هر فرد شاغلی اطلاق می­گردد. این واژه صرفا به فعالیت شغلی دلالت می­کند. تحت زبان انگلیسی، یک "انقلابی حرفه­ای" باید یک دکتر یا وکیل تمام وقت باشد. (البته این در مورد لنین­شناسان غیر انگلیسی صدق نمی­کند، و تنها یکی از عوامل اغتشاش است)

از دیدگاه لنین این نتیجه طبیعی به دست می­آید که حتی "هسته" انقلابیون حرفه­ای ضرورتا قرار نیست یک فعال حزبی تمام وقت، که معمولا به معنی کادر است، باشد. (تعداد کادرها در یک گروه انقلابی مسئله­ای است که تاریخ خود را دارد، اما این تاریخ در حال حاضر مورد نظر ما نیست.) نکته تعریف یک انقلابی حرفه­ای به عنوان یک فعال تمام وقت، یک کادر، برای جعل کردن نتیجه، یا "استنتاج" است: تنها غیر کارگران می­توانند نخبگان حزبی را تشکیل دهند، به بیان دیگر روشنفکران. این نتیجه اختراع لنین­شناسان است که بر هیچ مبنایی در آثار لنین استوار نیست.

از نقطه نظر لنین، کارگران انقلابی حرفه­ای به دو دلیل برای جنبش مهم بودند. یک دلیل آشکار است: زمان و فعالیت وسیع­تری که آن­ها می­توانستند به کار جنبش اختصاص دهند. یک انقلابی حرفه­ای حتی ساعاتی را که مشغول کار بود به عنوان فرصت­هایی برای تبلیغ و سازمان­دهی سوسیالیستی و اتحادیه­ای در نظر می­گرفت. جنبه دوم تیپ انقلابی حرفه­ای که لنین بر آن تاکید بسیار می­ورزید، این بود که قاعدتا چنین کارگری را در کار انقلابی می­توان تربیت کرد. یعنی با توجه به دوره­ها و آموزش آگاهانه­ای که در خودسازی در جریان چگونگی فعالیت به عنوان یک انقلابی کسب می­کند. کارگر انقلابی حرفه­ای یک کارگر انقلابی تربیت شده بود یا می­توانست بشود.

لنین در درک و اعلام این مطلب مشکلی نداشت که هسته حزب می­تواند از چنین عناصری تشکیل گردد. تمام استدلال او این بود که هر اندازه حزبی از این عناصر بیشتر داشته باشد، فعالیت آن کارآمدتر خواهد بود. این موضوع فاصله زیادی با اسطوره لنین­شناسان دارد.

در رابطه با اسطوره "نظریه خودانگیختگی" ادعایی در برابر "سازماندهی آگاهانه": بیش­تر این مشکل نتیجه صرفا ناتوانی در درک این مقولات است. هیچ کس در جنبش، و مطمئنا لنین، شکی در باره نقش مهم و مثبت "خودانگیختگی" نداشت. شورش­هاش خودانگیخته، مبارزات و غیره (در بسیاری از موارد وقتی می­گوییم شورشی "خود انگیخته" است، منظور ما این است که نمی­دانیم چگونه و توسط چه کسی سازمان­دهی شد).

آن چه که لنین در چه باید کرد و جای دیگر بر علیه آن استدلال می­کرد تقدیس خودانگیختگی در نفس خود بود. چرا که این تقدیس در عمل به معنای نفی فعالیت سازمانی آگاهانه یا کار حزبی یا رهبری بود. این طرز تلقی آخری تنها در مورد آنارشیست­ها صدق می­کند، هرچند احتمالا رفرمیست­های افراطی از آن به عنوان پوششی برای مخالفت با سازمان مستقل طبقه کارگر استفاده می­کنند. خط "اکونومیست­ها "ی روسی (که تنها هوادار فعالیت "اقتصادی" بودند) این بود که به حزب انقلابی نیازی نیست و حزب روسیه باید منحل شود و در این زمینه تقدیس "خودانگیختگی" صرفا قرار دادن چیزی در برابر مبارزه سیاسی سازمان یافته طبقه کارگر بود.

این ادعا که لنین با مبارزات "خودانگیخته" دشمن بود، بر هیچ پایه­ای استوار نیست. هر وقت که یک لنین­شناس نقل قولی از لنین در این مورد می­آورد، چیزی که واقعا نقل می­کند بحث لنین بر علیه صرف اتکا بر خودانگیختگی برای رسیدن به سوسیالیسم در موعدی هزار ساله است. لنین طرفدار آن است که عمل خودانگیخته مردم باید با عنصر رهبری سیاسی کارگران آموزش دیده عجین گردد و بخشی از چنین آموزشی دقیقا ظرفیت  بهره­گیری از مبارزات خودانگیخته به هنگام بروز است. اکثریت غالب انترناسیونال قبلا با این موافق بودند. مساله ویژه­ی "لنینی" در این مورد وجود نداشت مگر صراحت معمول لنین در این باره در مقایسه با تفکر غالبا مبهم رفرمیست­ها.

 

مفاهیم حزب لنینی

ما کماکان باید تفاسیر بعدی لنین در باره چه باید کرد را بررسی کنیم. اما یک مقدمه تاریخی در این جا لازم است. خواننده چه باید کرد لنین باید بداند که اگر این کتاب نوعی "مفهوم حزب" لنینی خاص را تجسم می­بخشید، خود لنین در آن زمان از آن آگاه نبود. او تصور می­کرد که دیدگاهی از حزب و جنبش را مطرح می­نماید که با دیدگاه بهترین احزاب انترناسیونال، به ویژه حزب آلمان تحت رهبری اگوست ببل یکی است. تنها با این تفاوت بزرگ که جنبش روسیه با مشکلات خاص غیرقانونی بودن تحت حکومت فردی مواجه است.

لنین­شناسان ساده­لوح ظاهرا فرض می­کنند که هرگاه لنین به "تمرکز" و "سانترالیسم" مراجعه می­کند، لزوما در باره شکل سازمان فوق متمرکز صحبت می­کند. اما در واقع روس­ها (و دیگران ) که این زبان را به کار بردند غالبا همان چیزی را منظور داشتند که مورد نظر آلمانی­ها در زمانی بود که "آلمان" یک توصیف جغرافیایی قطعه قطعه در سی ایالت کوچک و بزرگ ناهنگون بود. زمانی که اصلا مرکزی وجود نداست، خواست "سانترالیسم" فراخوانی برای تاسیس یک مرکز بود. در 1902 اصلا هیچ حزب فراگیر روسی وجود نداشت.

اولین کنگره در 1898 منعقد شد، اما به هیچ جا نیانجامید. جنبش روسیه مشتمل بود بر حلقه­های جداگانه، مجتمع­های منطقه­ای پراکنده، گروه­های کارخانه­ای بی ارتباط و غیره. در واقع مرکزی وجود نداشت، حزبی وجود نداشت، مگر به عنوان اصطلاح خاصی برای آینده. کنگره دوم که برای 1903 برنامه­ریزی شده بود خوشبینانه بنا بود یک حزب سراسری برای روسیه را برای اولین بار سازمان دهد. این وضعیتی بود که لنین کتاب کوچکش در 1902 را خطاب به آن به نگارش در آورد.

هدف برگزاری کنگره نهایتا تاسیس یک مرکز بود. تا آن زمان هیچ نوع سازمان مرکزی وجود نداشت. تمام نگاه­های معطوف به کنگره مدافع "تمرکز"  بر کار حلقه­های موجود غیرمتمرکزی بود که در داخل روسیه فعالیت می­کردند. معنای "تمرکز" در آن شرایط این بود. اما مانند امروز، دارای ابهام بود.

حزب در آلمان هم دوره­ای غیر قانونی بودن را از 1878 تا 1890 تجربه کرده بود، و در طی این دوره قواعد آن به هیچ وجه دموکراتیک ایده­آل نبود. یکی از جنبه­های اصلی تسلط کار و عمل حزبی در آلمان تا جایی که امکان داشت، نه توسط کمیته اجرایی ملی انتخابی در تبعید، بلکه به وسیله جناح نمایندگان رایشتاگ که قانونی باقی مانده بودند به پیش برده می­شد. اما این جناح هرگز به وسیله حزب انتخاب نشده بود. نمایندگان به وسیله رای دهندگان محلی انتخاب شده بودند. مارکس و انگلس نسبت به آن چه که "دیکتاتوری" نمایندگان رایشتاگ بر حزب در نظر گرفته می­شد انتقاد داشتند. اما ترتیب امور به واسطه مفید بودن عملی به طور کلی پذیرفته شده بود.

با تکامل شرایط روسیه از 1902 تا 1914 روشن شد، در مفهوم، که چیزی متمایز در "مفهوم حزب " لنینی وجود دارد، هرچند خود او به طور مشخص از آن آگاه نبود. دو نکته تحت این عنوان قرار می­گیرد که دومی مهم­تر است.

(1) فرقه­گرایی یا حزب توده­ای. در سراسر تاریخ جنبش سوسیالیستی این گرایش در جریانات سوسیالیستی وجود داشته که خود را دارای ایده­های متمایزی بدانند و از این رو به عنوان یک فرقه سازمان یابند. آلترناتیو این وضع، رفتار به عنوان جریانی در جنبش طبقه است.

باید به روشنی بین این دو شکل سازمانی تفاوت قایل شد. جنبش طبقه بر اساس نقش آن در مبارزه طبقاتی قرار دارد، به وسیله آن تحکیم می­یابد. تاریخ جنبش سوسیالیستی اساسا با فرقه­ها (تداوم نسبت جنبش­های مذهبی) آغاز شد. تنها تکامل مداوم طبقه کارگر بود که به احزاب توده­ای انجامید که در پی نمایندگی و بازتاب کل جنبش طبقه بودند.

نمونه بارز جنبش طبقه در برابر فرقه، در انترناسیونال اول عرضه می­شود، که خطوط فرقه را درهم شکست (و حتی در برنامه­اش با سوسیالیسم آغاز نکرد). تحت هدایت مارکس، انترناسیونال کوشش کرد جنبش کل طبقه کارگر را در تمام اشکال آن سازمان دهد. این حد از ویژگی توسط انترناسیونال دوم ادامه یافت، به جز  اتحادیه­های کارگری که نپیوسته بودند. در فرانسه، تکه تکه بودن جنبش سوسیالیستی در فرقه­ها تا 1905 که حزب متحد سوسیالیست شکل گرفت، ادامه یافت. در آلمان فرقه لاسالی­ها نسبتا به سرعت و در 1885 جذب شد. فرقه­ها هنوز در بسیار از کشورها به فعالیت خود ادامه می­دادند. مثل فدراسیون سوسیال دموکراتیک در بریتانیا که مدعی نمایندگی "سوسیالیسم انقلابی " بود.

در 1902 هنگامی که لنین چه باید کرد را نوشت، تفاوت بزرگی بین آلمان و روسیه (که چه باید کرد در واقع در مورد آن بحث می­کرد) وجود داشت: در آلمان جناح انقلابی (یا تصوری که لنین و دیگران از آن داشتند ) تحت کنترل حزب قرار داشت، حال آن که در روسیه، جناح راست از نفوذ برتر برخوردار بود. پاسخ لنین به چنین شرایطی سازمان دادن جناح انقلابی به عنوان یک فرقه جناح چپ خارج از جنبش عمومی بود. در واقع، اگر کل دوره پیش از 1914 را در نظر بگیریم، لنین هرگز یک فرقه "لنینی" سازمان نداد و در پی آن هم نبود. (تبدیل تئوری فرقه­سازی "انقلابی" به یک "­اصل لنینیسم" از تباهی کمینترن برخاست. قبل از 1917 این تئوری در حواشی انترناسیونال دوم و در جنبش آنارشیستی زنده مانده بود).

مسیری که لنین جوان انتخاب کرد، مسیر عادی در انترناسیونال بود: او تلاش  می­کرد جریان انقلابی را به عنوان نوعی مرکز سیاسی در درون حزب توده­ای (یا چیزی که اگر کنگره دوم موفق می­شد به یک حزب توده­ای بدل می­گردید) سازماندهی کند. بیش­تر مراکز سیاسی در جنبش سوسیالیستی، بدون در نظر گرفتن فرقه­ها، جریاناتی بودند که در اطراف ارگان­های دوره­ای تثبیت شده بودند. مثلا در مورد حزب آلمان چنین بود. هنگامی که لنین از روسیه تبعید شد، او یک فرقه "لنینیستی" تاسیس نکرد. او به هیات تحریریه ایسکرا رفت که یک گروه عضویتی نبود. حتی بعد از جدایی بلشویک – منشویک، و طی چند سال بعد از آن دست کم تا اندکی قبل از جنگ جهانی اول، اصطلاح "بلشویک­ها" و "منشویک­ها" به معنای مراکز سیاسی در درون حزب توده­ای، حزب کار سوسیال دموکراتیک روسیه بود و نه یک فرقه عقیدتی.

(2) جدایی و وحدت. این برمی­گردد به اولین جنبه متمایز مفهوم حزب لنینی. سه رویکرد نسبت به این مسئله را می­توان تشخیص داد: 

1 . آنان که به جدایی به هر قیمتی باور داشتند، یعنی جناح انقلابی در یک حزب رفرمیست باید در مناسب­ترین لحظه جدا شود، و فرقه خود را سازمان دهد. این مشخصه تئوری فرقه­سازی است.

2 . افراد و دسته­هایی وجود داشتند که به وحدت به هر قیمتی معتقد بودند. وحدت حزب سوسیال دموکرات توده­ای هرگز نباید خدشه­دار می­شد. گسست یک فاجعه نهایی بود. این تصویر مقابل رویکرد اول است. پرستش وحدت.

این رویکرد در انترناسیونال و از جمله در حزب آلمان سلطه داشت. معنای آن در عمل این بود: همراهی با جناح راست حتی با یک جناح چپ اکثریت. اگر لازم باشد که جناح راست را با هر هزینه­ای از جدایی برحذر داشت، پس چپ اکثریت باید به حد کافی برای نگهداری آنان در حزب امتیاز دهد.

یکی از روشنگرترین نمونه­های این مدل در حزب روسیه اندکی پس از کنگره 1903به وقوع پیوست که در آن جناح لنین کنترل اکثریت را با حمایت پلخانف به دست آورد. سپس اقلیت منشویک جدا شدند. در نتیجه پلخانف تحت فشار چرخشی کرد و درخواست کرد که اکثریت هیات تحریریه ایسکرا برای حفظ وحدت منشویک­ها برگردانده شود. سخن کوتاه، اگر منشویک­ها حائز اکثریت شده بودند لنین به عنوان اقلیت باقی می­ماند، اما اگر چپ­ها می­بردند، جناح راست بساط­اش را جمع می­کرد و حزب را ترک می­کرد. آنگاه برای حفظ "وحدت" چپ مجبور بود کنترل را به راست برگرداند.

3 . رویکرد متمایز لنین از این قرار بود: او صرفا تاکید می­کرد که اکنون که چپ­ها کنترل اکثریت حزب را به دست آورده­اند، حق و وظیفه دارند که سیاست پیروز را به پیش برند. درست همان کاری که جناح راست در همه جا انجام می­دهد. خصومت بین بلشویک­ها و منشویک­ها زمانی که لنین درخواست پلخانف مبنی بر معکوس کردن نتیجه کنگره را رد کرد، شدیدتر شد. رویکرد متمایز از این قرار بود: وحدت، بله اما نه به بهای درهم پیچیدن پیروزی اکثریت. وحدت، بله، اما بر همان اساس دموکراتیک همیشگی: جناح چپ    می­تواند برای پیروزی در کنگره بعدی تلاش کند، اگر بتواند، اما نمی­تواند به عنوان پاداش جدا نشدن تقاضای امتیازات سیاسی داشته باشد.

یکی از فصول زندگی لنین که به ساعیانه­ترین شکل توسط لنین­شناسان مورد تشریح قرار گرفته است دوره پس از کنگره دوم و تغییر جهت پلخانف است. باید جلدهای شش و هفت منتخب آثار لنین را خواند تا پی برد که او در مواجهه با گسستگی در حزب چقدر ناراحت بود و چه تلاش­های پیوسته­ای برای درمان این جدایی با منشویک­ها بر اساس حقوق دموکراتیک برای همه انجام داد. در هر مورد یکی پس از دیگری این منشویک­ها بودند که وحدت بر این مبنا را رد کردند، یا بر هر مبنایی که به آن­ها کنترل در مخالفت با نتیجه کنگره دوم را ندهد. در واقع اولین آزمون در خود کنگره بود چرا که این منشویک­ها بودند که چون لنین در رای­گیری حائز اکثریت شده بود، جدا شدند (پس از آن عناصر افراطی راست به دلایل سیاسی جناح راست خودشان خارج شدند.) ادعای عمومی مبنی بر این که این بلشویک­ها بودند که انشعاب کردند یکی از اسطوره­های لنین­شناسان است. تمام این­ها در دوره­های پس از برآمد انقلاب 1905 مجددا مورد آزمون قرار گرفت. یعنی زمانی که زندگی سیاسی روسیه برای مدتی گشایش یافت. تشکیلات قانونی، انتخابات آزاد و غیره به طور موقت امکان­پذیر شد. در این شرایط مسئله وحدت بلشویک­ها و منشویک­ها دوباره مطرح گردید. ما به این موضوع در بحث­های از انقلاب 1905 باز خواهیم گشت.

از این پس چه باید کرد؟

در دو بخش نخست ما دربارة اینکه چه چیزی در چه باید کرد هست و چه چیزی نیست بحث کردیم. اما همان­طور که گفتیم هنوز از خاتمة مسئله طرز فکر لنین نسبت به چه باید کرد بسیار دور هستیم. بخشی از اسطورة لنین­شناسی این ادعاست که مفهوم حزب مطروحه در چه باید کرد (هر چه باشد) دیدگاه دائمی و پایدار لنین بود، که او از آن پس به طور پیگیر آن را به کار بست. پس بگذارید به دنبال درک اندیشه لنین دربارة چه باید کرد در سال­های بعد باشیم.

یک چیز مسلم است: آن اینکه از زمان انتشار چه باید کرد تا دست­کم انقلاب 1917 روسیه، لنین بر این امر پای می­فشرد که این اثر 1902 او یک طرح کانونی از یک مدل سازمان حزبی نیست، بلکه صرفا یک نقشة سازمانی برای زمان و مکان مشخص است. این نقشه برای (الف) یک جنبش زیرزمینی که به شکل مخفی در شرایط استبداد فردی عمل می­کند، و (ب) جنبشی که هنوز حتی در ایجاد یک مرکز سازمان­دهندة ملی در کشور خود، مانند بیش­تر احزاب سوسیال دموکرات در اروپا موفق نشده طراحی شده است. بنابر این طرح 1902 به طور خود به خودی قابل تعمیم در شرایط دیگر و مکان­های دیگر در اروپا یا دوره­های زمانی دیگر در روسیه که آزادی سیاسی بیش­تری فراهم آمده بود نیست. این طرح محدود به زمان و مکان محدود و مشخص بود لنین در "نامه به یک رفیق دربارة وظائف سازمانی ما" در سپتامبر 1902، یعنی چند ماه پس از انتشار چه باید کرد، بیش از یکبار توضیح   می­دهد که اشکال سازمانی مورد نیاز بنابر مصالح مخفی­کاری تعیین و به واسطة حضور استبداد تطبیق داده شدند. اما مخالفین بعدیش مانند مارتوف و پلخانف، در آن هنگام با او در ایده­های ناظر به چه باید کرد به عنوان نتایج غیر قابل عدول از مبارزة یک جنبش زیرزمینی انقلابی جدی هم نظر بودند. تنها پس از اختلاف در زمینه­های دیگر بود که این مخالفین، و پیروان­شان شروع به یافتن تمام چیزهایی که در مسیر لنین اشتباه می­دانستند، در چه باید کرد کردند. از جمله خودداری غیرقابل توضیح در تقویم قدرت اکثریت کنگره به کسانی که در کنگره اقلیت بودند.

قبلا در خود کنگرة دوم، پیش از جدایی نهایی لنین از منتقدان درخواست کرده بود که متن­های چه باید کرد را خارج از زمینه آن در نظر نگیرند. اولین نکته­ای که او در این زمینه انجام داد در بالا ذکر شد یعنی این­که چه باید کرد با هدف ارائه اصول سازمان­دهی حزبی نوشته شد. او خوش­بینانه می­گفت که بحث دربارة چه باید کرد تمام مسایل را روشن ساخته است. آشکار است که در این­جا یک پرده در مبارزه با اکونومیسم با بحثی دربارة اصول یک مسئلة تئوریک سیاسی (شکل­گیری یک ایدئولوژی) مغشوش شده است. به علاوه این پرده در یک پرتو کاملا اشتباه به نمایش در می­آید.

لنین مستقیما به این ادعا دربارة تابعیت جنبش طبقة کارگر نسبت به روشنفکران بورژوا رودررو می­گردد.

ادعا می­شود که لنین چیزی درباره گرایشات متضاد نمی­گوید، اما به طور سیستماتیک تایید می­کند که جنبش طبقه کارگر به طور مرتب به سر فرو آوردن در برابر ایدئولوژی بورژوایی گرایش دارد. آیا چنین است؟ آیا من نگفته­ام که جنبش طبقه کارگر به کمک سخاوتمندانة شولتز-دلیتچه و دیگرانی مانند آنان به سوی چشم­اندازهای بورژوایی کشیده می­شود؟ و منظور از این دیگران چه کسانی هستند؟ غیر از اکونومیست­ها؟

این گام بعدی است در کیفیت بخشیدن به تئوری خام کائوتسکی. او حتی یک کیفیت جدی­تری را هم می­افزاید:

لنین می­گوید (دیگران) ادعا می کنند که او (لنین) این واقعیت را که کارگران هم سهمی در شکل­گیری ایدئولوژی دارند به حساب نمی آورد.آیا چنین است؟ من بارها نگفته­ام که کمبود کارگران کاملا آگاه به منافع طبقاتی،کارگران رهبر، و انقلابیون کارگر در واقع بزرگ­ترین نقص در جنبش ماست؟ آیا آن­جا نگفته­ام که تربیت چنین انقلابیون کارگری باید وظیفة فوری ما باشد؟ آیا در آنجا ذکری از اهمیت توسعة یک جنبش اتحادیه­ای و آفرینش یک ادبیات اتحادیه­ای خاص وجود ندارد؟

و برای پایان این سخن، لنین این نکته را می­گوید که در زمزة مهم­ترین نکاتی­ست که دربارة چه باید کرد باید در ذهن باشد. برای نتیجه­گیری، ما همه می­دانیم که اکونومیست­ها به افراط رفته­اند. برای اصلاح امور باید میله را به طرف دیگر خم کرد، و این کاری­ست که من انجام داده­ام. این کلید اصلی کاری­ست که لنین در چه باید کرد انجام داد. الگوی پیوستة او در تمام زندگی خم کردن میله در جهت مخالف برای برگرداندن یک فشار خطرناک فوری بود. استعارة او در قبیل موارد، برگرداندن میله به سوی دیگر برای جبران فشار خطرناک است. اکنون من با این اندیشه­ورزی موافق نیستم. اگر چه آن را کاملا طبیعی می­دانم. من فکر می­کنم که میله­ای که در جهت مخالف خم شود، استعداد از شکل افتادن را پیدا می­کند. اما این عمل یک دفاع عمومی افراد در تمام طیف­های سیاسی است و قابل درک است. در مورد لنین این حقیقتی است که قابل درک است، بخصوص هنگامی که او به طور مشخص شرایط را به طور مفصل تشریح می­کند و هر لنین­شناسی که نخواهد آن را درک کند، چاره­ای جز نگاشتن مقدار زیادی لاطائلات نخواهد داشت.

ما هنوز در کنگرة دوم هستیم. روز 15 اگوست اولین سخنرانی لنین دربارة بحث  پیرامون قوانین در یادداشت­های در 9 سطر خلاصه شد. بیش­تر از آن به بیان این مطلب اختصاص داشت که نباید تصور شود که سازمان حزب باید تنها از انقلابیون حرفه­ای تشکیل گردد. ما نیازمند متنوع­ترین سازمان­ها از هر نوع رده و گستره­ای هستیم که با بینهایت محدود و مخفی شروع و با سازمان­های گل و گشاد بسیار گسترده و آزاد پایان یابد.

او از این صریح­تر نمی­توانست هر تاثیر نادرستی که ممکن بود از خم کردن میله در چه باید کرد منتقل شده باشد را تصحیح کند. لنین این توضیح را در سخنرانیش در آن روز تکرار کرد:

"رفیق تروتسکی کاملا در مورد ایدة اصلی متن کتاب چه باید کرد دچار سوء تفاهم شده است. هنگامی که این بارة که حزب نباید یک سازمان توطئه باشد (بسیاری دیگر هم چنین مخالفتی را ابراز کردند) او فراموش می­کند که من در کتابم تعدادی از انواع مختلف سازمان را بر شمرده­ام. از پنهان­ترین و انحصاری­ترین، تا سازمان­های گل و گشاد و نسبتا گسترده.

اگر گفته شود که این موضوع در چه باید کرد روشن نیست بسیار خوب، خاصیت بحث همین است. روشن کردن و اصلاح کردن. لنین نه صرفا در زمان دیگر بلکه درست در همان کنگره این بحث را روشن و اصلاح کرد.

ممکن است گفته شود که اگر تعداد بسیاری برداشت نادرستی از چه باید کرد داشتند پس باید دلیلی وجود داشته باشد. بیش از یک دلیل وجود داشت و اولین آن­ها ذکر شده است. یعنی خم کردن میله به سمت مخالف توسط لنین. به علاوه مانند امروز، انگیزه­ای برای درک نادرست وجود داشت. برای ارایه و توضیح تلاش­های مکرر لنین در تشریح و اصلاح (ارتقا و بازسازی) نظراتش قاعدتا به یک نوشتة تحقیقی هدفمند با امتیاز گستردة دید وسیع­تر و استناد کامل­تر احتیاج است. مشخصة لنین­شناسی معاصر آن است که تشریحات لنین را به نفع یک تفسیر اهریمنی ناب نادیده می­انگارد. گفتیم که لنین به یک مفهوم سازمان حزبی عمومی نمی­اندیشید. هنگامی که روزا لوگزامبورگ در مقاله­ای در عصر جدید در 1904 به ایده­های او در یک گام به پیش دو گام به پس در رابطه با کنگرة دوم مطرح شده بود، حمله کرد، لنین با پاسخی نسبتا ملایم اعتراض کرد- چگونه؟ نه این که حق با لنین بود بلکه او دارای نظراتی نبود که لوگزامبورگ به او نسبت می داد. این است آن چه که لنین می نویسد:

"مثلا رفیق لوگزامبورگ می­نویسد که کتاب من یک بیان روشن و دقیق از نقطه نظر سانترالیسم مطلق است. بنابراین رفیق لوگزامبورگ فرض می­کند که من از سیستمی از سازمان دربرابر نوع دیگر دفاع می­کنم. اما در واقع چنین نیست. از اولین تا آخرین صفحة کتابم من از اصول ابتدایی هر سیستم قابل درکی از سازمان حزبی دفاع می­کنم".

یعنی لنین باور داشت که او تنها اشکال هر حزبی را که می­تواند به شکل قابل درک در شرایط روسیه وجود داشته باشد را بیان می­کند.

"روزا لوگزامبورگ سپس می­گوید که طبق نظر او (لنین)،کمیتة مرکزی حق دارد تمام کمیته­های حزبی منطقه­ای را سازمان دهد. در واقع چنین نیست...رفیق لوگزامبورگ می­گوید که از نظر من کمیته مرکزی تنها هستة فعال حزب است. در واقع چنین نیست. من هرگز طرفدار چنین نظریه­ای نبوده­ام...رفیق لوگزامبورگ می­گوید ....که تمام جدل بر سر میزان تمرکز است. در واقع چنین نیست...جدل ما اساسا بر سر این بوده است که آیا کمیتة مرکزی و ارگان مرکزی باید نمایندة گرایش اکثریت کنگرة حزب باشند، یا نباید. دربارة این تقاضای فوق"سانترالیست"و "بلانکیست صرف"رفیق گرانقدر یک کلمه هم نمی­گوید، او ترجیح می­دهد بر علیه تابعیت مکانیکی جزء از کل، بر علیه اطاعت برده­وار، تابعیت کورکورانه، و دیگر اهریمن­های مشابه داد سخن دهد....رفیق لوگزامبورگ این ایده را که تمام شرائط برای شکل­گیری یک حزب کارگری بی نهایت متمرکز در روسیه وجود دارد را به من نسبت می دهد. باز هم یک اشتباه..."و غیره.

اتفاقا هر کسی که تصور می­کند که روزا لوگزامبورگ در نزاع­های حزبی درونی یک فرشته مقدس بود ساده لوح است. در این مورد یا او تهمت­های شرورانه را ترویج   می­کرد از آن نوع که در جنبش لهستان به اندازه کافی با آن آشنا بود، و یا باید نشان داد که لنین طرفدار نظراتی است که لوگزامبورگ او را بدان متهم می­کند. این آخری که مردود است.

 

 

 

به سوی دموکراتیزه کردن حزب

بیانیه شیطان­شناسی را کنار بگذاریم. ببینیم در دوره­ای که با قیام 1905 آغاز شد، و شرایط در روسیه تغییر کرد و فشار استبداد فردی رو به کاهش نهاد، درک لنین همراه با شرایط جدید به شدت تغییر کرد یا نه. درست همان­گونه که از ادعاهای او انتظار می­رفت.

قبلا در فوریه 1905 و در یک پیش­نویس قطعنامه به کنگره سوم لنین   می­نویسد: "در شرایط آزادی سیاسی حزب ما می­تواند تماما بر اصل انتخاب بنا شود و خواهد شد. در شرایط استبداد گردآوری هزاران نفر که حزب را تشکیل می­دهند غیرعملی است. او در سپتامبر 1905 در ستایش از حزب آلمان در رابطه با انسجام سازمان و پیوستگی آن می­نویسد و به تصمیمات سازمانی آن به عنوان راهنما برای ما روس­ها اشاره می­کند. مدت زمان زیادی از هنگامی که مسایل سازمانی جای زیادی در میان مسایل جاری زندگی حزبی را اشغال کرده بود نمی­گذرد و تا حدی در شرایط کنونی هم این مسئله صدق می­کند. از کنگره سوم دو گرایش سازمانی در حزب به طور کامل تعریف شده­اند. یکی در جهت سانترالیسم منسجم و گسترش منسجم اصل دموکراسی در سازمان­های حزبی نه به خاطر عوام گرایی، یا چون به صورت یک حزب به نظر می رسد، بلکه برای عملی کردن آن، چرا که حوزه فعالیت آزاد سوسیال دمکراسی در روسیه گسترش می یابد. گرایش دوم به سمت متلاشی کردن تشکیلات، ابهام سازمانی...

او در نوامبر 1905 در مقاله­ای تاکید کرد که کارگر سوسیالیست می­داند که راه دیگری به سوی سوسیالیسم مگر از طریق دموکراسی از طریق آزادی سیاسی وجود ندارد. بنابر این برای نیل به دموکراسی و به طور کامل و منسجم تلاش می­کند تا به هدف نهایی سوسیالیسم دست یابد. در همین ماه او یک مقاله مهم تحت عنوان سازماندهی مجدد حزب منتشر می­کند. در این مقاله او خواهان یک کنگره حزب جدید برای آن که تمام حزب بر یک اساس جدید نهاده شود می­گردد.

این مقاله مستقیما به اصل موضوع می­پردازد: شرایطی که حزب ما در آن عمل  می­کند به طور ریشه­ای در حال تغییراند. آزادی اجتماع، اتحادیه و مطبوعات به دست آمده است. به دنبال آن چه لنین پاسخ می­دهد: سازماندهی به روش جدید ...شیوه­های نوین ... خط تازه ما نمایندگان سوسیال دموکراسی انقلابی، پشتیبان اکثریت (بلشویک­ها) مکررا گفته­ایم که دموکراتیزه کردن کامل حزب در شرایط کار مخفی غیر ممکن بود، و این که در چنین شرایطی اصل انتخاب صرفا یک عبارت­پردازی است. و تجربه گفته ما را تایید می­کند...اما ما بلشویک­ها همیشه تشخیص داده­ایم که در شرایط جدید هنگامی که آزادی­های سیاسی کسب شده­اند اتخاذ اصل انتخاب ضروری است.

باید به خاطر داشت که غیر عملی بودن انتخابات آزاد کمیته­های رهبری محلی در شرایط مخفی­کاری یک ویژگی بلشویکی نبود پلیس مخفی این کار را به همان اندازه برای منشویک­ها و اس. آرها هم دشوار ساخته بود.

حزب ما (لنین می­نویسد) در جریان کار زیرزمینی دچار رکود شده بود زیرزمین در حال ویرانی است. پس پایه­های­تان را گسترش دهید. تمام سوسیال دموکرات­های کارگر را گردخودتان جمع کنید آن­ها را در رده­های تشکیلات حزبی صد تا صد تا و هزار تا هزار تا جای دهید. البته این روش­های جدید تنها در روسیه بودند. نظام­های دموکراتیک بورژوایی پیش از این، آ­ن­ها را در اروپای غربی ممکن ساخته بودند. لنین همیشه به سوسیال دموکراسی آلمان به عنوان مدل سازمانی نظر می­کرد. حالا سوسیال دموکرات­های روس می­توانستند آن را شبیه­سازی کنند. تصمیم کمیته مرکزی... یک گام تعیین­کننده به سوی کاربست کامل اصل دمکراتیک در تشکیلات حزبی است. او در ادامه می­گوید که تمام رفقا باید اشکال نوینی از تشکیلات را طراحی کنند که بتواند کارگران را در خود جذب نماید. اشکال جدیدی که قطعا بسیار گسترده­تر از قبل هستند، کمتر سخت­گیرانه بیش­تر آزاد بیش­تر باز. البته با آزادی کامل اتحادیه و آزادی­های مدنی برای مردم ما باید اتحادیه­های سیاسی دموکراتیک بنا کنیم...

هر اتحادیه، سازمان یا گروه بلافاصله دفتر یا هیات رئیسه یا کمیته هدایت­کننده خود را انتخاب خواهد کرد. او توصیه می­کند که به علاوه اکنون رسیدن به وحدت حزبی ممکن است، بلشویک­ها بر اساس حق رای دموکراتیک، گسترده، سراسری، چرا که اکنون و تحت شرایط جدید می­توان این کار را سازمان داد.

تمام این دگرگونی­های گسترده باید برای کارگران روسیه که هرگز با چنین شرایطی تا آن زمان مواجه نشده بودند توضیح داده شود. لنین استدلال می­کرد که ما نباید از ورود ناگهانی تعداد زیادی از غیر سوسیال دموکرات­ها به درون حزب در هراس باشیم.

توجه کنید که این اظهارات تقریبا به صورت گذرا مطرح می­گردد. طبقه کارگر به طور غریزی به طور خودبه خود سوسیال دموکرات است و بیش از ده سال کار  سوسیال دموکرات­ها نقش زیادی در تبدیل این خودانگیختگی به آگاهی داشته است. به نظر می­رسد که لنین حتی وجود تئوری کائوتسکی را که در 1902 کپی و نقل کرده از یاد برده است.

ابتکار خود کارگران اکنون خود را در ابعادی نشان می­دهد که ما کارگران محفلی و زیرزمینی دیروز حتی جرات تصور آن را هم نداشتیم.

او از شرایط جدید به ویژه برای هواداری از به کارگیری انبوه کارگران که برای اولین بار ممکن شده برای غلبه بر نفوذ روشنفکران در کار حزب استفاده می­کند. در کنگره سوم حزب، من پیشنهاد کردم که در ازای هر روشنفکر هشت کارگر در کمیته­های حزبی وجود داشته باشد. چقدر این پیشنهاد اکنون مهجور به نظر می­رسد.حالا ما باید خواهان سازمان­های حزبی جدیدی باشیم تا در ازای یک روشنفکر سوسیال دموکرات چند صد کارگر دموکرات وجود داشته باشد.

مقاله با این نتیجه­گیری به پایان می­رسد که یکی از نمونه­های واکنش لنین است ما مدت­ها (بعضی اوقات آن را نمی­پذیریم) در فضای ناسالم تبعید سیاسی این موضوع را تئوریزه کرده­ایم که بیهوده نخواهد بود که اگر اکنون اندکی، یک کم فقط یک کم، میله را به سمت دیگر خم کنیم و عمل را کمی جلوتر ببریم.

بنابراین اکنون اندکی میله به سمت دیگر خم می گردد.

شرایط اکنون کاملا روشن است حتی اگر لنین هرگز چه باید کرد را ذکر نمی­کرد اما در واقع اکنون می­توانیم به اظهارات لنین که در آن­ها به خصوص چه باید کرد را مورد ملاحظه مجدد قرار داد برگردیم، آن هم در پرتو شرایط جدید و این مفاهیم جدید از تشکیلات حزبی که برای روسیه جدید بود.

در نوامبر 1907 مجموعه­ای از مقالات قدیمی را تحت عنوان دوازده سال منتشر کرد. هدف او مرور تفکر و عمل جنبش در طی آن دوره زمانی با یک هدف تاریخی بود. مقاله او بر این مجموعه به روشنی خطاب به مخاطبان جدیدی که به وسیله قیام انقلابی که از 1905 جریان داشت به وجود آومده بودند.در این جا او توضیح می­دهد که چرا چه باید کرد را در این مجموعه آورده است. در وهله نخست توجه کنید که این کار نیاز به توضیح داشت. چه باید کرد در این مجموعه آورده شده بنا به گفته لنین زیرا غالبا از طرف منشویک­ها و نویسندگان لیبرال بورژوا ذکر می­شود، بنابراین او می­خواست توجه خواننده جدید را به چیزی که محتوای اساسی آن بود جلب کند. توضیح او با عبارتی آغاز می­گردد که می­تواند به همان اندازه خطاب به لنین­شناسان معاصر باشد. "اشتباه اساسی کسانی که از چه باید کرد انتقاد می­کنند این است که با این جزوه جدای از ارتباط­اش با شرایط تاریخی مشخص یک دوره معین و اکنون سپری شده در تکامل حزب، درباره ایده­های نادرست یا اغراق­آمیز درباره موضوع یک سازمان انقلابیون حرفه­ای برخورد می­کنند. چنین انتقادی در رد دست­آوردهایی که در زمان خود باید برای­شان جنگیده می­شد، و مدت­ها قبل تثبیت شده و در خدمت به اهداف­شان قرار گرفتند، اشتباه بود.

آشکار است که مراجعه به ایده­های اغراق­آمیز پذیرش درجه­ای از نادرستی است حتی اگر اعتراف هم­زمان این مسئله که نادرستی قابل چشم­پوشی بود را حفظ کند. اما این هم قبلا در مفهوم خم کردن میله بیان شده بود حتی این موضوع هم جدید نبود.

چه باید کرد کارش را در 1902 انجام داد و باید طوری با آن رفتار کرد که گویی پیشنهادی مسخصی بود که دیگر کنار گذاشته شده بود. لنین بابت آن عذرخواهی نکرد یا آن را رد نکرد. این چیزی متفاوت است و لنین آن را تنها از نظر فایده تاریخی آرشیو می­کند. سوسیالیست­ها هم انترناسیونال اول را رد نمی­کنند اما هیچ کس خیال زنده کردن آن را هم ندارد.

 

چه باید کرد بسیار از مفهوم حزب دائمی دور بود.

لنین همواره استدلال می­کرد که اغراق در چه باید کرد در آن زمان برای پیش­رفت در جهت مطلوب ضروری بود حتی اگر این اغراق­ها قابل دفاع نبودند.

امروزه این تصور که ایسکرا (در 1901 و 1902 ) در ایده یک سازمان از انقلابیون حرفه­ای اغراق کرد شبیه به سرزنش ژاپنی­ها از جنگ روس و ژاپن به خاطر اغراق در قدرت نیروهای مسلح روسیه به خاطر اغراق قبل از جنگ در نیاز به آمادگی برای مقابله با این نیروهاست. ژاپنی­ها برای کسب پیروزی باید تمام نیروهای­شان را بر علیه حداکثر احتمال نیروهای روس به صف می­کردند. امروزه ایده یک سازمان از انقلابیون حرفه­ای به یک پیروزی کامل رسیده است. این پیروزی به خاطر آن است که اگر این ایده در آن زمان به پیش نهاده نشده بود و اگر ما به منظور قبولاندن آن به کسانی که در تلاش برای جلوگیری از آن بودند اغراق نکرده بودیم غیر ممکن می­شد.

ادعایی که در این جا می­شود که ایده انقلابی حرفه­ای قبلا به یک پیروزی کامل رسیده است یک بار دیگر نشان داد که نسخه لنین­شناسی معمولی از این ایده چقدر در برابر درک لنین ضعیف است. این پیروزی شامل باز کردن حزب بر روی ورود کارگران تازه وارد است که امید می­رود نه تنها روشنفکران حزبی بلکه کادر با تجربه قدیمی از فعالین آموزش دیده را با سیلاب خود ­بشوید. ایده­ای که قدرت خود را نشان داده است (به پیروزی کامل رسیده) نیاز به یک هسته از فعالین آموزش­دیده در سازمان بود. و هیچ ربطی به افسانه یک حزب که تنها یا عمدتا از فعالان تمام وقت تشکیل شده است نداشت. این افسانه در پرتو دانستن خواست لنین در به کارگیری توده­ها، به ویژه غریب می نماید.

لنین ادامه می­دهد که چه باید کرد صرفا یک خلاصه از سیاست سازمانی گروه ایسکرای 1901-2 بود. نه بیشتر و نه کمتر. یعنی سیاست مشترک کسانی بود (گروه ایسکرا )که بعدا بنا به دلایل دیگری به منشویک­ها و بلشویک­ها تقسیم شدند. لنین باز هم تاکید می­کند که در آن موقع او این ایده­های چه باید کرد را منحصرا به خود یا گرایش خود در نظر نمی­گرفت.

حالا تحت شرایط قانونی بودن، لنین به شکل زیر زبان به تمجید می­گشاید.  

علي­رغم جدایی حزب سوسیال دموکرات زودتر از دیگران از احزاب توانست از فضای آزادی موقت برای ساختن تشکیلات قانونی با ساختار دموکراتیک ایده­ال یک سیستم انتخابی و نمایندگی در کنگره مطابق با تعداد اعضای سازمان یافته بهره برد. که حتی امروزه نه در سوسیال رولوسیونرها یا حزب کادت نمی­توان آن را  سراغ کرد.

در این­جا او درباره حزب (حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه) به عنوان یک کل و نه فقط جناح بلشویک صحبت می­کرد. در ماه می یک کنگره وحدت برگزار شده بود. چه کسی حزب را به عنوان یک تشکل دمکراتیک به نفوذ کنونی­اش رساند؟ این کار به وسیله سازمان انقلابیون حرفه­ای انجام شد. نگاهی به لیست نمایندگان هر گروه مثلا در کنگره لندن بی­افکنید تا به این موضوع متقاعد شوید. توجه کنید که او به لیست نمایندگان یا همان­گونه که در همان جمله می­گوید هسته مرکزی که سخت­تر از همه برای ساختن کوشیده بود و آن را به چیزی که هست تبدیل نمود. اعتقاد به این که از نظر لنین عضویت حزب بسیار وسیع­تر از لیست نمایندگان یا هسته باید شامل تنها انقلابیون حرفه­ای باشد حتی اگر ما به تعریف منطقی لنین استناد کنیم چندان مفهومی ندارد.

تئوری 1902 کائوتسکی در این زمان مدت­ها بود که از فکر لنین محو شده بود، نشانه­ای  در دست نیست که او حتی وجود آن را به یاد داشته باشد. در این مقطع او سرگرم خاطر نشان کردن غرورآمیز این موضوع بود که موفقیت­های سازمانی حزب به واسطه ظرفیت­های سازمانی طبقه کارگر است.

بدون این شرایط یک سازمان از انقلابیون حرفه­ای چیزی بیش از یک بازیچه نبود یک ماجراجویی یک تابلوی اعلانات صرف. چه باید کرد مکررا بر این نکته پای می­فشرد که سازمانی که از آن طرفداری می­کند معنی جدای از ارتباط با طبقه انقلابی اصیلی که به طور خودانگیخته به مبارزه بر می­خیزد ندارد. انقلابی حرفه­ای نقش خود را در تاریخ سوسیالیسم پرولتری روسیه ایفا کرده است. هیچ قدرتی در روی زمین اکنون نمی­تواند این کار را نقض کند.

در سراسر این صفحات لنین بسیار بیش­تر از آن که ما بتوانیم از او نقل کنیم تکرار می­کند که موضوع چه باید کرد مربوط به گذشته است. در شرایط تاریخی که در 1905/1900در روسیه حکمفرما بود هیچ سازمانی غیر از ایسکرا قادر نبود حزب کار سوسیال دموکراتی را که اکنون داریم بی­آفریند. این عبارت قبل از این گفته که انقلابی حرفه­ای نقش خود را ایفا کرده است می­آید "بحث­های تند در درون محافل مهاجر یک جنبش کارگری جوان و نابالغ را مشخص می­کرد تنها با گسترش حزب از طریق عناصر پرولتری می­توان روح محفلی را ریشه کن کرد. و انتقال به یک حزب کارگری یعنی به محض این که شرایط برای فعالیت قانونی آشکار گردید روش­های محفلی قدیمی بود که عمرشان سپری شده بود.

لنین تکرار می­کند که بله عمرشان سپری شده بود چرا که محکوم کردن روحیه محفلی کهنه کافی نیست اهمیت آن در شرایط ویژه دوره گذشته باید درک شود. و غیره.

تفاوت­های بین محافل بر سر جهت فعالیتی که باید انجام می­شد.. محافل نقش خود را بازی کردند و اکنون البته مهجور هستند.

سپس لنین گفته پلخانف را تفسیر می­کند که او بر سر مسئله خودانگیختگی و آگاهی سیاسی با من اختلاف داشت. یک بار دیگر لنین تاکید می­کند که هیچ تفاوت واقعی در آن زمان وجود نداشت. او می­گوید که انتقاد پلخانف بر اساس عباراتی بریده شده از متن بود و اضافه می­کند که بر اساس عبارات خاصی که لنین در این جا به آن اشاره می­کند به جزوه "یک گام پیش دو گام پس" بودند اما در برابر این انتقادات لنین به محتوای کلی و روح جزوه چه باید کرد استناد می­کند. لنین ادامه می­دهد همه ما بر سر فرمول­بندی رابطه بین خودانگیختگی و آگاهی سیاسی در پیش­نویس برنامه حزب که به وسیله گروه ایسکرا مطرح شد موافقت کرده بودیم. سپس لنین چیزی می­گوید که تمام مسئله را در بر دارد.

در کنگره دوم من هیچ انگیزه­ای در بالا بردن فرمول­بندی­های خودم که در چه باید کرد مطرح کرده بودم به سطح برنامه­ای که شامل اصول خاصی باشد نداشتم. بر عکس عبارتی که من به کار بردم و از آن زمان اغلب نقل می­شود این بود که اکونومیست­ها به افراط رفته­اند من گفته­ام که چه باید کرد را چیزی که توسط اکونومیست­ها خم شده بود صاف کرد.

مفهوم این کلمات به قدری روشن هستند که چه باید کرد یک اصلاح جدلی از خرابکاری­های اکونومیست­ها بود. و اشتباه خواهد بود اگر این جزوه را به هر شکل دیگری در نظر گرفت. حتی تصور رد صریح­تر اسطوره چه باید کرد دشوار است مگر این که شاید لنین با تمام نسخ­ های چه باید کرد یک آتش بازی با راه می­انداخت.

 

ماتریالیسم تاریخی

اثری از این که لنین هرگز به عبارت نقل شده در بالا درباره چه باید کرد بازگشته باشد وجود ندارد. در واقع اثری از این که او از مسئله در رابطه با آن آگاه بود وجود ندارد. حالا مفهوم لنینی سازمان حزب کدام است. روی­کرد 7-1905 لنین که اکنون تشریح شد یا فرمول­بندی­های 1902 در چه باید کرد؟ آشکارا پاسخی که روح لنین خواهد داد هیچ کدام نیست. هیچ مفهوم حزبی که به عنوان یک اصل از زمان و مکان جدا شده باشد وجود ندارد. ایده­های لنین درباره سازمان حزب مانند بسیاری دیگر بسته به شرایط تغییر می­کرد به ویژه یک چنین تغییر شگرفی در شرایط بین وضعیت زیرزمینی در استبداد و شرایط آزادی سیاسی نسبی و موقعیت تشکیلات آزاد که ویژگی روسیه در دوره 7-1905بود. دست کم یک لنین­شناس توانست این ایده ابتدایی را تشخیص دهد و در نتیجه آتش خشم صاحب­نظران لنین­شناس را بر سر خود بکشد. جان پلامنتاز با جدایی از اجماع(لنین شناسان) تا این حد نوشت که "هیچ چیز به ویژه غیردموکراتیکی در مورد نظراتی که این چنین با قوت در چه باید کرد بیان شده وجود ندارد. او به هنگام نوشتن چه باید کرد هرگز این منظور را نداشت که حزب پرولتری باید کارگران را هدایت و رام کند یا حتی این که باید انقلاب شان را برای­شان ایجاد کرد. و سپس به نام آنان بر روسیه حکومت کنند بدون این که زحمت مشورت با آنان را به خود بدهد. اگر به خاطر چیزی که پس از انقلاب بلشویکی اتفاق افتاد نبود ما ایده­های چه باید کرد را غیردموکراتیک نمی­خواندیم بلکه صرفا درباره آن­ها می­گفتیم که توصیه­هایی که شاید بسیار خوب با نیازهای حزب انقلابی فعال لنین در روسیه در دهه اول قرن بیستم تطبیق داشت. پیشنهادهای 1902 لنین برای جنبش روسیه آن روز ممکن است پیشنهادهای خوب یا بد بوده باشد این بحث توسط اسطوره لنین­شناسی از قبل مطرح شده است. تشخیص این که چه باید کرد دارای دیدگاه­های ضددموکراتیک نبود هنوز جا برای این باور می­گذارد که (مثلا پلامنتاز دارد )که لنینیسم یک چرخش ضددموکراتیک در ­نچه که پس از انقلاب بلشویکی اتفاق افتاد می­کند. نکته در رابطه با اسطوره لنین شناسی این است که بحث این تغییرات را غیر ممکن می­سازد و تحلیل سیاسی تاریخی با تحلیلی اهریمنی جایگزین می­گردد.

این مقاله از مجله ماتریالیسم تاریخی به فارسی برگردانده شده است. منابع این مقاله در دفتر بیدار موجود است.