بازگشت به صفحه قبل

 

 

مرگ دولت نزد مارکس و انگلس

 

 هال دریپر

سوسن روستا

 

هدف این مقاله بررسی شیوه تفكر ماركس‌ و انگلس‌ در رابطه با "احتضار" دولت در جامعه ‍ سوسیالیستی (كمونیستی) است [dying away در ‍­انگلیسی بیش­تر زوال دولت " withering away" خوانده شده است. خواننده می­تواند اصطلاح  مورد علاقه خود را برگزیند، ضمن آن­كه ما در  ادامه، عبارت اصلی را ذكر خواهیم كرد كه توسط ماركس‌ و انگلس‌ ‍ به كار برده شده­ است.]. در جریان  بازنگری آن­چه آن­ها در رابطه با این موضوع نوشته ‍­اند،- تا آن­جا كه عملی و بدون ورود به مطالب كشدار- ملاحظه خواهیم كرد چگونه درك ‍ آن­ها طی سه دوره كاملا متمایز تكامل یافته است.

ماركس‌ برای رسیدن به این استنتاج كه كار دولت پایان می­یابد، ابتدا به ساکن از دیدگاه­های خود‌ آغاز ‍ نكرد. او درواقع با این مفهوم به طور ساخته و پرداخته روبه­رو گشت. با نگاهی به سابقه ماقبل ماركسیستی  این مفهوم رابطه آن با ماركسیسم را روشن خواهد شد.

 

1_ ضد دولت­گرایی به مثابه یك آرزو

"الغاء دولت" یكی از قدیمی­ترین ایده­های تاریخ اعتراض‌ اجتماعی است، قدیمی­تر و ‍ ابتدائی­تر از ایدئولوژی یا جنبش‌ سوسیالیستی و آنارشیستی . این حدسی بدیهی است كه ‍

ضد دولت­گرایی طبیعتا می­باید با ظهور خود دولت، در واكنش‌ به فشارهای جدید آن به وجود آمده باشد، و می­باید به مثابه نشانه­های عصر طلایی به بقای خود ادامه داده باشد. در ‍ هرحال حداقل ردپای آن­را درفلسفه كهن یونانی و چینی می­توان پیدا کرد.

در طول تاریخ جامعه طبقاتی، دولت، از دید انسان كوچك اعماق، اساسا نیرویی قبضه كننده ‍ و قهار به نظر می­آمد. برای زارع زمین، دولت به شكل مردی در می­آید كه مالیات وصول می­كند،‍ خراج می­گیرد و از مردان مسلح تشکیل شده است. ماركس‌ نوشت:  "دهقان فرانسوی شیطان ‍ را در هیئت یك مامور وصول مالیات ترسیم می­كند".(1) دهقان می­بیند ثروت جامعه، آن­طور كه ‍ او آن­را می­شناسد، از اثر كار او در دل طبیعت تولید می­شود، آن­چه كه او در رابطه با ‍­دولت می­بیند این است كه پس‌ از آن­كه او ثروت را تولید كرد دستی از خارج دراز شده،‍­ تا آن را به چنگ آورد. ضد دولت­گرایی عموما (مثل آنارشیسم بعدی) بیش‌ از همه درمیان تولیدكنندگان منفرد ‍­و منزوی، از قبیل دهقانان، پیشه­وران و كارگران خانگی رشد كرد كه به راحتی رابطه بین كار شخصی خودشان و كار جامعه را نمی­دیدند. ‍­دراین چارچوب محدود، دولت فقط یك متجاوز بیگانه است. برهمین سیاق، امید به "الغاء ‍ دولت " فقط مسئله­ای مربوط به­ اراده و قهر است: یك حركت چاقو و غده سرطانی بی مصرف از پیكر جامعه تولید­كننده جدا می­شود. بدین ترتیب آرزوی "الغاء دولت"، كه امروزه به نظر بیش­تر آدم­ها یكی از وحشیانه­ترین تخیلات به شمار می­رود، به مثابه ایده­ای ساده، مستقیم، سهل الوصول و پیش‌ پا افتاده به وجود آمد. ‍(برای ماركسیسم، این ایده نه ساده است، نه تخیلی) ضد دولت­گرایی هم­چنین، در شكل كمتر تعمیم­یافته­اش‌، به صورت نفرت فراگیر و بی اعتمادی­‍ به قوانین (حتی بیش­تر بی اعتمادی به وكلا و حقوق­دانان) و مقامات، به مثابه نمایندگان ‍ دولتی بیگانه ظاهر می­شود. سرنگون باد قانون، مرگ بر مقامات، نابود باد دولت - اینها قدیمی­ترین شعارهای مبارزه طبقاتی هستند. درحالی­كه دولت­های بسیاری سرنگون شده­اند، دولت هرگز "ملغی" نشده است. از نقطه نظر ماركسیستی، ‍ دلیل آن روشن است: دولت یك ضرورت اجتماعی بوده است. نارضایی، هرقدر هم بتواند جنبش توده­ای نیرومندی گرد آورد و هرچند گاه هم به پیروزی برسد، قادر نیست جانشینی برای كاركردهای مثبت و ضروری دولت ارائه دهد. دولت، تاوقتی­كه، امور جامعه بدون آن پیش‌ نمی­رود،‍ بر فاتحان خود غلبه می­كند. (به اصطلاح "قانون آهنین الیگارشی " عبارتی مربوط به بخش‌‍ اعظم گذشته است و چیزی درباره آینده نمی­گوید). همین كه ضد دولت­گرایی بدوی دیگر منفی نباشد، همین كه این مسئله مطرح شود كه چه چیز باید جایگزین دولت شود، آنگاه همواره روشن خواهد شد كه دولت، كه در خیال "ملغی" شده است، دوباره ‍ در شكل دیگری وارد صحنه می­شود. گاه جالب و همیشه آموزنده است كه ببینیم این امر تا چه حد حتی درمورد اتوپیای "آنارشیست­ها" هم صادق است، آنجا كه اشاره­ای به سازماندهی ‍ مثبت جامعه می­شود، گوش­های نوك تیز یك دولت بسیار خودکامه بیرون می­زند. [خواننده علاقمند برای امتحان این قاعده می­تواند به نمونه آرمان­شهرهای ضد دولت­گرا ‍ مراجعه كند كه توسط نویسنده آنارشیست ماری لوئیز برنری (سفری در اتوپی) توصیه شده ‍ است – به عنوان مثال به اثر دو فوآنی De Foigny ، ولی لازم است به خود او مراجعه شود، ‍ نه به خلاصه شسته و رفته  برنری.]  همین مسئله تا اندازه­ای درمورد سوسیالیست­های اولیه صادق است. دشمنی عمیق نسبت به دولت­‍ به معنی اخص‌ كلمه، به عنوان جزیی از قدیمی­ترین سنن رادیكال، بین آن­ها معمول بود، و ‍ بدین جهت برخی از نویسندگان مدرن حتی فوریه و سن سیمون را "آنارشیست" می­خواندند. درحالی­كه بدیل آن­ها ‌(بدون ذكر عنوان) خود تصویر دولت­های كاملا خودکامه­ای بود. مثلا در گفته­ای ‍ كه هم آنارشیست­ها و هم ماركسیست­ها نقل قول كرده­اند، سن سیمون خواهان آن است كه مدیریت­‍ اشیاء جایگزین حكومت افراد شود. این معمولا نیت قابل تحسینی به شمار آمده كه به مفهوم ‍ الغاء حكمروایی انسان بر انسان است؛ ولی در واقع طرح به شدت مستبدانه سن سیمون نشان داد­ كه منظور او - درحكومت مورد نظرش‌، چیزی كاملا متفاوت است: مدیریت افراد چنان­كه گویی هم­چون ‍ شئی به شمار می­روند.

بنابراین وقتی ماركس‌ و انگلس‌ اولین بار در سال­های 1840 به سوسیالیسم و كمونیسم آگاهی­ یافتند، اعتقاد به "الغاء دولت"، واقعی­ترین نقطه اشتراك رادیكالیسم، حتی رادیكالیسم ‍ صورتی بود. مالكیت چیست ؟ پرودون (1840) به تازگی به این ایده كهن، رنگ جدیدی داده ‍ بود: "آنارشی". ویلهلم وایتلینگ، شناخته­ترین كمونیست آلمانی در این دوره، مدافع دیكتاتوری ‍ مسیحی خود و "الغاء دولت" هر دو بود، بدون آن­كه برتناقض‌ این دو آگاهی داشته باشد.‍ حتی متفكرانی كه نظم اجتماعی بورژوایی را می­پذیرفتند، "الغاء دولت" را به عنوان نتیجه ‍­"منطقی" مكتب غالب هگلی از فلسفه آلمانی استخراج می­كردند. درحقیقت، این واقعیتی بود  كه این ضد دولت­گرایی اغلب مستلزم ضدیت با سرمایه­داری نبود. [این در تحلیل نهایی حتی در مورد پرودون ‍ صادق بود، كه ایده­اش‌ بر مالكیت خرده بورژوایی استوار بود. این امر در مورد ماكس‌ اشتیرنر هگلی ‍ هم كه در بالا به او اشاره شد صادق است (خود و مالكیت او) كه پیشگام مكتب آنارشیسم ماقبل­‍ سرمایه داری است كه در ایالات متحده (بنیامین توركر، یوشیا وارن) برجسته گردید و روح ‍­او هنوز برفراز سر جناح محافظه­كار جمهوری­خواه و دانشگاه شیكاگو پرسه می­زند. جنبش‌ ‍­آنارشیستی بعدی، پیوندی از ضدسرمایه­داری و ضد دولت­گرایی یافت تا موجود دورگه "آناركو - كمونیسم " را شكل دهد.]

 

 

2_ ضد دولت­گرایی اولیه ماركس‌ و انگلس‌

ماركس‌ و انگلس‌ پیش‌ از آنكه به ایده­ای دررابطه با"ماركسیسم" دست یافته باشند، این دوره تكامل را سپری كردند. چنان­كه انگلس‌ بعدا دریك نامه یادآوری ‍ می­كند:

"... الغاء (abolizione) دولت، یك عبارت فلسفی آلمانی قدیمی است، كه ما وقتی جوانان ‍­ساده­ای بودیم، از آن استفاده كردیم".(2) با وجود این ماركس‌ وقتی هنوز یك لیبرال دموكرات چپ وابسته به راینیشه زایتونگ بود، از ‍ آن استفاده نكرد. این موسی هس‌ از هگلی­های چپ بود كه در همان راینیشه زایتونگ، مسئله ‍ ناپدیدشدن و مركزیت­زدایی دولت را مطرح كرد؛ و درمه 1842 ماركس‌ شروع به نوشتن مقاله­ای کرد كه آشكارا مجادله ای علیه این نقطه نظر بود. او دستنویس‌ را چندان پیش‌ نبرده بود ‍­كه آن­را قطع كرد، و این قطعه كوتاه­تر از آن است كه به توان روشن كرد خط استدلال او چه ‍­بوده است.(3) ولی وقتی ماركس‌ در 1843 به یك سوسیالیست تبدیل می­شود، ایده ناپدید شدن دولت را به مثابه یك ایده اساسی مسلم می­گیرد. این را می­توان در همان یادداشت­های دستنویس‌ ماركس‌ در 1843 یافت كه تئوری ‍ دولت هگل را به نقد می­كشد. [نگاه كنید به دستنویس‌ ماركس‌، نقدفلسفه دولت هگل، در نوشته­های ماركس‌ جوان (ناشر ‍- ایستون و گودات)، به ویژه صفحات 75-174، 2.2 در هردو بخش‌ به "فرانسوی"ها، منظور پرودون ‍ و (احتمالا) فوریه، اشاره شده است. دراین موقع ماركس‌ هنوز از تئوری انقلابی دولت ‍­فاصله دارد. او فكر می­كند دولت "در دمكراسی واقعی ناپدید می­شود" (untergehe)، و این­كه اصلاحات انتخاباتی دموكراتیك (انتخابات عمومی غیرمشروط) "عبارتست از درخواست انحلال ‍)Aufloesung) این دولت، ولی هم­چنین انحلال جامعه مدنی". دریك یادداشت حدود ژانویه 1845، طرح خلاصه ماركس‌ برای كاری در مورد دولت با این نكته پایان می­یابد: "انتخابات، مبارزه برای الغاء دولت، و جامعه بورژوایی" (ایدئولوژی آلمانی، مسكو، 1964، ص‌ 655). از این­جا چنین بر می­آید كه ماركس‌ هنوز انتخابات عمومی را به عنوان امری ضرورتا ضد دولتی مورد توجه ‍ قرار می­دهد، كه یك دیدگاه نمونه بورژوا - رادیكال آن زمان است - مفهوم دولت را با دولت ‍ مستبد یكی دانستن، بر ایدئولوژی آنارشیستی سیطره دارد، و آن را می­توان نزد باكونین نیز ‍ یافت (نگاه كنید به "دولت­گرایی و آنارشی" او، و به یادداشت­های ماركس‌ براین اثر ‍ در م - ا Werke 18، به خصوص‌ ص‌ 61.) رابطه مهمی بین دیدگاه رفرمیستی و آنارشیستی نسبت ‍ به دولت وجود دارد.]

انگلس‌ درحقیقت توسط موسی هس‌ به سوسیالیسم (كمونیسم) گروید كه "سوسیالیسم حقیقی" احساساتی- دراساس‌ رفرمیستی- را با حمایت از ضد دولت­گرایی پرودونیستی به هم آمیخته بود (او‍ به عنوان یك سوسیالیست دولتی طرفدار لاسال زندگی را به پایان رساند). در 1843، انگلس‌- نوآئین نازك­دل، درحال نوشتن مقاله­ای بود كه در آن "آنارشی" پرودون سرمشقی برای سوسیالیست­ها- به شمار می­آمد – سوسیالیست­هایی كه عبارتند از روشنفكران فلسفه­دان از "طبقات تحصیل­كرده"، كه "از دانشگاه­ها و از كلاس‌ تجاری" عضوگیری شده­اند، و به خاطر "عشق­شان به اصول ‍ مطلق " و "بی توجهی به واقعیت "، (به سوسیالیسم) پیوسته­اند. (4) حتی در اواسط 1844، ماركس‌ هنوز تفاوتی بین تحول اجتماعی و حذف دولت قائل نبود:" قهرمانان انقلاب فرانسه، بسی دور از این­كه منشاء عیوب اجتماعی را در اصول دولت ببینند، ‍ منبع شر سیاسی را در عیوب اجتماعی جستجو می­كردند ".(5) به هرحال این تقدم "اصول دولت" همراه است با قبول این امر كه انقلاب سیاسی باید دارای ‍ یك "روح اجتماعی" باشد. ما به فرمول انتقالی زیر می­رسیم:

 "انقلاب- براندازی قدرت حاكم موجود و انحلال شرایط كهنه- عموما یك اقدام سیاسی است.  درهرحال، بدون انقلاب، سوسیالیسم عملی نیست. سوسیالیسم تا آن­جا كه نیاز به براندازی­‍ و انحلال دارد، این اقدام سیاسی را می­طلبد. ولی وقتی فعالیت سازمان­گر آن آغاز می­شود، ‍ و روح و هدف خاص‌ آن ظاهر می­گردد، سوسیالیسم پوسته سیاسی را دور می­افكند."(6) به عبارت دیگر، هم ماركس‌ هم انگلس‌، هریك به طور مستقل، این ضد دولت­گرایی "آنارشیستی" را ‍ از اولین آشنایی خود با سوسیالیسم گرفته، و تا وقتی كه به شیوه تاریخی درك خود از جامعه ‍ رسیدند، آن را درمجموع پذیرفتند.

در پائیز 1844، هنگامی­كه آن­ها خانواده مقدس‌ را می­نوشتند، به درك این مسئله نائل می­شدند ‍ كه این دولت نیست كه نظم اجتماعی را ایجاد می­كند بلكه نظم اجتماعی است كه بخ وجود آورنده­ی ‍ دولت است.(7) در ایدئولوژی آلمانی (46-1845) آن­ها این "ایده قدیمی كه دولت به محض‌ آن­كه اعضایش‌ ‍­آن­را ترك كنند، به خودی خود مضمحل می­شود" را به استهزاء می­گیرند... "این نظر نارسایی ‍­و تخیلی بودن آرزوهای زاهدانه را آشكار می­كند". به جای آن "انقلاب كمونیستی، كه تقسیم ‍ كار را از بین می­برد، نهایتا، نهادهای سیاسی را ملغی می­كند (ازبین می­برد beseitigt). ‍(8)"این نخستین عبارت آن­هاست درجدایی از ضد دولت­گرایی ابتدایی (كه بعدها به شكل آنارشیسم ‍ تبلور یافت)، و جایگزینی آن با تئوری ضد دولت­گرایی خودشان. كلمه كلیدی در اینجا "نهایتا" است. "الغاء دولت" دیگر اولین كلام انقلاب نیست، آخرین كلام آن است. این امر را باید‍ در پیوند با این نكته درنظر گرفت كه نخست دراین اثر است كه ماركس‌ و انگلس‌ این تز‍ را اعلام می­كنند كه پرولتاریای انقلابی باید در پی تسخیر قدرت سیاسی باشد، یعنی دولت­‍ كارگری خود را مستقر كند.  وقتی سال­ها بعد آن­ها با نظر به "الغاء دولت" در تعبیر متاخر باكونینیستی آن روبه­رو ‍ شدند، برای­شان تازگی نداشت.

 

3- دوره دوم : 1851-1847

بنابراین از همان آغاز، تئوری "دولت كارگری" ماركس‌ و انگلس‌ - تسخیر قدرت سیاسی توسط ‍­طبقه كارگر به مثابه اولین مرحله انقلاب- به یكسان در تضاد با آنارشیسم اولیه و لیبرالیسم ‍­بورژوا - دموكراتیك تكامل یافت. در واقع این دو درآن زمان آن قدر تفاوت نداشتند كه امروز با هم تفاوت ‍­دارند. بعد از ایدئولوژی آلمانی، عبارات مربوط به این نظر در دو اثر ‍­عمده­ای كه آن­ها قبل از انقلاب 1848 نوشتند، به چشم می­خورد. ­فقر فلسفه ماركس‌ (نقدی بر پرودون، 1847)، پس‌ از طلب این اصل كه "از این رو رهایی ‍­طبقه تحت ستم، ضرورتا متضمن ایجاد جامعه نوینی است"، با یادداشت زیر ختم می­شود:­"آیا این بدان معناست­كه پس‌ از سقوط جامعه كهنه، سلطه طبقاتی جدیدی به وجود خواهد آمد ‍­كه منجر به قدرت سیاسی جدیدی خواهدشد؟ نه.­ شرط رهایی طبقه كارگر الغاء همه طبقات است، درست هم­چنان كه شرط آزادی رسته سوم، آزادی ‍­نظم بورژوایی، الغاء همه رسته­ها و نظام­ها بود.

"طبقه كارگر، در مسیر تكامل خود، اجتماعی را جایگزین جامعه مدنی كهنه خواهدكرد كه فاقد ‍­طبقات و تضاد آنهاست، و دیگر، به اصطلاح قدرت سیاسی وجود نخواهد داشت، زیرا قدرت سیاسی ‍­دقیقا مظهر رسمی تضاد در جامعه مدنی است".(9) ­اگرچه ماركس‌ بعدا بارها به این گفته، به مثابه دیدگاه "دولت كارگری"خود‌ اشاره می­كند، ‍­ولی هنوز آشكارا متضمن معنای دوگانه­ای است. ایده­ای كه لغت "نهایتا" در ایدئولوژی ‍­آلمانی حمل می­كند دراین­جا با مضمون "در مسیر تكامل‌"خود بیان می­شود. هنوز كاملا روشن نیست ‍­كه معنای "در مسیر تكامل‌"خود به دوره بعد از انقلاب اشاره دارد، ولی تصادفا، دقیقا همان ‍­عبارت در بخش‌ مربوطه در مانیفست كمونیست به كار رفته است، این بار در زمینه­ای روشن. ‍

این بخش‌ درست پس‌ از برنامه ده ماده­ای مانیفست می­آید و این مسئله را مورد بحث قرار ‍

می­دهد كه چطور "پرولتاریا سیادت سیاسی خود را به كار خواهد گرفت":

"وقتی در جریان تكامل، تمایزات طبقاتی از میان رفته باشد و همه تولید در دست اجتماع ‍­وسیع متشكل از همه ملت متمركز شده باشد، قدرت عامه، خصلت سیاسی خود را از دست خواهد ‍­داد. قدرت سیاسی‌، به معنای خاص‌ كلمه، صرفا عبارت است از قدرت سازمان­یافته یك طبقه برای ‍­سركوب طبقه دیگر. اگر پرولتاریا در جدال خود با بورژوازی، تحت فشار شرایط مجبور می­شود ‍­خود را به صورت یك طبقه سازمان دهد؛ اگر به وسیله انقلاب خود را به طبقه حاكم تبدیل می­كند، ‍­و بدین ترتیب شرایط كهنه تولید را با اعمال زور می­روبد،  آنگاه به موازات آن شرایط وجود ‍­تضاد طبقاتی و به طور كلی خود طبقات را محو می­کند، و بدین وسیله سیادت خود به مثابه یك طبقه را نیز ‍­ملغی می­كند. "aufheben "

"به جای جامعه بورژوایی كهنه، با طبقات و تضاد طبقاتی­اش‌، ما اجتماعی خواهیم داشت كه ‍­درآن تكامل آزادانه هر فرد شرط تكامل آزادانه همگان است"(10)­"الغاء دولت" دیگر یك شعار نیست. حالت یك هدف نهایی انقلاب اجتماعی را دارد و خواهد ‍­داشت. بنابراین، در جریان انقلاب 1848، تاكید ماركس‌ مفهوم بی­واسطه دارد: خرد كردن دولت ‍­ارتجاعی موجود و استقرار قدرت سیاسی دموكراتیك جدیدی توسط انقلاب.­ او در جمعبندی خود از انقلاب فرانسه، مبارزه طبقاتی در فرانسه 1850-1848 به رابطه بین ‍­اهداف بی­واسطه و نهایی باز می­گردد. سوسیالیسم انقلابی بدین معنی است-­"اعلام انقلاب مداوم، دیكتاتوری طبقاتی پرولتاریا به مثابه مرحله انتقالی ضروری برای ‍­الغاء عمومی تمایزات طبقاتی، برای الغاء كلیه روابط تولیدی كه این تمایزات مبتنی بر ‍­آن است، برای الغاء روابط اجتماعی كه وابسته به این روابط تولیدی است، برای انقلابی ‍­كردن كلیه ایده­هایی كه ناشی از این روابط اجتماعی است."(11) ­این جمعبندی ناظر بر آینده، از جمله الغاء طبقات است، ولی به طور ویژه درباره حذف دولت ‍­چیزی نمی­گوید. [این اثر ماركس‌ همان سال توسط اتو لونینگ، ناشر نویه دویچه زایتونگ، ‍­از نقطه نظر ایدئولوژی احساساتی قهر "سوسیالیسم حقیقی" مورد بازبینی قرار گرفت. لونینگ ‍­با مراجعه به این بخش‌ از اثر ماركس‌ گلایه كرد كه به جای الغاء كلیه طبقات از حكومت ‍­طبقاتی پرولتاریا صحبت می­كند. ماركس‌ در پاسخی كه به چاپ رسیده است، نوشت: "من این تصحیح ‍­را نمی­فهمم" و خاطر نشان كرد خود جمله مورد بحث متضمن الغاء طبقات هم هست، او هم­چنین ‍­بخشی از فقر فلسفه و مانیفست كمونیست را كه ما در بالا از آن یاد كردیم نقل قول كرد"(12) ‍­دراین تبادل نظر، باز "الغاء دولت" به طور خاص‌ مشخص‌ نشده است.] درهرحال، ماركس‌ درهمین زمان مقاله جالبی درباره انواع ضد دولت­گرایی بورژوایی آن زمان ‍­نوشت كه در آن هم ماهیت دولت سرمایه­داری و هم چشم­انداز الغاء دولت را مورد بحث قرار ‍­داد. این مقاله بررسی كتابی است درباره سوسیالیسم و وضع مالیات از امیل دو ژیراردن ‍­كه ابتدا یك Hearst فرانسوی بود كه از یك مرحله "سوسیالیستی" می­گذشت.­ ژیراردن طرحی برای حل مسئله اجتماعی پیشنهاد می­كرد كه مبتنی بود بر به اصطلاح لغو مالیات ‍­و دولت از طریق طرح یك "بیمه متقابل". ما به رابطه تاریخی بین آرزوی امحاء ماموران ‍­وصول مالیات و الغاء دولت اشاره كردیم. ژیراردن به طور كاملا روشن این رابطه بین آنارشیسم ‍­بدوی و رادیكالیسم بورژوایی را نمایندگی می­كرد. او طرح خود‌ را توصیه می­كرد زیرا كه به ‍­مفهوم "انقلاب بدون انقلابیون است " و نه تنها "بدون هیچ شوك"، بلكه هم­چنین "بدون ‍­الغاء روابط اجتماعی سرمایه­داری"، دولت را ملغی می­كند. او كاملا طرفدار "هماهنگی كار ‍­و سرمایه" است. ماركس‌ چنین نظر می­دهد: ­اصلاح مالیاتی، اسب چوبی كلیه بورژوا رادیكال­ها و عنصر اختصاصی همه اصلاحات اقتصاد بورژوایی ‍­است. از بی فرهنگان قرون وسطی تا تجار آزاد مدرن، جنگ اصلی حول مالیات­ها بوده است...­كاهش‌، یا ارزیابی منصفانه مالیات­ها و غیره و غیره- این است رفرم متداول بورژوایی. ‍­الغاء مالیات- این است سوسیالیسم بورژوایی.(13) ­این هم­چنین وجهی از آنارشیسم بورژوایی است. ژیراردن تصور می­كند از طریق "لغو" مالیات­ها ‍­(ماركس‌ نشان داد كه طرح درجمع می­شود یك مالیات بر سرمایه تك نرخی. دولت را نیز ملغی ‍­می­كند، زیرا این طرح یك كمیسیون اداری) را جانشین قدرت سیاسی می­كند. این تعویض‌ متداول ‍­نام دولت، با عنوان ساده­تری است، درحالی­كه دولت واقعی از در عقب وارد می­شود.­ ماركس‌ در بخش‌ بعد، از ماهیت كنونی دولت سرمایه داری به حذف دولت در فردا می­پردازد ‍­و دراین میان نشان می­دهد چطور ژیراردن دولت را تحت عنوان دیگری معمول می­دارد:­"دولت بورژوایی چیزی نیست مگر بیمه متقابل [استعاره "بیمه متقابل" این­جا البته از ‍­طرح ژیراردن گرفته شده است. ژیراردن بیمه متقابل را به جای دولت پیشنهاد می­كند. ماركس‌ ‍­پاسخ می­دهد دولت اكنون شیوه بورژوایی "بیمه متقابل" است.] برای طبقه بورژوا علیه اعضای ‍­منفرد خودش‌ و بهمان ترتیب علیه طبقه استثمار شده، بیمه­ای كه باید دائما گران­تر شود ‍­و نسبت به جامعه بورژوایی دائما مستقل­تر شود، زیرا سركوب طبقه استثمارشده هرچه بیش­تر ‍­مشكل می­شود. تغییر نام در مناسبات این بیمه كوچك­ترین تغییری ایجاد نمی­كند. استقلال آشكاری ‍­را كه آقای ژیراردن دریك آن به فرد می­دهد با توجه به بیمه خود باید بلافاصله از او ‍­پس‌ بگیرد.‌"آنچه اكنون می­آید مراجعه است به نقشه ژیراردن"؛ هركس‌ كه ثروتش‌ را با ارقام ‍­خیلی پائین ارزیابی كند، كیفر می­بیند؛ اداره بیمه  "جایگزین ژیراردن برای دولت" اموال ‍­او را به ارزشی كه خودش‌ تعیین كرده است می­خرد و حتی به هركسی كه مورد خلافی را اعلام ‍­كند جایزه می­دهد. بالاتر از آن هركس‌ ترجیح بدهد ثروتش‌ را بیمه نكند خارج از جامعه ‍­قرار می­گیرد و مستقیما از هرگونه حقی بی بهره اعلام می­شود. جامعه طبیعتا نمی­تواند تحمل ‍­كند كه طبقه­ای در درونش‌ علیه شرایط موجودیتش‌ طغیان كند. اجبار، اتوریته و دخالت ‍­بوروكراتیكی را كه ژیراردن خواهان محو آن از جامعه است به آن باز خواهد گشت. ‍­اگر او خود را دریك آن از شرایط جامعه بورژوایی منتزع می­كند، تصادفا برای آنست كه پس‌ ‍­از یك دور زدن مجددا به آن باز گردد".(14)

ماركس‌ آن­گاه اضافه می­كند:­پشت الغاء مالیات، الغاء(Abschafung) دولت پنهان شده است. برای كمونیست­ها الغاء دولت ‍­فقط یك معنا دارد: درنتیجه الغاء طبقات نیاز به قدرت سازمانیافته یك طبقه برای سركوب طبقات دیگر، به خودی خود پایان می­یابد. ‍

بنابراین، دراین فرمول­بندی، دولت عاقبت "به خودی خود پایان می­یابد".(فرو می­ریزد von selbst ... wegfaellt) ‍[درهمان صفحه ماركس‌ درباره خصوصیت بورژوایی ویژه این آنارشیسم، بحث جالبی دارد به موازات ‍­آن­چه ما هم اكنون ارائه دادیم. - انگلس‌ كمی بعد همان­سال مقاله­ای را درباره ‍­آخرین نمایندگان آلمانی این گرایش‌ آغاز كرد (هرگز به پایان نرسید). مقاله با بخش‌ ‍­فوق الذكر ماركس‌ درباره ژیراردن آغاز شده و ادامه می­دهد: "الغاء دولت، آنارشی، دراین ‍­زمان به تكیه كلام آلمانی­ها تبدیل شده است" نویسندگان گوناگون، كه او از آن­ها نام می­برد، ‍­"هریك به شیوه خود این تكیه كلام خود را از آن خود كرده­اند. همه این گرایشات در توافق ‍­با حفظ موجودیت جامعه بورژوایی است...". آنگاه او به اشتیرنر، فیلسوف اكوآنارشیست، ‍­می­پردازد. (م - ا  18- 417‌: 6).­]

 ­ماركس‌ و انگلس‌ اكنون به درك جدیدی از" الغاء دولت" قدیمی رسیده­اند. این مسئله كه ‍­خود آن­ها این درك را متمایز می­دانستند از نامه­ای مشهود است كه انگلس‌ به ماركس‌ در 1851، در رابطه با كتاب جدید پرودون "ایده عمومی انقلاب در قرن نوزدهم" نوشت. اگرچه ‍­پرودون به تازگی ایده عمومی "آنارشی" را در 1840 مطرح كرده بود، تئوری اجتماعی آن هنوز ‍­مبهم مانده بود. انگلس‌ دركتاب جدید، نظریه پیچیده­تری پیدا كرد و فكر كرد منشاء ‍­آن را می­داند:

"... من متقاعد شده­ام كه آقای اوربك، ترجمه مانیفستش‌ را (به فرانسوی) و شاید هم­چنین ­‍ترجمه خصوصی مقالات تو در Revue را در اختیار او (پرودون) قرار داده است". [نویه راینیشه زایتونگ، بررسی سیاسی- اقتصادی، مجله لندن كه ماركس‌ در 1850 سردبیر ‍­آن بود، حاوی مبارزه طبقاتی در فرانسه و هم­چنین بررسی او از ژیراردن بود. فرمول مربوط ‍­به دولت كه انگلس‌ از آن نام می­برد در اولی نیامده است ولی در قطعه ژیراردن هست، هم­چنین ‍­درمانیفست كمونیست – در پیوند با این تئوری انگلس‌، كه در 1851 ممكن است درست باشد یانه، ‍­بجاست یادآوری كنیم كه لااقل در 1863 پرودون فكر می­كرد آنارشی(كه از یك هدف بی­واسطه ‍­مثل حكومت فدرال متمایز است) تنها یك"ایده آل" است كه طی "قرن­ها" حاصل نمی­شود، درحالی­كه ‍­قاعده "عبارتست از حركت دراین جهت، پیشرفت دائم برای رسیدن به این هدف".(گ. وودكوك، ‍­پیر ژوزف پرودون، ص‌ 249). ظاهرا این گفته، آنارشی را تنها به یك هدف نهایی تبدیل می­كند، ‍­همان­طور كه ماركس‌ براین باور بود.ولی پرودون چنان از احساسات متناقض‌ پر است كه نتیجه ‍­گیری (از جملات او – مترجم) مخاطره آمیز است.]

تعدادی از مطالب بدون تردید از آنجا به سرقت رفته­اند- برای مثال این­كه حكومت چیزی ‍­نیست مگر قدرت یك طبقه برای سركوب طبقه دیگر و با ناپدید شدن تضاد طبقاتی ناپدید می­شود".(15) ‍­فكر می­كنم این آخرین باری است كه تا دو دهه از "الغاء دولت" ذكری به میان می­آید،[درهیجدهم برومر(1852) به طور روشن به این ایده اشاره نمی­شود، ولی درچند بخش‌ ممكن است ‍­ارتباطی باشد، منتخب آثار ماركس‌ و انگلس‌ 332 : 1 و 340]­  یعنی ‍­تا زمانی­كه كمون پاریس‌ و پی­آمدهای آن تمام مسئله را مجددا مطرح كرد. تصادفا، این درست ‍­همان وقفه­ای است كه در رابطه با فرمول "دیكتاتوری پرولتاریا" پیش‌ آمد- بخشا به همان ‍­دلیل، یعنی عدم تمایل به حدس‌ و گمان در مورد آینده تا وقتی كه تجربه مسئله را در دستور ‍­قراردهد.

 

4 - دوره سوم : تاثیر كمون پاریس‌ و آنارشیسم

كمون پاریس‌ تمام مسائل مربوط به دولت را درحیطه نظری مجددا مطرح كرد، زیرا این­ها درعمل ‍­مطرح شده بودند. به علاوه درهمان زمان و كمی قبل از آن، مبلغ روسی میخائیل باكونین، با ‍­كنار هم قراردادن سه جزء می­رفت تا جنبش‌ نوین آنارشیستی را بسازد (كه با باكونین شروع می­شود ‍­و با جنگ جهانی اول از رونق می­افتد). ­این سه جزء، كه رابطه آن­ها سست و همواره هم تركیب ناپایداری داشتند، عبارتند از 1) ‍­تئوری اجتماعی آنارشیستی متعلق به پرودون كه توسط اشتیرنر مورد تأكید قرار گرفته بود؛ ‍ 2) یك برنامه اقتصادی، تعبیری از كلكتیویسم ضد سرمایه­داری برگرفته شده از سوسیالیسم، ‍­با اقتباس‌ از ماركسیسم ؛ و 3) استراتژی سیاسی، انقلابی­گری توطئه­گرانه متعلق به سنت ‍­ژاكوبنی چپ به علاوه نیهلیسم تروریستی نوع روسی. ­به هرصورت، شعار كهنه "الغاء دولت" به طور فوری، جان تازه­ای گرفته بود كه ماركس‌ و انگلس‌ ‍­از 1871 به بعد به آن برگشتند. [1871 مربوط است به نامه انگلس‌ به كافیرو كه در بالا نقل شد(منبع شماره 2)، زیرا ‍­تا آن­جا كه من می­دانم، بعد از 1851، این اولین بار است كه مسئله به طور ویژه مطرح می­شود.(به جز ‍­تذكر تصادفی در نامه ماركس‌ به بیسلی در 19 اكتبر 1870، كه ذیلا توضیح داده می­شود. توجه كنید درعبارات انگلس‌ از این ببعد، او اغلب با موضوع به مثابه نظری ‍­قدیمی و با سابقه برخورد می­كند كه فقط نیاز به تكرار دارد. به عنوان مثال: مراجعه گذرای ‍­او درمسئله مسكن(نوشته شده در اوایل 1873) به (نظریات سوسیالیسم علمی آلمان درباره ضرورت ‍­اقدام سیاسی توسط پرولتاریا و دیكتاتوری او برای گذار به الغاء طبقات و بهمراه آن دولت- نظراتی كه قبلا درمانیفست كمونیست و پس‌ از آن در موارد متعدد مطرح شده است).] (16)

­بنابراین آن­ها در دوران بالیدگی كامل شان بود كه درك­ خود را از" الغاء دولت " پالایش‌ دادند. ‍

نمی­توان ادعاكرد كه تئوری آن­ها تغییر كرد؛ ولی آن­ها كه به بررسی مسئله از نزدیك كشیده ‍­شده و با تئوری و عمل آنارشیستی روبه­رو بودند، تاكیدات و ملاحظات جدیدی را مطرح كردند. ‍

دربخش‌ بعد به این موارد می­پردازیم :

1 - رابطه بین دولت و هرنوع "اتوریته"

2 - الغاء فوری یا دولت كارگری؟ اولین اقدام انقلاب یا سرانجام نهایی؟

3 - پس‌ از ناپدیدشدن دولت چه برجای می­ماند؟

همان­طور كه آنارشیسم در تئوری با هرنوع "اتوریته " در انقلاب دشمنی می­ورزید، حتی بیش‌ ‍­از آن، هرنوع "اتوریته" را در جامعه پس‌ از انقلاب اساسا رد می­كرد. رد دولت، درآخر ‍­تنها مورد ویژه­ای از این نوع رد كلی و آنارشیستی اتوریته در اصول است. این امتناع ‍­هم­چنین- وحتی مخصوصا- شامل اصیل­ترین اتوریته دموكراتیكی كه قابل تصور است نیز می­شود. ‍­علی­رغم سخنوری­های معمول مبنی بر "كنترل از پائین"، آنارشیسم در اصول مخالف اتوریته ‍­حكومتی است، هرچند در ایده­آل، به شیوه­ای دموكراتیك از پائین كنترل شود، زیر كه آن­را ‍­حكومتی استبدادی می­داند. ­تنها در دوره باكونینیستی آنارشیسم است كه كاملا روشن می­شود كه ریشه مسئله نه ضد دولت­‍­گرایی بلكه "اتوریته"است. [مسلما، این درك به طور مشخص‌ نزد پرودون، گودوین و اشتیرنر وجود داشت، ولی می­بایست ‍­در آنارشیسم متأخر مجددا كشف شود. باكونین لازم نبود ایده را سازماندهی كند، او آن­را ‍­به تئوری جنبش‌ تبدیل كرد].

 بنابراین ماركس‌ و انگلس‌ باید همین تمایز را مورد توجه ‍­قرار می­دادند. و در رابطه با جنبه مثبت، تاثیر آنارشیسم درمباحثه آن­ها بر سر این­كه ‍­"چه چیز پس‌ از ناپدیدشدن دولت برجای می­ماند؟ " به چشم می­خورد.

دررابطه با جنبه منفی، اثبات جنبه تئوریك مخرب موضع آنارشیست­ها درمورد "اتوریته" ‍­كار دشواری نبود و انگلس‌ مقدمتا این كار را به­طور فشرده، درنامه­ای انجام داد: دراین ‍­جامعه(جامعه مطلوب آینده باكونینیستی)، بالاتر از همه، هیچ "اتوریته­ای" وجود نخواهد ‍­داشت، زیرا اتوریته = دولت = شرمطلق .(چطور این مردم می­خواهند یك كارخانه را اداره ‍­كنند، یك راه­آهن را به كار اندازند یا یك كشتی را برانند، بدون آن­كه نهایتا اراده­ای ‍­تصمیم بگیرد، بدون مدیریت یگانه، البته دراین باره چیزی به ما نمی­گویند). اتوریته اكثریت ‍­بر اقلیت نیز متوقف می­شود. هر فرد و هر اجتماعی خودمختار است، ولی چطور جامعه­ای حداقل ‍­متشكل از دونفر می­تواند وجود داشته باشد، بدون آنكه هریك از طرفین تا اندازه­ای از ‍­اتوریته خود صرفنظر كنند؟ باكونین دراینجا هم سكوت می­كند.(17) بنابراین رد آنارشیستی ‍­"اتوریته" نه تنها وجود جامعه را غیر عملی می­كند، بلكه دموكراسی را نیز غیرممكن می­سازد.­ كمی بعد در همان­سال (1872)، انگلس‌ مقاله كوتاهی، "درباره اتوریته"، نوشت كه به طور مشخص‌ ‍­درك آنارشیستی از مسئله را نفی می­كرد. اگر چه عملی نیست ولی خوب بود همه آن در اینجا ‍­نقل می­شد. به هرحال یك قطعه از آن مستقیما به حذف دولت مربوط می­شود:­چرا مخالفین اتوریته خود را به ستیزه جویی علیه قدرت سیاسی، دولت، محدود نمی­كند؟ همه ‍­سوسیالیست­ها موافق اند كه دولت سیاسی، و اتوریته سیاسی آن درنتیجه انقلاب اجتماعی آینده ‍­ناپدید خواهد شد، یعنی كاركردهای عمومی آن، خصلت سیاسی خودرا از دست خواهند داد و به ‍­كاركردهای ساده اداری برای نظارت برمنافع حقیقی جامعه تبدیل خواهند شد. [اصطلاح "دولت سیاسی"، اگر با معنای لغوی آن گرفته شود، از موضع ماركسیستی زاید است، ‍­ولی بین همه سوسیالیست­ها و به طور كاملا ویژه در تبلیغات آنارشیستی معمول بود. استفاده ‍­انگلس‌ از آن مستلزم طرح یك تئوری، درباره نوعی دولت  سیاسی در آینده نبود.] ولی مخالفین ‍­اتوریته خواستار آن هستندكه دولت سیاسی صاحب اتوریته به یك ضرب ملغی شود، حتی قبل از ‍­آن­كه شرایطی كه آن­را به وجود آورده است منهدم شود. آن­ها خواستار آن هستندكه اولین اقدام ‍­انقلاب اجتماعی الغاء اتوریته باشد. آیا این آقایان هرگز یك انقلاب را دیده اند؟(18)

 

5 -" الغاء فوری" درتئوری و عمل

یك پاسخ به سئوال سخنورانه انگلس‌، "آیا این آقایان هرگز یك انقلاب را دیده­اند؟" ‍­این بود كه باكونین نه تنها انقلاب­های 1848 و 1871 را دیده بود بلكه هم­چنین در 1870، ‍­او شخصا یك انقلاب " كرده بود". مسلما او بر آن نبود كه لاف آن را بزند؛ برعكس‌ این ‍­ماركس‌ و انگلس‌ بودند كه مكررا به طرح آن پرداختند، زیرا كه تصویری كلاسیك از انقلابی­گری ‍­به سبك آنارشیستی به آن­ها ارائه می­داد. این عبارت بود از "ناكامی در لیون"، 28 ‍­سپتامبر 1870 . ["ناكامی در لیون" عنوان فصلی است در بیوگرافی میخائیل باكونین از ای.اچ.كار. برداشت ‍­كار از قضیه (صفحات 22-417) به نوعی پیچیده­تر از آن ماركس‌ است و درجزئیات با آن تفاوت ‍­دارد، ولی (جنبه)  مهمل اپرا- كمیك آن كمتر از ماركس‌ نیست.]

 ­هنگام سقوط ناپلئون سوم، یك برآمد توده­ای اصیل در طبقه كارگر لیون بوقوع پیوست. باكونین ‍­برای آنكه فرماندهی شخصی گروه كوچكش‌ در شهر را در دست بگیرد، با عجله به آن­جا روی ‍­آورد. روزی كه رسید شورای شهر جدیدی تحت توجهات "كمیته امنیت عمومی" انتخاب شده بود، ‍­ولی هیچ­كس‌ واقعا نمی­دانست با كنترل سالن شهرداری چه كند، مگر باكونین (چنان­كه ماركس‌ ‍­و انگلس‌ شرح می­دهند).­"باكونین در آن­جا مستقر شد(سالن شهرداری)؛ آنگاه لحظه حساس‌ فرا رسید، لحظه­ای كه سال­ها ‍­انتظارش‌ می­رفت، وقتی كه باكونین توانست انقلابی­ترین اقدامی را كه جهان شاهدش‌ بود ‍­به انجام برساند، او الغاء دولت را تصویب كرد. ولی دولت در شكل و ماهیت دو گروهان از گاردهای ‍­ملی، بورژوازی به سالن هجوم آورد، و باكونین را وادار كرد كه با عجله به ژنو بازگردد."(19)­اولین جمله تصویب نامه باكونین عبارت بود از: ماشین اداری و حكومتی دولت، كه ناتوان ‍­شده است ملغی می­شود. این نتیجه غیرمنطقی مقدمه­ای كاذب بود: این دولت نبود كه ناتوان ‍­بود، بلكه الغاء­كنندگان بودند كه از "وهم و ناتوانی یك آرزوی زاهدانه در رنج بودند".­این مصوبه تاریخی- جهانی الغاء دولت، كه باكونین صادركرد، به امضای بیست نفر از دوستانش‌ ‍­رسید، در میتینگ یك جمعیت به هیجان آمده كه هرگز گمان نمی­كرد باكونین خود آن­را كلمه ‍­به كلمه به اجرا بگذارد، خوانده شد و بر دیوارها نصب شد. ­ولی حتی خود گروه كوچك باكونین دو روز قبل ازاینكه این طرح به انجام برسد، دریك روز تظاهرات و سردرگمی، علیه كودتا رای داده بود، و این را از بالكن ‍­رسمی اعلام كرده بود. درهرحال، خدمه دولت "ناتوان" نه تنها" انقلاب" را جاروب كردند، ‍­بلكه - و این توهین آمیزتر از هرچیز   بود – آن­قدر آن را جدی نگرفتند كه رهبرش‌ را، ‍­پس‌ از ربودن 165 فرانك جیبش‌، درجای امن زندانی كنند. اولین تجربه الغاء فوری دولت، ‍­بدین­گونه خاتمه یافت.

بدون تردید این جنبه كمیك- اپراست كه توضیح می­دهد چرا ماركس‌ وانگلس‌ شش‌ بار درنامه­‍­ها و آثارشان به این حادثه اشاره كرده اند،[اول درنامه ماركس‌ به بیسلی، 19 اكتبر 187.(ماركس‌ _ انگلس‌ منتخب آثار: 3.4)؛ سپس‌ ‍­نامه انگلس‌ به كافیرو، اول ژوئیه  1871(ماركس‌ _ انگلس‌، نامه ها، ... ایتالیایی،2.)؛ ‍­در Les  retendues Scissions، صفحه 17،  و سه بار در de la Dem, SocAllianc  L,صفحات 12، 13، 21 . به علاوه ماركس‌ در اجلاس‌ 11 اكتبر 187. شورای عمومی ‍­انترناسیونال یك گزارش‌ شفاهی درباره این موضوع داد.]

 ولی برای هركس‌ كه باكونین را جدی­‍­تر بگیرد، نتایج جدی­تری وجود داشت. ماركس‌ و انگلس‌ درباره برنامه آنارشیستی خاطر نشان ‍­كردند: ­بنابراین اولین اقدام انقلاب باید دستور الغاء دولت باشد، همان­طور كه باكونین در 28 ‍­سپتامبر درلیون عمل كرد، حتی اگر این الغاء دولت ضرورتا یك اقدام سلطه جویانه باشد.(20) ­این اقدامی سلطه­جویانه بود، هم به مفهوم آنارشیستی و هم به مفهوم غیر آنارشیستی. از نقطه ‍­نظر اخیر باید به خاطر داشت این كودتا كه توسط چندتن از ضدسلطه طلبان طرفدار باكونین ‍­به عمل می­آمد، نه علیه حكومت امپراطوری كهنه، بلكه علیه حكومت برخاسته از قیامی بود كه ‍­دولت كهنه را برانداخته بود. به هرحال، آنارشیست پیوسته، نه تنها با "اتوریته" مردم، ‍­بلكه حتی با "اتوریته" سازمان خود نیز مقابله می­كند. اگر انگلس‌ متعجب است كه تحت ‍­آنارشیسم پی­گیر "چطور جامعه­ای متشكل از حتی دو نفر ممكن است"، باكونین همیشه ثابت ‍­كرده است كه حتی دونفر برای یك كودتا نمی­توانند باهم جمع شوند، مگر یكی از آن­ها سریعا ‍­موافقت كند كه از "اتوریته­ای" تبعیت كند كه طبعا متعلق به خودش‌ باشد. ­بنابراین الغاء فوری دولت، درمقابل چشم­انداز استقرار یك دولت كارگری قرار دارد، چه ‍­از نظر "دفاع از انقلاب" و چه از نظر اینكه " از انقلاب چه كسانی دفاع میشود؟­"

اصرار آنارشیسم بر الغاء دولت به عنوان اولین اقدام انقلاب بر دیدگاه غیرتاریخی از رابطه ‍­دولت و نظم اجتماعی استوار است، (چنان­كه دیدیم این همان دیدگاهی است كه ماركس‌ در 1844 ‍­داشت). اگر چه آنارشیست­ها هیچ مشكلی نداشتند كه به تقلید از ماركس‌ بگویند دولت كمیته ‍­اجرایی طبقه حاكم است و سایر فرمول­های مشابه او را تكرار كنند، اما تئوری دولت آن­ها ‍­از یك جنبه اساسی، كاملا درجهت مخالف ماركسیسم بود- چنان­كه انگلس‌ درنامه­ای توضیح ‍­می­دهد:

"باكونین تئوری ویژه خودش‌ را دارد، مخلوطی از پرودونیسم و كمونیسم. نكته اصلی در رابطه ‍­با اولی این است كه او به سرمایه، یعنی تضاد طبقاتی بین سرمایه­داران و كارگران مزدور ‍­كه ناشی از تكامل اجتماعی است، توجهی ندارد، بلكه دولت شر اصلی است كه باید محو شود. ‍­درحالی­كه توده عظیمی از كارگران سوسیال دموكرات دیدگاه ما را اخذ كرده­اند كه قدرت دولتی ‍­چیزی نیست مگر سازمانی كه طبقات حاكم- زمین­داران و سرمایه­داران- برای حفظ مزایای ‍­اجتماعی خود فراهم آورده­اند. باكونین معتقد است كه این دولت است كه سرمایه را ایجاد می­كند، ‍­كه سرمایه­دار به شكرانه دولت دارای سرمایه است. از اینرو دولت شر اصلی است، مهم­تر از ‍­هرچیز دولت است كه باید پائین كشیده شود وآنگاه سرمایه­داری به خودی خود به جهنم خواهد ‍­رفت. ما، برعكس‌، می­گوئیم: سرمایه، یعنی تمركز همه ابزار تولید دردست­های عده­ای قلیل، ‍­را از بین ببرید، دولت خود به خود سقوط خواهد كرد. این یك اختلاف اساسی است : بدون یك ‍­انقلاب اجتماعی قبلی، الغاء دولت بی معنی است، الغاء سرمایه دقیقا انقلاب اجتماعی  ‍­و موجب تحول كل شیوه تولید می­شود. و آن­وقت از آن­جا كه به گفته باكونین دولت شر اصلی ‍­است، نباید كاری كرد كه دولت- یعنی هر نوع دولت، چه جمهوری باشد یا سلطنتی یا نوع ‍­دیگر- زنده بماند. از اینجاست امتناع كامل از هرنوع سیاست. انجام یك اقدام سیاسی، به ویژه ‍­شركت دریك انتخابات، خیانت به اصول خواهد بود.(21) ­انگلس‌ همین خط فكری را، به طور خلاصه درنامه­ای كه پس‌ از آن به انگلیسی به یك وابسته ‍­آمریكایی نوشت، بیان كرد:­ "ماركس‌ و من، از 1845[ با 1845، انگلس‌ احتمالا به نوشته ایدئولوژی آلمانی اشاره می­كند.]

  این نظر را داشتیم كه  از نتایج نهایی  انقلاب  پرولتری آینده ‍­انحلال تدریجی  و نابودی نهایی آن سازمان ­سیاسی است كه دولت خوانده می­شود، سازمانی كه هدف اصلی آن همیشه حفظ انقیاد اقتصادی اكثریت ‍­زحمتكش‌ توسط اقلیت ثروتمند، به وسیله نیروی مسلح بوده است. با نابودی اقلیت ثروتمند ضرورت ‍­یك نیروی دولتی سركوبگر مسلح نیز از بین می­رود".

او ادامه می­دهد، پرولتاریا باید ابتدا خود قدرت دولتی را بگیرد، درحالی­كه:­آنارشیست­ها موضوع را معكوس‌ می­كنند. آن­ها می­گویند كه انقلاب پرولتری باید از الغاء ‍­سازمان سیاسی دولت آغاز شود.(22)­آنارشیسم نه تنها نتیجه را معكوس‌ می­كند، بلكه از آن­رو چنین می­كند كه تئوری اجتماعی ‍­نهفته در آن درمورد رابطه دولت و جامعه برعكس‌ ماركسیسم است.

 

6-چه چیز پس‌ از نابودی دولت برجای می­ماند؟

"درباره اتوریته" انگلس‌ به طور گذرا خاطر نشان كرد همین­كه دولت نابود شود، "كاركردهای عمومی ‍­آن خصلت سیاسی خود را ازدست خواهند داد و به كاركردهای اداری ساده برای نظارت بر منافع ‍­حقیقی جامعه تبدیل خواهند شد". همین عقیده درهمان­سال (1872)، صرفا به طور اتفاقی در اثر ‍­دیگری ظاهر می­شود:­آنارشی: این اسب جنگی عظیم؟ ارباب باكونین، كه از سیستم سوسیالیستی فقط عناوین را گرفته ‍­است. همه سوسیالیست­ها از آنارشی این را می­فهمند: همین­كه هدف جنبش‌ پرولتری، یعنی الغاء ‍­طبقات برآورده شد، قدرت دولتی كه درخدمت نگه داشتن اكثریت عظیم تولید كننده زیر یوغ ‍­یك اقلیت كم عده استثمارگر است، ناپدید می­شود، و كاركردهای حكومتی به كاركردهای ساده ‍­اداری تبدیل می­گردد. اتحاد باكونینیستی این را وارونه می­كند.(23) ­این، گفته سن سیمون درباره جایگزینی دولت با"اداره چیزها"[ردپای این ایده درمانیفست كمونیست نیز، دقیقا در رابطه با سوسیالیست­های تخیلی دیده ‍­می­شود: جنبه مثبت و با ارزش‌ آن­ها از جمله پیشنهاد (تبدیل كاركردهای دولت به نظارت ‍­عالیه برتولید) بود (ماركس‌ انگلس‌، منتخب آثار 63:1).]  را یادآوری می­كند. دولت ‍­"خصلت سیاسی"خود را ازدست خواهد داد، یعنی

خصلت سركوب­گر و جابر خود را، بویژه سركوب و جبر طبقاتی را، ولی هنوز " كاركردهای عمومی" وجود خواهند داشت كه باید سازمان یابند. چه ارگانیسم اجتماعی (غیردولتی) هنوز باید ‍­این "كاركردهای عمومی" را سازمان دهد؟

همین­كه مفهوم دولت از مفهوم وسیع­تر اتوریته به معنای اخص‌، جدا می­شود – جدایی­ای كه دراثر ‍­مجادله با آنارشیسم خود را نشان می­دهد- مسئله روشن­تر می­شود. زیرا این بدان مفهوم است ‍­كه نابودی دولت هنوز متضمن نابودی همه اعمال اثرهای اتوریته درجامعه نیست. این بنوبه ‍­خود متضمن ادامه وجود ارگان­های محدود نوعی اتوریته است.

این، آشكارا مستلزم نوعی حدس‌ و گمان نیمه- تخیلی درباره آینده بود كه ماركس‌ و انگلس‌ ‍­قاطعانه از اقدام به آن سرباز می­زدند، و به مراتب كمتر از آن مایل بودند برای آینده نسخه ‍­بپیچند. هنوز دوكار دیگر بود كه باید انجام می­شد: مباحثه درباره مسیر عمومی و ممكن تكامل ‍­آینده تا آنجا كه چنین مسیری را ازتجربه واقعی می­توان استنتاج كرد؛ و حداقل تلاش‌ برای ‍­این­كه نوع طرح خود مسئله روشن شود. ­این دومی همان كاری است كه ماركس‌ شتابزده در برنامه گوتا انجام داده است. پیشنهاد ‍­او درمورد این­كه خود مسئله چگونه فرموله شود، راهنمایی برای تخمین است. ­مسئله آنگاه مطرح می­شود: "دولت درجامعه سوسیالیستی چه تحولی را باید از سر بگذراند؟ ‍­به عبارت دیگر، چه كاركردهای اجتماعی آن­جا وجود خواهد داشت كه مشابه كاركردهای امروزی ‍­دولت باشد؟ " (24)

ماركس‌ روشن می­كند كه او قصد ندارد به سئوال جواب بدهد. (به جای آن این قطعه مستقیما ‍­به مراجعه او به "دیكتاتوری پرولتاریا" منتهی می­شود). ولی اجازه بدهید مطمئن شویم كه ‍­سئوالی را كه او مطرح می­كند فهمیده­ایم.

دردرجه اول باید به خاطر داشت ماركس‌ صراحتا اصطلاح "جامعه كمونیستی" را به مفهوم مرحله ‍­پیشرفته نظم اجتماعی آینده به کار نمی­برد. او قبلا به "جامعه كمونیستی كه بلافاصله از جامعه ‍­سرمایه­داری سر برمی­آورد" اشاره كرده بود. بنابراین وقتی كه او از "دولت آینده جامعه ‍­كمونیستی" نام می­برد، دلیلی ندارد كه متعجب شویم. موضوع صرفا یك دولت كارگری است كه ‍­جای دولت سرمایه­داری را می­گیرد.

ولی این دولتی است كه درجریان " انحلال تدریجی" است. دراین  رابطه، حرف­های متداول درباره ‍­مراحل (سوسیالیستی، كمونیستی)، اگر به دوره­های دسته­بندی شده­ای تعبیر شود كه طبق یكسری معیارها آغاز شده و پایان می­یابند، ‍­گمراه­كننده است. این روندی تدریجی است، اگرچه تدریجی بودن، جهش­ها را نفی نمی­كند. ­روشن است كه دراین"انحلال تدریجی" چه چیزی منحل می­شود: كاركرد طبقاتی سركوب و جبر ("سیاسی"). چه چیز برجای می­ماند؟  "كاركردهای اجتماعی"  كه "مشابه كاركردهای ‍­امروزی دولت" هستند.

ماركس‌ قبلا چیزی شبیه این گفته بود. در  داخلی در فرانسه، او درباره نوع جدید دولتی ‍­كه كمون پاریس‌ معمول كرده بود، ملاحظه مشابهی بیان کرده بود.­ وقتی ارگان­های مختص‌ سركوب قدرت حكومتی كهنه، قطع شوند، باید كاركردهای مشروع آن از ‍­اتوریته­ای گرفته شود كه برتری بر جامعه را غصب كرده است، و به یك نمایندگی مسئول جامعه ‍­واگذار گردد.(25) ­این جا ماركس‌ (دراین اثر بیش‌ از یكبار) از تجربه بلاواسطه به سوی هدف نهایی جهش‌ كرده ‍­و دشواری­های انتقال را رها می­كند. پس‌ از آن­كه "ارگان­های مختص‌ سركوب" دولت نابود شدند، ‍­هنوز "كاركردهای مشروع" برجای مانده­اند كه باید توسط "نمایندگان مسئول جامعه " به ‍­انجام برسند. ما می­توانیم آن­ها را با "كاركردهای اجتماعی­ای" مشخص‌ كنیم كه "مشابه ‍­كاركردهای كنونی دولت" هستند.­ بنابراین، كاركردهای غیرسیاسی یك اتوریته سازمان­گر را داریم - كه هنوز ضرورت­های اجتماعی-كه پس‌ از انحلال همه كاركردهای دولت، درنوع پیشرفته جامعه سوسیالیستی-كمونیستی ‍­ هنوز موردنیاز است كه سركوب و جبر در آن درمقیاس‌ اجتماعی زوال یافته است.

كمی قبل از نوشتن  برنامه گوتا = در 1874 یا احتمالا آغاز 1875 ماركس‌ این ایده را ‍­به شكل نسبتا مخفی تنظیم كرده بود، كه فهم آن اكنون برای ما آسان­تر است. این یادداشت­های ‍­خصوصی بود كه ماركس‌ هنگام خلاصه نویسی طولانی (خلاصه، تفسیر، نقل قول) از روی كتاب ‍­دولت­گرایی و آنارشیسم باكونین 1873 برای خودش‌ تهیه كرده بود. و درانتها شروع كرده بود ‍­كه حواشی تندی بر آن بنویسد. در زیر، بخشی از یادداشت­های اوكه بیش‌ از همه به قضیه ‍­مربوط است آورده می­شود.(26) (قسمتی از سئوال و جواب كه مربوط به باكونین است با حروف ‍­درشت آورده می­شود).­

  باك: این به چه معناست "، "پرولتاریای سازمان­یافته به مثابه طبقه حاكم؟"

ماركس‌: این بدان مفهوم است كه پرولتاریا به جای مبارزه با طبقات صاحب امتیاز اقتصادی ‍­به مثابه افراد، قدرت و سازمان كافی یافته است تا ابزار عمومی اجبار را در مبارزه علیه ‍­آن­ها به خدمت بگیرد، ولی او می­تواند تنها ابزار اقتصادی را به خدمت بگیرد كه خصوصیت ‍­خود او به مثابه حقوق بگیر و بنابراین‌ به مثابه یك طبقه را الغاء كند؛ از این رو با پیروزی ‍­كامل او، حكومت خود او نیز خاتمه می­یابد، زیرا خصوصیت طبقاتی او از بین می­رود.

­باك : شاید كلیه پرولترها در راس‌ حكومت قرار خواهند گرفت؟"

­ماركس‌: مثلا دریك اتحادیه آیا همه اتحادیه كمیته اجرایی آن را تشكیل می­دهد؟ آیا كلا ‍­تقسیم كار دركارخانه و (همچنین) كاركردهای مختلفی كه ناشی از آن است، متوقف خواهند ‍­شد؟ و در ساختار باكونینیستی، از پائین تا بالا، همه "بالا" خواهند بود؟ پس‌ "پائین" ‍­وجود ندارد. آیا به همین ترتیب همه اعضاء كمون، منافع عمومی ناحیه را اداره خواهند كرد؟ ‍­دراین­صورت تفاوتی بین كمون و ناحیه وجود ندارد.

باك: تعداد آلمانیها حدود 40 میلیون است. آیا مثلا 40 میلیون عضو حكومت خواهند بود؟ ‍

ماركس‌: مسلما !  زیرا خود- حكومتی كمون آغاز می­شود.

باك: پس حكومت یا دولتی، وجود نخواهد داشت، اما اگر دولتی باشد، پس‌ كسانی خواهند بود كه ‍­بر آن­ها حكومت شده، و برده خواهند بود".

ماركس‌: این صرفا بدان معنی است: اگر حكومت طبقاتی از بین برود، آنگاه دولتی به مفهوم ‍­سیاسی كنونی وجود نخواهد داشت".

باك: "درتئوری ماركسیسم، موضوع مورد مجادله به آسانی حل می­شود. از حكومت مردم، آن­ها".

­ماركس‌ :... یعنی، باكونین...

باك­: "این را می­فهمند كه حكومت مردم تعداد كمی اداره كننده را منصوب می­كنند كه مردم انتخاب كرده­اند".

ماركس‌ : ای الاغ! این مهمل دموكراتیك، یاوه سرایی سیاسی  [خواهد] بود! انتخابات- یك ‍

شكل سیاسی، دركوچك­ترین كمون روسی و در آرتل. خصلت یك انتخابات نه به نام آن، بلكه به بنیادهای اقتصادی وابسته است، به روابط ‍­اقتصادی بین رای دهندگان؛ و همین­كه كاركردها، سیاسی نباشند، (1) كاركرد حكومتی وجود ‍­نخواهد داشت؛ (2) توزیع كاركردهای عمومی مشغله­ای خواهد شد كه متضمن هیچ حكومتی نیست؛ (3) انتخابات هیچ­یك از خصلت­های سیاسی امروزی خود را نخواهد داشت.­ درپاسخ به استدلال باكونین كه كارگر، همین­كه به پستی انتخاب شود، دیگر كارگر نبوده ‍­و فقط به بوروكراتی تبدیل می­شود كه می­كوشد خود را بزرگ كند، ماركس‌ به "موقعیت یك مدیر ‍­دریك كارخانه كئوپراتیو كارگری" اشاره می­كند كه او را از كابوس‌ خطر چنین انتخابی برهاند. ‍

دراین زمینه، ماركس‌ به وضوح وضعیتی را درنظر دارد كه كارگران دركارخانه كئوپراتیو خود، ­اداره­كنندگان را با رای خود انتخاب و عزل می­كنند. كمی پائین­تر ماركس‌ اضافه می­كند:

ماركس‌: او باید از خود می­پرسید: كاركردهای اداری بر پایه این دولت كارگری، اگر كسی ‍­بخواهد آن­را چنین بنامد، چه شكلی می­تواند بخود بگیرد؟ ­به نظرمن روشن است كه ماركس‌ باتوجه به اشاره تلویحی بعدی خود، عنوان "دولت كارگری" را ‍­به كار نمی­برد، بلكه آن­را یك اصطلاح ممكن برای این اتوریته اداری می­داند كه خصلت سیاسی ‍­خود را از دست داده  است: این است علت توضیح "اگر كسی بخواهد"اصلا آنرا دولت "بخواند". ‍

او از مباحثه درباره این لغت خودداری می­كند.

آنگاه ماركس‌ با این گفته ادامه می­دهد كه حكومت طبقاتی كارگران "تنها تا زمانی دوام ‍­خواهد داشت كه پایه اقتصادی وجود طبقات از بین نرفته باشد". او اضافه می­كند:

ماركس‌: از آن­جا كه، طی دوره مبارزه برای براندازی نظام كهنه، پرولتاریا هنوز بر پایه ‍­جامعه كهنه عمل می­كند، و ازاین­رو هنوز كم و بیش‌ در اشكال سیاسی كه متعلق به آن [جامعه ‍­كهنه] است كار می­كند، طی این دوره از مبارزه هنوز ساختار نهایی خود را به دست نیاورده ‍­است، و ابزاری را برای رهایی خود به كار می­گیرد كه پس‌ از رهایی او كنار گذاشته خواهند ‍­شد. 

از همه این­ها آنچه را درزیر می­آید مشاهده می­كنیم. ماركس‌، وقتی­كه "هیچ دولتی در مفهوم ‍­سیاسی كنونی وجود نداشته باشد" به اداره كاركردهای اجتماعی فكر می­كند. و باز، برای ‍­این­كه زبان او را درنظر  داشته باشیم، لازم نیست از "دولت" با نوعی مفهوم  سیاسی استفاده ‍­كنیم. چنان­كه او پیشنهاد می­كند، اگر كسی اصرار داشته باشد می­تواند آنرا "دولت كارگری" ‍­بخواند، با این شرط كه بفهمیم این اتوریته اجتماعی در ورای اشكال سیاسی جامعه كهنه، ‍­یعنی جبر وحاكمیت طبقاتی قرار دارد ولی او خود از این صورت بندی استفاده می­كند كه ‍­"هیچ كاركرد حكومتی"، هیچ "خصلت سیاسی" برای این دستگاه اداری وجود نخواهد داشت. ­دراین یادداشت­ها به ویژه روشن است كه نابودی "دولت درمفهوم سیاسی كنونی"، و نابودی "كاركردهای ‍­حكومتی"، و نابودی "خصلت سیاسی" ادارة كاركردهای اجتماعی - این نابودی به هیچ­وجه متضمن ‍­نابودی انتخابات نیست. چرا باید چنین باشد؟ مسلماً، انتخابات یا هرشیوه دیگر توزیع كاركردهای ‍­اجتماعی به طور كلی، "خصوصیت سیاسی كنونی" شان به مثابه اشكال حكومت و جبر را نخواهند داشت؛ ‍­در واقع، نقش‌ اجتماعی آن­ها بسی ساده ترخواهدبود-"شغل مانند" اگر كارگران - در"كارخانه ‍­كئوپراتیو" كه ماركس‌ آن­را مثال خود قرار داده است- یك یا چند نفر از خودشان را برای ‍­اجرای كاركردهای اداری درمدت معینی انتخاب می­كنند، پس‌ دریك زمینه اجتماعی مناسب، شما ‍­انتخاباتی خواهید داشت كه متضمن حكومت نباشد، بنابراین انتخاباتی است كه "هیچ­یك از خصوصیات ‍­سیاسی حاضرخود را ندارد." شاید غیر منتظره تر از همه، پاسخی باشد كه ماركس‌ به سئوال ‍­مچ گیرانه باكونین می­دهد: آیا همه 40 میلیون نفر می­توانند "عضو حكومت باشند"؟ ماركس‌ ‍­می­گوید "مسلماً!" (ضمنا به انگلیسی). كمی پیش‌ از آن او متذكر شده بود هرعضو یك پیكره ‍­نمی­تواند و لازم نیست عضو كمیته اجرایی، یعنی عضو ارگانیسم اداره­كننده آن باشد. او ‍­این نكته را مدلل می­دارد كه "40 میلیون" نفر به این مفهوم در "حكومت" یا " اداره " جامعه ‍­شركت می­كنند كه در "خود-حكومتی كمون"، كه در آغاز و در اساس‌ ساختار جامعه نوین قرار ‍­دارد، شركت می­كنند. "ساختار نهایی" با کنترل از پائین به مثابه شیوه اداره شروع می­شود كه ‍­حكومت از بالا به پایین را پشت سر گذاشته است.

 

7- مقایسه : بی دولت بودن آغازین

این شیوه طرح مسئله مستقیما با تجزیه وتحلیل نوع دیگری از جامعه فاقد دولت، جامعه ای ‍­درآن سوی مقیاس‌ تاریخی، گره می­خورد. شاید تحت تاثیر این دوره انگلس‌ درآنتی دورینگ به ویژه ‍­درصدد طرح این تحلیل بود. این نوع جامعه بدوی بدون دولت مقدم بر اولین جامعه طبقاتی است. ‍

انگلس‌ در آنتی دورینگ به حد كافی تاكید می­كند كه كاركرد اساسی و پایه­ای دولت، كاركرد طبقاتی ‍­جبر و سركوب است. ولی او هم­چنین روشن می­كند كه این صرفا ناشی از "توطئه" طبقه حاكم ‍­برای لگدمال كردن اكثریت زحمتكش‌ نیست. دولت، با "هیئت­های ویژه از مردان مسلحش‌" و ‍­سایر چیزها، از هیچ به وجود نمی­آید. شروع آن مبتنی بر كاركردهای غیرقابل اجتناب جامعه ‍­است.

او، چند سال پس‌ از انتی دورینگ این نكته را به طور فشرده دریك نامه مورد تاكید قرار داد: ‍

"جامعه كاركردهای عمومی معینی را به وجود می­آورد كه نمی­توان از آن­ها اجتناب كرد. اشخاصی ‍­كه بدین منظور منصوب می­شوند، شاخه جدیدی از تقسیم كار در آن جامعه را شكل می­دهند. این ‍­برای آن­ها منافع ویژه و متمایزی ایجاد می­كند از منافع كسانی­كه به آن­ها قدرت داده­اند؛ همین امر، آن­ها را از نیروی اخیر مستقل می­كند- و دولت به وجود می­آید.(27) ­بنابراین دولت،از یك تقسیم كار قبلی درجامعه به وجود می­آید؛ البته تنها پس‌ از تقسیم جامعه ‍­به طبقات، و به علت این تقسیم. دولت از هوا به وجود نیامده است، و ریشه در فعالیت­ها و نهادهای ‍­جامعه بی طبقه دارد:

"درهریك از چنین جماعاتی (ابتدایی)، از آغاز نوعی منافع عمومی وجود داشت كه حفاظت از ‍آن به افراد سپرده می­شد، هرچند كه تحت كنترل جامعه به طوركلی قرار داشت: داوری­در مرافعات؛ ‍­جلوگیری از سوءاستفاده از اتوریته توسط افراد؛ كنترل منابع آب، به ویژه در كشورهای گرم؛ ‍­و بالاخره، كاركردهای مذهبی هنگامی­كه شرایط هنوز مطلقا بدوی بود درجماعات بومی، چنین ‍­نهادهایی درهمه ادوار یافت می­شود- در قدیمی ترین مارك­های آلمانی و حتی امروز، درهند. ‍­طبیعتا به آن­ها تا اندازه­ای اتوریته اعطا می­شود و آن­ها سرآغاز قدرت دولتی هستند".(28)­ شاید دقیق­تر، آن­ها ریشه قدرت دولتی هستند.

در درجه اول، همه قدرت سیاسی بر پایه كاركرد اقتصادی- اجتماعی قرار دارد، و به نسبتی ‍­كه اعضاء جامعه، از طریق انحلال جماعت اولیه، به تولیدكنندگان خصوصی تبدیل می­شوند، ‍­و بنابراین بیش‌ از پیش‌ از اداره­كنندگان كاركردهای عمومی جامعه فاصله می­گیرند، قدرت ‍­سیاسی افزایش‌ می­یابد. ثانیا، پس‌ از این­كه نیروی سیاسی خود را از جامعه مستقل كرد، ‍­و خود را از خادم آن به آقای آن تبدیل نمود، در دوجهت مختلف می­تواند عمل كند.[كه بدین ‍­معنی است: بر له تكامل ­اقتصادی یا علیه آن - این به مسئله دیگری منتهی می­شود]. (29) ­می­بینیم كه درجماعات بدون دولت بدوی نیز "منافع عمومی" و   "كاركردهای عمومی" (كاركردهای ‍­اقتصادی و اجتماعی) برای كل جامعه وجود دارد كه باید یك اتوریته مركزی آن را به عهده گیرد. ‍­درجای دیگری ما آن­را یك اتوریته "پیش‌ سیاسی Political Proto " خوانده­ایم (زیرا ماركس‌- و انگلس‌ معمولا اصطلاح "سیاسی" را برای دولت به كار می­بردند). این­جا انگلس‌ می­نویسد ‍­كه "نیروی سیاسی"    با فرارسیدن تقسیم طبقاتی خود را از جامعه مستقل میكند و خود را ‍­" از خادم آن به آقای آن" تبدیل می­كند. اتوریته پیش‌ سیاسی خادمی برای اجتماع بود، ‍­دولت به مثابه آقای جامعه قدم پیش‌ می­گذارد. [به لحاظ صوری این­جا انگلس‌ دچار لغزش‌ شده است، زیرا به نظر می­رسد كه منظور اینست كه این ‍­"نیروی سیاسی" به همین صورت وجود داشته ‍­است، قبل از این­كه تقسیم طبقاتی آن را "مستقل" گرداند. ولی خط فكری آن قدر روشن است كه بازی با كلمات خواهد بود كه از این عدم دقت زبانی ‍­انگلس‌ چیزی بسازیم. به علاوه این بازی با كلمات، به ویژه درمورد لغزش‌ آشكارتر انگلس‌ ‍­در آنتی دورینگ صورت نگرفته است، كه در آنجا او به روشنی اصطلاح "دولت" را برای ارگانیسمی ‍­به كار می­برد "كه گروه­هایی از جماعت­های بدوی متعلق به یك قبیله، تنها برای حفظ منافع ‍­عمومی­شان (برای مثال، آبیاری در شرق)، و برای حفاظت در برابر دشمنان خارجی بدان رسیدند."(30) ‍­دراین زمینه، كه موضوعی است برای گذار به مبحث كاركردهای دولتی سلطه طبقاتی، منظور ‍­او آشكارا عبارت است از اتوریته  سازمان یافته­ای كه دولت از آن نشأت می­گیرد.]

انگلس‌ درجای دیگری با تأكید قاطع بر نیاز اساسی به تقسیم طبقاتی، از نقطه نظر  آزاد به مثابه ‍­یك ضرورت سراسری اجتماعی بحث را، آغاز می­كند. ازاین­جا"طبقه­ای آزاد از كار تولیدی مستقیم ‍­به وجود می­آید، كه از امور عمومی جامعه محافظت می­كند: هدایت كار، امور دولتی، قانون، ‍­علوم، هنر و غیره."امور عمومی جامعه" وجود دارند، اگرچه اكنون تنها می­تواند توسط یك طبقه ‍­حاكم به اجرا درآید، ­ولی این مانع آن نمی­شود كه این تقسیم به طبقات به وسیله زور، غارت، حقه بازی و كلاهبرداری ‍­صورت گیرد. این مانع آن نمی­شود كه طبقه حاكم، وقتی­كه دست بالا را دارد، قدرتش‌ را به ‍­ضرر طبقه كارگر تحكیم كرده و رهبری اجتماعی­اش‌ را به استثمار توده­ها تبدیل كند."(31)

­بنابراین، حتی قبل از دولت، نیاز عمومی به "رهبری اجتماعی" وجود داشت. درجامعه طبقاتی، ‍­این نیاز تنها به وسیله دولت می­تواند تامین شود. ولی حتی جائی­كه دولت وجود نداشته باشد، ‍­نیاز وجود دارد.­پس‌، کاركردهای مشروع اجتماعی مقدم بر وجود دولت است. تاوقتی­كه دولت وجود دارد، انجام ‍­آن­ها درشكل تغییر یافته طبقاتی كه با نقش‌ طبقاتی ویژه دولت درهم آمیخته است، صورت ‍­می­گیرد. برای ماركس‌، این كاركردها باید فارغ از تأثیرات مخرب دولت باشد.[این هم­چنین محتوای عبارات قبلی مانیفست كمونیست را، كه ما قبلا نقل كردیم مشخص‌ می­كند. " قدرت عمومی، خصلت سیاسی خود را از دست خواهد داد". كه بدان معناست كه بازهم یك قدرت ‍­عمومی باقی خواهد ماند.]

بنابراین بین روش‌ تجزیه و تحلیل انگلس‌ از كاركرد "پیش‌ سیاسی" درجماعت­های ماقبل دولتی، ‍­و روش‌ طرح مسئله كاركردهای اجتماعی "مشابه" درجماعت­های مابعد- دولتی توسط ماركس‌، ‍­هماهنگی وجود دارد. درهردو انتهای مقیاس‌ تاریخی، محدودیت­های مفهوم دولت آشكار می­شوند.

 

8 _ دولتی كه دیگر دولت نیست .

حدود همان ایامی كه، ماركس‌ نقد برنامه گوتای خود را نوشت، انگلس‌ این ایده را گرفته ‍­و باشور ویژه خود مقداری آن را پیش‌ برد. او درنامه­ای به رهبر حزب آلمان پیش‌ درآمدی ‍­از مخالفت برنامه گوتا با لاسالیانیسم را ارائه كرد. [اگرچه نامه را انگلس‌ به تنهایی امضاء كرده است، و تردیدی نیست كه عین فرمول بندی ‍­از اوست، صراحتاً اصطلاح "ما" (ماركس‌ و انگلس‌) در آن به كار رفته و به پرسش‌ ببل درمورد ‍­عقاید آن دو جواب می­دهد. ("از من پرسیده­ای ما چه فكر می­كنیم..."). نامه، چنان­كه از ‍­ارتباط نزدیك آن با نقد... به امضای ماركس‌، برمی­آید بدون تردید حاصل بحث مشترك آن­ها ‍­بود. تفاوت­های ناشی از ویژگی­های آن دو در دو سند مشهود است: درمورد جنبه­های مربوط ‍­به حدس‌ و گمان ماركس‌ بیش­تر محتاط و خوددار است و حتی سرپوشیده سخن می­گوید، انگلس‌ ‍­بی پرواتر است، تازیانه اش‌ را به حركت درمی­آورد، و حتی به قیمت بی دقتی در فرمولبندی­ها ‍­تصویر زنده ای به دست می­دهد.]

 انگلس‌، مثل ماركس‌ با فرمول ‍­"دولت آزاد"­ لاسال به مجادله پرداخت، او در اولین جمله همان استدلال ماركس‌ را آورده بود: ­اگر معنی دستوری آن را بگیریم، یك دولت آزاد، دولتی است كه از شهروندانش‌ آزاد است، ‍­ازاین رو دولتی است با حكومت مستبد. همه حرف­ها را درباره دولت باید به دور انداخت، بویژه ‍­پس‌ از كمون كه دیگر دولت به معنای خاص‌ كلمه نبود.

[فرمول لاسالی] "دولت خلقی" را، آنارشیست­ها، ‍­تا سرحد نفرت مایه سرزنش‌ ما قرار داده­اند، حال آن كه قبلا اثر ماركس‌ علیه پرودون ‍­[فقر فلسفه] و سپس‌ مانیفست كمونیست صراحتا اعلام كرده­اند كه با معمول شدن نظم سوسیالیستی ‍­در جامعه دولت به خودی خود تحلیل رفته و ناپدید می­شود . بنابراین چون دولت تنها یك نهاد ‍­انتقالی است كه از آن در مبارزه، در انقلاب برای برافكندن قهری دشمنان استفاده می­شود، ‍­صحبت از دولت آزاد خلقی كاملا بی معنی است: مادام كه پرولتاریا هنوز از دولت استفاده می­كند، ‍­از آن نه برای مصالح آزادی بلكه به خاطر برافكندن دشمنانش‌ استفاده می­كند، و همین كه صحبت ‍­از آزادی ممكن گردد، دولت بمعنی اخص‌ كلمه دیگر وجود نخواهد داشت. پس‌ می­شد پیشنهاد كرد كه ‍­به جای دولت، همه جا  Gemein wesen همبائی گذاشته شود، كه یك كلمه قدیمی خوبِ آلمانی است و به خوبی معنای كلمه فرانسوی"كمون" را می­رساند.(32) ­اگراغراق آشكارا جدل آمیز در رابطه با"آزادی" را تعدیل كنیم،[اغراق انگلس‌، به علت بیزاری او از شعبده بازی لاسالی با كلمه"آزاد"، موضوع را به نحوی ‍­پیش‌ می­كشدكه گویا تنها دو موقعیت ممكن است: آزادی یا وجود دارد، یا وجود ندارد. ولی ‍­این یك فرمول­بندی متحجر و مكانیكی است كه بیش‌ از همه در یك دوجین از گفته­های ماركس‌ ‍­و انگلس‌ رد شده است. آزادی، به هر معنائی كه مورد نظرمان باشد، خود را به طور تاریخی و ‍­مشخصا در درجه آزادی بیان می­كند: آزادی بیش­تر یا آزادی كمتر در زمان، مكان و شرایط معین. آزادی ‍­نه درلحظه­ای كه دولت" از وجود باز می­ایستد"و نه قبل از آن، ناگهان سر بر نمی­آورد.آزادی ‍­آشكارا همپای"تحلیل تدریجی" دولت به آرامی افزایش‌ می­یابد. به علاوه اگر بخواهیم حساسیت ‍­زبان شناسانه­ای كه انگلس‌ در نقد به لاسالی­ها نشان می­دهد در مورد خود او به كار ببریم، ‍­می­توان گفت:"كاملا بی معناست" كه استفاده از دولت "برای مصالح آزادی" را درتقابل با استفاده ‍­از آن"برای برافكندن دشمنان" قرار دهیم. زیرا روشن است كه انگلس‌ توافق خواهدكردكه ازاین ‍­نقطه نظر دقیقا فقط"به خاطرمصالح آزادی" است كه باید از دولت "برای برافكندن دشمنان" استفاده كرد. آن­ها نه تنها به مثابه دوامر مانعه الجمع درتضاد با هم نیستند، بلكه اولی تنها به مثابه ‍­وسیله ضروری برای دومی قابل توجیه است و دومی پیش‌­شرط مضمون سوسیالیستی اولی است. در واقع ‍­این نقطه اتكا همه عبارات بعدی انگلس‌ است، واكنش‌ فوق العاده او نسبت به لغت بازی لاسالی، ‍­تنها آنر ا پیچیده و مبهم كرده است .]

انگلس‌ با دست باز چیزی را تشریح می­كند كه ماركس‌ با آن­همه عبارات نكرده بود. مضمون ‍­تلویحی آن این ایده است كه دولت كمون، یا هر دولت كارگری اصیل دیگری صرفا دولتی با ‍­حاكمیت طبقاتی متفاوت نیست، بلكه نوع كاملا جدیدی از دولت است. اگرچه قبلا موضوع را مطرح ‍­كرده­ایم، اجازه بدهید كمی آن را بسط دهیم. دو نظریه زیر را در نظر بگیرید:

الف) دولت نماینده حكومت یك طبقه بر طبقات دیگر است. در گذشته دولت­های برده داری، فئودالی ‍­و سرمایه­داری وجود داشتند كه طبقه زحمتكش‌ را سركوب می­كردند. "ما" باید دولت طبقه ‍­كارگر را مستقر كنیم كه استثماركنندگان را سركوب كند. این دولت (كارگری) یك حكومت ‍­طبقاتی است، درست مثل هر دولت دیگر - تنها تفنگ­ها به سوی دیگر برگشته اند. (اگرچه، یك ‍­روز این دولت ناپدید خواهد شد).

ب)  عبارات نظریه فوق اگر به تنهایی درنظر گرفته شود درست است؛ ولی مجموع آن، دیدگاه ‍­نادرستی از دولت كارگری به دست می­دهد، زیرا یك اصل حیاتی را نادیده می­گیرد. دولت كارگری ‍­صرفا یكی از مجموعه ماشین­های حكومت طبقاتی نیست- یكی از آن­ها كه "خوب" است نه "بد". ‍­این دولت از آن مجموعه جدا می­شود. نه صرفا در "یك روز"، بلكه بلافاصله یك تفاوت كیفی ‍­بین این نوع دولت و همه دولت­های قبلی وجود دارد. آنچه بلافاصله اتفاق می­افتد"الغاء ‍­دولت" آنارشیست­ها نیست، بلكه تغییر كیفی در نوع دولت است. [لنین این را در دولت و انقلاب مطرح كرده است: "در درجه اول، بنابرنظر ماركس‌، - پرولتاریا ‍­تنها به دولتی نیاز دارد كه زوال یابد، یعنی دولتی كه ساختار آن طوری باشد كه بلافاصله ‍­زوال آن شروع شود، و نتواند كه زوال نیابد."(33) براین مسئله كه ساختار مزبور چیست ‍­به سه طریق می­توان متمركز شد : 1) از طریق مطالعه آثار ماركس‌ و انگلس‌ در رابطه با ‍­كمون؛ 2) در دولت و انقلاب كه خدمت بزرگ آن كار استادانه- می­توانید بگوئید تتبع - دراین ‍­موضوع است ؛ 3) آخرین ولی نه كم بارترین روش‌، طرقی است مثل "هركس‌ نظریه­پرداز خویش‌ ‍­است"، مشابه ضرب­المثل امروزی (هر آشپز برای خود حاكمی است). این­جا ما "روح انقلابی" ‍­دولت و انقلاب را داریم كه به گفته لنین در ارتباط با اندیشه­های ماركس‌ "آن­ها نادیده ‍­گرفته، تحریف و پنهان می­كنند" .]

این، ماركسیسم را نه تنها از آنارشیسم، بلكه هم­چنین از انواع "ماركسیسم­هایی" متمایز ‍­می­كند كه خود را به تكرار محتویات نظریه (الف) مشغول كرده­اند. ­مضمون مثبت پیشنهادی كه انگلس‌ پیش‌ گذارده، این است:­ برای مشخص‌ كردن این نوع جدید دولت حتی از آغاز موجودیتش‌، كلمه "دولت" را به نفع " كمون ‍­" باید كنار گذاشت. [انگلس‌ كاملا روشن می­كند كه لغت فرانسوی کمون مورد انتخاب اوست، و دراین رابطه بیهوده ‍­است به جستجوی عامل اصلی برآئیم كه او را وادار به پیشنهاد معادل آلمانی آن كرد.  Gemeinwesen می­تواند ‍­به معنای مجموعه جماعت یا "مشترك­المنافع" باشد؛ ولی اتفاقا لغت انگلیسی "Commune" ‍­ ترجمه بازهم روشن­تری برای محتوای افكار انگلس‌ است تا اصل فرانسوی کمون؛ زیرا در فرانسه ‍­كمون برای شهرداری معمول بورژوایی هم به كار میرود. انگلس‌ البته در فكر كمون انقلابی 1871 بود.] احتمالا تلاش‌ برای قطع انتقادات آنارشیست­ها در رابطه با دولت ‍­گرایی انگیزه این پیشنهاد بوده است. انگلس‌ خود، چنان­كه خواهیم دید، هرگز پیشنهاد ‍­خود را پیگیری نكرد؛ و فایده­ای ندارد كه در این مورد به جرو بحث بپردازیم. تغییر اصطلاحات ‍­احتمالا همان قدر از اغتشاش‌ جلوگیری می­كرد كه اغتشاش­های جدید به وجود می­آورد.­ زیرا قدرت كارگری جدید یك نوع دولت است.  دولتی است-كه- در جریان- تبدیل- به- نه دولت است. واقعا دلیلی وجود ندارد انتظار داشته باشیم كه زبان قدیم یك اصطلاح ‍­حاضر و آماده برای این مفهوم دیالكتیكی داشته باشد. اینكه كمون پاریس‌ "دیگر دولت به ‍­مفهوم حقیقی كلمه نبود" مشخصا بدین معناست كه كمون دیگر دولت به مفهومی نبود كه كلیه ‍­دولت­های قبلی درگذشته بودند؛ یعنی آن صرفا نه یك نوع دیگر از دولت، بلكه درجریان تبدیل ‍­به چیز دیگری بود. ­سه سال بعد، انگلس‌ برجسته­ترین گردآوری خود از سیستم نظری ماركسیستی آنتی دورینگ - ‍­را كه ماركس‌ از نزدیك آن را مرور كرده بود، منتشر نمود. بند اصلی كه در رابطه با این -موضوع نگاشته شده، ادامه مباحثه 1875 است، و نمی­توان آن را طور دیگری فهمید.

طرح مسئله با این عبارت آغاز می­شود كه پرولتاریا قدرت سیاسی را تسخیر می­كند و "ابزار ‍­تولید را درنخستین گام تحت مالكیت دولت درمی­آورد". بند بعد كه ما آن­را علی­رغم  طولانی ‍­بودنش‌ به طور كامل ­* نقل میكنیم با " الغا " دولت آغاز شده و پایان می­یابد. با این عبارت  آغاز می­شود:­ ولی او با انجام این كار خود را به مثابه پرولتاریا ملغی می­كند، همه تمایزات طبقاتی و ‍­تضاد طبقاتی را ملغی می­كند و دولت را بمثابه دولت نیز ملغی می­كند.* ["ملغی می­كند" دراین جمله ترجمه aufheben است. از افعال مختلف آلمانی كه به معنی"ملغی ‍­می­كند"می­تواند باشد (ما قبلا باabschaffen برخورد كردیم)aufheben به ویژه توسط هگل یك مضمون ‍­تلویحی تكنیكی گرفته است. مفهوم هگلی این است: نه نیست یا نابود شدن، بلكه ازخود درگذشتن ‍­حتی وقتی­كه محتوی درشكلی جدید و عالی­تر حفظ شود. این مضمون تلویحی برای نشان دادن یك ‍­جنبه از ایده ماركسیستی مفید است، اما تدریجی بودن روند را منتقل نمی­كند، كه از هرنوع اقدام به "الغاء" ‍­متمایز است. البته انگلس‌ خود دركاربرد آن بدین منظور به مضمون تلویحی ‍­هگلی آن حساس‌ بود، ولی باید به خاطر داشت كه او برای دانشجویان فلسفه نمی­نوشت، كه هگل­گرایی در 1878 مرده بود، و اینكه معنای روزمره معمولی كه از aufheben فهمیده می­شد همان ‍­"الغاء" ساده بود.]­

پس‌ چه چیز "دولت را به مثابه دولت الغاء می­كند"؟ مطابق این گفته، تنها این واقعیت كه ‍­دولت كارگری ابزار تولید را به دست می­گیرد. این مرحله "خیلی پیشرفته" سوسیالیسم نیست ‍!  و انگلس‌ به زودی روشن می­كند كه منظور او این نیست كه دولت دیگر مرده است. بنابراین ‍­معنای آن صرفا همان توضیح 1875 است كه ما تاكنون مورد بحث قرار داده ایم: آن "دیگر ‍­دولت درمفهوم حقیقی (گذشته) كلمه نیست" و غیره. ادامه مطلب، ابتدا مروری است بر تئوری ‍­عمومی دولت:­ جامعه تاكنون بر تضاد طبقاتی استوار بوده، از آن رو به دولت، یعنی سازمان طبقه خاصی، ‍­كه درعین حال، طبقه استثمار­كننده هم به شمار می­رود، نیاز داشت تا شرایط خارجی تولید ‍­خود را حفظ كند، [در سوسیالیسم تخیلی و علمی این عبارت به این صورت بازنگری شده "به منظور جلوگیری از ‍­دخالت بیرونی در شرایط موجود تولید".]­  و بنابراین به ویژه برای این منظور كه طبقات استثمار شده را با زور ‍­در شرایط سركوبِ مربوط به شیوه تولید معینی نگهدارد(برده­داری، سرواژ، كار مزدوری). دولت نماینده رسمی كل جامعه بود كه تمام آن را دریك پیكره مرئی جمع می­كرد. ولی فقط تاجایی ‍­چنین بود كه دولت طبقه­ای بود كه خود، درآن لحظه كل جامعه را نمایندگی میكرد. درعصر باستان دولت شهروندان برده دار، ‍­در قرون وسطی دولت اشراف فئودال، در زمان ما دولت بورژوازی. وقتی سرانجام دولت به نماینده ‍­واقعی كل جامعه تبدیل میشود خود را غیرضروری [ زائد-Überflüssig] می­سازد. همین­كه دیگر ‍­طبقه اجتماعی­ای وجود نداشته باشد كه لازم باشد تحت انقیاد قرار گیرد؛ همین­كه حكومت ‍­طبقاتی، و مبارزه فردی برای بقاء كه مبتنی بر هرج و مرج تولیدی كنونی ماست، همراه با ‍­برخوردها و افراط­های ناشی از آن رخت بربندد، چیزی برای سركوب باقی نمی­ماند. و یك نیروی ‍­سركوب كننده ویژه، یك دولت، دیگر ضرورتی نخواهد داشت. اولین اقدامی كه به یمن آن دولت ‍­واقعا خود را به نماینده تمام جامعه مبدل می­كند - تملك ابزار تولید به نام دولت - درعین ‍­حال آخرین اقدام مستقل دولت است. دخالت دولت در روابط اجتماعی، یكی پس‌ از دیگری، زائد ‍­می­شود و آنگاه به خودی خود زوال می­یابد[تحت اللفظی: خودبه خود بخواب می­رودschläft von selbst  ein]؛ ‍­حكومت افراد با اداره چیزها، و با هدایت روند تولید تعویض‌ می­شود. دولت "ملغی" [abgeschafft] ‍­نمی­شود، زوال می­یابد [تحت­اللفظی: می­میرد [stirbt ab. این ارزش‌ عبارت "دولت آزاد ‍­خلقی" را روشن می­كند، هم به لحاظ عدم كفایت علمی نهایی­اش‌؛ و هم مطالبات به اصطلاح ‍­آنارشیست­ها مبنی بر الغاء فوری دولت. [تحت اللفظی: درخواست می­كند كه دولت همین فردا ملغی گردد‌(abgeschafft)]

. (34)

وقتی این بخش‌ آنتی دورینگ در سوسیالیسم تخیلی و علمی بازنگری شد، انگلس‌ یك جمعبندی پایانی ‍­به آن اضافه كرد كه از جمله شامل این بود:

از این­جا تولیدِ اجتماعی شده مبتنی بر برنامه­ای از پیش‌، امكان­پذیر می­شود. از آن ببعد ‍­تكامل تولید، وجود طبقات اجتماعی را به امری غیر تاریخی تبدیل می­كند. به نسبتی كه هرج ‍­و مرج تولیدی رنگ می­بازد، اتوریته سیاسی دولت نیز می­میرد. [تحت­اللفظی: بخواب می­رود schlft ein]. انسان، كه سرانجام سرور شكل سازمان اجتماعی خود شده است، همزمان آقای ‍­طبیعت و خود نیز می­شود. یعنی –آزاد- می­شود.(35)

"این عمل رهایی عمومی" مرگ دولت است. لازم نیست از جمله انگلس‌: "اتوریته سیاسی دولت­‍­" چیزی است كه می­میرد، معما بسازیم، بدین معنا كه گویا منظور او آن بوده كه پس‌ از ‍­آنكه اتوریته سیاسی دولت از میان رفت، چیزی از آن باقی بماند. در این  رابطه چیزی ‍­بیش‌ از آنچه که آمد مطرح نیست كه تاكنون درباره تمایز بین كاركردهای سیاسی و كاركردهای "مشروع" و "مشابه" مشاهده ‍­كردیم. [درآنتی دورینگ، یك اشاره گذرا و عمومی دیگر به پایان یافتن "سلطه سیاسی" وجود دارد. ‍ص‌ 89-388 ؛ و هم­چنین به گفته قدیمی سن سیمون، كه انگلس‌ بعدها  با "الغاء دولت" كه ‍­اخیرا درمورد آن  این همه سرو صدا براه افتاده است"  ص‌ 356 برابر قرار داد.]

 

9- آخرین فرمولبندی انگلس‌

پس‌ از مرگ ماركس‌، هیچ جنبه واقعا جدیدی از مسئله در  نوشته­های انگلس‌ بسط داده نشد. ‍­در منشاء خانواده او (1848) یك پاراگراف به عنوان نتیجه پایانی وجود دارد:

"پس‌ دولت از ازل وجود نداشته است. جوامعی بودند كه بدون آن كارشان از پیش‌ می­رفت، ‍­و هیچ تصوری از دولت و قدرت دولتی نداشتند. درمرحله معینی از تكامل اقتصادی كه ضرورتا ‍­با شكافته شدن جامعه به طبقات پیوند داشت، دولت، به علت این شكاف به یك ضرورت تبدیل شد. ‍

ما اكنون به سرعت به مرحله­ای از تكامل تولید می­رسیم كه در آن وجود این طبقات نه تنها ‍­ضرورت خود را از دست خواهد داد، بلكه به مانع مستقیم تولید تبدیل می­شود. طبقات با همان ‍­ناگزیری كه در مرحله پیشتر پدید آمدند، سقوط خواهند كرد. به موازات آن­ها دولت ناگزیر سقوط ‍­خواهد كرد [[fällt. جامعه­ای كه تولید را بر پایه اجتماع آزاد و برابر تولید كنندگان ‍­سازمان می­دهد، تمام ماشین دولتی را به آن­جا خواهد فرستاد كه بدان تعلق دارد: موزه آثار ‍­عتیقه، كنار چرخ نخریسی و تبر برنزی." (36)

انگلس‌ جامعه بی دولت دیروز و فردا را، به قرینه، كنار هم می­گذارد، همان­طور كه ما قبلا ‍­عمل كردیم. درمقدمه 1891 انگلس‌ بر  داخلی در فرانسه عبارتی گذرا هست:

". . . بهرحال، در واقعیت دولت چیزی نیست به جز ماشینی برای سركوب یك طبقه توسط طبقه دیگر، ‍­و در واقع از این لحاظ جمهوری دموكراتیك چیزی از سلطنت كم ندارد، و در بهترین حالت، ‍­دولت شری است كه پرولتاریا پس‌ از مبارزه پیروزمند برای كسب سیادت طبقاتی به ارث می­برد، ‍­كه پرولتاریای پیروزمند- درست مثل كمون (پاریس) نمی­تواند  از قطع بدترین جوانب آن، ‍­بلادرنگ و تا آنجا كه ممكن است، اجتناب كند ­تا زمانی كه نسلی كه در شرایط اجتماعی نوین و آزادی پرورش‌ یافته است، قادر باشد تمام ‍این لاشه را به زباله دانی بریزد. [عبارت به این صورت است : den ganzen staatsplunder von sich abzutun. تحت اللفظی: ‍­از زباله (خرت و پرت كهنه) خلاصی یابد.] (37) ­این بنحو مفیدی مجددا تاكید می­كند: الف) كه حتی یك دولت كارگری، یك "شر" است، اگرچه ‍­یك شر لازم - یك تذكر سودمند؛  ب) كه انقلاب باید "بلادرنگ" و بی آن­كه منتظر روز ‍­زیبای موزه آثار عتیقه شود باید با از بین بردن "بدترین جوانب" دولت، آن را از محتوا ‍­خالی كند؛ ج)كه برای به زباله ریختن نهایی و كامل دولت، نه تنها باید در انتظار نسل­های ‍­جدید(نپرسید چند نسل) بود، بلكه اینكار تنها بوسیله نسلی ممكن است كه خود در "شرایط ‍­اجتماعی آزاد و نوین" شكل گرفته باشد.

تناقضی وجود دارد: هدف نهایی در فاصله­ای كاملا بعید قرار دارد، ولی "بلادرنگ" گام­های ‍­خارق­العاده­ای باید برداشته شود.

ماركس‌ براین باور نبود كه تلاش‌ كند" آهنگ آینده"رابسازد. [انگلس‌ نیز، معمولا چنین نمی­كرد. ولی در ربطه با نوشته منشاء خانواده، در 1844، او ‍­قسمتی را به جای گذارد كه می­تواند آغاز مباحثه­ای در رابطه با سازمان اجتماعی آینده باشد ‍­یا نباشد.

(عنوان über die Assotiatin der Zukunft توسط ناشرین آثار ماركس‌ - انگلس‌ Werke 391: 21 به آن اعطا شده است.) خطوط مختصر آن با این نكته پایان می­یابد كه "اجتماع ‍­آینده"، عقلانیت [Nüchternheit] هوشمندانه عصر بورژوایی را با "مواظبت از رفاه اجتماعی ‍­عمومی" كه مشخصه  جوامع قبلی بود تركیب خواهد كرد.]  و تا اینجا حداقل جدالی ‍وجود ندارد. هرتلاشی برای درك كیفیت زندگی در جامعه بی دولت حتی به طور تخیلی(مثل ویلیام ‍­موریس‌ در اخباری از ناكجاآباد) آلوده به پندار زمان كنونی است، پندار آدم­هایی كه به ‍­كژی­های گذشته واكنش‌ نشان می­دهند و نه به خوگرفتن به " شرایط آزاد و نوین اجتماعی" ‍­كه به سرشت آدم­ها تبدیل شده باشد. این یك تحول اجتماعی غیرقابل تصور است، درست همان­طور ‍­كه تمام تحولات عظیم اجتماعی درتاریخ جهان، پیش‌ از آنكه "غیرممكن" باشند، غیرقابل ‍­تصور بودند.

معمای این غیرقابل تصور بودن، برخلاف همه اندیشه­های زیبائی كه ادبیات ناكجاآبادی مطرح ‍­می­كند، این مسئله است كه چگونه یك جامعه  پیچیده، بدون هیچگونه حکومت اجتماعی، حتی حكومت ‍­مردمی حاكم بر سرنوشت خویش‌ دریك دموكراسی مطلوب، می­تواند خود و تصمیم­گیری­اش‌ را هماهنگ كند - یا هرچه كه جایگزین پیچیدگی، هماهنگی و تصمیم­گیری می­كند. ماركس‌ درنقد برنامه گوتا ‍­به ما یادآور می­شود كه ترجمه demokratisch به آلمانی عبارت است از volksherrschaftlich ‍(38) - دموكراسی حكومت مردم است، ولی آن هم یك حكومت است. ­آخرین ذكر انگلس‌ از مسئله همان آهنگ را می­نوازد. این تذكر تصادفی بود. او در 1894 شرح ‍­می­دهد چرا "سوسیال- دموكرات" یك عنوان سیاسی نامناسب است، هرچند كه باید آن را تحت شرایط ‍­موجود پذیرفت . درحقیقت توجه او بیش­تر به تاریخ نامطلوب گذشته این لغت است؛ ولی هم­چنین ‍­درباره رابطه آن با اهداف نهایی آینده ملاحظه­ای در دو بخش‌ دارد:­... آن [اصطلاح "سوسیال دموكرات"] برای حزبی كه برنامه اقتصادی آن دركل سوسیالیستی نیست، ‍­ولی مستقیما كمونیستی است نامناسب است ...

دراینجا "كمونیستی" برای اومسلما به معنای اصل توزیع نهایی است: "از هركس‌ به اندازه ‍­توانائیش‌، به هركس‌ به اندازه نیازش‌ ."... و هدف سیاسی نهایی­اش‌ غلبه[ ـberwindung، یعنی فائق آمدن، از مد انداختن: معنی آن می­تواند  مردن باشد ولی "الغاء" ‍­گمراه كننده خواهد بود.] بر كل دولت، و از این رو هم­چنین بر دموكراسی است ." ‍(39) ­و از این رو همچنین غلبه بر نوع حكومت ، غلبه براجبار سازمان یافته اجتماعی. این همان ‍­"آنارشی" جامعه بی دولت آینده است كه ماركس‌ و انگلس‌ در 1872 پذیرفته بودند. انسان ‍­"آقای خود - آزاد" می­شود. اولین شرط آزادی كاملا گسترده او این است: آزادی از دولت‍­، نه آزادی دولت، نه صرفا آزادی در دولت. تا آنجا كه چشم ماركس‌ می­دید، دولت حافظ ‍­آزادی نیست، حتی وقتی كه شر لازم است. كاركرد آن فراهم كردن شرایطی است كه تحت آن ‍­نوع جدیدی از آزادی می­تواند انكشاف یابد.­ در 1849، انگلس‌ درخواست ویژه ای از یك رفیق ایتالیایی دریافت كردكه از او می­خواست برای ‍­نشریه سوسیالیستی تازه تاسیس‌ شده­ای یك شعار بنویسد. شعاری كه روح عصرجدید سوسیالیستی ‍­را دقیقا در مقابل كلمات قصار دانته درباره دنیای كهنه بگذارد، كه عده­ای حكومت می­كنند ‍­وعده­ای رنج می­برند. شعاری كه انگلس‌ پیشنهاد كرد قطعه­ای از مانیفست كمونیست در رابطه ‍­با نتایج مرگ دولت بود: به جای جامعه بورژوایی، با طبقات و تضادهای طبقاتی­اش‌، جامعه­ای خواهیم داشت كه درآن تكامل آزاد هرفرد شرط تكامل آزادانه همگان است.(40)

 

 

یادداشت­ها:

جایی كه امكان­پذیر باشد، نقل قول­های انگلیسی ماركس‌ و انگلس‌ از مجموعه­های زیر است:

ماركس‌-انگلس‌ (خلاصه: م – ا): منتخب آثار در دوجلد، مسكو، اداره انتشارات زبان­های ‍­خارجی، 1955 ماركس‌ - انگلس‌، منتخب مكاتبات، مسكو، اداره انتشارات زبان... .­هرجا كه ترجمه انگلیسی مناسب موجود نبود، ترجمه های آلمانی از كتاب­های زیر :

ماركس‌- انگلس‌: Werke، برلین، Dietz ، 68- 1961 .

درتمام موارد دیگر متن مورد استفاده برای نقل قول درمنابع آمده است .

شماره صفحات و جلد غالبا خلاصه شده است؛ پس‌ 363:2= جلد2 ص‌ 363 .

1- مبارزه طبقاتی درفرانسه 185._1848 در م _ ا، منتخب آثار، 213:1 .

2- نامه به كارلوكا فیرو، اول ژوئیه 1871در م- ا،Corrispondenza1895_1848  di     Marx  e Engels con Itali(میلان، ‍­فلترینلی، 1964)،  ص‌ 21. .

3_"مسئله تمركز"، درنوشته­های ماركس‌ جوان درباره فلسفه و جامعه، انتشارات ایستون و ‍­گادات (گاردن سیتی، دابل دی، 1967) صفحات 1.8- 1.6.

4-"پیشرفت رفرم اجتماعی درقاره"، نیومورال ورلد(لندن)،4نوامبر 1843درماركس‌ _انگلس‌،(مگا)،1- جلد 2، ص‌ 435، به ویژه صفحات 436، 442، 449 .

5-"یادداشت­های انتقادی درباره(سلطان پروس‌ و اصلاحات اجتماعی)"، درنوشته­های ماركس‌ ‍­جوان درباره فلسفه و جامعه، انتشارات ایستون  و گادات، ص‌ 35.؛ هم­چنین برای سایر اظهارات ‍­درباره تقدم دولت نگاه كنید به صفحات 49-348 .

6- همانجا، ص‌ 357 .

7-م- ا، خانواده مقدس(مسكو، انتشارات زبان ...، 156)، ص‌ 163.

8- م - ا، ایدئولوژی آلمانی(مسكو، انتشارات پروگرس‌)، 1964، صفحات 414، 416 .

9- ماركس‌، فقر فلسفه (مسكو انتشارات زبان...)، ص‌ 174 .

10- در م - ا: منتخب آثار 54:1 .

11- در م - ا: منتخب آثار 233:1 .

12- برای اسناد و منابع، نگاه كنیدبه مقاله من "ماركس‌ و دیكتاتوری پرولتاریا"، درEtudes de Marxologie ‍(پاریس‌)، شماره 6، سپتامبر 1962، صفحات 41-38 .

13- ماركس‌ [مروری بر]،" Re socialisme et l,impot " par Emil de Girarden" پاریس‌، ‍185.، در م - ا: Werke ، 86 - 285 :7 .

14- همان­جا، 288:7، كروشه ایتالیك از من است.

15-نامه انگلس‌ به ماركس‌، 21 اوت 1851، در م - ا:Werke 318:27 .

16- انگلس‌، "مسئله مسكن" در م - ا: منتخب آثار 612 : 1 .

17- نامه انگلس‌ به ت . كونو، 24 ژانویه 1872 در م - ا منتخب نامه ها 336.

18- در م - ا، منتخب آثار، 638:1، متن ایتالیایی درماركس‌ - انگلسscriti      italiani (میلان - رم ، نشر آوانتی، 1955)، ص‌ 97 .

19- انگلس‌، لافارگ و ماركس‌،L,Alliance de la Democratie socialiste et L,Association internationale des Travailleurs(لندن، ‍­دارسون، هامبورگ، میسنر، 1873)، ص‌ 21،(در واقع، باكونین ازشهر به مارسی در رفت، نه ‍

ژنو).

20- همانجا، ص‌ 12 .

21- نامه انگلس‌ به ت.كونو، 24 ژانویه 1872، در م - ا: منتخب نامه ها 35-334 .

22- نامه انگلس‌ به فون پاتن ، 18 آوریل 1883، در م - ا: منتخب نامه ها 437 .

23- ماركس‌- انگلس‌،"Les retendues scissions dans l,Internationale"  (ژنو. 1872) ، ‍­نقل  قول  اینجا از  چاپ مجدد در Le Mouvement socialist  (پاریس‌، ژوئیه - اوت، 1913)صفحات 50-49.

24-در  م - ا: منتخب آثار 32:2 .

25- در  م - ا: منتخب آثار 52.:1 .

26- در  م - ا: Werke 36 - 634 : 18 .

27- نامه انگلس‌ به اشمیت، 27 اكتبر 1890، در م - ا، منتخب نامه ها 5.3 .

28- انگلس‌ ، آنتی دورینگ (مسكو، انتشارات زبان . . .)، 1959، چاپ دوم، ص‌ 247 .

29- همانجا، ص‌ 252 .

30- همانجا، ص‌ 2.5 .

31- همانجا، ص‌ 388 .

32- نامه انگلس‌ به ببل، 28-18 مارس‌ 1875، در م - ا: منتخب نامه ها 57-356 .

33- در لنین، مجموعه آثار، جلد 25 (مسكو، چاپ پروگرس) 1964، ص‌ 4.2 .

34- آنتی دورینگ، صفحات 87-386 .

35- همانجا، ص‌ 393 .

36- در م - ا: منتخب آثار 321:2 .

37- در م - ا: منتخب آثار 485:1 .

38- در م - ا: منتخب آثار31  :2 .

39- انگلس‌، مقدمه بر جزوه  Internationales aus dem  Volkstaat )75-1871( در م - ا، ‍ Werke، 194:39 .

40- نامه انگلس‌ به گ.كانپا، 9 ژوئیه 1894، در م - ا:  Werke  194 : 39 .